آنچه امروز از زيديه يمن و ديدگاه های اعتقادی و کلامی آنان می شناسيم بيشتر برگرفته از ميراث کلام معتزلی بهشمی است. البته از اواخر سده ششم قمری با انتقال آثار ابن الملاحمي و حتی آثار خود ابو الحسين بصري به يمن مکتب ابو الحسین هم به عنوان مکتبی مخالف مکتب بهشمي برای شماری از علمای زيديه يمن شناخته شد و به تدريج بسياری آن را بر مکتب بهشمی ترجيح دادند. بعدها با ظهور جريان سوم در کلام زيدي نوعی مخالفت با کل دستگاه کلام معتزلی در ميان زيديه شکل گرفت که البته به دو سوی کاملاً متقابل پيش رفت: گروهی به نوعی تفکر اصحاب حديثی سنی مذهبانه گراييدند و هرگونه کلام ورزی را رد کردند و گروهی ديگر در مقابل کلام معتزلی را به اين دليل رد کردند که آن را مخالف تعاليم اصلی "اهل بيت" و امامان زيدی متقدم و به طور خاص ميراث الهادي الی الحق می يافتند. عده ای هم در اين ميان برای اثبات مخالفت با کلام معتزلی به عقايد مطرفيه استناد می کردند. آنان با اينکه خود مطرفی مذهب نبودند و در واقع بعد از سرکوب آنان قرن ها بعد می نوشتند اما به درستی می دانستند که بن مايه اصلی ديدگاه های مطرفيه چه بود. مطرفيه گروهی پر قدرت در ميان زيديه يمن در سده های پنجم و ششم قمری بودند که عقايدشان با زيديان معتزلی مشرب بهشمی در يمن متفاوت بود. آنان در حقيقت بخش اصلی زيديه را در يمن تا پيش از دوران امامت المنصور بالله عبد الله بن حمزه (د. 614 ق) تشکيل می دادند. اختلافات با رنگ و بوی بيشتر سياسی و قبيلگی و اجتماعی اختلافات اعتقادی آنان را با مرکزيت امامت پر رنگتر کرد و در مرکز توجهات قرار داد. اين در حالی است که پيشتر از آن احتمالاً مطرفيه بدنه اصلی جامعه زيدی را تشکيل می داد؛ يا دست کم بيشتر مراکز علمی و مدارس يمن در اختيار آنان بود. عقايد آنان درست است که نوعی پيچيدگی کلامی و فلسفی را بازتاب می داد که در تعاليم الهادي الی الحق و اخلاف او در يمن کاملاً بازتاب نداشت اما آنان در حقيقت با ارائه تفسيری از ميراث الهادي سعی در ارائه منظومه ای فلسفی و کلامی جديد داشتند که مخالف با عقايد گروهی ديگر بود که از آنان به "مخترعه" ياد می شد. مخترعه تنها با رسميت يافتن مذهب بهشمی از سوی دستگاه امامت زيدی در يمن در نيمه سده ششم قمری بيشتر پر و بال گرفت اما بی ترديد ريشه های آن به دوره کهنتری می رسید، زمانی که آنان قبل از آشنایی زيديان يمن با ميراث بهشمی معتزلی تنها با تکيه بر ميراث الهادي الی الحق (و قاسم رسّي و فرزندان او) عقايد جديد مخالفانشان يعنی مطرفيه را نمی پسنديدند و با آنان از در مخالفت درآمدند. با اين همه هر دو گروه مخترعی و مطرفی تا قبل از انتقال آثار معتزله از ری و خراسان به يمن تنها به آثار امامان زيديه يمن و به طور خاص ميراث الهادي الی الحق و اخلاف او استناد می کردند. از مجموع شواهد پيداست که در سده چهارم قمری و اوائل سده پنجم در نحوه تفسير آثار کلامی الهادي و فرزندانش المرتضی محمد و الناصر احمد اختلافی در ميان عالمان و دانشيان زيدی يمن درگرفت. سببش احتمالاً تأثير پذيری شماری از آنان (مطرفيه) از ميراث اسماعيلی در يمن بود. اما يک سبب عمده ديگرش در حقيقت وجود اختلافاتی در مبانی کلامی در اين سنت بود. اين اختلافات احتمالاً ريشه در برخی آثار خود الهادي و فرزندانش داشت و البته چند اثری هم به آنان منسوب بود (مانند مسئلة في العدل منسوب به المرتضی محمد فرزند الهادي الی الحقّ که پايينتر درباره آن سخن خواهيم گفت) که می توانست سبب پيدايش عقايد مطرفيه و مخالفت با "مخترعه" شود. از ديگر سو در ميان آثار امامان زيدی يمن بعد از دوره فرزندان الهادي به ويژه نوشته های المنصور القاسم بن علي و فرزندش المهدي الحسين آثاری يافت می شود که توجهات و گرايشات جديدی را در عقايد زيديه بازتاب می دهد که بی ارتباط با ظهور سرچشمه های تفکر مطرفيه نيست (هنوز درباره ميزان تأثير افکار اين دو شخص در سنت هاي مطرفی و يا مخالفانشان-مخترعه- تحقيقی صورت نگرفته است). هر چه هست مطرفيه برای خود بعداً سنت هایی را به عنوان حلقه وصل آرايشان به الهادي الی الحقّ ارائه می دادند که در آن سهم شاگرد ايرانی الهادي و فرزندانش يعنی ابو الحسين احمد بن موسی الطبري برجسته نشان داده می شد. آنچه مسلم است اين است که زيديه برای چندين قرن در يمن ديدگاه ها و تعاليم متفاوتی با زيديه کوفه و ايران داشت و با چهره ای که بعدا با ورود کلام معتزلی به يمن پيدا کرد کاملاً متفاوت بود. زيديان در يمن تا قبل از دوران المتوکل احمد بن سليمان و خلفش المنصور بالله خود را عدلی مذهب می دانستند اما معتزلی نمی انگاشتند. مرجعيت مطلق آنان امامان اهل بيت بود و در واقع گروهی از شيعيان را تشکيل می دادند که مرجعيت خود را تنها در "اهل بيت" می جستند. اگر هم تأثيراتی از معتزله در تفکر آنان وجود داشت از رهگذر تأثيرات کلی معتزله بر تفکر الهادي الی الحقّ بود. در واقع بيشتر شباهت هایی که ميان تفکر آنان و معتزله ديده می شد سببش نه اقتباس مستقيم از معتزله بلکه به سبب ريشه های عقايد ضد تشبيهی در آثار قاسم رسّي بود. از اوائل سده ششم قمری که نزاع مطرفيه و مخترعه جدی تر شد به ويژه با انتقال آثار معتزله و زيديه معتزلی ايرانی به يمن به مدد کسانی مانند قاضي جعفر ابن عبد السلام و چند تنی قبل و بعد از او و از آن مهمتر رسميت يافتن تعاليم معتزلی از سوی مرکزيت امامت در يمن از سوی المنصور بالله و قبل از او المتوکل احمد در نيمه سده ششم قمری این نزاع ابعاد تازه ای یافت. مخترعه همينک تعاليم بهشميه را موافق با نظرات خود در برابر مطرفيه می دانستند و از کتاب های کلامی بهشميه و معتزله بهره می گرفتند تا مطرفيان را رد و نقض کنند. امام المنصور بالله که مخالفتش با مطرفيه دلائل و انگيزه های روشن سیاسی داشت خود متوجه فائده بهره گيری از آثار معتزله و بهشميان و زيديان ايرانی و ائمه آنان در اين نزاع ايدئولوژيک بود. او با تشويق و صرف بودجه و سازماندهی لازم تلاش کرد بيشترين تعداد ممکن آثار و نسخه های معتزلی و بهشمی را به يمن منتقل و مورد تکثير و آموزش قرار دهد. قبل از او اين کار را امام المتوکل با ياری قاضي جعفر ابن عبدالسلام کرده بود. هدف ديگری هم المنصور از اين کار داشت: او پذيرش تعاليم مکتب جديد معتزلی را به مثابه ضرورتی بايستنی در جهت بسط مشروعيت خود به عنوان حامی و متولی عقيده و هويت زيديه تلقی می کرد. مطرفيه که با او مخالف بودند به هيچ وجه او را در چنين مقامی نمی توانستند پذيرا شوند. مطرفيه خود متولی مکتب کلامی زيديه در سنت يمنی آن بودند و بنابراين المنصور نمی توانست در مقام متولی اين سنت در عين حال بر مخالفان سياسی اش که مطرفی بودند پيروزی يابد. او نياز داشت که مشروعيت کلامی و اعتقادی مطرفيه را زير سؤال ببرد و پذيرش و به رسميت شناختن مکتب بهشمی که تعاليمی متفاوت با انديشه دينی مطرفيه عرضه می کرد راهکار مناسبی بود. او همينک حامی و نماينده "راست کيشی" جديدی بود. وانگهی المنصور جاه طلبی های بزرگتر از امامت زيديه در يمن را در سر می پروراند. او درصدد بود تا بُعد و صيت امامت خود را به خارج مرزهای يمن و تا عمق خاک ايران، در شمال ايران و خراسان و حتی تا خوارزم و در ميان شيعيان و معتزليان برساند. به رسميت شناخته شدن زيديه ايرانی و پذيرش طرفينی ميان دو شاخه زيديه ايران و يمن از اوائل سده ششم و حتی اندکی قبل از آن آغاز شده بود. امامت ائمه زيديه ايران در يمن قبل از آن مطرح و مورد پذيرش قرار گرفته بود. با وجود فاصله جغرافيایی عملاً رهبری جامعه زيديه يمن برای مدتی در دست امامان زيديه ايران بود. اين سياست البته با مشکلات و مخالفت هایی در جامعه يمن و در ميان زيديه آنجا روبرو شد اما حتی پيش از دوران المتوکل و المنصور اين سیاست تا اندازه زيادی تثبيت شده بود. با اين وصف المتوکل احمد بن سليمان عملاً با توجه به زمينه های اين نزديکی ميان دو جامعه زيديان ايران و يمن تلاش های خود را برای بسط امامت خود در ميان زيديان ايران شدت بخشيد. المنصور بعد از او اين کار را با با شدت و برنامه ريزی بيشتری دنبال کرد. در اين ميان نزديکی و اتحاد عقيدتی زيديان ايران و يمن بسيار مهم بود. المتوکل و المنصور با هدف برقراری همين نزديکی در واقع از بسط مکتب معتزلی بهشمی در يمن حمايت کردند و آن را به پيش بردند. زيديه ايران و مرجعيت آنان در فقه هادوی و کلام به نحوی بود که هر دو امام می بايست خود را با آن منطبق می کردند. مهمترين مراجع فقه و عقيده زيدی بعد از قاسم رسّي، الهادي الی الحقّ و دو فرزندش بی ترديد دو برادر هاروني امامان المؤيد بالله و الناطق بالحق بودند و آنان در کلام پيشوايان مکتب بهشمی بودند. در فقه هادوي هم سهم هر دو برای تحول فقه الهادي الی الحقّ از همه زيديان يمنی بيشتر بود و عملاً فقه هادوي بدون آثار فقهی اين دو برادر و استادشان ابو العبّاس حسني معنی نداشت. بخشی از زيديان شمال ايران نه هادوی بلکه ناصری مذهب بودند اما قبل از دوره دو برادر هاروني، فقه ناصر اطروش رسماً به عنوان منظومه فقهی و اجتهادی قابل قبول در بدنه زيديه پذيرفته شده بود و ناصری ها و هادوی همديگر را تا حدود زيادی به رسميت شناخته بودند. بنابراين مانعی برای پذيرش امامت امامان زيدی يمن که هادوی مذهب بودند از سوی ناصريان شمال ايران وجود نداشت؛ هم زيديان هادوی يمن آرای ناصر اطروش را در آثارشان مورد اهتمام قرار می دادند و هم ناصريان شمال ايران در سده های ششم و هفتم عقايد بهشميه را پذيرا شده بودند. المنصور بالله به طور خاص تلاش های مضاعفی را برای ارتباط با زيديان ناصری شمال ايران در مناطق گيلان با ارسال نمايندگان و مکتوب هایی برای بزرگان آنجا در برنامه داشت.
با انتقال آثار معتزلی و زيديان معتزلی مشرب ايران به يمن نخست زيديان مخترعی و سپس مطرفيان يمن در راستای دفاع از آرايشان به کتاب های معتزليان استناد می کردند؛ مخترعه به آثار بهشميان و مطرفيه بيشتر به چند کتابی که از مکتب بغداديان به يمن رسيده بود و از آن جمله کتاب المقالات ابوالقاسم البلخي. آنان به روشنی عقايد خود را متناسب تر با مکتب معتزلی بغداد می ديدند يا دست کم از کتاب های آنان برای رد باورهای بهشمی مخترعه بهره می گرفتند. البته مطرفيه به کتاب های امامان زيدی يمن هم استناد می کردند و از جمله برخی کتاب های برادران هاروني. به طور خاص کتاب شرح البالغ المدرک ابو طالب هاروني مکرر در آثار مطرفيه مورد استناد قرار می گرفت. با اين وصف همچون گذشته اصل مهم برای مطرفيه استناد به کتاب های سنت زيدی يمن بود و به طور خاص آثار قاسم رسي، فرزندانش، الهادي، فرزندانش و چند تنی ديگر و از جمله آثار امام المنصور العياني و فرزندش المهدي الحسين. بعدها آنگاه که آثار مکتب ملاحمي به يمن رسيد مطرفيه گاه با استناد به ابن الملاحمي به رد آرای بهشميه و مخترعه نیز می پرداختند. در مقابل، مخترعه بيشتر به کتاب های معتزليان مکتب ری و خراسان و همچنين نوشته های کلامی امامان و دانشمندان زيدی ايران استناد می کردند، مانند آثار برادران هاروني و البته آثار حاکم جشمي. البته گاهی نويسندگان مخترعه برای رد آرای مطرفيه ناچار بودند تنها به نوشته های امامان سنت يمن و به طور خاص آثار الهادي الی الحق و اخلاف او استناد کنند. نمونه آن آثاری است از قاضي جعفر ابن عبد السلام در رد بر مطرفيه که در آنها تنها به نقل آثار امامان متقدم يمن (و چند نقلی از امامان ايرانی مورد قبول مطرفيان مانند برادران هارونی) پرداخته بی آنکه به استدلال های معتزله و نقل قول از آنان اقدام کند.
از مطرفيه آثار زيادی باقی نمانده است. ما از طريق برخی منابع شرح حالی و همچنين پاره ای از نقل قول ها و نسخه های خطی می دانيم مطرفيه در تأليف کتاب های کلامی فعال بوده اند و از شماری از عناوين آثار آنان هم مطلعيم. اما متأسفانه تنها تعداد بسيار محدودی از آثار آنها تاکنون شناسایی شده است. علاوه بر اين بايد توجه داشت که مطرفيه در طول سده های پنجم و بيشتر سده ششم قمری متوليان اصلی سنت های آموزشی زيدي در يمن بودند. در "هجره" های آنان مدارس و آموزش های دينی برقرار بود و بسياری از نسخه های خطی آثار امامان زيديه توسط آنان در اين دوره استنساخ و نشر می شد. نمونه هایی از نسخه های خطی حاصل کار مطرفيان در مدارس مختلف سناع و وقش و جاهای ديگر همينک در کتابخانه ها موجود است که تعدادی از آنها را من خود از نزديک ديده ام.
تاريخ مطرفيه را بهتر می شناسيم و اين به سبب دسترسی ما به کتاب تاريخ مسلّم اللحجي، یکی از عالمان مطرفی نيمه اول سده ششم قمری است؛ با اينکه بخش عمده آن هنوز منتشر نشده است. علاوه بر اين، رديه هایی که قاضي جعفر ابن عبد السلام، المنصور بالله، عبد الله بن زيد العنسي و تعدادی ديگر بر رد عقايد مطرفيه نگاشته اند گاه حاوی اطلاعاتی تاريخی درباره نام های عالمان مطرفی و آثارشان است. درباره آرايشان به طور کلی بايد گفت کمترين اعتماد را می توان به اين رديه ها داشت. تلاش اصلی اين رديه ها ارائه چهره ای کفر آميز از مطرفيه است و به اين دليل معمولاً عقايدی که به مطرفيه نسبت می دهند تحريف شده و غير دقيق است. نکته ديگری که بايد در مطالعه آرای مطرفيه از نظر دور نداشت اين است که عقايد آنان هم در گذر زمان دستخوش تغيير شده است. چنين می نمايد که آنان با آشنایی با تعاليم و آثار معتزله دست کم در صورتنبندی عقايد خود تغييراتی دادند که تحت تأثير ادبيات معتزلی بود. اين همه مطالعه درباره مطرفيه و تاريخ و آرای آنان را با مخاطراتی روبرو می کند. به هرحال کشف هر کتاب جديد از ادبيات خود مطرفيان بی نهايت می تواند برای شناخت ما از اين مکتب مهم کلامی و مذهبی ياری رساند. تا پيش از اين مهمترين اثر شناسایی شده از مطرفيه در کلام، کتاب البرهان الرائق المخلص من ورط المضائق تأليف سليمان بن محمد بن أحمد المحلي المطرفي بود که نوشته ای است از نيمه سده ششم قمری و نويسنده پيش از اين مکرر درباره آن نوشته ام (آقای مادلونگ برای اولين بار اهميت اين کتاب را در مقاله ای سال ها پیش متذکر شد).
يکی از نسخه های خطی که چند سال پیش به عنوان متنی مطرفی از سوی پروفسور مادلونگ در يمن (در سفری همراه با زابينه اشميتکه و يان تيله) شناسایی شد کتابی است کلامی موجود در کتابخانه دار المخطوطات (غربيه، از مجموعه مدرسه علميه متوکليه) که در اين مقاله آن را معرفی می کنيم. اينکه متن کتابی است مطرفی البته در آن ترديدی نيست و با نظر به مقدمه کتاب هم پيداست. اما از آنجا که نه نام کتاب و نام نويسنده در هيچ کجای نسخه خطی عنوان نشده تلاش من در اين مقاله بر دو امر متمرکز است: يکی اهميت کتاب و ديگری شناسایی نويسنده کتاب و آثارش. در اين کتاب نويسنده برای اثبات درستی مبانی و تعاليم مطرفيه علاوه بر بحث های کلامی بيشتر به نقل قول از امامان زيديه همت نشان داده است و از اين نقطه نظر اين کتاب برای آشنایی با آثار امامان زيدی و عناوين آثارشان و سنت فهم و دريافت آنها در ميان زيديان مطرفی اهميت دارد.
اين کتاب در واقع يک کتاب جامع کلامی است منتهی متفاوت با نظام ساختاری کتاب های جامع کلامی که زيديان مخترعه و با الگوبرداری از بهشميان می نوشته اند. برخی از عناوين ابواب و فصول کتاب البته با کتاب های کلامی مشابهت دارد اما اين کتاب فصولی هم دارد که تنها مختص نوشته های کلامی مطرفيه است. نکته جالب اين است که در پايان کتاب هم نويسنده بخشی را به معرفی تاريخ و رجال و اسانيد مطرفيه اختصاص داده بوده که شوربختانه از ميان رفته و در نسخه حاضر به دليل نقص آن ديده نمی شود. نقص نسخه از آغاز و انجام آن موجب شده نام کتاب بر ما روشن نباشد، با اين وصف از آغاز نسخه پيداست که کتاب يک مقدمه دارد و بعد نويسنده در طول متن کتاب در طی فصولی که در پايان مقدمه خوشبختانه ترتيب آنها را ذکر کرده به بسط و شرح مطالبی که در مقدمه اصول و کليات آن را گفته پرداخته است.
نخست مقدمه کتاب را نقل می کنم:
"... انقضت الجملة المقدمة في هذا الکتاب بحمد الله سبحانه ويتلوها الأبواب المتضمنة لشرح ما وقع التعويل بشرح فصوله من الإعتقاد.
باب القول في تسمية ما يذکر في هذا الکتاب من أبواب التوحيد والعدل
جملة ما نذکره فيه لا يخرج من مسائل التوحيد والتعديل والتصديق فالذي نذکره من مسائل التوحيد
إثبات الصانع تعالی ثم الدلالة علی أنّه قدیم ثمّ علی أنّه قادر ثمّ علی أنه عالم ثمّ علی أنّه حيّ وأنه واجب الوجود ثمّ الدلالة علی أنّه سميع بصير ثمّ علی أنّه حکيم ثمّ علی أنّه عظيم ثمّ علی أنّه واحد ثمّ علی أنّه لا يشبه الأشياء ثمّ علی أنّه لا يدرک بالأبصار ثمّ علی أنّه غني وأنّه تعالی لا يجوز عليه الأمکان (؟) ثمّ يتبع ذلک القول في صفاته وأسمائه تعالی وما ينفی عنه من الصفات ثمّ القول في خلق العالم ولم خلق ثمّ في الامتحان ثمّ في التخیر والتمکين والجبر والتسخیر ثمّ في الفرق بين فعل الله وفعل خلقه ثمّ في الأصول ثمّ في الفطرة والترکيب ثمّ في احالات العالم ثمّ في الفرق // 17 ب بين الجسم والعرض ثمّ في اختلاف الأجسام ثمّ في اختراع الأعراض وبقائها وجنسها والحواس والمحسوسات وما یتصل بذلک من التخیل والظن والعلم ثم في المتولدات ثمّ في التسامي ثمّ في الصفات ثمّ في اثبات عدل الله ؟ في ذاته وفعله وفي أنّه ناظر لخلقه محسن إليهم منعم علیهم وفي أنّه لا یجوز علیه الظلم والجور ولا یجبر علی الأفعال ثمّ في القضاء والکتاب والإذن ثمّ في ذکر الآيات المتشابهات ثمّ في ذکر الجبر وما ورد فیه والقدرية ثمّ في مساواة الله بین عباده في الذين شاؤوا (؟) ومخالفته فیما خالفه بینهم فیه (کذا) والقول بأنّ الله تعالی لا یحابي ولا یثیب بفعله ولا یعاقب علیه ثمّ في الأعواض وفي أنّه لا يفعل بغیر عمل وفي فضل الملائکة والأنبياء والأئمة عليهم السلام ثمّ في الفضل وأقسامه ومعانیه ثمّ في أنّ الله لا يجوز منه اهمال خلقه ثمّ في النبوة والإمامة ثمّ في الأمر بالمعروف والنهي عن المنکر ثمّ يتبع ذلک بالدلالة علی صدقه سبحانه في نفسه وقوله (؟) ثمّ في الوعد والوعيد ثمّ في الولاء والبراء والهجرة ثمّ في احباط الأعمال في حسنات العصاة والموازنات والتوبة ثمّ في القرآن ثمّ يتبع ذلک بالقول في الفرقة الناجية من هي وما قولها ثمّ في الخلاف وفي طلب العلم وممّن يؤخذ ثمّ نختم الکتاب بذکر مشایخ من مشایخ // 18 الف المطرفيّة ومن أخذوا منه وإسناد مذهبهم إلی الأئمة علیهم السلام إن شاء الله وبه أستعين وعليه أتوکل وهو نعم الوکیل والمعین.
در جایی از کتاب که نويسنده بحثی درباره انتساب "مسئلة العدل" منسوب به المرتضی محمد بن يحيی آورده اشاره ای دارد به هويت خود که از آنجا می توان نام نويسنده را شناسايي کرد:
189 ب: وقال الإمام المرتضی لدين الله عليه السلام في المسئلة المعروفة بمسئلة العدل وهي مسئلة عنه صحيحة وإن دفعها من لا يعلم وها أنا أذکرها بإسنادها حدثني والدي الحسين بن عبد الله بن أحمد الفقيه عن الشريف السيد محمد بن أحمد بن علي بن إبراهيم بن الحسن العلوي قال حدّثني والدي أحمد بن علي عن أبيه علي عن أبيه إبراهيم بن الحسن أنّه سأل الإمام المرتضی عليه السلام عن هذه المسئلة وأجابه عنها بالجواب الذي نذکرها هنا وأخبرني أنّ هذه المسئلة کانت عند هذا الشريف وأولاده بخطّ المرتضی عليه السلام وکنت أسمع المشایخ رحمهم [الله] يرون ذلک ورواها لي الشيخ السيد مسلّم بن محمد رحمه الله اللحجي عن الشريف الفاضل أحمد بن محمد بن أحمد بن علي بن إبراهيم بن العبّاس بن المحسن العلوي عن أخيه العبّاس بن محمد عن أبيه محمد بن أحمد عن آبائه عن جدّه إبراهيم بن المحسن رحمة الله عليهم عن المرتضی محمد بن يحيی عليهما السلام قال الشيخ مسلّم بن محمد رحمه [الله] وأخبرني الشریف أحمد بن محمد العلوي أنّ هذه المسئلة کانت عند أبيه بخطّ المرتضی لدين الله محمد بن يحيی رضي الله عنه فيما ورث عن آبائه من کتب جدّهم إبراهيم بن المحسن رحمه الله وأنّه يعرفها مکتوبة بقلم دقيق وأخبرني عن أخيه العبّاس بن محمد أنّه کان بمدر عند الشيخ علي بن أحمد بن أبي // 190 الف رزین رحمه الله یتعلم القرآن ؟ قدم عليهما جماعة من شيوخ الزيدية منهم إبراهيم بن أحمد الصيرفي والحسين بن عبد الحميد الخلطي ومحمد بن جابر الحجاري ويوسف البورعني معلم آل زنج (؟) ببران وأحسبه قال وعليان بن سعد رحمهم الله فلم يلبثوا أن أتاهم يحيی بن عمار في نفر من إخوانه وأهله فتناحروا فيما بين فريقي الزيدية من الخلاف بإنتهائهم الکلام إلی الإحتجاج بمسألة العدل فحجدها آل (؟) عمّار وأنکروا أن يکون من (؟) المرتضی عليه السلام وادعوا أنّها لرجل کان یقال له جهضم فتوافقوا أن يسألوا عنها أباه الشریف محمد بن أحمد وکان من علماء آل الرسول صلی الله عليهم والمرضين عندهم العدول وفقیه مشارق همدان وحاکمها فبعثوا إليه رسولاً يعولون عليه في الوصول فأقبل ومعه المسئلة بخطّ محمد بن يحيی عليهما السلام فأوقفهم عليها وشهد بها عن آبائه فانقطع القوم وکان هذا الشريف أحمد بن محمد يقول لنا إن یُشترط أن أحلف علی ما رويت من هذه الأخبار بالله الیمین التامة فعلت لتطمئنوا وتحتاطوا لدینکم يريد الاحتياط الذي ذکره الهادي عليه السلام في تحليف الشاهد فنقول له أنت الرضا عندنا الثقة لا نحلف ولا نستحلف وهذه المسئلة...
او در اينجا روايت و حکايتی را از پدرش که نام و نسبش را می آورد (بدون ذکر شهرت) نقل می کند که از آنجا می توان هويت نويسنده را فهميد. در واقع از طريق همين نام و نسب معلوم می شود که مؤلف ما کسی نيست جز دانشمند برجسته مطرفي مذهب زيدی يمن در سده ششم قمری، يحيی بن الحسين بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن يوسف البحيري (اليحيري) المشمري (د. 577 ق)که نام او در کتاب های طبقات زيديه یمن آمده است. افراد ديگری هم گويا از همين خاندان می شناسيم که از مطرفيان بوده اند و از جمله شخصی به نام "الفقيه سليمان بن يحيى بن عبدالله اليحيري" که مسلّم اللحجي از او در کتابش نام برده است.
گفته شده که نويسنده ما با نشوان الحميري، عالم و اديب دوران در يمن مراسلات و ارتباطی داشته است.
از آثارش اين کتاب ها را بر شمرده اند: 1-شرح على توحيد زين العابدين (شرحی بر متن التوحيد منسوب به امام زين العابدين که زيديان و به ويژه مطرفيه آن را روايت می کرده اند). 2-شرح على فصل المرتضى في التوحيد (يا: شرح الفصل المروي) که نسخه آن موجود است. در واقع شرحی است بر گفتاری از المرتضی لدين الله محمد بن الهادي يحيی. 3-رادمة الأبواب که گفته شده مجموعه مراسلات او بوده است با قاضي جعفر بن أحمد بن عبدالسلام. ظاهراً او با قاضي جعفر با وجود اختلاف عقيده مناسبات خوبی داشته است. می دانيم که مناسبات مطرفيه و مخترعه در دوره امامت منصور بالله به خشونت های زبانی و رفتاری کشيد. گفته شده نويسنده ما فرزندی داشته به نام علي که از شاگردان پدر بوده و مطرفی مذهب بوده است. جاب اين است که در کتاب ما نويسنده به چند اثر ديگر خود اشاره می کند؛ مانند تذکرة الغافل وتبصرة العاقل و کتاب افصاح الشواهد عن افتضاح المعاند و برخی پاسخ ها و ردیه هایش مانند دامغة الضلال وقامعة المحال و همچنين الفاتکة ارجاع می دهد (202 ب).
اين کتاب بی ترديد قبل از کتاب البرهان الرائق نوشته شده و نويسنده معاصر بزرگتر المحلّي، نويسنده البرهان الرائق است. از مقايسه دو متن البرهان با کتاب حاضر تأثيرپذيری کتاب البرهان هم کاملاً ديده می شود و نويسنده البرهان حتی يکجا از نويسنده کتاب ما ياد می کند: ولمثبتي العوض شبهة يوردونها من جهة العقل والسمع ، نذكر منها طرفا مما أورده في مصنفاته الفقيه الفاضل العالم العامل يحيى بن الحسين رحمة الله عليه ورضوانه ، إذ كان في عصره شيخ وحده ، وسِقطَ ما قدح الدهر في زنده ، ونكتفي في ذلك بأجوبته ، ففيها الكفاية لأهل الهداية ، والغاية لنفي الغواية.
از منابع کتاب برخی بر اين قرارند: شرح التحریر ابوطالب هاروني (33 الف و 98 الف) و شرح البالغ المدرک او(39 الف)؛ الإبانة في الرد علی الناحل از ابوالعباس الحسني (76 ب و 147 ب) المقالات از ابوالقاسم البلخي (85 ب؛ 86 الف؛ 112 الف؛ 118 الف؛ 121 الف؛ 133 ب؛ 160 ب؛ 216 الف؛ 239 الف) نقل قطعه شعری از العباس بن شروين در المدخل (114 ب)؛ المصابيح ابو العباس حسني (199 ب)؛ "وذکر الشيخ السيد مسلم بن محمد اللحجي" (199 ب)؛ کتاب شروط الایمان (222 ب. نقل از امام صادق)؛ کتاب الهليلجة از امام صادق (ع) ( 55 الف و 74 الف)؛ مسائل احمد بن محمد الطبري از المرتضی ابن الناصر ( 64 الف).
بر اساس برخی نسخه های خطی يمنی که تاکنون ديده ام و قبل از اين در سايت کاتبان به مناسبت مقالاتی ديگر از آنها ياد کرده ام معلوم می شود که اليحيري کتابخانه مهمی هم داشته است و از آن ميان تعدادی گواهی مالکيت باخط او باقی است که من ديده ام و گزارش کرده ام. در همين کتاب هم تعداد وسيع نقل های او از کتاب های متقدم نشانی است بر اينکه او کتابخانه ای مهم در اختيار داشته است.
مشابه بخشی از آنچه که در بالا به نقل از اين کتاب آورديم قبل از او مسلّم اللحجي در کتابش اخبار أئمة أهل البيت آورده است. اينجا قسمتی از نقل مسلّم اللحجي را در رابطه با مسئلة العدل منسوب به المرتضی لدين الله بر اساس نسخه ای که آقای زيد الوزير در اختيار من قرار داد تقديم می کنم. اين قسمت شامل اطلاعات جالبی است درباره فعاليت های مطرفيان و ادبيات و سنت های آموزشی آنان. همچنين نشان می دهتد که اختلاف ميان مطرفيه و مخترعه گاه به بحث درباره ميزان اصالت نسخه ها و کتاب های منسوب به امامان متقدم زيدی می کشيده چرا که هر گروه برای استدلال بر عقايد خود به شماری کتاب و يا نسخه از آنان استناد می کرده اند:
منهم: الشريف القاضي بمشرق "بلاد همدان" "محمد بن أحمد بن علي بن إبراهيم بن المحسن العلوي". وكان فيما بلغني أحد فقهاء "الزيدية" بـ "اليمن"، وأحد علمائهم، وذو الديانة والفضل من "آل رسول الله" صلى الله عليه وكان ينزل بـ"الناعط" من "بلاد ذبيان" من أرحب ونواحيها آخر(؟) من نحو "ورور"وغيرها، وكان جماعا للكتب، وقارئاً لجيدها، لاسيما كتب "آل محمد" صلى الله عليه وعليهم. أخبرني ابنه "أحمد بن محمد"وقد كانت لي به معرفة وصحبة، وكان ذا دين ومعرفة بما يحتاج إليه من الأصول، خبيراً بأخبار "الزيدية" من آبائه وساير "آل محمد" صلى الله عليه وعليهم وشيعتهم رحمهم الله، قال: "كان في خزانه أبي-رحمه الله- ستمائة مجلد، فيها عيون كتب "آل محمد" صلى الله عليه وجلايلهاوغرائبها المعدومة، وكان منها ما ماورث من كتب جده "إبراهيم بن المحسن"-رحمه الله- مما هو بخط المرتضى "محمد بن يحيى"-عليهما السلام-مما كتب بهجرة "الهادي" إلى الحق- عليه السلام–بـ "الغيل" من "صعدة". ومنها ما كتب بـ "درب الناصر" لدين الله "أحمد بن يحيى" عليهما السلام المعروف فيما بين "الغيل" من "صعدة" و"درب يرسم" ومنها ما هو بخط الشيخ أبي الحسين "أحمد بن موسى الطبري"رحمه الله، في علوم "آل رسول الله" صلى الله عليه، ومنها ما أكتسب هو من سائر الكتب. وكان هذا الشريف عدلاً بين الزيدية مرضياً عندهم يرجعون إلى رأيه، ويؤلف بينهم عند الفرقة، ويقضي عند الخصومة، وناهيك [ببيت] يرضى به فريقا الزيدية باليمن فيما بينهم، ويسلمون له، فأخبرني إبنه أيضاً "أحمد بن محمد" وأنا في جماعة من "الزيدية" قال: أخبرني مرة أخي "العباس بن محمد"- وكان أكبرهما سنا، وا..هما وكنت أعرفه- قال: قال كان أبي – رحمه الله– قد أسلمني للتأديب وتعلم القرآن/1/.....زين رحمه الله بـ "مدر" من مشرق [همدان] أهل العلم معترفا له بالفضل... والاسترشاد، فبينا نحن.. إذ قدم علينا جماعة من الزيديين[ممن] يعظم قدره ويعرف فضله نحو "إبراهيم بن أحمد الصبري" و "الحسين بن عبد الله ..الحميد الخلطي المساري" و "الحسين السراج الصنعاني" و "محمد بن جابر الحجازي" و"يوسف .. رعي" [؟] من أهل بران من بلاد نهم و"سلامة من خارف معلم ذريح بـ "بران" أيضاً. هؤلاء كلهم ممن يرى رأياً واحداً في العدل والتوحيد وينصره؛ فبيناهم.. إذ أقبل إليهم نفر من مخالفيهم ممن يقول باختراع الأعراض بين الله وبين الأجسام، وخلق أفعال العباد في الثمانية عشر أصلاً التي أخذ...... وخلق النبي نبيا والإمام إماما وتفضيل العباد على بعض في الخلق والرزق والموت والحياة والتعبد بالمجازاة لا لعمل ولا بعمل، ونحو ذلك من مسائل الخلاف، كان أمر الكلام فيهن والجدال إلى "آل عمار" وهم قوم كانوا ينزلون "ناعط" من "مشرق حاشد" منهم يحيى بن عمار المتكلم في الاختراع ونحوه، فطالبوهم المناظرة حتى دار بينهم الكلام في ذلك، وألجأهم الصبري وأصحابه إلى الانقطاع عقلاً فطالبوهم على ذلك بشهادة سماعية من كتب "آل رسول الله" صلى الله عليه سيما في المساواة من الله تبارك وتعالى بين عباده في أفعاله الستة التي هي الخلق، والرزق، والتعبد، والمجازاة، والموت، والحياة، واستشهدوا مسألة العدل من كلام المرتضى لدين الله "محمد بن يحيى"-عليهما السلام- فلما سمع ما فيها "آل عمار" وأصحابهم رأوا ما لا سبيل لهم معه إلى التأويل والمدافعة، فجحدوا الكتاب أن يكون لـ "محمد بن يحيى"-عليهما السلام– ومن كلامه، وزعم بعضهم أنه مصنوع، فارتاع لذلك الناس، واحتاجوا إلى أن يسألوا.. عن هذا الكتاب: أمعروف هو من كُتب محمد بن يحيى-عليهما السلام– أم لا؟ وكان يومئذ بـ "الناعط" من "بلد ذبيان" فأجمع رائيهم ورأى .. "العماريين" ومن معهم من الحكمة في ذلك، والسؤال له عن هذا الكتاب، فبعثوا إليه، فلما بلغه رسالتهم رأى أن الفريضة قد لزمته لاسيما في مثل هذا الأمر العظيم من جحد كتب العترة، ودفع نصوص الملة، فأقبل مبادراً لايقف ولا يتوقف، وحمل معه هذا الكتاب/2/...... -يده بخط المر[تضى محمد بن يح]ى، عليهما السلام، مروياً عن آبائه، معروفاً إسناده عندهم منه عليه السلام- حتى قدم به عليهم، فأوقفهم عليه، ووقفهم على معرفته به، وشهادته بصحته من قِبَل ما علم به عن سلفه –رحمهم الله– عن جدهم "إبراهيم بن المحسن"-رحمه الله- وأنه من كتبه التي اكتسب في صحبة "ابني الهادي" عليهم السلام بـ "صعدة" و "درب الناصر"رضي الله عنه، فلم يستطع "آل عمار" تكذيبه ولا خلافه في ذلك المشهد، ثم لما ينتهوا عن لزوم ما كانوا عليه وأحسبهم ماتوا على ذلك. وأخبرني هذا الشريف "أحمد بن محمد بن أحمد بن علي العلوي" أنه رأى هذا الكتاب الذي فيه مسألة العدل في كتب آبائه هذه، وهو هذا الذي قدم به أبوه إلى الشيعة بـ "مدر" وأوقفهم عليه، وروى عن أخيه عن أبيه معرفته، قال: وكان خط المرتضى - عليه السلام - فيه بقلم دقيق كوفي أنه يتصور صورته إلى أن أخبرني بذلك "مكتوباً في آخره: "وكتب محمد بن يحيى". قال الشيخ الفاضل "مسلم بن محمد اللحجي" أيده الله: وقد سمعت كبارا من الناس يخبرون أن هؤلاء المخالفين يزعمون أن مسألة العدل هذه مما شهره الله في(؟) فخر هذا الموقف، وبأن هذه الجماعة بهذا الإسناد، وبهذا الخط الشريف الكريم على الله لرجل يقال له "جهضم" كنت لا أدري من هو وإنه لا يُشهر مكانه بين أهل العلم، ثم أخبرت أنه كان من شيوخ "الزيدية" يدعى "جهضم بن محمد" وكان صهراً للطبري -رحمه الله- ووجدت ذكره يعد في كتب للشيخ "أبي السعود بن زيد" رحمه الله. وكذلك أخبرني هذا الشريف "أحمد بن محمد العلوي": أنه سمع بذلك، فلقد رأيت من شدة غضبه لله في ذلك عجباً، ولقد قال لي ولمن سمع إسناده هذا: إن سألتموني اليمين بالله بعلمي على سماعي هذا الإسناد لهذه المسألة عن أخي "العباس بن محمد بن أحمد بن علي بن إبراهيم بن المحسن" عن أبيه عن آبائه عن "محمد بن يحيى" عليهما السلام، حلفت كما شئتم ومتى شئتم، فعلمنا أن ذلك منه لمكان ما ذهب إليه الهادي عليه السلام من الاحتياط في استحلاف الشاهدين فعذرناه من ذلك لثقتنا به، ولم نحتج نحن منه إلى ذلك، ولا رأينا أنه يغنى إصلاح أهل الأهواء والمقلدين للآباء من هؤلاء وسائر العوام لما شاهدناه في الوقت ممن صُغط [هكذا] بنص "القاسم" عليه السلام، في جوابه للملحد على أن/3/ الغير لم تر منفكة عن الأحوال ولا جاز أن تنفك ونحو ذلك مما لا يختلف فيه من قبلنا، من كلامه في ذلك الكتاب: فلما رأى أنه ينقطع قال: ومن يشهد بأن هذا الكتاب "للقاسم" عليه السلام، فلم يتخلص من الدنيا إلا بجحده له وهو الأغر المحجل الذي لا ينجحد في كتب "آل محمد" صلى الله عليه بين "أهل البيت"، ومن بـ "العراق" و "الجبال" و "خراسان" وسائر الآفاق من شيعتهم، على أني قد شاهدت منهم من يسوؤه نص من نصوص الأئمة عليهم السلام في هتك ستر مذهبه، فيعمد إليه فيغيره وينسخه في نسخة تكون معه يستشهدها في الحاجة منه إلى خديعة العوام والصبيان وأحداث المتعلمين، فضحه الله تعالى بين أيدينا بكتبٍ قديمة من نسخ "الصعديين" منها ما كان بخط "ابن دانة" ورواية عن "ابن النميري" نسب عن "محمد بن الفتح بن يوسف" عن "محمد بن يحيى" عليهما السلام، ومنها بخط سواه، ولقد قدمت أنا و "أسعد بن عبد الفاضل العبيدي" اليامي- أحد عباد الله الصالحين-من بعض الأسفار بنسخة "شرح البالغ المدرك" إلى ناحية "باري" وكان هناك "يحيى بن المسلم السابري" -أحد شيوخ الصعديين والمعدلين منهم- في ضيافة "عبدالله بن أبي السعود بن إبراهيم الشريفي" رحمه الله، فسألنا عاريته للنسخة فأعرناه، ثم دخلنا عليه يوماً وهو بين يديه يكتب منه، فمر به شيء فيه كسر ما يعتقد من رأي أهل الاختراع، فما راقبنا، ولا توقف لحضرتنا حتى غيّر ذلك الفصل عما كان عليه وكتبه في نسخته كما يريد، فناشدناه الله في ذلك، وقبحنا عليه الأمر وراعنا ما صنع فأكثرنا في زجره ووعظه وذكرناه ما هو من شأن عدول المسلمين، ومن يؤثر التقوى على الحمية، فمضى على رأيه، ولم يلتفت إلى ما قلنا، فكانت تلك والله في أنفسنا مما بقي رقمة للدهر ولم تكد تزول روعته ولا تنحل فجعته. ... وأخبرني الشيخ "زيد بن أحمد بن عبيد بن الخطاب" أحد شيوخ الزيدية في عصرنا بـ "وقش" وذوي العلم والورع منهم وأصله من أهل "عجاز" من مشرق حاشد، ونسبه في "بني شاور المعيل"، أخبرني بذلك قال أخبرنا الشيخ "محمد بن إبراهيم بن رفاد" -رحمه الله - فيما كان يخبرنا من أخبار "الزيدية" و "أهل اليمن"- وكان "جهينة" الأخبار– في نهم(؟)، قال: أتى "عطاف" أحد رجال "الزيدية" بـ "سناع" الشريف زيد بـ "صنعاء" وكان من متكلمي "المخترعة" وكبار أهل المدينة ورؤساء الشيعة بها، وقد كانت "المخترعة" أظهرت الحجر لمسألة العدل المروية عن الإمام المرتضى لدين الله "محمد بن يحيى" الهادي إلى الحق- عليهما السلام - وكان "عطاف" يحفظها، فلما دخل على الشريف وكان لا يعرفه قال: يا مولاي أنا رجل متعلم، وأنا أريد أن اقرأ عليك مسألة قد حفظتها يقال مسألة العدل، قال: اقرأ واعتمد بتصحيفها والفساد في قرائته لها، والشريف يقول: ليس هكذا ليس هكذا، ويخبره بالكلمة بعد الكلمة وكيف أصلها، ويرى أنه يعلمه، فلما فرغ قال: يابني، قال.. هذه نسخة خطأ، قال: يا مولاي ولمن هذه المسألة؟ قال: هي للمرتضى لدين الله "محمد بن يحيى" عليهما السلام وهي عندي بخطه عليه السلام، وحواشيه فأتي حتى أكتبها لك، ثم تحفظها حينئذ على الصحة غير ما تحفظها الآن، فإنك تحفظها على التصحيف والخطأ، قال "عطاف" -وكانت معه ورقها– يا مولاي فاكتب لي في هذه الورقة التذكرة بها وبأنها للمرتضى لدين الله "محمد بن يحيى" عليهما السلام، وأنها عندك بخطه، ففعل الشريف ذلك، وكتب له ما سأل بخطه، ثم لم يتهيأ لـ "عطاف" إليه رجوع، حتى اجتمع إليه قوم من "المخترعة" و "السناعية"، وتكلموا فيما بينهم من الخلاف، واحتج كل فريق بحجته، وجرى ذكر المسألة واحتج بها أهل "سناع" فقال الشريف: هذه .. للمرتضى، فتقدم إليه "عطاف" وقال: اقرأ يا مولاي هذه الرقعة التي كتبت لي فلما/6/ رآها الشريف بهت وانقطع فلم يحر جواباً. قال الشيخ الفاضل "مسلم بن محمد": والشريف - فيما أرى - هو "زيد بن علي الحسني" إمام الزيدية بالمسجد الجامع من "صنعاء" في عصره في الصلاة ومقدمهم، و"عطاف" – فيما أحسبه- "عطاف بن سبأ" البكيلي أحد شيوخ "الزيدية السناعية" والسابقين من "بكيل" إلى النجاة من اعتقاد الجهل الذي كانوا عليه. وقال لي "زيد بن أحمد" كنت أسمع "ابن رفاد" يقول: هو صهر للشيخ "أبي السعود بن زيد" رحمة الله عليه.
جمعه ۲۲ دي ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۴۰