آقای مادلونگ، چنانکه گذشت، اثری از هشام بن الحکم را به عنوان منبع اصلی کتاب فرق الشيعة و آن هم منبعی که به عين الفاظ در اين کتاب نقل شده معرفی می کند. اين نظر فاقد دليل معتبر است. احتمالاً نويسنده فرق الشيعة از کتاب المقالات ابو عيسی الورّاق به عنوان منبع اصلی خود بهره برده و از آن طريق بعيد نيست کتابی از هشام در فرق شناسی شيعی، اگر حقيقتاً چنين اثری داشته، در ترکيب کتاب فرق الشيعة تأثير گذاشته باشد. اينکه ميزان تأثير پذيری فرق الشيعة از کتاب المقالات چقدر بوده بر ما روشن نيست اما بعيد نيست درست در نخستين بخش از کتاب آنگاه که نويسنده فرق الشيعة از اختلاف انظار متکلمان شيعی و غير شيعی درباره امامت سخن می گويد و بحثش محدود به شيعيان نيست وی در واقع عين الفاظ کتاب ورّاق را نقل کرده باشد (از ص 2 تا 15. چاپ ريتر). بعد از آن نويسنده فرق الشيعة بدون در نظر گرفتن آنچه قبل از آن درباره فرق مختلف و از جمله شيعه گفته از نو بحثی را آغاز می کند درباره انواع فرقه های اسلامی و بعد از يکی دو سطر آنگاه تنها با تمرکز بر شيعيان اختلافات شيعه را درباره امامان نقل می کند (ص 15 به بعد). اين اختلافات تنها محدود به بحث امامت است و نويسنده در اينجا اصلاً به اختلافات کلامی ميان شيعيان در غير بحث از اختلافات در امامت نمی پردازد. برخلاف بخش اول بعيد است که بخش های بعدی کتاب کاملاً تنها از یک منبع اقتباس شده باشد. بخش اول انسجام بيشتری دارد و به احتمال زياد از کتاب ورّاق گرفته شده اما بعد از آن کتاب ورّاق محتملاً تنها يکی از چند منبع محدود نویسنده کتاب است. در اين قسمت ها شايد منبع اصلی نويسنده فرق الشيعة، يونس بن عبد الرحمان باشد که به طور خاص علاوه بر کتابی با عنوان کتاب الإمامة، کتابی هم با عنوان کتاب الرد علی الغلاة داشته است (نک: نجاشي، ص 447 تا 448). آقای مادلونگ به اين کتاب اخير و سهم آن در تأليف کتاب های فرق الشيعة و المقالات والفرق توجه داشته اند اما سهم آن را در قياس با کتاب هشام چندان پر رنگ تلقی نمی کنند. بخش عمده کتاب فرق الشيعة بحث از فرقه های غاليانه شيعی است. اين بخش ها می تواند علاوه بر تأثير پذيری از کتاب ابو عيسی الورّاق عمدتاً از کتاب يونس بن عبد الرحمان اقتباس شده باشد. از رهگذر اين تأثير البته می توان تأثير کتابی از هشام بن الحکم را که خود استاد يونس بن عبد الرحمان بوده پی گرفت. برخی از اطلاعاتی که در کتاب فرق الشيعة به صورت اطلاعاتی از نيمه دوم قرن دوم قمری و بدون آنکه روزآمد شده باشند نقل شده (و اين محور اصلی استدلال آقای مادلونگ است) می تواند چه از طريق کتاب ورّاق و چه از طريق کتاب يونس بن عبد الرحمان در کتاب فرق الشيعة محفوظ مانده باشد. خود کتاب يونس بن عبد الرحمان هم می تواند وجود بخشی از اين اطلاعات قديمی و روزآمد نشده را در کتاب فرق الشيعة تبرير کند. برخلاف نظر آقای دکتر مدرسی وجود تعابيری مانند "رافضه" در کتاب فرق الشيعة دليل نمی شود منبع اصلی کتاب فرق الشيعة و يا المقالات والفرق را از نويسنده ای سنی مذهب قلمداد کنيم. اگر نويسنده منبع اصلی ابو عيسی الورّاق باشد وجود اين قبيل تعابير در کتاب قابل تبرير است.

آقای مادلونگ البته به يک دليل ديگر هم وجود منبعی مستقيم و کهن از دوران هشام را تأييد می کند: شباهت دو کتاب فرق الشيعة و المقالات والفرق و اين نکته که در واقع سعد بن عبد الله کتاب فرق الشيعة را در هنگام تحرير کتاب خود جلوی چشم داشته و از آن جمله اطلاعات منبع کهنتری را که آقای مادلونگ آن را کتابی از هشام بن الحکم می دانند در اثر خود نقل کرده است. اما همانطور که احتمال داديم اگر فرق الشيعة تنها تحريری کهنتر از خود نويسنده المقالات والفرق باشد در آن صورت وجود شباهت ها ميان اين دو متن می تواند به نحوه ديگری هم قابل توضيح باشد. اساساً دليل روشنی در دست نيست تا وجود يک منبع اصلی و نه لزوماً دو و يا سه منبع اصلی را تأييد کند. اگر المقالات تأليف ابو عيسی الورّاق منبع کتاب فرق الشيعة فرض شود به سادگی می توان تصور کرد او که با آثار هشام بی ترديد آشنا بوده از اطلاعات او درباره تشيع استفاده کرده است. در قسمت آغازين کتاب فرق الشيعة آنگاه که به اختلافات در ميان فرق مختلف درباره امامت پرداخته می شود می توان بی هيچ مشکلی مطالب آن را محتملاً يکجا برگرفته از کتاب ورّاق دانست. بعد از اين قسمت محتملاً فرق الشيعة از کتاب های ابو عيسی و يونس به شکل انتخابی و ترکيبی استفاده کرده است. هر دو منبع هم می توانند ناقل بخش هایی از کتابی از هشام بن الحکم باشند. ابو عيسی در کتاب المقالات در ذکر اختلافات شيعيان تنها به اختلافات آنان درباره امامت نپرداخته بوده است. ممکن است در اين کتاب اختلافات شيعيان در موضوع تداوم امامت در يک فصل نقل شده بوده و از همين قسمت هم نويسنده فرق الشيعة استفاده برده بوده است. بعيد نيست خود ابو عيسی الورّاق در کتاب المقالات علاوه بر اثر هشام بن الحکم، از کتاب يونس بن عبد الرحمان هم که بی ترديد با او آشنایی داشته بهره برده باشد. اما با توجه به ماهيت عمومی کتاب ورّاق بعيد است برخی از جزئيات و تفصيلات مطالب در کتاب فرق الشيعة درباره غلات شيعی عيناً در کتاب ورّاق نقل شده باشد. اينجا کتاب يونس بن عبد الرحمان به عنوان منبع مستقيم نامزد مناسبتری است. علاوه بر اين، اطلاعات مربوط به تواريخ امامان شيعه محتملاً از نويسنده فرق الشيعة است و نه از هيچ يک از نويسندگان قبلی ادبيات فرق نويسی و رد بر غلات.
از ديگر سو، دليل ديگری هم برای اينکه نويسنده فرق الشيعة، حسن بن موسی النوبختي نيست در اختيار داريم: در کتاب فرق الشيعة (و به تبع آن کتاب المقالات والفرق) بحث هایی در حول و حوش عقايد فرق شيعی مطرح شده که چنانکه در نوشته ديگری خواهيم ديد با عقايد شناخته شده نوبختيان سازگار نيست. برعکس، اين ديدگاه ها با مکتب هشام بن الحکم و يونس بن عبد الرحمان سازگاری بيشتری دارد (نک: همين مقاله، شماره سوم). نوبختي خود قرابتی فکری با مکتب هشام نداشته است. نوبختي به مکتب معتزلی پيوستگی بيشتری داشت و در دوره او در بغداد مکتب هشام و يونس چندان در ميان اماميه پر طرفدار نبود. به نظر می رسد کتاب فرق الشيعة محصول مکتب قم است. البته در قم هم مخالفت ها در اواخر سده سوم نسبت به مکتب هشام و يونس کم نبود. خواهيم ديد که مرده ريگ اين مخالفت ها در کتاب فرق الشيعة هم ديده می شود. خود سعد بن عبد الله اشعري در پاره ای از موارد موضعی منفی نسبت به اين مکتب داشت (او دو کتاب با اين عناوين داشته است: كتاب مثالب هشام‏ و يونس‏ و همچنين كتاب الرد على علي بن إبراهيم بن هاشم في معنى هشام‏ و يونس؛ نک: نجاشي، ص 177 تا 178؛ برای کتاب علي بن ابراهيم، نک: همو، ص260). اما به هر حال نسبت به مکتب بغداد، اماميه در قم و ری بيشتر با تعاليم مکتب هشام و يونس آشنا و دلبسته بودند. يکی از حلقه های وصل در اين زمينه شاگرد مهم يونس بن عبد الرحمان، محمد بن عيس بن عبيد اليقطيني است که در ميان قم آثارش به خوبی شناخته بود. او تنها يک محدث و فقيه نبود. همچون استادش يونس بن عبد الرحمان، يقطيني با کلام و عقايد آشنا بود و فهرست آثارش هم اين تنوع را بازتاب می دهد. او کتابی داشته با عنوان كتاب الواضح المكشوف في الرد على أهل الوقوف (نک: نجاشي، ص 333 تا 334). اين کتاب به احتمال بسيار زياد تنها رديه ای بر واقفه بر امام موسی بن جعفر نبوده است. او در اين کتاب احتمالاً به تمامی فرقه هایی که به نوعی در تداوم امامت قائل به توقف بوده اند پاسخ داده و عقايد آنان را رد کرده بوده است. اين منبع می تواند به عنوان منبع واسطه و يا تکميلی برای اثر يونس بن عبد الرحمن در نقل های نويسنده فرق الشيعة فرض شود. اگر نويسنده فرق الشيعة و المقالات والفرق را يک نفر و آن هم سعد اشعري بدانيم اين احتمال قوی تر هم می شود. به دو دليل ساده: نخست اينکه در کتاب المقالات والفرق در چند مورد از محمد بن عيسی بن عبيد در کنار يونس بن عبد الرحمان و در مقام ناقل از او ياد می شود (نک: ص 62، 91، 100). دليل دوم اينکه سعد بن عبد الله خود از راويان مهم و شاگردان يقطيني بوده است (نک: نجاشي، همانجا). بنابراين فرض بهره وری از کتاب او برای سعد بسيار محتمل است. در کتاب فرق الشيعة درست است که از منابع ياد شده نقل مستقيمی نيامده اما در مواردی که المقالات والفرق نکته هایی را افزون بر مواد فرق الشيعة از اين دو منبع نقل می کند نزديکی مطالب به گونه ای است که فرض اينکه تنها در تحرير فرق الشيعة که محتملاً تحرير اول خود سعد بن عبد الله بوده آن مطالب ناقص و بدون ذکر منابعش نقل شده محتمل به نظر می رسد. لازم به تذکر است که در مورد يقطيني گرچه او خود ساکن بغداد بود بعيد است نوبختي ساکن بغداد را که خود متخصص طراز اول کلام و فرق شناسی بود ناقل تکه هایی از کتاب يقطيني فرض کنيم.

برخلاف مورد کتاب مفقود فرق الشيعة تأليف حسن بن موسی النوبختي که در قم و ری گويا همچون ديگر آثار او شناخته نبوده و هيچ وقت از آنها نقلی در آثار قميان و رازيان ديده نمی شود اثر سعد بن عبد الله اشعري در بغداد، علاوه بر قم، به عنوان اثری شناخته شده مورد توجه قرار گرفت. اين در حالی است که به استثنای شيخ مفيد که از فرق الشيعه مفقود نوبختی نقل می کند (نک: الفصول المختارة، ص 318 به بعد)، منبع ديگر شيعی در بغداد سراغ نداريم که در آن دوره از اثر نوبختی نقل مستقيمی داشته باشد. در عوض شيخ طوسي در بغداد بدون آنکه سندی به کتاب سعد اشعري بدهد از کتابش در الغيبه خود نقل کرده است (نک: الغيبة، ص 398 تا 399؛ قس: المقالات والفرق، ص 100 تا 101). علاوه بر آن در ماوراء النهر کشی در رجال خود از اثر سعد اشعري با ذکر نام سعد و اتصال سند به او نقل قول کرده است (نک: پايان اين يادداشت). سعد اشعري شخصيت شناخته شده ای برای شيعيان ماوراء النهر بود. آنان احتمالاً هيچگاه از وجود اثری در موضوع مشابه تأليف نوبختي اطلاع نداشتند و الا احتمالاً کشي در رجال خود از آن نقل می کرد. شيخ طوسي هم ظاهراً کتاب سعد اشعري را اثری متفاوت با اثر نوبختی می دانسته است و الا اگر فرق الشيعه موجود حقيقتاً از نوبختی بود احتمالاً شيخ طوسي ترجيح می داد از او نقل کند و نه از سعد اشعري. کتاب سعد اشعري همچنين در ري هم کاملاً شناخته بوده است. به احتمال زياد ابو حاتم رازي در الزينة به تحريری از کتاب سعد (و شايد در يک احتمال ديگر، منبع او) دسترسی داشته است. شباهت گزارش ها ميان کتاب او و فرق الشيعه و المقالات والفرق گواهی روشن بر اين امر است.



در رجال کشي تکه های مشابهی با اثر سعد اشعري ديده می شود (برای اين موارد، نک: خاندان نوبختی، ص 145 به بعد). در اينجا مناسب است يک مورد آن را که در آن کشي در رجالش به نام و سند از سعد اشعري مطلبی مشابه را از کتاب المقالات والفرق نقل کرده نقل کنيم (نک: اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، ج‏2 ؛ ص775 تا 777؛ قس: المقالات والفرق، ص 91 به بعد). در اين روايت به وضوح معلوم است که مطالب نقل شده از کتاب الواضح المکشوف يقطيني نقل شده است. در پايان روايت، کشی تصريح می کند که بخشی از مطالب را يقطيني از خودش و مابقی را از يونس نقل کرده است. او می نويسد: "قال أبو عمرو: و حدث بهذه الحكاية محمد بن عيسى العبيدي، رواية له، و بعضها عن يونس‏ بن‏ عبد الرحمن‏" . با اين وصف تنها بخشی از مطالب کشي در کتاب سعد اشعري ديده می شود. در اينجا دو احتمال وجود دارد: يا آنچه در نسخه فعلی کتاب اشعري است ناقص نقل شده و يا اينکه با وجود آنکه راوی مطلب منقول از عبيدي در رجال کشي، سعد اشعري است اما اين مطلب را کشي به نقل از کتاب عبيدي (و شايد با واسطه کتاب ديگری از سعد اشعري و نه لزوماً کتاب المقالات والفرق) نقل کرده است. حال اصل روايت:
"حدثني محمد بن قولويه، قال: حدثني سعد بن عبد اللّه القمي، قال حدثني محمد بن عيسى بن عبيد، عن عثمان بن عيسى الكلابي، أنه سمع محمد ابن بشير، يقول: الظاهر من الانسان آدم، و الباطن أزلي، و قال انه كان يقول بالاثنين، و أن هشام بن سالم ناظره عليه فأقرّ به و لم ينكره. و أن محمد بن بشير لما مات أوصى الى ابنه سميع بن محمد، فهو الامام و من أوصى اليه سميع فهو امام مفترض الطاعة على الامة الى وقت خروج موسى ابن جعفر عليه السّلام و ظهوره، فما يلزم الناس من حقوق في أموالهم و غير ذلك مما يتقربون به الى اللّه تعالى، فالفرض عليه أداؤه الى أوصياء محمد بن بشير الى قيام القائم. و زعموا أن علي بن موسى عليه السّلام و كل من ادعى الامامة من ولده و ولد موسى عليه السّلام فمبطلون كاذبون غير طيبي الولادة، فنفوهم عن أنسابهم و كفروهم لدعواهم الامامة، و كفروا القائلين بامامتهم و استحلوا دماءهم و أموالهم. و زعموا أن الفرض عليهم من اللّه تعالى اقامة الصلوات الخمس و صوم شهر رمضان، و أنكروا الزكاة و الحج و سائر الفرائض، و قالوا باباحة المحارم و الفروج‏ و الغلمان، و اعتلوا في ذلك بقول اللّه تعالى‏ «أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً» و قالوا بالتناسخ. و الائمة عندهم واحدا واحدا انما هم منتقلون من قرن الى قرن، و المواسات بينهم واجبة في كل ما ملكوه من مال أو خراج أو غير ذلك، و كلما أوصى به رجل في سبيل اللّه فهو لسميع بن محمد و أوصيائه من بعده، و مذاهبهم في التفويض مذاهب الغلاة من الواقفة، و هم أيضا قالوا بالحلال. و زعموا أن كل من انتسب الى محمد فهم بيوت و ظروف، و أن محمدا هو رب حل في كل من انتسب اليه، و أنه لم يلد و لم يولد، و أنه محتجب في هذه الحجب. و زعمت هذه الفرقة و المخمسة و العلياوية و أصحاب أبي الخطاب أن كل من انتسب الى أنه من آل محمد فهو مبطل في نسبه مفتر على اللّه كاذب، و أنهم الذي قال اللّه تعالى فيهم: انهم يهود و نصارى، في قوله‏ «وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ» .محمد، في مذهب الخطابية، و علي في مذهب العلياوية فهم ممن خلق هذان كاذبون فيما ادعوا من النسب، اذ كان محمد عندهم و علي هو رب لا يلد و لا يولد و لا يستولد، تعالى اللّه عما يقولون علوا كبيرا. و كان سبب قتل محمد بن بشير لعنه اللّه لأنه كان معه شعبذة و مخاريق فكان يظهر الواقفة أنه ممن وقف على علي بن موسى عليه السّلام، و كان يقول في موسى بالربوبية، و يدعى لنفسه أنه نبي. و كان عنده صورة قد عملها و أقامها شخصا كأنه صورة أبي الحسن عليه السّلام في ثياب حرير و قد طلاها بالادوية و عالجها بحيل عملها فيها حتى صارت شبيها بصورة انسان و كان يطويها فاذا أراد الشعبذة نفخ فيها فأقامها و كان يقول لأصحابه ان أبا الحسن عليه السّلام عندي فان أحببتم أن تروه و تعلموا أني نبي فهلموا أعرضه عليكم فكان يدخلهم البيت و الصورة مطوية معه. فيقول لهم: هل ترون في البيت مقيما أو ترون فيه غيري و غيركم؟ فيقولون: لا، و ليس في البيت أحد، فيقول: أخرجوا فيخرجون من البيت فيصير هو وراء الستر و يسبل الستر بينه و بينهم ثم يقدم تلك الصورة، ثم يرفع الستر بينه و بينهم.فينظرون الى صورة قائمة و شخص كأنه شخص أبي الحسن لا ينكرون منه شيئا و يقف هو منه بالقرب فيريهم من طريق الشعبذة انّه يكلمه و يناجيه و يدنو منه كأنّه يساره، ثم يغمزهم أن يتنحوا فيتنحون. و يسبل الستر بينه و بينهم فلا يرون شيئا. و كانت معه أشياء عجيبة من صنوف الشعبذة ما لم يروا مثلها، فهلكوا بها، فكانت هذه حاله مدة، حتى رفع خبره الى بعض الخلفاء أحسبه هارون أو غيره ممن كان بعده من الخلفاء و أنه زنديق، فأخذه و أراد ضرب عنقه فقال: يا أمير المؤمنين استبقني فاني أتخذ لك أشياء يرغب الملوك فيها فأطلقه. فكان أول ما اتخذ له الدوالي، فانه عمد الى الدوالي فسواها و علقها و جعل الزيبق بين تلك الالواح، فكانت الدوالي تمتلى من الماء و تميل الالواح و ينقلب الزيبق من تلك الالواح فيتبع الدوالي لهذا، فكانت تعمل من غير مستعمل لها و تصب الماء في البستان، فأعجبه ذلك مع أشياء عملها يضاهي اللّه بها في خلقه الجنّة. فقوده و جعل له مرتبة، ثم انه يوما من الايام انكسر بعض تلك الالواح فخرج منها الزيبق، فتعطلت فاستراب أمره و ظهر عليه التعطيل و الاباحات. و قد كان أبو عبد اللّه و أبو الحسن عليهما السّلام يدعوان اللّه عليه و يسئلانه أن يذيقه حر الحديد فأذاقه اللّه حر الحديد بعد أن عذب بأنواع العذاب."



سنت نگارش آثاری در باب ملل و نحل نگاری در میان مسلمانان، قدمتی دیرینه دارد و آثار کهنی در این خصوص در دست است و از بسیاری متون نگاشته شده در این خصوص نیز گاه نام و در مواردی نقل قولهایی باقی مانده است که به دقت مورد توجه و تحقیق محققان قرون اولیه اسلامی و خاصه کسانی که به بحث درباره ملل و نحل می پردازند، قرار گرفته است. نگارش چنین آثاری در میان شیعیان نیز تداول داشته اما متاسفانه از بسیاری متون این گونه، تنها نامی باقی مانده است و البته چند متن هم باقی مانده؛ از جمله کتابی به نام المقالات و الفرق نوشته سعد بن عبدالله اشعری قمی (متوفی 299 یا 301) که اثری بس ارزشمند است. کتاب المقالات و الفرق با انتساب مسلم به سعد بن عبدالله اشعری اثری کاملا شناخته شده در میان محافل امامیه بوده است. اما نکته جالب توجه این است که ظاهرا مشایخ عراق طریق متصل به این کتاب نداشته اند چرا که چنانکه ديديم شیخ طوسی تکه بلندی از کتاب سعد بن عبدالله اشعری را نقل کرده اما طریق متصل به آن ذکر نکرده است. در هر حال در بحث از ارتباط میان دو کتاب فرق الشیعه و کتاب المقالات و الفرق باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که متن سعد بن عبدالله اشعری، اصیل بوده و محل مراجعه میان شیعیان بوده است، احتمال جدی درباره کتاب و اثر منسوب به نوبختی آن است که کتاب سعد بن عبدالله اشعری دارای دو تحریر متاخر و متقدم بوده و در زمانی بعد تحریر متقدم در محافل عراق با توجه به شهرت حسن بن موسی نوبختی به او نسبت داده شده است. هر چند شیخ طوسی در کتاب الفهرست، طریق متصل در روایت آثار سعد بن عبدالله اشعری را ذکر کرده است با این حال در کتاب الغیبه به صورت وجاده از این کتاب اشعری نقل قول کرده است.

چهارشنبه ۸ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۸:۵۴