بحث های من درباره مکتب تفکیک در اصل حاشیه ای است برای کتابی که از سال ها پیش در دست تألیف دارم درباره آرای شیخ احمد احسایی. در حاشیه آن کتاب علاقمند شدم درباره نسبت آرای شیخیه و میرزای اصفهانی و تشابهات و افتراقات آنها کار کنم. آنچه درباره باورهای میرزای اصفهانی در موضوعات مختلف خداشناسی، خلقت و جبر و اختیار و فعل آدمی است را در حاشیه بحث خود درباره شیخ احسایی بررسی کرده ام. البته انتشار آن کتاب هنوز کار دارد و باید همه مباحث تکمیل شود. در آنجا درباره سرچشمه های اندیشه های شیخ احسایی و هسته های اولیه فکر تنزیهی او تا عصر صفوی و قبل از آن بحث کرده ام. میرزای اصفهانی همچون شیخ احسایی نماینده فکر تنزیهی و الهیات سلبی است. من در آنچه در چند سال گذشته درباره میرزای اصفهانی نوشتم به این بحث ها جز به اشاره نپرداختم. تنها مقصود من این بود تا نشان دهم تعالیم میرزای اصفهانی نوعی تفکر اخباری است که بخشی از آن مبتنی است بر احادیث مکاتب غالیانه شیعی. این گرایش به تفکرات غالیانه در دو جا به ویژه خود را نشان داده است: نخست تکیه بر ارتباط غیبی و خلوص باوری و قبول شیوه های باطنی در تلقی علوم از امامان (موضوع ارتباط میرزا و صاحب علم جمعی با امام عصر) و نکته دوم در قبول بخشی از احادیث سنت های غالیانه. نمونه آن در ابتنای نظریه خلقت آنان بر احادیث عوالم اظله و اشباح و همچنین احادیث خلقت نوری است. عمده احادیث این ابواب ریشه در کتاب های غلات شیعه و مفوضه دارد. خود عقیده ذر در اصل بر اساس باوری است نزد حشویان اهل سنت که بعدها شیعیان غالی آن را گسترش دادند. مهم نیست که میرزای اصفهانی تنها به یک عالم ذر معتقد بوده و یا اینکه عالم ذر را همان ارواح می دانسته است. این مطلب در سنت اسلامی و در تفاسیر این موضوع مکرر گفته شده و تنها یکی از تفاسیر مربوط به عالم ذر است. غالیان در احادیث خود از عوالم ذر سخن می گویند و اینکه ما تنها به یک عالم ذر باور داشته باشیم با بیشتر فرقی در اصل ماجرا نمی کند. خلقت ارواح قبل ابدان هم عقیده ای است که ریشه اش به باورهای نو افلاطونی و البته گنوسی می رسد و بعدها غلات شیعه هم آن را در احادیث خود مطرح کرده اند. من کاری به حق و باطل این عقاید ندارم. من از نقطه نظر تاریخ اندیشه با این مسائل روبرو می شوم. با توجه به آنچه ما از تعالیم میرزا می شناسیم می توانیم به طور قطع بگوییم که ادعای خلوص اندیشی در این مکتب کاملا ادعای نا موجهی است. من آنچه در نوشته های پیشین خود درباره این مکتب نقد کردم صحت و سقم باورهای الهیاتی آنان نبود. ممکن است برخی از تعالیم میرزا اتفاقا با آنچه یک مؤرخ می تواند از احادیث اصیل اهل بیت استنباط کند موافق باشد. من سخنم بر سر ادعای خلوص و غیبی بودن منابع معرفتی آنان است و اینکه با این ادعاها راه را بر نظر ورزی خرد بشری نبندیم. میرزای اصفهانی مشرب اصلی فکرش یک جریان عمومی اهل عرفان در نجف بوده که سرچشمه های آن برای یک مؤرخ ناشناخته نیست. در یک اختلاف فکری میان دو طیف مختلف از اهل عرفان در نجف تعالیمی را در نهایت پذیرفته و برای استحکام مبانی آن تلاش مشکوری کرده است. تفکراتی که در جریان کلی عرفان در نجف مطرح بوده از آبشخورهای متفاوتی همانند هر مکتب و منظومه فکری دیگری ریشه می گرفته است. بخشی از آن ریشه در تعالیم ملاصدرا و برخی ریشه در تعالیم محی الدین و برخی ریشه در تعالیم الهیات تنزیهی رجب علی و اتباع او و حتی قطب الدین نیریزی داشته است. همه آنها هم خود ریشه در اندیشه ها و منظومه های قدیمتر داشته که اتفاقا برخی از آنها نه محصول علمای شیعه که حاصل اندیشه ورزی عالمان اشعری و معتزلی و فلاسفه بوده است. اگر چنین است چرا ما می بایست این منظومه فکری را اگر واقعا منظومه ای فکری است به اهل بیت و علوم آل محمد نسبت دهیم؟ چرا باید مدعی شویم آنچه حاصل نوعی تضارب آرا و تأملات نظری خرد بشری و تأویلات مختلف و مواجهه با نص مقدس در طول تاریخ تفکر اسلامی است علومی الهی است در مقابل عقل بشری دیگران؟ من در این تردید ندارم که ائمه طاهرین منظومه و تعالیم و شیوه های آموزشی و تعلیمی خاص خود را داشته اند. اما ما در مقام مواجهه با احادیث آنان راهی نداریم جز تعاملی نظری و برخاسته از خوانش های متکی بر معرفت های پیشینی نظری مان. چه چیزی قرائت صاحب علم جمعی و میرزای اصفهانی از احادیث امامان شیعه را از قرائت مابقی علمای شیعه و از جمله ملا صدرا در مقام شارح کافی متمایز می کند؟ چه چیزی به ما تضمین می دهد که قرائت میرزا متکی بر تعالیم الهی و تعالیم دیگران متکی بر تعالیم بشری است؟ یا باید همراه با مرحوم آقای حلبی (و البته با تکیه بر ادعای خود میرزا) مدعی شد که علمی یقینی داریم که آنچه میرزا و صاحب علم جمعی گفته بابی از ابواب علم پاک و دست نخورده و الهی و غیر بشری امامان شیعه بوده است یا اینکه از طریق شناخت و بررسی تاریخی تلاش کنیم ببینیم حقیقتاً تا چه اندازه تعالیم آن دو با آنچه از بررسی تاریخی احادیث امامان شیعه بر می آید تطبیق و هماهنگی دارد. راه اول را برخی از دلبستگان مکتب تفکیک رد می کنند و می گویند میرزا در آثارش به صاحب علم جمعی استناد نکرده و تنها به احادیث و آیات استناد کرده است. باید گفت مرحباً بناصرنا. پس اینکه دائما علوم فلاسفه را علوم بشری و تعالیم میرزا را متکی بر علوم الهی می دانید بر چه اساسی استوار است؟ خوب ملاصدرا هم به احادیث استناد می کند. محک کجاست؟ به نظر من محک بررسی تاریخی است. با بررسی تاریخی می توانیم با درصد بالایی نشان دهیم که مکتب اهل بیت مکتبی تنزیهی بوده است یا اینکه درباره اسماء و صفات چه می گفته است. این راهی است که ما با درک و مواجهه علمی و به دور از ادعای خلوص اندیشی می توانیم دنبال کنیم و در نهایت هم به تعالیم امامان طاهرین خود افتخار کنیم. راهی که دلبستگان مکتب تفکیک رفته اند راهی دیگر است. راه آنان البته در نهایت به چیزی جز تعطیلی عقل نظری نمی رسد. اگر هم راه آقای حلبی را دنبال کنیم در نهایت به نوعی مکتبی عرفانی با ادعاهای شهودی و مرید و مرادی و ادعاهای ملاقات با حضرت می رسیم. منطق تفکر و تاریخ با خواهش و تمنای ما تغییر نمی کند. اینکه بگوییم تفکرات میرزا بی سابقه است و مشابهتی با تفکرات منظومه های بشری ندارد راه به جایی نمی برد. مهم نیست شما بگویید آنچه میرزا گفته است با فلان عقیده غلات متفاوت است و یا اینکه ما سابقه ای بر آن عقاید و تعالیم نمی شناسیم. دلبستگان به مکتب تفکیک ممکن است تعالیم میرزا را خوب بشناسند. مبارکشان باد. اما آنها آیا تضمین می دهند که تعالیم گذشتگان از معتزله و اشاعره و ماتریدیه و صوفیه و فلاسفه و عرفا و اسماعیلیه را هم به خوبی می شناسند و با توجه به آن شناخت می گویند میرزا افکارش را از آنجاها نگرفته است؟ دعوای من با شما سر این است که من هر دو را می شناسم و می دانم که فلان عقیده میرزا را اگر پی گیری نمایید به افکار رجب علی و قطب الدین نیریزی و شیخ هادی طهرانی و یا به معتزله و یا اسماعیلیه ... مثلا می رسد. مهم نیست که میرزا به یک عالم ذر معتقد بوده و نه چند عالم ذر. مهم این است که اصل عقیده به عالم ذر را متکلمان ما (که با بررسی های تاریخی هم تأیید می شود) رد می کرده و عقیده آن را از غلات و مفوضه ای می دانسته اند که هم به عالم ذر معتقد بودند و هم به تعدد آن. اگر مکتب تفکیک ادعای خلوص اندیشی و ارتباط غیبی ندارد و اینها همه اثر فکر مرحوم حلبی است پس چرا میرزا در آثارش که به چند هزار صفحه می رسد هر سه خط یکبار تأکید می کند که علوم الهی چنین است و علوم بشری چنان؟ محک و معیار مکتب تفکیک برای تمییز میان علوم بشری و الهی جز قرائت خاص خود آنان از احادیث که می تواند متفاوت با قرائت دیگران باشد چیست؟ مکتب معارفی مشهد جز تجدید اندیشه های فلسفی و عرفانی قدیم در قالبی تازه نیست و اصلا نمی تواند جز این باشد. اصلا باید چنین باشد و این نه نقطه ضعف بلکه نشانی طبیعی بودن و بشری بودن آن مانند همه افکار بشری دیگر است.

بیاییم آیین خردمندی را تعطیل نکنیم...

پایان بخش اول نقدهای من بر مکتب تفکیک، ولله الحمد اولا وآخرا.




آغاز فصل دوم بحث مکتب تفکیک ...

درباره تشابهات اندیشه های توحیدی قطب الدین نیریزی و شیخ احمد احسایی و میرزا مهدی اصفهانی فصلی را که در کتاب خودم درباره اندیشه های احسایی نوشته ام به زودی در سایت کاتبان قرار می دهم. تکمیل این کتاب دست کم یک سال کار دارد اگر به هیچ کار دیگر نپردازم که این هم ممکن نیست. بنابراین بهتر است مثل موارد دیگر تکه تکه مطالب را در کاتبان منتشر کنم، لعل الله یحدث بعد ذلک امرا. برخلاف ادعای خلوص اندیشی در تفکر تفکیکی اندیشه های آنان درباره توحید سابقه در تفکرات نوافلاطونی دارد. آنجا در این زمینه بحث کرده ام.


نقد مکتب تفکیک آماده چاپ

بخش اول نقد مکتب تفکیک که در طی چند سال اخیر به صورت یادداشت هایی عرضه شد پایان گرفت. قبلا قسمتی از نقدها به عنوان فصل آخر کتاب میان کلام و فلسفه منتشر شد. الآن مجموعه آن یادداشت ها و مقالات دفتر نسبتا پر برگی را شکل می دهد که به نظرم شایسته است به صورت مستقل منتشر شود. اگر ناشری آماده است بفرماید تا اندیشه ای برای چاپ مستقل آن کنیم. بد نیست در دنباله آن دو سه نقد عالمانه و خوب را هم که بر نوشته های من منتشر شد در پایان نقل کنم. مقصودم نقدهای دانشمند محترم آقای هادی مکارم است که در جای خود قابل توجه است و باید خوانندگان نوشته های من آن نقدها را هم ببینند تا دست آخر آنچه شایسته پذیرش است مورد توجه قرار گیرد. متأسفانه چند نقد جدلی هم در این میان به دستم رسید که جز تکرار مدعیات و یا اینکه حرف های میرزا غیر از آنی است که شما فهمیده اید و از این قبیل که حرف هایی تکراری است برای آشنایان با تاریخ جدل های مذهبی و فرقه ای حرف تازه ای نداشت. پر واضح است که نقدهای من بر مکتب تفکیک شخصی نیست و من کمال احترام را برای بزرگان این مکتب قائل هستم. مخاطب
من یک تفکر است. کاری هم به هواداران متعصب ندارم. روشن است که قصد من ایضاح و روشنگری است و این البته با آیین مدعیان متعصب و مقلد نسبتی ندارد.


یک توضیح: جناب امید حسینی نژاد فاضل محترم و کوشا برای من یادداشت آقایی را در نقد مطلب اخیر من درباره نقد مکتب تفکیک فرستاد که از خواندن آن معلومم شد آن آقا نقد من را شخصی فرض فرموده اند. اینجا همین مقدار باید بگویم که من اساساَ این آقا را نمی شناسم و تنها از طریق اینترنت و به دلیل نقد محترمانه ای که سال گذشته بر یکی از نوشته های من باز همین دوست گرامی جناب حسینی نژاد برای من فرستاد با ایشان و قلمش آشنا شدم. من درست است که تا آنجا که فرصت دست بدهد نوشته های دوستان و همکاران را می خوانم اما به هر دلیل تا آن زمان با نام و آثار ایشان آشنا نبودم و یا اگر نام او را دیده بودم به ذهن نسپرده بودم. بعد از آن هم شاید دو سه مرتبه ای به مناسبتی دیگر غیر از بحث مکتب تفکیک تنها نام و نه نوشته ای از ایشان را دیدم (اگر اشتباه نکنم به مناسبت اینکه ایشان ظاهراً چاپ و انتشار دو سه کتاب در حوزه مطالعات کلامی را تولیت کرده با اینکه هنوز آن کتاب ها را ندیده ام). بنابراین مخاطب نوشته من ایشان نبود و اساساً من دعوای شخصی ندارم و نگاهم تنها معطوف به یک جریان ضد فلسفی و ضد فکر است که پشت عنوان مکتب اهل بیت و علوم آل محمد خود را پنهان کرده و با هر چه تفکر علمی و عقلی است مخالف است و بزرگان دین را در طول تاریخ اسلام متهم به خیانت به مکتب اهل بیت می کند. بنابراین ظاهراً آن آقا دچار سوء تفاهم شده اند.

پ. ن: در همان یادداشت این آقا فرموده اند که سالهای سال در محضر بزرگان مکتب تفکیک علوم و معارف آنان را خوانده اند. مبارکشان باد. اما در بیوگرافی خود که اینک و برای نخستین بار بدان نظر می کنم همه جور انواع دروس و تحصیلات هست الا تتلمذ نزد بزرگان مکتب تفکیک. قبول دارم که شاید این بیوگرافی سال ها پیش نوشته شده زمانی که اظهار شاگردی نزد اعلام فلسفه بیشتر اعتبار می آورد تا اظهار تتلمذ نزد اعلام تفکیک. با این وصف به نظرم در نوشته این آقای محترم نوعی خود بزرگ بینی قابل استشمام است که شایسته اهل علم نیست. خود و ایشان را به تقوا و انصاف در گفتار و عمل فرا می خوانم. باری ایشان اظهار فرموده اند که آنگاه که این کمترین (یعنی حسن انصاری) هنوز از دبستان فارغ نشده بودم ایشان با معارف میرزا آشنا بوده است. از بیوگرافی ایشان به ظن متآخم به یقین بر می آید که سن و سال ایشان از من بیشتر است و احترام ایشان دست کم از این نقطه نظر بر من لازم است اما این توضیح را هم لازم می دانم اضافه کنم که من سال ۵۹ از دبستان فارغ شدم. ایشان بنابر اظهارات خود احتمالا سال ۵۸ با این مکتب آشنایی یافته اند. از ظاهر کلامشان پیداست که مقصودشان از آشنایی شناخت قابل قبول از مبانی این مکتب است. اگر ایشان و با توجه به بیوگرافی منتشر شده متولد حدود سال ۱۳۴۲ شمسی هم باشد معنایش این است که در حدود سن شانزده سالگی و حتی قبل از آنکه برای تحصیل در سال ۶۱ (باز بنا بر بیوگرافی فوق الذکر) بدون هیچ گونه سابقه تحصیلات طلبگی (باز هم بنابر همان بیوگرافی) به قم مشرف شوند توانایی درک مطالب مکتب تفکیک را داشته اند. آیا حضرت ایشان تا بدین پایه نسبت به مکتب تفکیک بد گمانند که می توان مطالب آنان را در سنین پانزده شانزده سالگی و حتی قبل از آشنایی با دروس طلبگی فرا گرفت و با آن آشنایی یافت؟ مگر اینکه مقصود ایشان را درست متوجه نشده باشم. احتمالاً ایشان هم مثل این کمترین در همین حدود سن و سال پانزده شانزده سالگی تازه با مقدمات مبانی و سخنان مرحوم میرزا آشنا شده است (با اینکه همان زمان که من این درس ها را می خواندم کم و بیش مقدمات در عربیت و ادب و منطق را خوانده بودم). با این حساب شاید حق با ایشان است که ذکری از این تحصیلات در بیوگرافی و به اصطلاح امروز در رزومه خود بیان نفرموده اند. به هرحال لازم است باز تأکید کنم ابدا مخاطب سخن من ایشان نبود و اساساً سخن من مخاطب شخصی نداشت و ندارد. لطفا یک بار دیگر متن نقد من را بخوانند شاید اصلاح فرمایند.

يكشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۸:۳۳