عقیده رجعت و مرحوم شریعت سنگلجی

عده ای عقاید مرحوم شریعت سنگلجی را خوش نمی دارند. بخش عمده آنها استناد اصلی شان به موضوع رجعت بر می گردد. خود مرحوم شریعت سنگلجی در این موضوع چیزی ننوشت بلکه یکی از شاگرانش در این موضوع نوشت و عقیده به رجعت را رد کرد. برخی معتقدند آن اثر به قلم خود شریعت بوده است. هر چه هست گرچه شریعت خود عقیده رجعت را قبول نداشت این دیدگاه دلیل نمی شود کسی شریعت سنگلجی را بد عقیده (و یا به تعبیر خوشمزه ای که معمولا این آقایان تعبیر می کنند بد سلیقه) بداند. به چه مجوزی؟ آثار شریعت را بخوانید و بعد داوری کنید. شریعت سنگلجی عالمی بود در ظرف تاریخی خودش. وی آدم ملا و درس خوانده ای بود. هم فلسفه را در تهران خوانده بود و هم در نجف سال ها فقه آموخته بود و مورد ستایش صاحب عروه بود. در آثارش نگاه اجتهادی به قرآن محوریت دارد. انتقادات او از شماری از رفتارها و عقاید شیعیان نه انتقاد از کلام و دکترین تشیع بلکه انتقاد از رفتارهای عامیانه و خرافی بود که به نام دین و تشیع در دوران قاجار و پیش از آن صفویه تشیع را مسخ کرده بود و آثارش را هم در قرن نوزدهم همه دیدند و دیدیم. اگر او در زمان ما همینک زندگی می کرد ابداً با این حجم از واکنش هایی که آن روز در عصر پهلوی اول و اوائل عصر پهلوی دوم از سوی شماری از غوغا سالاران و آدم هایی با سوادهای دینی معمولی و متوسط و نا آشنا با دردها و مشکلات جامعه دینی نسبت به او رفت روبرو نمی شد. آثارش را بخوانید و داوری کنید. زندگی در تهران و مواجهه با طبقه تحصیلکرده و متجدد و ترقی خواه الزامات خاص خودش را دارد. شریعت به خوبی این الزامات و اقتضائات را می شناخت. نگاهی به لیست شاگردان و علاقمندان او بیاندازید و ببینید چه کسانی با او حشر و نشر داشته اند. مرحوم زریاب خود به من مکرر می گفت که با شریعت سنگلجی ارتباط داشته است. برادرش مرحوم آقا محمد سنگلجی فقیهی برجسته و استاد دانشگاه بود. از دکتر مهدی رفیع که سال ها شاگرد او بود ستایش های بسیاری در حق مرحوم آقا محمد سنگلجی شنیده ام. باری پرسش ها و دغدغه های شریعت سنگلجی همه درست و نشان از درایت و افق دید او بود. با این وصف ممکن است برخی پاسخ ها و نظرات اجتهادیش قابل نقد باشد. اگر او را در زمانه خودش و در جو فکری عصر پهلوی اول قرار دهید می بینید که او فرزند زمانه خود بود و نباید در درک اهداف و انظار او دچار سوء تفاهم شد (آقای جعفریان در کتاب خوبش جریان ها به خوبی جو آن روزگار و تأثیرات متفکران مصری را بررسیده است).

آقای یان ریشار مقاله خوبی دارد درباره شریعت. کتابی هم به تازگی درباره او در خارج ایران منتشر شد. از مرحوم آیه الله مؤسس یاد بگیریم که حاضر نشد شریعت را به دلیل رد عقیده رجعت خارج از دین و یا مذهب معرفی کند. متأسفانه جامعه مذهبی ما در داوری درباره آدم های صاحب فکر همواره تسلیم غوغا سالاران و یا ساده اندیشانی با دیانتی گرفتار عواطف بوده است.

در یادداشتی دیگر درباره رجعت می نویسم و تاریخ باورمندی به آن.…




علوم انسانی اسلامی دیگر چه صیغه ای است؟

حوزه های علمیه تاریخ پر افتخاری در مساهمت در فلسفه و فکر داشته اند. دانش های کلام و فقه و اصول فقه و فلسفه اسلامی دانش های کمی نیستند. آنچه امروز با این عناوین می شناسیم حاصل صدها سال تلاش پیگیر عالمان و مبتکران اندیشه است. بسیاری از فقها و متکلمان و فلاسفه خود در رشد علوم دقیقه دست داشته اند. علوم انسانی حاصل عصر تجدد است. تجدد هم عالمان و فیلسوفان و متفکران خود را داشته است. آنها هم خدماتی بس مهم به بشریت کرده اند. عصر تجدد را دست کم نگیرید. دلخوش به سخنان کسانی نباشید که بر بالای نردبان تجدد از سنت و نوستالژی آن می گویند. سنت متعلق به سنت بوده است. امروز ما در عصر و زمانه دیگری زندگی می کنیم. چالش های متفاوتی با عصر قدمایی داریم. هنرمان باید این باشد که از درون سنتمان راهی به تجدد ببریم. از عصر رفاعه رافع طهطاوی و سید جمال مسئله ما این بوده و باید هم باشد. ولی این به معنی اسلامی کردن علوم انسانی نیست. مطالب انحرافی فقط راهمان را دور می کند و مسیر را مشکلتر. باید از این طریق در تمدن جهانی مساهمت کنیم. قهر و انزوا چاره کار نیست. توهم توطئه هم راه به جایی نمی برد. علوم انسانی اسلامی دیگر چه صیغه ای است؟ ما به اندازه کافی در فرهنگ و سنتمان پتانسیل های فکری و اخلاقی داریم تا بتوانیم تفسیری اخلاقی از دین و بشریت به جهانیان عرضه کنیم. نیازی به این کارها نیست. یک روز می گوییم برویم ریاضیات اسلامی و فیزیک اسلامی درست کنیم و روزی دیگر خود را معطل علوم انسانی اسلامی می کنیم. نتیجه آن اندیشه که از فیزیک و ریاضیات اسلامی می گفت رسید به اینکه امروز عده ای دکان طب اسلامی راه انداخته اند و یا آن دیگری درس خارج ریاضیات ولایی راه انداخته است. بس کنیم. هنر داریم مانند دانشمند بزرگوار شیعه خواجه طوسی هم در ریاضیات روز متخصص باشیم و هم در فلسفه و کلام. سر خود را شیره نمالیم. اگر توان تخصص و یا مساهمت همزمان نداریم یا سکوت اختیار کنیم و یا یکی را بگیریم و آن دیگری را به اهلش واگذاریم. تازه او محقق طوسی بود. افتخار بشریت و عقل حادی عشر بود. او مگر چنین دعویی داشت که ریاضیات را از اسلام درآورد؟ این سخنان دیگر چیست و از کدام فقر فکری ریشه می گیرد؟ علوم انسانی اسلامی هم راه به جایی نمی برد. عالمان مسلمان در طول تاریخ در حد خود تلاش کردند قرآن را بفهمند. تلاش کردند فلسفه یونانی را با تعالیم دینی اسلام پیوند بزنند. مؤفق هم بودند. با این وصف هیچگاه ادعا نکردند آنچه به عنوان فلسفه اسلامی می شناسند از حاق قرآن در می آید. نهایتاَ گفتند ریشه حرف های حکمای یونان هم انبیاء بوده اند و یا گفتند ارسطو و افلاطون هم خود پیامبر بوده اند. آن را هم برای مشروعیت دادن به حرف های حکما می گفتند و نه برای تحریف آنها. تازه بسیاری این حرف ها را قبول نمی کردند. مگر همین مکتب تفکیک که امروز برای علوم انسانی اسلامی هم شاید تحمسی نشان دهد نمی گوید که سخنان فلاسفه راهی جدا از راه انبیاء است؟ اگر مقصودتان از علوم انسانی اسلامی مشروعیت دادن به همین علوم متداول انسانی مدرن تنها با دادن لقبی اسلامی بدان و یافتن مؤیداتی از قرآن و حدیث است باید گفت که دیگر همانند مورد فلسفه اسلامی آن ضرورت حس نمی شود. امروز عقل آدمی مرز میان دین و غیر دین و انتظارات بشر از دین را می فهمد. تازه تجربه نشان داده که نهایتاَ این مشروعیت بخشی ها واکنش های منفی از آن طرف مانند مکتب تفکیک را به دنبال خواهد داشت. اگر هم واقعاَ قصد مساهمت در علوم انسانی را دارید باید آستین ها را بالا بزنید و اول از پایگاه مدرنیت و تجدد این علوم را درست بخوانید و بفهمید. درست همانطور که شیخ الرئیس متافیزیک ارسطو را بارها خواند و تلاش کرد آن را نخست بفهمد. اگر هم بخواهید اصلاً بدون در نظر گرفتن مدرنیت و تنها از منظر آنچه خود در سنت داشته ایم سراغ علوم انسانی بروید مطمئن باشید نتیجه ای بهتر از ریاضیات ولایی و فیزیک ولایی نصیبتان نخواهد شد. بسیار هوشمندتر از ما ابن خلدون تلاش کرد علم العمران را پایه ریزی کند. او حقیقتاً چقدر از قرآن و حدیث استفاده کرد؟ چه مقدار سخنانش اسلامی بود و اصلاً ملاک اسلامی بودن چیست؟ اول ملاک اسلامیت را روشن کنید و بعد سراغ علوم انسانی اسلامی بروید. به جای صرف وقت و بودجه برای این امور ببینید چقدر می توان فقه را پویا کرد و دین را متناسب مقتضیات زمانه فهمید. چقدر می توان علوم اسلامی را اخلاقی تر کرد و اخلاقی تر سراغ فقه و شریعت رفت. بیایید با کمک هم تأملی کنیم ببینیم چطور می توان علمی اندیشی را در جامعه مان تقویت کنیم. چقدر می توانیم علوم را بومی کنیم. بومی کردن علم به مفهوم اسلامی کردن آن نیست. به معنی انزوا طلبی و پس زدن دیگران نیست. بومی کردن علوم یعنی مشارکت داشتن. یعنی مساهمت کردن در علوم بشری. یعنی مساهمت در علم جهانی. ما یک الگو در جلوی چشم خود داریم: فیلسوفان مسلمان در سده های سوم و چهارم برای آنکه فلسفه داشته باشند نگفتند که ما نیازی به فلسفه ارسطو نداریم. نگفتند که اگر فلسفه را داریم باید آن را حتما اسلامی کنیم. آنها فلسفه را تلاش عقل بشری دیدند در شناخت حقیقت. رفتند و دانش فلسفه را نزد اهلش از عالمان مسیحی و صابی و ... خواندند. از آنها آموختند و با علوم آنها شریک شدند. دیالوگ کردند. فلسفه را میراث مشترک بشریت یافتند. کمی ابو سلیمان سجستانی بخوانید. کمی ابو حیان توحیدی بخوانید. کمی فارابی و ابن سینا و ابو الحسن عامری بخوانید. ... لا اقل کمی نوشته های رسول جعفریان را در ضرورت علمی اندیشی بخوانید...


پاسخ دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش به چند یادداشت من درباره نظریه رؤیاهای رسولانه

توضيح یک نکته را اینجا لازم می دانم: سلسله نقدهای من هنوز پایان نگرفته و چند شماره دیگر هم دارد. در پایان این سلسله مقالات، آنچه خود درباره کیفیت وحی می فهمم را برای داوری ناقدان محترم عرضه خواهم کرد. اینجا فقط باید به یک نکته اشاره کنم و آن اینکه من همانند مکتب اشعری به تفکیک قرآن از کلام خدا معتقدم. در نشستی با همین موضوع که در دانشگاه کلمبيا چندی پیش برگزار شد و آقایان دکتر حسین کمالی، دکتر محمود صدری و دکتر محسن کدیور نیز حضور داشتند (اصل نشست به لطف دکتر کمالی ممکن شد) ضمن تبیین تاریخچه ای برای دیدگاه های کلامی درباره وحی و به ویژه نظریه اشعریان بر این نکته تأکید کردم که باید در بحث از ماهیت وحی ميان قرآن و کلام نفسی خداوند تمایز قائل شد (من البته ترکیبی میان نظریه اشاعره و نظریات فلاسفه را در تحلیل خود به کار گرفته ام که در چند مقاله ان شاء الله عرضه خواهد شد).

اینجا این نکته را هم اضافه کنم: ديدگاه جناب آقای دکتر سروش درباره وحی قرآنی نظریه مهمی است و طبعاً بسیاری از مشکلات را در بحث های مرتبط حل می کند اما همچنان معتقدم در این نظریه سهم خداوند در پدیده وحی ناچیز قلمداد شده است. کما اینکه همانطور که به درستی آقای دکتر سروش هم بیان کرده اند در نظریات سنتی سهم پیامبر در پدیده وحی قرآنی ناچیز ارزیابی شده است.

توضیحات آقای دکتر سروش در این گفتگو که در چندین شماره تنظیم شده بسیار کارگشا و مفید است و به نظرم بسیاری از ابهامات را برطرف کرده است.




فرهنگ و عرصه پژوهش تاریخی در ایران وامدار علامه قزوینی است. من نامه های او به تقی زاده را در فاصله سی سال گذشته که با قزوینی و آثار و تحقیقات ماندگارش آشنا شده ام شاید نزدیک شش هفت باری خوانده ام. باید اینجا از شادروان ایرج افشار هم یادی بکنم که همت و تلاش بسیاری را در چاپ آثار علامه محمد خان قزوینی مبذول داشت. ده جلد یادداشت های او را منتشر کرد و در سال های اخیر هم مجموعه چهار جلدی مسائل پاریسیه او و چند کتاب و مقاله دیگر را.
نمی دانم در تهران خیابانی به نام علامه قزوینی هست یا نه. علامه قزوینی پدر تحقیق و پژوهش ایران است. نامش همواره زنده خواهد ماند.



اندر فوائد فیسبوک

در تمام پانزده سال گذشته که در خارج ایران زندگی کرده ام به کرّات ديده ام و احساس کرده ام که نوعی بدبینی و عدم درک متقابل نسبت به اهالی قلم و پژوهشگران عرصه های علوم انسانی و اجتماعی و تاريخ و ادبيات خارج نشین از سوی برخی در داخل وجود دارد. اين البته عموميت نداشته و ندارد و هميشه و در همه طبقات و نهادهای رسمی و يا غير رسمی موارد نقض را می توان معاینه نشان داد؛ اما به هرحال متأسفانه چنين برداشت هایی وجود دارد. سبب اصلی آن هم به نظر اين بنده عاصی اين است که نوعی ديالوگ و آشنایی مستقيم و تبادل نظر ميان اهالی قلم در داخل و بيرون کشور به طور منظم و رضایتبخش وجود ندارد. اين بد بينی ها هم انواعی دارد اما کمترین نمودهای آن نوعی بی تفاوتی و يا نديدن هر طرف از سوی طرف مقابل است. در اين ميان رسانه های پر آوازه فارسی زبان در خارج ایران بنا به اقتضای طبیعت و یا محدودیت های کاری و یا کارویژه هایی که برای خود تعریف کرده اند ميزبان فکر و قلم همه اهالی قلم در حوزه های پيشگفته نيستند و بنابراين امکان شناخت رو در روتر برای مخاطبان داخلی آن رسانه ها نسبت به شماری از اهالی قلم و فکر ميسر نيست. اما بر خلاف آن رسانه ها و در غياب و یا در شرایط کمبود رسانه های مکتوب چاپی، فيسبوک اين زمينه را در سال های اخیر فراهم کرد تا هم ديالوگی پيوسته ميان اهالی داخل و خارج فراهم شود و هم زمينه مناسب برای رفع سوء تفاهم ها تا اندازه زيادی ایجاد گردد. اين از طريق ارائه مستقيم آرای هر طرف و ايجاد زمينه برای بحث و نظر ممکن می گردد. در همين مدتی که در فيسبوک کم و بیش فعال هستم بسياری از اصحاب قلم را ديده ام که نوشته هایشان بر انصاف ورزی و تعهد عالمانه اجتماعی و درک متقابل استوار است. به اميد آن روز که داوری ها و قضاوت های ما بر اساس انصاف ورزی های بیشتر و بر مبنای منطق گفتگوهای خردورزانه پوياتر باشد...



دانشمند محترم و فیلسوف ارجمند آقای دکتر عبد الکریم سروش مطالبی قابل تأمل درباره درگذشت بزرگی ابراز داشته و به نيکی درباره مرگ و زندگی و معنای این دو سخن رانده. حال ديدم اشخاصی با دانش لاغر و متمایل به صفر خود سخنان او را پریشان گویی قلمداد کرده اند. به راستی چرا برخی فکر می کنند بی هيچ مایه می توان تنها چرند نویسی و گزافه گویی کرد؟ باری. درست است در فضای مجازی و به صورت مفت می توان تا بی نهایت نوشت اما خوب دست کم سعی کنید حرف مفت ننویسید. ملاک دانش و تخصص چیست؟ چرا هر کسی به خود اجازه می دهد وارد معرکه آرای بزرگان شود؟ این عقده گشایی ها چه معنا دارد؟ بی کتاب و درس و دانش به مصاف اهل علم نتوان رفت. خیلی دلتان می خواهد درباره سخنان بزرگان ابراز نظر کنيد؛ خوب؛ باشد. کسی مانعتان نيست. دست کم اندکی درس بخوانید و با کتاب آشتی کنید...



نهضت پيشروی مشروطه در ايران از نقطه نظرات متفاوتی تاکنون مورد بحث و مطالعه تاريخی و نظری قرار گرفته. يکی از جنبه هایی که به نظر من به عنوان يک دانشجوی دانش تاريخ هنوز به خوبی در رابطه با مشروطيت تحلیل نشده سهم مهم حکومت پهلوی در شکست و ناکامی اهداف مشروطه است. در اينکه حکومت رضا شاه ضربه ای هولناک بر بنيان مشروطيت بود شايد اختلاف نظر نباشد اما هنوز درباره اينکه تا چه اندازه رهبران مشروطه درباره مشکلات نظری نسبت بين سلطنت (در چارچوب دريافت تاريخی ايرانيان از آن) و مشروطيت می انديشيده اند گويا تحقيق جامعی صورت نگرفته. بيشتر پژوهش های دو سه دهه اخير تا آنجا که من ديده ام درباره نسبت دين و مشروطه و سهم روحانيون و يا روشنفکران است اما درباره آنچه گفتم ظاهراً کمتر پژوهشی صورت گرفته است.



دکتر مهدی رفیع الآن بیش از بیست و پنج سال است ویراستار ارشد دائرة المعارف بزرگ اسلامی است. برگ برگ و کلمه کلمه مقالات فارسی و عربی دائرة المعارف بزرگ اسلامی را خوانده و ویرایش ادبی و علمی کرده است. سامان دادن پروژه علمی دائرة المعارف بدون تلاش های علمی او ممکن نبوده و نیست. کمتر نامی از او هست و این به دلیل روحیه بی ادعا و در عین حال کمال طلب اوست. از دانشمندترين همکاران اين مرکز علمی است. من چندین سال توفيق همکاری نزديک با او را در ويرايش مقالات داشتم. با هم مقالات را می خوانديم. این در واقع کلاس درس برای من بود. از او بسيار آموختم...


سخن گفتن درباره تاريخ و فرهنگ يک ملتی و ذکر محامد و فضائل اين يا آن تمدن و فرهنگ و بيان سهم هر تمدنی در ساختن تمدن جهانی بشری بسيار خوب است اما يادمان باشد که نخست سخنمان بايد عالمانه باشد و همواره مستند به داده های مسلّم تاريخی (دست کم برای اینکه جدی گرفته شود) و دوم اينکه ستايش از يک فرهنگ و تمدن نبايد به معنی نفی سهم و فضائل اقوام و تمدن ها و فرهنگ های ديگر باشد و سوم اينکه بدانيم هر آنچه تمدن ها و فرهنگ های مختلف به تاريخ ارمغان داده اند بخشی است از ميراث جهانی و انسانی و نبايد با انديشه های ملی گرایانه افراطی پوچ و بی معنا آلوده شود. آن دستاوردهای تمدنی پيش و بیش از آنکه دستاوردهای انسان ها به مثابه فلان قوم و بهمان ديانت باشند دستاوردهای انسان ها به مثابه انسان اند و بنابراين ميراث همه بشريتند.

پ. ن: سخن گفتن درباره مقولات ملی گرايانه وقتی شما پاسخگوی سخنانتان نيستيد شايد بتواند با پريشانی در فکر و شکستن مرزهای مقبول همراه شود اما وقتی شما در مقام يک محقق و اکادمیسین هستيد در آن صورت برای سخنانتان مسئوليد و بايد شايسته و بايسته سخن گوييد و اسیر احساسات پوچ نشويد و به اندازه سخن بگوييد...



نقدهای من بر کتاب دکتر سید جواد طباطبایی
با اين توضيح که نقد من تنها ناظر به اين است که با ذکر چند نمونه نشان دهم شيوه بحث آقای طباطبایی از نقطه نظر بحث تاريخی اشکال های جدی دارد فارغ از انگیزه ها و اهداف و جنبه های مثبت آثار قلمی ايشان. استمرار فرهنگی و زبانی و هويت سرزمينی و فرهنگی و تاريخی ايران را بسياری خیلی بهتر از ايشان به بحث گذارده اند و در آن بحثی نيست. فردوسی هم يکی از مهمترين نمادهای اين فرهنگ است؛ کما اينکه طبری و رودکی و ابن سینا و غزالی و نظامی و خواجه طوسی و اردشیر پاپکان و آل بويه و شاه اسماعيل و شاه عباس همگی نمايندگان اين استمرار فرهنگی اند. مناقشه ما در منظوری است که ايشان از مفهوم "ایرانشهری" در ذهن دارند. برای هويت ايرانی کتاب دکتر احمد اشرف بد نيست خوانده شود.



تحقيق و پژوهش تاريخی و نظريه پردازی فلسفی جای مريد بازی و مريد پروری نيست. در صد سال اخير مريد بازی در عرصه روشنفکری ايران کم به سرشت و سرنوشت اين کشور ضربه نزده است. از تاريخ تجربه بياموزيم. حرف و سخن حق هم تنها با چکش کاری قوام می گيرد و برهانی می شود. تحقیق و پژوهش تاريخی و فلسفی حزب و گروه نيست که عده ای برای دفاع حزبی هميشه در صحنه حاضرند. تا از کسی و نوشته ای نقدی علمی می شود عده ای مريد صفت فغان شان بلند می شود و بر سر قلم می کوبند. مريدان اجازه دهند اهل پژوهش و تحقيق کارشان را بکنند. لطفاً بساط مريدبازی تان را ببريد جایی ديگر...



اين نوشته را خواندم. به کارگيری زبان تند در آن را در پاسخ به ناقدان نمی پسندم. همينطور بی سواد خواندن آنان را که مکرر در اين نوشته تکرار می شود. با اين وصف خوب است که آقای طباطبایی در اين نوشته کوتاه موضع خود را نسبت به ملی گرایی ناپسند و فرق آن را با آنچه او در مقام نظريه پردازی آن است روشن کرده. اين گفتگوها لازم است و البته نيازی به هتاکی نيست. پيشنهاد مشخص من به آقای طباطبایی اين است که يک بار برای هميشه پژوهشی تاريخی و متکی بر داده ها و اسناد تاريخی قبل و بعد از اسلام درباره مفهومی که از "ايرانشهری" مد نظر دارند ارائه دهند تا بقيه دريافت روشنتری از مقصود ايشان داشته باشند. اين البته کار کسانی است که با پژوهش تاريخی و اصالت متون و اسناد و مدارک تاريخی آشنايند. قبل از ارائه تئوری تاريخی بايد فکت ها را به دقت خواند. اما شوربختانه اين کاری است که هم انجامش سخت است و صرف وقت بسیار می طلبد و هم چندان ارج "روشنفکرانه" نمی بيند. بالأخره فيلسوف و نظريه پرداز معرفي ات کنند بسی آبرومندتر است تا بگويند فلانی تنها سر در اسناد و مدارک تاريخی و نسخه های خطی و نسخه بدل ها دارد...

یکی از دوستان درباره نوشته های جناب آقای رسول جعفريان درباره تاريخ و پژوهش های تاريخی از من پرسيده است. من شايد همه آنچه تا حدود پانزده سال پيش چاپ شده را خوانده باشم. يعنی همان زمان که منتشر می شد يا می خريدم و يا خود ايشان به لطف نسخه ای از کتاب را محبت می کردند و من می خواندم و گاهی هم درباره محتوای کتاب ها قبل و يا بعد از چاپ صحبت می کرديم. اين پانزده سال اخير کمتر توفيق داشته ام. يعنی آنچه به دستم برسد را می خوانم اما شايد تعداد اندکی از آنها را خوانده باشم. تعدادی از مقالات ايشان را روی سايت ها ديده ام و استفاده برده ام. آنچه از متون تاريخی و دينی تصحيح کرده اند بسيار مفيد است. نوشته های ايشان درباره تاريخ دين و سياست در عصر صفوی در نوع خود کم نظير و بسيار مفيد است. در تاريخ تشيع هم خيلی مواد و اسناد مفيد را از اينجا و آنجا گرد آورده اند که شایسته مطالعه و قابل استفاده است. به تازگی يک کتابشناسی از آثار ايشان ديدم که خود کتابی پر برگ بود. آنچه درباره جريان های صد سال اخير نوشته اند و يا متون و اسنادی را که در این زمینه منتشر کرده اند بسيار مفيد و قابل استفاده است. ممکن است در مقام تحليل مطالب با ايشان اختلاف سليقه داشته باشم اما مواد و اسناد و متونی که آقای جعفريان در سی سال اخير منتشر کرده اند تحولی بزرگ در دانش پژوهش های تاريخی در ايران ايجاد کرده.

عندي مصورة من مخطوطة قديمة جداً أفتکر أنها نسخة ناقصة من کتاب الوجيز في أصول الفقه لابن برهان الشافعي (518هـ) (صاحب الوصول الی الأصول) الذي ينقل عنه الکثيرون ومنهم الزرکشي والشوکاني. فهل عند أحد منکم جماعة المختصين في المذهب الشافعي فکرة عن وجود نسخة منه؟ أتصور أنّ هذه النسخة هي نسخة يتيمة. وفي الکتاب ينقل المؤلف کثيراً من أبي الحسين البصري المعتزلي وغيره من شيوخ المعتزلة ولکن ينقل أيضاً من القاضي أبي بکر الباقلّاني وأحياناً من أبي المعالي الجويني ولا ينقل بتاتاً من الغزالي وهو يدافع عن المذهب الشافعي. فهل عندکم فکرة عن الکتاب؟ وشکراً.

آنچه در زمينه تصحيح متون ادب و فرهنگ فارسی، متون تاريخی فارسی و پژوهش در عرصه تحقيقات تاريخی و ايرانی در فاصله دهه های بیست تا پایان پنجاه شمسی منتشر شد بی هيچ گفتگو چه از لحاظ کميت و چه از لحاظ کيفيت قابل مقايسه با آنچه در اين سی سال اخير در داخل ايران صورت پذيرفته نيست. مراکز تحقيقاتی، مؤسسات فرهنگی و استادان با سابقه و محققان جوان در سال های گذشته بزرگترين خدمات را به فرهنگ کشور ارائه داده اند؛ بی هيچ ادعایی و با وجود محدوديت امکانات مالی.

دوست و همکار قديم من آقای يوسفی اشکوری سال گذشته مطالبی درباره حديث غدير و دلالت های آن نوشت که از جهات مختلف مفيد و قابل تأمل بود. در اين چند روز اخير گويا در فضای فيسبوک يکی از دوستان فيسبوکی مطلبی گذاشته درباره ابعاد مختلف تاريخی حديث غدير و دلالت های آن و اينکه تا چه اندازه می توان آن را پذيرفت و يا دلالت های شيعی آن را به بحث گذاشت که بيشتر به نظر می رسد (دست کم من چنين برداشتی داشتم) تحت تأثير نوشته آقای اشکوری نوشته شده. من پارسال در فضای تلگرامی "مرحوم" خودم پاسخی کوتاه به نوشته آقای اشکوری دادم و برداشت ايشان را از حديث غدير ناصواب دانستم. بايد بگردم و ببينم آن نوشته را کجا گذاشته ام.
يکی از مشکلاتی که در تفاسير بسياری از موافقان و مخالفان ادعای شيعيان درباره حديث غدير دست کم به نظر من وجود دارد اين است که طرفين توجه ندارند که ما درباره محيطی سخن می گوييم که در آن درک مسلمانان اولیه از وحی، دين، شريعت، دولت، مردم سالاری، قانون، انتخاب، انتصاب، رأی و رأی گيری و خيلی چيزهای ديگر به کلی نه تنها متفاوت با دنيای مدرن و امروز بوده بلکه با توجه به نظامات قبيلگی و سنتی اعراب در جزيرة العرب آن روز حتی با دو قرن بعدتر از عصر رسالت يعنی با بغداد عصر هارون و مأمون هم به کلی متفاوت بوده است. متأسفانه يکی از مشکلات در بحث های تاريخی عدم توجه به همين مقوله بنیادین است. بسياری از اهل علم و تحقيق در کشورهای اسلامی آنگاه که درباره احاديث و سيره و عصر پيامبر و حتی دوره اموی صحبت می کنند حداکثر ديد و همتشان از نقطه نظر تاريخی اين است که گزارش ها و روايات را از منظر مؤرخان عصر عباسی بغداد سده های سوم و چهارم قمری می بينند، اين در حالی است که از ديدگاه يک مؤرخ آشنا با متون و سنت ها و بحث های تاريخی روشن است که حتی گزارش های مؤرخانی مانند طبري را بايد تنها تصوير و روايتی دانست که در سده سوم از عصر اول وجود داشته. تنها با مقايسه روايات و بحث ميزان اصالت گزارش های تاريخی مختلف و شناخت محيط های تاريخی و درک عميق از محيطی که روايات تاريخی از آن روايت می کنند است که می توان به درک روشنتری از آنچه اتفاق افتاده رسيد. تاريخ تفنن نيست. تاريخ يک دانش است. نيازمند تسلط بر متون و روايات و شناخت عوامل محیطی و اجتماعی و تاريخی مختلف است.
من به درخواست دوستانی اين چند کلمه را اينجا قلمی کردم. در نوشته ای در کاتبان تفصيل مطلب را خواهيد ديد...



در یوتیوب مجموعه جلسات مجلس اول خبرگان قانون اساسی مدتی است به صورت صوتی و تصویری در دسترس است. بحث های جالبی از نقطه نظر حقوقی و دینی و سیاسی در لا به لای بحث ها مطرح شده که الآن و بعد از گذشت حدود سی هفت هشت سال بسیار قابل تأمل و مطالعه از نقطه نظر مطالعات تاريخی است. افسوس که فرصت ها محدود است و الا مطالب بسياری درباره مبانی انديشه های مطرح شده و نحوه مواجهه اهالی شريعت با مقوله قانون و اعتبارات قانونی و خيلی چيزهای ديگر درباره آن جلسات می توان نوشت. متأسفانه کمتر در سال های گذشته به بازخوانی مبانی دينی و کلامی و فقهی و سياسی تدوين قانون اساسی توجه شده است. با مشاهده این مجموعه ارزیابی بهتری نسبت به تفاوت دیدگاه های بسیاری از شخصیت ها و تفاوت ها در جایگاه های علمی و مراتب سواد و دانش اشخاص مختلف به دست می آيد که خود نکات جالبی را در بر دارد.


تنها راه مقابله پایدار با افراطی گری دينی آموزش و تعميق تاريخی نگری در فهم دينی است. پادزهر "سلفی باوری" تاريخ است؛ فهم تاريخی...


در سال های اخير يکی از مشکلات در عرصه مباحث فکری دينی در سطوحی از جامعه اين بوده که تشويق به کرسی های آزاد اندیشی عملاً منجر شده است به احساس آزادی داشتن نسبت به هرگونه معيار درست انديشی و منطقی حرف زدن. برخی فکر می کنند با مغلق گویی و اصطلاح تکه و پاره کردن می توان مباحث اجتهادی در عرصه تفکر دينی را تعميق بخشيد. مهمل گویی هم حد و مرزی دارد.



این روزها دارم درباره ایده "شاهی آرمانی" می خوانم؛ در دنباله پژوهش هایی که درباره انديشه سياستنامه نویسی از سال ها پيش دنبال می کنم. اینکه محمد رضا پهلوی ایده جشن های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را مطرح و اجرایی کرد برای من که کارم تاریخ و متون تاریخی است یک معنا بیشتر ندارد و آن اينکه او تاریخ یک تمدن را تنها به تاریخ شاهان آن فرو می کاست. من نمی دانم چه کسی و يا کسانی چنين ایده خامی را به او پيشنهاد کرده بودند اما اگر کسی اندکی تاريخ بداند می داند که ما اصلاً چيزی به نام "دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی" مستمر در ايران نداشته ايم؛ نه پيش از اسلام (با توجه به حکومت جانشينان اسکندر) و نه پس از اسلام که تا قرن ها ايده "سلطنت" و "حکومت تغلب" جای ايده "شاهنشاهی" را گرفت. اگر در تاريخ بعد از اسلام در ايران بتوان برای نخستين بار از حکومتی ملی به مفهوم حکومت بر سرزمين ايران سخن گفت بايد دولت شاهان صفوی را دولتی ملی (و البته نه به مفهوم مدرن کلمه) قلمداد کرد (البته زمينه های آن به دوران ايلخانان و حتی دوران محمود غزنوی هم می رسد اما تا دوره صفويه همچنان ما فاقد آن چيزی هستيم که صفويه در تحقق آن توفيق يافتند). شاهان قاجارهم با تمام انتقاداتی که بر آنها هست بر مرده ريگ همان ميراث و همان انديشه حکم راندند و در تحکيم حاکميت ملی سهمی مهم داشتند. اما با اين وصف حکومت شاهان صفوی و قاجار هيچکدام "شاهنشاهی" نبود. درست است که آل بويه در راستای تضمين مشروعيت خود به مفاهيم "پادشاه" و "شاهنشاهی" توجه داشتند و عضد الدوله خود را "شاهنشاه" می ناميد (و البته با توجه به نوع مناسباتش با امرا و شاهان محلی در سرزمين تحت حکومتش شايد بی وجه هم نبود) اما بايد در نظر داشت که "شاهنشاهی" (در معنای واقعی آن و نه تنها به عنوان لقبی تشريفاتی و صوری) مفهومی است مرتبط با نوع و ساختار امپراتوری ساسانيان (و قبل از آن هخامنشيان و اشکانيان). حال اين چه نسبتی با حکومت پهلوی دارد بايد از آنهایی بپرسيد که محمد رضا پهلوی (و قبل از او پدرش رضا شاه) را "شاهنشاه" می خواندند. من بی تقصيرم...



من از دوست و همکارم آقای خطيبی تعجب می کنم چطور از اين ابيات برداشت کرده اند که فردوسی در اين ابيات نظر به مقوله "نجات" انحصاری در آخرت ندارد؟ اينجا فردوسی به صراحت می گويد که دين او تشيع نسبت به حضرت امير است. قبل از آن هم می گويد اگر به آخرت چشم داری، يعنی به نجات در آخرت چشم داری و متوقع آنی بايد با پيامبر و وصی (حضرت امير) همراهی کنی و شيعه آنان باشی. از اين صراحت بالاتر؟
درباره حديث فرق و نجات هم آقای فان اس تحقيق مفصلی در کتاب اخيرش کرده که بد نيست مراجعه شود. در ضمن برخلاف نظر آقای خطيبی و خيلی ديگر اينجا اصلا فردوسی نظر به حديث هفتاد و دو ملت/ سه ملت ندارد. اينجا می گويد خداوند هفتاد کشتی را ساخته. هفتاد و دو فرقه را که خدا نساخته.

حكيم اين جهان را چو دريا نهاد/ برانگيخته موج از او تندباد
چو هفتاد كشتي بر او ساخته/ همه بادبان‌ها برافراخته
يكي پهن كشتي به‌سانِ عروس/ بياراسته همچو چشمِ خروس
محمّد بدو اندرون با علي/ همان اهلِ‌بيت نبي و وصي
اگر چشم داري به ديگرسراي/ به‌نزدِ نبي و وصي گير جاي
گرت زين بد آيد گناه من‌ست/ چنين است و اين دين و راه من‌ست
بر اين زادم و هم برين بگذرم/ چنان دان كه خاك پيِ حيدرم



از دیدگاه های خوشمزه ای که برای من قابل فهم نيست و مکرر به ويژه در سال های اخير آن را می خوانيم و می شنويم اين است که مفاخری فرهنگی مانند فردوسی و حافظ و مولانا نقطه مقابل فرهنگ دينی اين بوم و سرزمين بوده اند و اگر کسانی مانند غزالی و فخر رازي و خواجه نصير و شيخ بهایی و ملاصدرا و شيخ انصاری عناصر فرهنگ دينی و مذهبی ما را تشکيل می دهند باری فردوسی و حافظ و سعدي و مولانا در نقطه مقابل آنها می بايست تنها فرهنگ ملی ما را نمايندگی کنند. اين البته ناشی از بی اطلاعی نسبت به تاريخ فرهنگ دينی و ملی توأمان است. فرهنگ ملی ايرانيان در هزار و دویست سیصد سال گذشته در نسبت تمام و کمال با فرهنگ دينی اسلامی شکل گرفته و باليده است. طبري هم فقيه بود و هم مفسر قرآن و هم راوی خداينامه های ساسانی. فردوسي هم حکيمی شيعی و به احتمال زياد اسماعيلی مذهب بود که سخت به اعتقادات دينی و مذهبی خود پايبند بود. حافظ و مولوی و سعدی هم در فرهنگ مذهبی و صوفيانه باليدند؛ سنتی که فقیهانی همزمان تربيت کرد. فردوسی خوانی و نقالی هم پا به پای تعزيه خوانی تجربه های زيسته مردمان اهالی اين فرهنگ و مرز و بوم را شکل داده است...


چند سالی است از سوی برخی کاربران ایرانی در فيسبوک و ديگر رسانه های اجتماعی (و چند شبکه تلويزيونی خاص) تصويری از ايران دهه های چهل و پنجاه ارائه می شود که نه تنها برای آگاهان به تاريخ و اسناد که دل در گروی سخن گفتن به تحقيق دارند و بل برای مردمی با سواد معمولی هم ایرانی است ناشناخته. گویی که اصلاً سخن از کشوری دیگر است در آن سوی عالم ناکجا آباد هورقلیا.

داوری درباره تاریخ را به متخصصان و آگاهان بسپاریم و نوستالژی های حقیقی و کاذب را با داوری تاریخی یکی نگیریم...


از زمان تأسيس دانشگاه تهران و دانشکده های اقماری آن و همچنین دانشکده معقول و منقول شماری از نخبگان بی مدرک به عنوان استادان مسلم رشته های ادبيات فارسی و عرب و يا معارف دينی و فلسفه و شريعت به استخدام دانشگاه درآمدند. تا آنجا که من می دانم دست کم شماری از اين استادان بی مدرک می بايست رساله ای را به عنوان رساله استادی عرضه می کردند تا مقدمات تعيين آنان به عنوان استاد رسميت پيدا کند. طبعاً اين استادان مراحل دانشگاهی و آموزش های آکادميک را طی نکرده بودند اما وجود آنان برای دوران گذار از سنت های قدیم به سنت های آموزشی آکادميک ضروری بود. تا آنجا که من می دانم هيچ کدام هم به سطح استاد تمام ارتقا نيافتند (اگر خطا می کنم لطفاً تذکر دهيد). با رشد و توسعه آموزش های آکادميک به عقيده من هيچ دليلی وجود ندارد تا اين سنت همچنان ادامه پيدا کند؛ سهل است اشخاصی بدون طی مراحل دانشگاهی به استادی در مراحل دانشياری و استادی تمام ارتقا پيدا کنند. دانشگاه تنها نهاد آموزش انتقادی و آکادمیک است و آموزش نگاه تاريخی و انتقادی محور اصلی آن است. بنابراين تنها تسلط داشتن بر موضوع کافی نيست و علامه بودن به سبک و سياق سنتی آن شرط لازم آن نيست (ضروری نيست اشاره کم که بسياری از اشخاصی که در طی بیست سال اخير از مواهب چنين شغل های دانشگاهی برخوردار شدند کمترين صلاحیتهای لازم را فاقد بوده اند). آنچه ضرورت دارد يک استاد داشته باشد تجربه تحصيلات آکادميک دست کم در یکی از سطوح کارشناسی، فوق ليسانس و يا مرحله تحصيلات تکميلی دکتری است. با اين تجربه است که استاد می تواند تحليل انتقادی منابع و نگاه تاريخی و تحليلی را که خود با تحصيلاتش کسب کرده به نسل بعد منتقل کند.

پ. ن: طبعا مقصود من در اين بحث رشته های تاريخ و علوم انسانی است و کاری با ديگر رشته های علوم ندارم.

During about two years at the Institute for advanced study I taught a course on the Islamic legal theory on the basis of al-Ghazālī's al-Mankhūl min Ta‘līqāt al-Uṣūl. The most part of the book has been translated, analyzed and discussed in detail. Using the notes from the course which consist of about 117,000 words I am now preparing a book on the Islamic legal theory.


برخی واکنش های زشت و غیر اخلاقی را که نسبت به درگذشت شادروان دکتر ابراهيم يزدی در فيسبوک و شبکه های اجتماعی می ديدم به ياد مفهوم "سکولاریزم ستیزه گر" افتادم که ديری است جناب آقای دکتر سروش درباره خطر متزايد آن برای انديشه رواداری دينی و فکری و عرفی انديشی سخن گفته و همگان را آگاهانه از آن انذار داده است. اما نيک که انديشيدم ديدم اين تنها تظاهرات انواعی منحط از "سکولاریزم ستیزه گر" نيست. سقوطی اخلاقی در شکل تمام عيار آن است که بايد آگاهان و روشنفکران و عالمان زمان در برابر آن بايستند و نگذارند تاريخ يک ملت و تمدنی در هاويه بی اخلاقی عاجزان فرو غلتد...
نقد عالمانه و آگاهانه را با اتهام زنی و فحاشی يکی نگيريد.


من شادروان دکتر ابراهيم يزدی را تنها یکبار و آن هم خیلی سال قبل از نزدیک دیدم. مراسم ازدواج يکی از دوستان صميمی من بود که با دکتر یزدی نسبت خانوادگی نزدیکی دارد. در همان جلسه شاید یک ساعتی به سخنان او گوش کردم. چه در آن دیدار و چه هر بار که مطلبی از او می خواندم و یا گفتگویی ضبط شده را با او می شنیدم همواره یک چیز در ذهن من از او نقش می بست: آدمی اصیل، با تجربه و متعهد به سخنان و راهش. در عرصه سیاست رویکردی باز و غیر تمامیت خواه و در عین حال پایبند به اصول داشت. بینش و تجربه خود را به مسلخ تمامیت اندیشی و سیاه و سفید دیدن همه چیز نمی برد و انصاف در تحلیل و تفسیر را رعایت می کرد. به عنوان کسی که کارش مطالعه تاریخ است معتقدم نام او در تاریخ مردان سیاست ایرانی ماندگار و روشن خواهد ماند.


در حوزه فلسفه و دین و اجتماع و آنچه به سنت های روشنفکری به نحوی مرتبط است در طول سه چهار دهه گذشته جدی ترين افکار و نظريات که جریان ساز بوده و زمینه های بحث و گفتگو را در ايران و در محدوده زبان فارسی فراهم کرده از سوی سنت/ سنت های روشنفکری دينی مطرح شده است. طبعاً منظورم افکار و انديشه های اصيل است و نه تکرار آنچه ديگران گفته اند و نوشته اند. مابقی عمدتاً منحصر بوده به فعاليت در عرصه ترجمه. اين دست کم برداشت من است از کمی بیش از سی سال کتابخوانی در این حوزه ها. در طول تاريخ تمدن اسلامی هم همين حکم صادق است. فارابی ها و ابن سينا ها و ابو ريحان ها و غزالی ها و مولانا ها و ابن عربی ها و خواجه نصيرها در بستر تفکر دينی رشد کردند و چراغ فلسفه و ابداع فکر فلسفی را زنده نگاه داشتند.

خاطرات گویی در سال های اخير به شکل متزایدی در بسیاری از موارد تبديل شده است به بستری برای دروغگویی و يا نقل آرزوها و عقده گشایی ها به جای روايت درست تاريخ. خود اين مسئله نيازمند مطالعه ای مستقل است...

اصول گرایی و اصلاح طلبی در ادبیات سیاسی ایران در دو دهه اخیر دو گفتمان مختلف را نمایندگی می کرده است. معجزه هزاره سوم از این تقابل گفتمانی بهره برداری سیاسی کرد و بی آنکه متعلق به هيچ يک از اين گفتمان ها باشد و يا ريشه ای قابل اعتنا داشته باشد با سوء استفاده از مفهوم "عدالت" خود را پرتاب کرد در داخل جامعه سياسی کشور. در تقابل با اين پديده نو ظهور بسياری از مرزهای هويت های سياسی تغيير کرد. در چهار سال اخير با ظهور انديشه و گرایش اعتدال گفتمان تازه ای درسپهر سیاسی کشور در حال شکل گيری است. در برابر اين گفتمان تازه گفتمان های اصول گرایی و اصلاح طلبی اگر به تصحيح و بازسازی خود نپردازند یا ناچارند از سپهر سیاسی کشور حذف شوند و یا تبديل به فرقه هایی درونگرا خواهند شد. آنچه گفتم نتيجه تأملات سياسی من نيست. من تخصصی در علم سياست ندارم. اما تاريخ فرقه های دينی را خوب می شناسم. يک مکتب فکری اگر نتواند با تحولات زمان خود را هماهنگ کند و در فرايندهای تاريخی تحول و تکامل متناسب با زمان را تجربه کند ناچار تبديل می شود به گفتمانی فرقه گرایانه.



اصلاح طلبی تنها يک تيتر و برچسب نيست. اصلاح طلبی يک گفتمان است. اما اصلاح طلبان در ايران مدتی است از نقد سازنده خود غافل شده اند و تنها با بهره وری ازنمادهایی از یک سو و ریتوریک هایی در نقد اصول گرایی از دیگر سو خود را سر و پا نگاه داشته اند. خير. اصلاح طلبی و اصول گرایی به اين تيترها و ريتوريک ها نيست. اولين و مهمترين نشانه اصلاح طلبی نقد خود است؛ نقدی زنده و پويا و ناظر به سه عنصر مردمسالاری، توسعه و عدالت. اگر چنين نباشد آن وقت سخن گفتن از "ژن خوب" نبايد چندان شگفتی من و شما را برانگيزاند. گاه گفتگوهایی می خوانم با شماری از مدعيان اصلاحات که نشانی از آنچه گفتم در آنها نيست.



بينما شيخ الرئیس ابن سينا هو الفيلسوف فإنّ ابن رشد کان الشارح شأنه شأن أيّ شارح. لیس الا. شأنه في الفلسفة شأن أيّ فقيه يريد أن يجتهد في فهم النص فقط. الفيلسوف هو المبتکر للفکر الجديد وابن رشد لیس له أی فکرة جديدة. هو ملتزم بالنص الأرسطي فقط. ولا اعتبار بما قاله محمد عابد الجابري في کتبه حول ابن سينا و"مشرقيته"؛ اقولها بصراحة...



متأسفانه در سال های اخیر شاهد رشد روحیه منفی گرایی و تهاجمی و تنگ نظری و سیاه نمایی در سطح رسانه های اجتماعی و به ویژه در کامنت ها و در حاشیه نگاری ها هستیم. عده ای به اسم اپوزیسیون برعلیه سیاست مسلط و عده ای به همین نام بر علیه عده ای دیگر باز به بهانه اپوزیسیون قلابی و یا اصیل. حال ملاک قلابی بودن و اصيل بودن چيست خود قصه ای است برای خودش. پرده دری ها و بی اخلاقی ها تحت هر عنوانی نشانه انحطاط در يک جامعه است و هيچ چيز نمی تواند آن را تبرير کند. از همه بدتر سیاه نمایی حاضر است در خدمت نوعی نوستالژی موهوم و آن هم همراه با حرمت شکنی ها و اتهام زنی های متقابل. چرا عده ای چنين "زرد" می نويسند؟ هيچ جامعه ای نمی تواند با اين رفتارها و باورها و کنش ها راه سعادت را پيدا کند. ما را چه شده است؟ چرا اخلاق بدين پايه بی اعتبار شده است؟ کمی تاريخ بخوانيم و از گذشته ها عبرت بگيريم و در داوری ها راه انصاف بجوييم و تأسی به بزرگان و پيشوايان اخلاق و ادب کنیم... باور کنيم اخلاق تفاهم و گفتگو را. بس است حرمت شکنی ها و بس است خود زنی ها...

یکی از آفت های ایدئولوژی زدگی به مقوله علوم انسانی رشد نگاه های مبتنی بر نظریه توطئه به مقوله علوم و از جمله علوم انسانی است. یکی از نتایج آن هم تقسيم بندی علوم انسانی به خودی و غیر خودی است. باور کنيم مقوله علم خودی و غير خودی ندارد. علوم انسانی محصول اندیشه و فهم متقابل و گفتگوست و البته مقدس هم نیست و قابل نقد است. این با نگاه های توطئه محور فرق می کند. در بسیاری از سخنرانی های چهره های رسانه ای در ایران و اصحاب منابر و بلندگوها و "نظريه پردازان" سفارشی متأسفانه اين نگاه رو به افزايش است. در چنين فضایی طبیعی است که هوچی گری حرف اول را می زند.


من آقای دکتر نصر الله پورجوادی را خيلی دوست دارم اما حقيقت را بيشتر دوست دارم. داوری های ايشان را گاه و بيگاه درباره فقه و فلسفه و اصول و علوم می بينم. ناچارم بگويم اين مطالب را قبول ندارم اما خوب واقعش آن است که نمی توانم خيلی هم در حول و حوش آن مطلبی بنويسم. اگر ايشان مباحث خود را استدلالی بيان کند آن وقت من هم می توانم هر آنچه ايشان می ريسد پنبه کنم...

اگر قصد دارید فلسفه اسلامی را نفهمید به نظرم بد نیست نوشته های هانری کوربن را بخوانید



ضدیت با مشروطه یا...؟

آقایی به نام سید مقداد نبوی رضوی چند سالی است مقالات و آثاری منتشر می کند در زمینه رجال مشروطه و بزرگان تفکر اصلاحی صد و پنجاه سال اخیر ایران که به نظر من بسیار پرسش برانگیز است. من نمی دانم انگیزه حقیقی این آقا چیست و اصلاً چقدر تخصص در این موضوعات دارد منتهی از چند مقاله ای که از او خواندم فهمیدم نه اطلاع درستی از تفکر اصلاحی دینی دارد و نه از مشروطه و نه از رجال علم و دین در ایران. دست کم آنچه من از او خوانده ام نشان دهنده این است. اتهام زنی به بزرگان و اندیشمندان و عالمان برجسته ای مانند مرحوم عالم زاهد متقی شیخ هادی نجم آبادی حقیقتا با چه منظوری صورت می گیرد؟ در زیر لوای نقد مشروطه بزرگان را متهم کردن و آنان را بد عقیده جلوه دادن با چه انگیزه ای صورت گرفته است و چطور کسی تاکنون واکنشی به این نوشته های بی پایه نداشته است؟ خوانشی ناقص و گزینشی از سخنان شیخ هادی در تحریر العقلاء و متهم کردن او به داشتن عقاید باطل حقیقتاَ چه معنایی دارد؟ این آقا با استناد به منابعی غیر قابل اعتماد و جانبدارانه و مجهول مطالبی را به شیخ هادی نجم آبادی نسبت داده که حقیقتاً قابل فهم نیست. مطالبی که فقیه بزرگوار و محقق عظیم حضرت آیه الله شبیری زنجانی درباره مرحوم شیخ هادی نجم آبادی در جرعه ای از دریا فرموده اند را بخوانید و بعد مقایسه کنید با مطالب بی پایه ای که این آقا در مقالات خود پراکنده است. همین برخورد را نویسنده با مرحوم سید اسد الله خرقانی و مرحوم شریعت سنگلجی و بسیاری دیگر از رجال علم و ادب انجام داده و آنان را به اموری ناپسند متهم کرده است. من حقیقتاً نمی دانم این اقدامات چه معنا دارد و با چه انگیزه ای است؟ عده ای هم که از نهضت مبارک مشروطیت دل خوشی ندارند و یا نوع نگاه و بینش مرحوم شریعت سنگلجی را نمی پسندند به وجد آمده از این دست نوشته های تهی از انصاف و حقیقت استقبال می کنند. آیا اگر با برخی از عقاید شریعت سنگلجی مخالفید این موجب می شود هر گونه اتهامی را به او روا بدارید؟ من باز هم در این موضوع خواهم نوشت.



القاب و عناوین دانشگاهی

به مناسبت بحثی کوتاه که قبلا در همینجا درباره القاب عالمان حوزوی نوشتم این را هم اینجا عرض کنم که در ایران متأسفانه سنت بدی راه افتاده و آن اینکه درباره تیترهای دانشگاهی ایرانیان خارج از کشور و به ویژه دانشگاه های آمریکا و اروپا نوعی شلختگی و سخاوت بی دلیل شایع شده است. الآن اطلاع از درجات دانشگاهی اشخاص بسان گذشته نیست که سخت باشد. به سادگی یک گوگل کردن است. زشت است که هنوز فرق بین استادیار و دانشیار و استاد تمام و دیگر مراتب دانشگاهی را ندانیم. همین امروز کسی از من درباره استادی ایرانی در آمریکا پرسید و لینک مطلبی را فرستاد که در آن دیدم شخصی را به نادرست استاد یکی از دانشگاه های مهم آمریکا معرفی می کنند که تنها درسی آنجا می داده است. مراتب مختلف را اینجا ببینید

https://en.wikipedia.org/wiki/Professors_in_the_United_States




مرحوم آقای علامه کرباسچیان

یکی از دوستان لینک مطلبی را از آقای مددی برای من فرستاد که در حاشیه صفحه آن این مطلب آمده است: در زمان آقای بروجردی (حدود 55 سال قبل در قم) آقایی که معلم دبیرستان بود توضیح المسائل را به ادبیات عامیانه یا فولکوریک نوشت، و بعد آن را با کتاب منتخب المسائل آقای بروجردی که در زمان ایشان چاپ شد تطبیق کنند. این کتاب بسیار جا افتاد و توضیح المسائل قدم خوبی بود که همان مسائل را به لغت واضح بیان می‌کرد.

ظاهراً مقصود آقای مددی در اینجا مرحوم آقای علامه کرباسچیان است، از مؤسسان اصلی مدارس علوی تهران و معلم برجسته اخلاق. مرحوم آقای کرباسچیان از شاگردان قدیم مرحوم آقای بروجردی و از معتمدان ایشان و عالم برجسته ای بود. مراتب علمی ایشان را مطلعین به خوبی می دانند.

پ. ن: مقصود از ادبیات عامیانه یا فولکوریک (؟) را در اینجا واقعاً نمی فهمم.امیدوارم اشتباه تایپی باشد.

https://t.me/azbarresihayetarikhi


توضیح المسائل

برخی دوستان به من نوشتند که متن توضیح المسائل مرحوم آقای بروجردی اثر قلم مرحوم استاد علی اصغر فقیهی است و او بود که معلم مدرسه در قم بود. بله ممکن است مقصود از آنچه قبلا در اینجا از جناب آقای مددی نقل کردیم این باشد منتهی سهم اصلی در تدوین توضیح المسائل با مرحوم علامه کرباسچیان بود و آقای فقیهی در این کار تنها همکار آقای علامه بوده است. جنبه های ادبی کتاب اثر قلم مرحوم آقای فقیهی بود که به نوبه خود او هم تحصیلات حوزوی خوبی داشت و آدم اهل علمی بود و آثار قلمی قابل توجهی دارد.


مرحوم آقای کشمیری

در کانال های تلگرامی و سایت های مجازی و رسانه های اجتماعی دلبسته به معارف دینی در ایران چیزی که خیلی جلوه می کند اقبال کم نظیری است که در سال های اخیر نسبت به مطالب عرفانی و کلمات حکمی و پندنامه های بزرگان عرفان پیدا شده و انواع و اقسام ذکرها و چله نشینی ها بر زبان این بزرگان توصیه می شود. من در اینجا کاری به تحلیل این موضوع ندارم و آسیب شناسی هم نمی خواهم بکنم اما آنچه بیش از هر چیز در این میان نگران کننده است حجم وسیع دروغ و جعل و شایعات و اخباری است بی پایه که به عالمان و عارفان و به ویژه مرحوم آسید علی آقای قاضی و شاگردان ایشان و از جمله مرحوم آقای سید عبد الکریم کشمیری نسبت داده می شود. صدها کتاب هم تنها در فاصله همین چند سال اخیر نوشته شده و عده ای هم خود را به عنوان شاگردان و تربیت شدگان آن بزرگان جلوه می دهند. در مورد مرحوم آقای کشمیری من به دلیل نسبت خانوادگی خیلی نزدیک و ارتباط چند ساله ای که با او داشتم می توانم گواهی دهم که بسیاری از این مطالب که در اینگونه منابع غیر معتمد نقل می شود از اساس ساختگی و دروغ است و در بسیاری از موارد دیگر هم با تحریفات و اضافات و عدم دقت نقل می شود. مرحوم آقای کشمیری از علمای برجسته در فقه و اصول و فلسفه بود و سال ها هم مدرس سطوح عالیه و به ویژه کفایه در نجف بود. فلسفه را هم در نجف درس می داد و از جمله شرح منظومه را. آثار متعددی هم در فقه و اصول داشت و از جمله شرحی بر عروه و همچنین شرحی مفصل بر کفایه. تقریرات اساتیدش را هم نوشته بود. او سال ها با مرحوم محمد تقی جعفری نیز هم مباحثه بود. فصوص را به درس آموخته بود و عرفان محی الدین را خوب می شناخت. در دوره جوانی هم محضر مرحوم آقای قاضی را درک کرده بود و به او و تعالیمش دلبستگی داشت، کما اینکه با مرحوم مرتضی طالقانی و شماری دیگر از معاریف مکتب عرفانی نجف پیوند داشت و از محضر آ‌نان آموخته بود. از ویژگی های آن مرحوم این بود که بسیار کم سخن می گفت و بنابراین بسیاری از آنچه از آن مرحوم در این قبیل کانال های پر طرفدار تلگرامی نقل می شود بی هیچ گفتگو اثر جعل جاعلانی حرفه ای است که خود را در قالب شاگردان آن مرحوم جا می زنند.




درباره مجلاتی مانند آینه پژوهش

متأسفانه ما در ایران و به ویژه در سالهای دهه هفتاد و اوائل هشتاد و بیشتر به سبب برخی مجلات چاپ قم، تحت تأثیر ادبیات علمی و مذهبی دنیای عرب قرار گرفتیم و گاه شیوه های تحقیقات تاریخی ما به جای آنکه مستقیماً با شیوه های جدید در غرب پیوند بخورد با واسطه فهم نویسندگان عرب به دست آمد. بخشی از کتابهایی که در نمایشگاههای کتاب در اختیار قرار می گرفت، در بهترین حالت تتبعاتی بدون پشتوانه تحقیقی معین بود و با ایدئولوژیهایی مانند سلفی گری پیوند داشت. صدها کتاب درباره تاریخ تفسیر و یا حدیث در میان محققان عرب نوشته شده، اما عمده آنها تنها در پی گردآوری و آن هم با رویکردی از پیش تعیین شده و جهت دار هستند. اینها دردی را دوا نمی کند و بینش تاریخی را در ما از درون تهی و بیمایه می کند. البته چند سالی هم آثار نو اندیشان لیبرال و یا چپ مذهبی و یا غیر مذهبی عرب وارد ایران شد و کار را از دیگر سو پیچیده و مشکل کرد.



قم پژوهی

آقای مدرسی تا وقتی قم بود یعنی گمان می کنم تا حدود سنین بیست و پنج شش سالگی با چند استثناء عمده تلاش های علمی اش در حوزه قم شناسی و گردآوری اسناد و منابع اسنادی و تاریخی و نامه ها و مکتوبات مرتبط با تاریخ قم و مزارات و موقوفات آن بود. گفتم با چند استثناء چون آنچه حضرت ایشان به طور نمونه در کتاب مهم برگی از تاریخ قزوین فراهم کردند مرتبط با قم نیست. برخی از این کارها همان سال ها در قم چاپ شد و برخی در سال های بعد. مهمترین کتاب ایشان هم همان تربت پاکان است در دو جلد. البته تز دکتری ایشان درباره خراج در فقه اسلامی است که زیر نظر آقای مادلونگ در دانشگاه آکسفورد دفاع شده. این هم کتاب بسیار مفیدی است. طبعا این کتاب و دو سه کتابی که بعد از آن چاپ کردند مرتبط با تاریخ قم نیست. تاریخ قم در قرن نهم از کارهای مفید آقای مدرسی است که افسوس پی گرفته نشد. بنا بود کتاب شامل چهارده قرن تاریخ قم باشد. من یک زمانی با خانم انتصار رب از شاگردان آقای مدرسی یک کتابشناسی فراهم کردیم برای ایشان که شامل همه کارهای ایشان است درباره تاریخ قم. در مجموعه مقالات آقای مدرسی که در سال های قبل چاپ شد و در واقع مجموعه ای است از مقالات قدیم ایشان چند مقاله جدید تاریخی هم هست که مفید است و قابل استفاده. از جمله درباره فقه خوارج.
اینها را گفتم تا قم دوستان را تشویق کنم که کار آقای مدرسی را پی گیری کنند و با توجه به منابع و اسناد جدید تحقیقات تازه ای درباره تاریخ قم بدین ترتیب متشر شود.




عصر راغب اصفهانی

درباره زمان حیات و مرگ راغب اصفهانی از دیر زمان اختلاف نظر بوده. آقای ALEXANDER KEY که الآن استاد دانشگاه استنفورد هستند تز دکتری شان درباره راغب اصفهانی است و در این باره تحقیق جامعی کرده اند. از جمله درباره تاریخ مرگ راغب اصفهانی تمام نسخه ها را دیده اند و عکس آنها را هم در صفحه آکادمیای خود چند سالی است قرار داده اند. گمان می کنم آقای محمد کاظم رحمتی آن مقاله را به فارسی ترجمه کرده. آنطور که در ذهن دارم. به هرحال کار آقای ALEXANDER KEY نمونه یک تحقیق عالی است که باید مورد الگو قرار گیرد.

اینجا آثار قلمی ایشان را ببینید
https://dlcl.stanford.edu/sites/default/files/files_upload/Key.cv.pdf




جرعه ای از دریا

کتاب جرعه ای از دریا اثر فقیه و محقق بزرگ شیعه و فخر حوزه های علمیه آيه الله شبیری زنجانی اثری است که نباید تنها یکبار که باید چند بار آن را خواند. نکات تاریخی و علمی و دقت نظرهای دقیق رجالی و حکایات مهم در این کتاب در صفحه صفحه آن موج می زند. بسیاری از مطالب این کتاب سه جلدی برای نخستین بار است که مکتوب و منتشر می شود. دقائق بسیاری از خلال مطالعه دقیق این کتاب درباره تاریخ سنت های علمی در نجف و قم به دست می آید که خود می تواند موضوع تحقیقات متعدد آکادمیک باشد. کاش دوره ترتیب اسانید و طبقات رجال ایشان هم منتشر می شد. همینطور شرح کوچک و بزرگ رجال شیخ. سال ۱۳۷۰ بود که به لطف فرزند دانشمند ایشان دوست گرامی آقای حاج سید جواد شبیری با دوره آثار رجالی آیه الله شبیری آشنا شدم و به دلیل آنکه کپی آنها را داشتم تا سال ها که در تهران بودم یکی از کتاب هایی بود که روزی نمی گذشت الا مگر صفحاتی از آن مجموعه را که شاید بالای ده هزار صفحه باشد مطالعه نکنم.



نقد کتاب مکتب در فرایند تکامل

کتاب آقای مدرسی تاکنون مورد نقد شماری از نویسندگان قرار گرفته. یکی دو تا از ‌آنها را خوانده ام. بهترین نقد از دوست دانشمند آقای حسن طارمی است. به نظرم بهتر است این کتاب بر اساس اصل انگلیسی آن نقد شود. ترجمه فارسی تفاوت هایی با اصل انگلیسی دارد. اصل انگلیسی منطق و شیوه استدلال را بهتر نشان می دهد. در طول سال های گذشته موادی در نقد این کتاب به نظرم رسیده که به تدریج منتشر می کنم. مهمترین نقد من بر این کتاب این است که تکلیف روایات قابل اعتماد و اصیل از روایات و متن های قابل مناقشه از لحاظ صحت اصالت در آن روشن نیست. بحث احادیث دوازده امام را البته قبل از آقای مدرسی، اتان کالبرگ بحث کرده بود و نظری مشابه را در مقاله اش مطرح کرده است.
تاریخ امامت و غیبت در مکتب عزیز تشیع را می توان به سبک دیگری نوشت... قبل از آن نقد کتاب آقای مدرسی کمک می کند تا بتوانیم مشکلات منابع و بحث های تاریخی مرتبط را به درستی دریابیم. نخستین گام شناسایی منابع منابع است. آقای مدرسی در کتاب مکتب به منابع منابع توجه نشان نداده است. کار را از روی همین منابع موجود آغاز کرده. من در کتاب امامت و غیبت (چاپ بریل) تلاش کردم نخستین گام را برای شناسایی منابع منابع حدیث امامت و غیبت بردارم. در کتاب دوم که درباره تحلیل اسانید حدیثی است آن بحث ها را تکمیل کرده ام. امیدوارم تا سال بعد بریل یا یک ناشر دیگر آن را منتشر کند...



تصحیح فضائل علی بن ابی طالب از احمد بن حنبل

کتاب فضائل احمد به تصحیح مرحوم استاد ما محقق طباطبایی اعلی الله مقامه نمونه درجه اول تصحیح یک متن حدیثی سنی است. عمق تخصص ایشان را در تخریج ها و بحث اسنادی روایات نشان می دهد. کاری است در سطح تحقیقات متون حدیثی از سوی دانشمندان طراز اول حدیث در مصر و عراق. آشنایی آن مرحوم با روات و اسانید سنی در جهان تشیع بی نظیر و یا کم نظیر بود. علت آن هم انس با کتاب های حدیثی سنی و خواندن نسخه های کهنسال کتب سنت و حدیث بود. من علاقه به حدیث سنی را از آن مرحوم آموختم. راهش هم خواندن اسانید است. دقت در تحریف ها و ارتباطات اسانید و کتاب های ثبت و مشیخه. آن مرحوم مکرر دوره های کتاب های حدیث و تراجم روات سنی را خوانده بود. کاش این کتاب به عنوان نمونه تخصص یک عالم شیعی در حدیث اهل سنت به نحوی شایسته تر و مؤثرتر معرفی می شد.


"قدیمین" و کتاب آقای مدرسی

در کتاب های فقهی درست است که از ابن ابی عقیل و ابن جنید به قدیمین تعبیر می شود و در مواردی آرای فقهی آن دو شبیه هم است اما آرای فقهی آنان در بسیاری موارد هم با هم فرق می کند و اصطلاح " قدیمین" تنها یک اشاره قراردادی است به آن دو و نه نشان دهنده قرابت فکری و فقهی آنان. با این وصف آقای مدرسی در مقدمه ای بر فقه شیعه این دو نفر را در کنار هم قرار داده و به نظرم این کار درست نیست. ابن جنید قائل به حجیت خبر واحد و حجیت قیاس و قائل به فقه اجتهادی و اعتبار ظنون است درست برخلاف ابن ابی عقیل که به مکتب متکلمانه فقیهان تعلق دارد و خبر واحد را رد می کند و قیاس و اجتهاد را معتبر نمی داند. درست مانند شیخ مفید و شریف مرتضی.



اندر بی فایدگی آنچه می نویسیم

من الآن پانزده سالی می شود در نقد غلو گرایی و عرفان گرایی خرافی و آمیختن تفکر فلسفی با اخباری گری عرفان زده می نویسم. در دو سه سال اخیر بیشتر می نویسم. اما مدتهاست فکر می کنم کار بی فایده ای می کنم. جای آن بروم تاریخ علم کلام و فلسفه و فرق بنویسم شاید دست کم چند نفری را فایده بخشد. می فرمایید این چه حرفی است؟ باید با خرافات مبارزه کرد و روشنگری کرد و خود و دیگران را به عقلانیت و اندیشه انتقادی و تاریخی فراخواند. بله درست است اما نگاهی به صفحات مجازی بیاندازید می بینید که حق با من است. فایده ندارد. شاهد هم از غیب رسید. همین الآن دیدم کانالی هست تلگرامی به نام کانال شاخه طوبی مشحون از همه آنچه گفتم در نقد آنها سال هاست می نویسم. مشعشعاتی از آقای صمدی آملی و رفقا و شرکاء. شمار بینندگان آن بالغ بر ۳۲ هزار نفر است. استعداد می خواهد آدم باز در نقد خرافات بنویسد…




از الطاف الهی

در ایام تحصیل در مدرسه علوی در مناسبت های مختلف مذهبی معمولا سخنرانانی فاضل دعوت می شدند و در نمازخانه برای دانش آموزان سخنرانی مذهبی می کردند. یکی از این سخنرانان که بعدها از شهرت زیادی هم برخوردار شد علاقه غریبی داشت که خود را مرتبط با عرفا و علمای ربانی نشان دهد. تا اینجای کار خوب قابل تحمل بود گرچه تعدادی از ما دانش آموزان معمولا سلیقه او را در طرح این مسائل نمی پسندیدیم. اما مشکل از آنجا بیشتر جلوه می کرد که آن آقا که بعدها این رسم و شیوه اش شدت هم گرفت از هر کتابی که می خواست نقل کند و به ویژه کتاب های ادبی و تاریخی و حدیثی اهل سنت پیدا کردن کتاب و آشنایی اش را با آن کتاب و منبع از الطاف خاص الهی به خودش می دانست. البته همه چیز دست خداست و همه چیز مرهون لطف او. در این تردیدی نیست اما به هرحال با همان سن و سال نسبتا کم این قبیل امور برای نوع ما دانش آموزان زیبا جلوه نمی کرد. من آن وقت ها خیلی به اصطلاح کتاب باز بودم و اصلاً یکی از دلمشغولی های من با چند نفر دیگر از دوستان و معلمان جوانتر مدرسه علوی این بود که به سبک مشاعره با یکدیگر درباره نام کتاب ها و نام مؤلفان مسابقه راه می انداختیم. خوب برای مجموعه ما خیلی سخت بود که به طور نمونه آن آقا نمی دانم مثلا از الکشف الحثیث نقل می کرد و بعد می گفت بیست سال است به دنبال نسخه این کتاب بوده و چاپ مصر و از این قبیل. ما با هم شوخی می کردیم می گفتیم در همین کتابفروشی مکتبه النجاح کوچه حاج نایب دست کم بیست نسخه این کتاب سالهاست منتظر فروش است و هکذا.

آن آقای محترم مطالب علمی و ادبی هم در سخنرانی های خود می گفت که معمولا قابل استفاده بود. منتهی به نظر می رسید که برخی مطالب بالاتر از سطح مخاطب است و برخی تنها مناسب مباحثه های مدرسی. به هرحال مخاطب شناسی خودش هنر مهمی است…



سخنرانی های مرحوم آقای حلبی

از مرحوم ‌آقای حلبی تعدادی سخنرانی بر روی اینترنت قرار داده شده. تعدادی از آنها را این دو سه هفته می شنیدم. سخنرانی های جالبی است. معمولا هم مطالب به نظرم بالاتر از سطح عموم شنوندگان به نظر می رسد. بحث هایی درباره معارف و رد بر فلسفه و از این قبیل. من فکر می کردم صرفا در طی بحث های فارسی معارف که متن آنها پیاده و منتشر شده شاهد ادعاهای عجیب ایشان درباره ارتباطات با منابع غیبی و ادعای تخصص در علوم غریبه و جفر و کیمیاء و ریاضات و قدرت بر اعاجیب و علم بر اذکار و چله نشینی و حتی استعداد برای ادعای قطبیت و از این قبیل هستیم. در این سخنرانی ها هم این نوع مطالب موج می زند. آن هم برای مخاطب عمومی. جامعه دینی ما امروز آگاه شده است. به این قبیل مطالب حساس است و واکنش منفی نشان می دهد. تشیع مذهب عقلانیت و استدلال است. نیازی به این حرف ها ندارد. ببینید اگر آن قبیل سخنان ادامه پیدا می کرد چه اتفاقی ممکن بود بیافتد. خداوند مرحوم آقای مطهری را غریق رحمت واسعه خود قرار دهد. او نماینده تفکر معتدل شیعی در سنت هزار ساله آن است…




کتاب جریان ها و سازمان های مذهبی-سیاسی ایران نوشته دوست قدیم جناب رسول جعفریان کتابی است خواندنی و بسیار مفید. من چاپ اول کتاب را در ایران خواندم. یک چاپ را هم که بسی پربرگ تر بود در پاریس خواندم. الآن چاپ چهارم آن در دست من است و آن را به مناسبتی می خوانم. بسیار کتاب مفیدی است. از آن کارهایی است که تألیف آن از عهده او فقط بر می آید. کاش آقای جعفریان همت کند و چاپ تازه ای از آن با اطلاعات جدید این سال ها به دست دهد. اگر چاپ تازه ای از آن شده بعد از چاپ چهارم دوستان اطلاع دهند.



نکته ای و خاطره ای

متأسفانه اگر ذکر خواب و ارتباطات غیبی و اتصال و از این قبیل مطالب جای استدلال را گرفت و تربیت دینی بر آن اساس بالا آمد خرافه گرایی هیچ حد یقفی نخواهد داشت. از نسلی به نسلی منتقل می شود. نمونه اش می شود این همه نوشته ها و کتاب های بی پایه ای که درباره عرفا و ارتباطات و ملاقات و از این قبیل در سال های گذشته منتشر شده است. من چند سال با مرحوم عارف بزرگوار آقای سید عبد الکریم کشمیری مرتبط و مأنوس بودم. یک وقتی یکی از آقایانی که معتقد به مباحث معارفی مشهدی با قرائت درس های فارسی آن بود و خود آن را برای عده ای هم تدریس می کرد از من خواست ایشان را ببرم قم محضر آقای کشمیری. آن آقا البته اهل علم نیست اما از فضلی خالی نیست. صبح نسبتا زودی شاید حوالی ساعت نه صبح در معیت آن آقا خدمت آقای کشمیری رسیدیم. اتفاقا آن روز از آن روزهایی بود که مرحوم آقای کشمیری کسالت داشت و توان سخن گفتن و یا پاسخ پرسشی را نداشت. دوست ما احترام کرد و در طول ملاقات که شاید پانزده دقیقه هم طول نکشید هیچ نگفت و در واقع جز یک سلام و یک خدا حافظی رد و بدل نشد. وقتی که از منزل آقای کشمیری بیرون آمدیم من از ایشان عذرخواهی کردم و تبریر کردم که آقای کشمیری امروز حال خوشی نداشت و اشتباه از من بود که با خانواده ایشان قبلا هماهنگ نکرده بودم. ایشان ابراز داشت اتفاقا برعکس در همان پانزده دقیقه که شما حواست پرت بود و در و دیوار اتاق را با نگاهت وجب می کردی در عالم معنوی میان من و آقای کشمیری پرسش ها و پاسخ هایی رد و بل شد و من چیزهایی پرسیدم و ایشان هم به من پاسخ هایی داد. بعد از گذشت بیست و اندی سال هنوز نتوانسته ام این همه استعداد را هضم کنم...

پ. ن: مرحوم آقای کشمیری اهل هیچ گونه ادعایی نبود. آدم درس خوانده و ملایی بود و اسیر این حرف ها نمی شد.



لیستی از عرفای شیعه را در اینجا ببینید. جالب است که معاصرانی را هم نام برده تحت عنوان عرفای معاصر شیعه. تا عصر قطب الدین نیریزی تقریبا چیزی به عنوان عرفان شیعی ما نداشته ایم. تعداد محدودی درس آموخته مکتب ابن عربی داریم اما به عنوان طریقت عرفانی چنین چیزی در سنت های اصلی شیعه وجود نداشته. عرفان شیعی محصول اواخر دوره صفویه و بعد از آن است. قبل از آن مواردی مانند ابن فهد حلی و یا ابن طاوس حالتی استثنایی داشته است. خدا به خیر کند این حرف ها و این باورها به کجا می خواهد منتهی شود
اینجا این لیست را ببینید:
http://wiki.erfan.wiki/index.php?title=عرفای_شیعه


الآن کلیپی را دوست گرامی استاد بهرامیان برایم فرستاد. آقایی بالای منبر نشسته و با نوعی نگاه عاقل اندر سفیه برای مخاطبانش درباره گران شدن زمین در زمان ظهور به روایات رجعت و علائم الظهور استناد می کند. می گوید زمین های قم و کوفه در وقت ظهور خیلی گران می شود و ،،، با دیدن این کلیپ به من به عنوان کسی که بسیاری از وقت خود را در تمام این سال ها درباره بحث از غلو و احادیث ضعیف صرف کرده احساس غریبی دست داد. ما برای که می نویسیم؟ اصلا فایده ای هم دارد؟...
دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۶:۰۰