داود بن أسد بن أعفر (يا عُفير. شايد هم اصلاً: عفر) أبو الأحوص المصري. بنابر گزارش نجاشي (ص 157) او فقیه و متکلم و اهل حدیث بوده. پدرش هم از شیوخ اهل حدیث بوده است. تعبیر نجاشی ("اصحاب الحديث") به گونه ای است که ظاهرا مقصود از اهل حدیث بودن آن دو اين است که آن دو در حديث اهل سنت تخصص داشته اند. شايد به همين سبب باشد که در مجامیع روایی شیعی مانند کافی روایتی از آن دو موجود نیست. او دو کتاب درباره امامت داشته یکی كتاب في الإمامة على سائر من خالفه من الأمم، و دیگری کتاب مجرد الدلائل و البراهين. در واقع اولین کتاب فقط ردیه بوده بر سایر فرق درباره امامت و دومی تنها شامل دلائل و براهین امامت می شده است. شيخ طوسي در الفهرست ( ص 538) او را از بزرگان متکلمان امامیه قلمداد می کند. از تعابیر هر دوی نجاشی و طوسی روشن است که آن دو به خوبی با ابو الأحوص و آثارش آشنا بوده اند؛ گرچه طوسي نامی از آثارش نمی آورد. اما نوع تعابير ترديدی در اين زمينه باقی نمی گزارد. دست کم در محضر شريف مرتضی آن دو بايد از ابو الأحوص بسيار شنيده باشند. شيخ طوسي در دنباله می نويسد: " لقيه الحسن بن موسى النوبختي و أخذ عنه، و اجتمع معه في الحائر، على ساكنه السّلام، و كان ورد للزيارة". اين تعبير "لقيه" احتمالا نشان می دهد که ابو الأحوص در بغداد و يا حتی عراق ساکن نبوده و نوبختي اتفاقی او را که برای زيارت به کربلا مشرف شده بوده ملاقات کرده است. همچنين همين تعبير نشان می دهد که نوبختي محتملا در سنين کم در حالی که ابو الأحوص عمری از او گذشته بوده وی را ملاقات کرده بوده است. در واقع نبايستی ابو الأحوص را در شمار مشايخ معمولی نوبختي قلمداد کرد. در رجال ابن داود حلي (ص 391) اشاره ای هست به اينکه در برخی نسخ فهرست شيخ به جای المصري، البصري آمده که طبعا تنها ناشی از تحريف است. ابن داود يک مطلب ديگری هم درباره ابو الأحوص و مناظره اش با ابو علي جبايي می نويسد که ناشی از خلط با شرح حال شخص ديگری است. در معالم العلماء (ص 139) که بايد از شيخ مطلبش را گرفته باشد یک اطلاع تازه ای هست که گويا او آن را از فهرست شيخ نگرفته و آن اينکه او کتابی در رد بر عثمانيه جاحظ داشته است. اين مطلب مهمی است. در شمار نقدهایی که بر عثمانيه جاحظ نوشته شده و مروج الذهب مسعودي از آنها نام برده (3 / 238) از اين اثر يادی نيست. اما از آنجا که ابوالأحوص يک معاصر جاحظ بوده وجود اين نقد اهميت می يابد.
ابوالأحوص المصري با يک واسطه از امام صادق روايت می کرده. اين دست کم آن چيزی است که از یک روايت که شيخ صدوق نقل کرده بر می آيد. شيخ صدوق در اين روايت با دو واسطه (و از جمله ابو احمد عسکري، عالم و اديب معروف معتزلی مشرب) از شاگرد ابوالأحوص، ثبيت بن محمد العسکري و او از ابو الأحوص روايت می کند (نک: أمالى شيخ صدوق، ص 618؛ علل الشرائع، ج 1، ص 145 تا 146). در روايتی در الخصال هم شيخ صدوق با دو واسطه از شخصی با کنيه ابو الأحوص (بدون نام بردن از اسم کاملش) نقل روايت می کند که در آن ابو الأحوص از ابن ابي شيبه حديث نقل کرده است (الخصال، ج 1، ص : 191). اين احتمال وجود دارد که مراد از او همين متکلم ما باشد. طبقه او از روايت ديگری که در کتاب بصائر الدرجات (و نيز الاختصاص منسوب به شيخ مفيد) موجود است هم بر می آيد. از اين روايت معلوم می شود که طبقه مشايخ صفّار و سعد اشعري از ابو الأحوص المصري روايت می کرده اند. اين نشان می دهد که ابو الأحوص حدود سال های 230 ق فعال بوده است. در اين روايت ابو الأحوص با يک واسطه از يکی از راويان امام موسی بن جعفر الکاظم روايت می کند (بصائر الدرجات، ص 369 تا 370؛ الإختصاص، ص 298).
اين نکته که ثبيت بن محمد العسکري، متکلم امامی و شاگرد خاص ابو عيسی الورّاق (برای ثبيت، نک: نجاشي، ص 17) از ابوالأحوص روايت می کرده، خود باز نشان می دهد ابوالأحوص در اصل هم طبقه کسانی مانند ابو عيسی الوراق(د. 247 ق) و جاحظ است. روايت حسن بن موسی النوبختي چنانکه گذشت بايد در سنين پيری ابو الأحوص و جوانی نوبختي اتفاق افتاده باشد. به هرحال قرائن مختلف نشان می دهد ابوالاحوص عمری طولانی داشته است.
نکته مهم در رابطه با ابو الأحوص اين است که ابو الحسن اشعري در مقالات الاسلاميين (ص 63) در شمار محدود نام هایی که از علمای اماميه و نويسندگان آنها ("رجال الرافضة و مؤلّفو كتبهم") نام می برد از او هم یاد کرده است؛ بدين ترتيب: «هشام بن الحكم» و هو قطعىّ و «على بن منصور» و «يونس ابن عبد الرحمن القمّى» و السكّاك، و «ابو الاحوص داود بن راشد (کذا) البصرى (کذا)». اين چند نکته را به خوبی نشان می دهد: نخست طبقه او را کم و بيش نشان می دهد و اينکه او کم و بيش متعلق به اواخر سده دوم قمری و اوائل سده سوم بوده است (در واقع حسن بن موسی النوبختي، چنانکه گذشت) در سنين پيری او وی را درک کرده بوده است). نکته ديگر اينکه برای کسی مانند اشعري که يک مخالف با مکتب اماميه و خود متکلمی مرتبط با معتزله بوده ابو الأحوص در شمار مهمترين نمايندگان و مدافعين دکترين امامت بوده، همچون کسانی مانند هشام بن الحکم و يونس بن عبد الرحمان و ابو جعفر سکاک. يعنی مکتب اماميه در آن زمان با کسانی مانند او شناخته می شده است. در عين حال معلوم می شود که اشعري ابو الأحوص را در همان سنت هشام و يونس و سکاک می ديده است.
شيوه ابوالأحوص در بحث امامت و ديدگاه کلی او در مباحث توحيدی: قاضي عبد الجبّار در المغني در بحث امامت يادی از ابو الأحوص المصري در کنار نوبختي ها می کند و آنان را تابع انديشه عدل و توحيد قلمداد می کند. طبعاً اين اشاره ای است از قاضي عبد الجبّار به گرايش گروه تازه ای از متکلمان امامی مذهب به کلام معتزلی که نوبختی ها نماد و نماينده اين گروش جديد قلمداد می شدند. اينک با توجه به آنچه درباره طبقه ابو الأحوص گفتيم نيز روشن است که اين گرايش در طبقه استادان نوبختی ها و حتی اندکی قبل از هم وجود داشته و بايد سابقه اين گرايش تازه را به نيمه اول سده سوم قمری برگرداند. اين نکته از حيث بازنويسی تاريخ ورود گرايشات اعتزالی در ميان اماميه اهميت فوق العاده ای دارد.
از ديگر سو در کلام قاضي عبد الجّبار اشاره مهمی هست به گرايش کلی ابوالأحوص (و البته نوبختي ها) در طرح موضوع امامت. از ديدگاه او، ابو الأحوص و نوبختي ها در مباحث امامت شيوه متفاوتی با شيوه امثال ابن راوندي و حتی هشام بن الحکم داشته اند. آنان ضرورت نص را بر پايه استدلال سمعی و گاه آميخته با شيوه ای عقلی تبيين می کرده اند و اين شيوه به نظر قاضي عبد الجبّار متفاوت با شيوه ابن راوندي بود که از استدلالی عقلی در امامت دفاع می کرده تا ضرورت نص را تبيين کند. در واقع در طريقه ابن راوندي، امامت و نص بر آن به عنوان ضرورتی عقلی مورد استدلال قرار می گيرد؛ در حالی که کسانی که بر استدلال های سمعی نص تکيه می کردند بيشتر آنچه از پيامبر در زمينه امامت روايت می شد را به عنوان بنای اصلی استدلال برای وجود نص مورد استفاده قرار می دادند. البته اين گروه از استدلال عقلی هم استفاده می کردند اما نه به شيوه استقلالی بلکه در کمک به پرداختن به آنچه در اصل بنايش سمعی بود (توضيح اين مطلب بماند برای کتابی که به انگليسی درباره الشافي سيد مرتضی با همکاری يکی از محققان جوان در حال نگارش هستيم). ما از منابع مستقل می دانيم که شيوه نوبختي ها همانی بوده که قاضي عبد الجبّار در اينجا به آنها نسبت داده. ابو الأحوص هم همين شيوه را داشته و بعدها هم ابن قبه رازي هم درست تابع همين شيوه بوده است (گفتنی است که منزلت کلامی و همچنين شباهت گرايش کلامی ابو الأحوص با نوبختي ها و ابن قبه از عبارتی از شريف مرتضی در المسائل الطرابلسيات الأولی هم معلوم می شود. اين کتاب به زودی با تصحيح حسن انصاری و زابينه اشميتکه منتشر خواهد شد). شيوه ابن راوندي در بحث امامت متفاوت بوده است. با توجه به معاصرت ابو الأحوص با ابن راوندي (و ابو عيسی الوراق که هر دو از نيمه اول سده سوم قمری اند) اين نکته مهمی است. شريف مرتضی البته در مقام پاسخ در کتاب پر قدر الشافي بيان قاضي عبد الجبّار را تناقض آميز می داند و معتقد است که اگر ابو الأحوص و نوبختي ها شيوه سمعی را بر می گزيدند پس چگونه است که قاضي عبد الجبّار می گويد گاه طريقه عقلی را هم مد نظر داشته اند؟ وانگهی به نظر سيد مرتضی اگر آنان به طرق سمعی می پرداختند دليل بر اين نمی شود که آنان طريقه عقلی را نادرست می دانسته اند. در واقع شريف مرتضی می خواهد بگويد که شيوه نوبختی ها و ابو الأحوص هم همان اثبات "وجوب" امامت و عصمت بوده و آنان شيوه متفاوتی با شيوه ابن راوندي نداشته اند. آنان نيز بر دلالت عقلی بر "ضرورت" امامت تکيه داشته اند. شريف مرتضی ادامه می دهد که اگر کتاب های نوبختی ها را ببينيد ملاحظه می کنيد که آنها بيشتر استدلال هایی که ابن راوندي مطرح کرده بوده را عينا آورده اند. او در اين قسمت نسبت به کتاب های ابو الأحوص ساکت است اما حتی اگر خودش هم به احتمال ضعيفی دسترسی مستقيم به آثار او نداشته اما از شباهت شيوه ابو الأحوص با نوبختی ها اطلاع داشته است. او ادعای قاضي عبد الجبّار را در شباهت شيوه ابو الأحوص با نوبختی ها را رد نمی کند و اين می تواند مؤيد اين نظر باشد که ابوالأحوص هم درست شيوه نوبختی ها را در بحث امامت داشته است. بدين ترتيب به احتمال زياد ابو الأحوص در اين شيوه شايد الهام بخش نوبختی ها و يا دست کم حسن بن موسی النوبختي بوده است. در رابطه با سخن شريف مرتضی درباره مقايسه شيوه ابن راوندي با ابو الأحوص و نوبختي ها بايد گفت که گرچه آنها شيوه هایی عقلی را مد نظر داشته اند اما سخن قاضي عبد الجبّار اشاره به اين نوع استدلال های عقلی ندارد. او می گويد مبنای اين متکلمان بر سمعی بودن اساس امامت بوده گرچه در مقام استدلال بر اموری عقلی هم تکيه می کرده اند؛ اين در حالی است که ابن راوندي اساساً امامت و نص را بر پايه "ضرورت عقلی" و فارغ از بحث خلافت و نص پيامبر بر شخص امام و حتی فارغ از بحث نبوت و يا حتی اجرای شريعت و بل در موضوع اصل حجیت الهی قابل طرح و استدلال عقلی می دانسته است. اشاره عبد الجبّار به اين تمايز است و به نظر می رسد در اينجا شريف مرتضی نمی خواهد وجود اين تمايز در روش ها را به رسميت بشناسد. عبارات قاضي عبد الجبّار و شريف مرتضی به ترتيب بر اين قرار است (قاضي عبد الجبّار، المغني في أبواب التوحيد و العدل ؛ ج20. بخش امامت ج1 ؛ ص38 تا 39): "و إنما يخرج عن هذه الطريقة من يكون مقلدا ممن يسلك فى الإمامة المسلك الّذي ذكرناه. فأما من لا يتحقق بما قدمناه من الطرائق فى الإمامة فيسلك طريقة متوسطة بين العقل والشرع. فمن كان يتمسك بالتوحيد و العدل فهو بريء مما نسبناه إلى من تقدم ذكره، كأبي الأحوص و النوبختية و غيرهم فإنهم لا يسلكون ما قدمناه، و إنما يتبعون فى الأكثر طريقة السمع، و إن كانوا ربما التجئوا إلى طريقة العقل."
و اين هم پاسخ شريف مرتضی(الشافي في الإمامة، ج1، ص96 تا 98):
فأمّا قوله: «و إنّما يخرج عن هذه الطريقة ... فكلام ينقض بعضه بعضا و مع أنّه كذلك قد تضمّن غلطا على القوم المذكورين في مذاهبهم، و إنكار اللطف من مقالتهم إمّا تعمّدا على سبيل التلبيس و المغالطة أو سهوا و كلاهما قبيح. فأمّا وجه المناقضة فإنّ صاحب الكتاب إنّما نسب إلى من تقدّم الإلحاد و قرفهم به، و بإبطال الشرائع، و نقض الأصول من حيث ذهبوا إلى وجوب الإمامة من طريق العقول، و أنّ الإمام يجب أن يكون معصوما منزّها كاملا وافرا عالما فاضلا ثم برأ أبا الأحوص و النوبختيّة مما قذف به من تقدّم، و ادّعى عليهم أنّهم لا يقولون بمثل قولهم، يعني في الرجوع إلى العقول في باب الإمامة. ثمّ قال في آخر الفصل: «و إن كانوا ربّما التجئوا إلى طريقة العقل» فأدخلهم بهذا القول في جملة من تقدّم، و أوجب فيهم كلّ ما وصف به المتقدّمين من حيث لا يشعر لإضافته إليهم الالتجاء إلى الطريقة التي هي عنده سبب تهمة من ذكره فقذفه، و هذا تناقض ظاهر. فأمّا غلطه على القوم فبيّن، لأنّ المعلوم منهم اعتقاد وجوب الإمامة، و أوصاف الإمام من طريق العقول و الاعتماد عليها في جميع ذلك و ان كانوا ربّما استدلوا بالسمع استظهارا و تصرّفا في الأدلّة، و ليس كلّ من استدل على شيء بالسمع فقد نفى دلالة العقل عليه، و هذه كتب أبي محمد و أبي سهل رحمهما اللّه في الإمامة تشهد بما ذكرناه، و تتضمّن نصرة جميع ما ذكره أبو عيسى الورّاق و ابن الراوندي في كتبهما في الإمامة، بل قد اعتمدا على أكثر ما ذكراه من الأدلّة، و سلكا في نصرة اصول الإمامة تلك الطّرق بعينها، و من خفي عليه ما ذكرناه من قولهم ظالم لنفسه بالتعرّض للكلام في الإمامة!."
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۹:۵۵