1- در يک قسمت ايشان می فرمايند: "اگر قسمت آخر اولین کتاب من به اسم راهنمای الهی که رساله ی دکتری ام است را نگاه کنید، می بینید که یک مؤخره ای راجع به غلو دارم. و سعی کردم بگویم آنطور که از کتب حدیثی برمی آید، برخورد ائمه با غلو متشابه است. یعنی شما نگاه کنید مثلاً در کتاب رجال طوسی. در خیلی موارد آمده، مثل کسی که دارد تعریف می کند، می گوید این آدم غالی بود، یا این آدم در غلو افتاد، بعد می گوید که امام جعفر صادق این آدم را بخاطر غلوش لعنت کرد یا ازش برائت خواست. ولی همین آدم، جزو شاگردان امام موسی کاظم است. یا می بینید که امام رضا یک نفر را بخاطر غلو از خودش راند و در ملاء عام او را لعنت کرد. در حالی که آن فرد از شاگردان امام جواد است. از این موارد یکی دوتا نیست. من بیش از بیست و پنج مورد گفته ام که یک شخصی بخاطر غلواش ملعون واقع شده ولی می بینیم که در بین شاگردان امامان بعدی است".

ملاحظه: این استدلالی که آقای امير معزی فرموده اند از لحاظ صورت درست است. منتهی مبتنی برقرائتی است که محل اشکال است. کتاب های رجال به ويژه رجال برقی و طوسی ليست های خود را از اصحاب امامان بر اساس روايات منتسب به اصحاب می نوشته اند. يعنی اگر ادعا می شد يک راوی از امام جواد (ع) حديثی نقل کرده او را در ليست روات امام جواد قرار می دادند. اصولا کتاب های رجالی منطق خاص خود را دارند و گزارش های اين متون را بايد در چارچوب منطق خاص هر کدام خواند. اينکه از شخصی از روات و اصحاب امام صادق خود امام برائت جسته و بعد می بينيم که او را در شمار اصحاب امام کاظم قرار داده اند به معنای اين نيست که او از اصحاب امام کاظم بوده. بلکه تنها به اين معناست که او مدعی نقل روايت از امام کاظم بوده و شيخ و ديگران به همين دليل نام او را در شمار اصحاب و در واقع راويان امام کاظم قرار داده اند. با اين حساب روشن است که استدلال بالا مخدوش است.

2- در جایی ديگر در اين گفتگو آمده:

"... صفار پیشکسوت کلینی است و همانطور که گفتم صدها حدیث صفار در کافی کلینی هم هست و کلینی هم که از کتب اربعه ی ماست. بنابراین کسانی که خرده می گیرند باید بدانند که اتهام غلو هم تاریخی دارد و مربوط می شود به شکل عوض کردن تشیع در زمان آل بویه. اصولاً این تمایز بین یک شیعه ی غلوآمیز و یک شیعه ی میانه رو، تمایز متأخر مربوط به دوران آل بویه است و از کشّی و این بابویه شروع می شود و در آثار شریف مرتضی به اوج خود می رسد. یعنی یک زمانی هر جریان شیعه که جنبه ی عرفانی و باطن گرایی در آن زیاد بود، متهم می شود به غلو. یعنی همانطور که در تسنن اتهام زندقه هست، در شیعه اتهام غلو وجود دارد. یعنی هرآنچه که به یک ارتودکسی تناسب ندارد. منتها این ارتودکسی خودش یک پدیده ی اجتماعی سیاسی و تاریخی است. "

ملاحظه: اينکه غلو تاريخی دارد امر مسلمی است. اما معلوم نيست که اگر کلينی شماری از احاديث منقول در بصائر منسوب به صفار را نقل کرده معنايش اين است که با ديگر احاديث آن کتاب موافقت داشته و يا اساساً باور نداشته که غلو در تشيع به هرحال وجود داشته و شماری احاديث را بايد به عنوان غلو از دايره نقل خارج کرد. رجال کشی هم در زمان آل بويه نوشته نشده. اين کتاب مال قبل از اين دوران است و تازه در خراسان بزرگ نوشته شده و نه در منطقه تحت نفوذ فرهنگی آل بويه. کتابش هم مجموعه ای از نقل هاست و آن نقل ها و منابعند که از وجود غلو سخن می گويند. بنابراين نمی توان تاريخ اتهام زنی به غلو را به بعد از آغاز دوران آل بويه جلو برد.

3- ايشان اضافه کرده اند: "این نبود امام باعث مسئله ی بزرگی می شود که خیلی از اثنی عشری ها به دلیل همین مسئله شیعه امامیه را ترک می کنند و به اسماعیلیه و زیدیه و غیره می پیوندند. این مسئله که من در موردش ده ها صفحه نوشته ام، تحول عظیمی در تشیع ایجاد می کند. یعنی اگر ما متن های قبل از دوره ی غیبت یا قبل از دوره ی آل بویه را مقایسه کنیم با متن های بعد از غیبت و معاصر آل بویه، به یک فرق اساسی برمی خوریم. این فرق چیست؟ مشخصه ی متن های قدیمی تر، جنبه های عرفانی و جنبه های باطنی است که مرکز ثقلش امام شناسی ست. یعنی چهره ی امام است. این که امام کیست؟ و وقتی می بینید که این امام کیست، می بینید جنبه های عرفانی درونش بسیار پر رنگ است و اختلافات موجود در تشیع و تسنن هم بسیار زیاد است. اتفاقی که در این تحول می افتد این است که آن کسانی که در زمان آل بویه با آنها همکاری می کردند و سعی می کردند به نوعی حکومت شیعه را توجیه بکنند و مجبور شدند به عنوانی خود تشیع را سانسور بکنند تا اختلافشان با اهل تسنن را کم بکنند، این جنبه های عرفانی را کمرنگ کردند و بجایش جنبه های فقهی و کلامی و عقلانی بیاورند. حتی شریف مرتضی هم معتقد است شیعه ها خودشان باید کتاب های حدیثی مثل کافی کلینی را خودشان به نام عقل سانسور کنند. بنابراین ما اگر بخواهیم شیعه را آنطور که از طریق متون قدیم قبل از تحول سیاسی و فقهی است بشناسیم و به متونش رجوع کنیم، آن وقت می بینیم که این شیعه یک شیعه ی باطنی و درون گراست. بنابراین تأکید من بر متونی مثل بصائر الدرجات صفار یا تفسیر فرات کوفی یا تفسیر عیاشی یا تفسیر قمی یا کافی کلینی، از این جهت است که شاید اینها هنوز دارند آن تشیع قدیم قبل از این تحول عقل گرا و معتزلی و فقه گرا را، یعنی زمانی که ائمه هنوز خودشان هستند و تحول عقل گرایشان صورت نپذیرفته را نشان می دهند. ما سند دیگری نداریم. اینها کلیه ی سندهای قدیمی ای هستند که ما داریم. بنابراین اگر بخواهیم تشیع را قبل از این تحول فقهی-کلامی که از نظر من تحولی متأخر است و به قرن چهارم و آل بویه بازمی گردد را از خلال این متون بشناسیم، مجبوریم بر متون صفار و کلینی و غیره تکیه کنیم. چون بعد از آنها شیعه متحول می شود و آنطور که در متون آمده، از تعالیم ائمه فاصله می گیرد".

ملاحظه: کتاب کافي قبل از دوران آل بويه نوشته شده و طبعا تحت تأثير فضای فرهنگی بغداد و ری عصر آل بويه نیست. با اين وصف مهمترين کتاب برای فقه حديثی ما همين کتاب کافی است. يعنی در حوزه ها و آثار فقهی بيشترين استناد برای روايات فقهی به همين کتاب کلينی است. از ميان هفت جلد اصول و فروع تنها دو جلد آن اصول است که تازه بخش عمده آن دو جلد هم مباحث مرتبط با امامت نيست. بنابراين کتاب کلينی کتابی فقهی به معنی واقعی کلمه است. تازه مشکل فقط بدينجا محدود نمی شود. کتاب کافي را کليني بر اساس منابعی متقدم نوشت. منابعی مانند نوادر احمد بن محمد بن عيسی و مشيخه ابن محبوب و آثار حسين بن سعيد و ابن ابی عمير. بنابراين سابقه فقهی امامیه خيلی قديمتر از ابن بابويه و شيخ مفيد و شريف مرتضی و کسانی است که دوست دانشمندمان آقای دکتر امير معزی آنان را به عنوان کسانی معرفی می کند که از فضای عرفانی و غير فقهی متقدم شيعه فاصله گرفتند و فقه را را به بدنه تشيع امامی تزريق کردند.
چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۹:۲۸