در این مقاله گفته ام که باید میان سه جایگاه مختلف حضرت امیر (ع) در خصوص امامت و خلافت تفکیک قائل شد: نخست، امامت به معنای پیشوایی دینی و معنوی حضرت امیر به عنوان امام نخست شیعه در فرهنگ کلامی امامیه، دوم، جایگاه امامت و خلافت و جانشینی حضرت امیر به عنوان جانشین بلافصل پیامبر که با حدیث غدیر و شواهد بسیار دیگر قابل اثبات است و هویت تشیع به آن است (بحث نص پیامبر بر امر جانشینی در جامعه پس از خود). سوم: خلافت حضرت امیر به عنوان خلیفه چهارم بعد از قتل خلیفه عثمان بن عفان. که این مورد اخیر بر اساس شورای اهل مدینه و اهل بدر و انصار و مهاجرین بود و برخی گفتارهای نهج البلاغه ناظر به این قسمت است.

برای ورود به بحث، نخست گفتاری از حضرت با تفسيری از ابن ابي الحديد را اينجا نقل می کنيم:
شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ؛ ج‏7 ؛ ص33 به بعد
91 و من كلام له ع لما أراده الناس على البيعة بعد قتل عثمان رضي الله عنه‏
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ.
وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً.
...و هذا الكلام يحمله أصحابنا على ظاهره و يقولون إنه ع لم يكن منصوصا عليه بالإمامة من جهة الرسول ص و إن كان أولى الناس بها و أحقهم بمنزلتها لأنه لو كان منصوصا عليه بالإمامة من جهة الرسول ع لما جاز له أن يقول دعوني‏ و التمسوا غيري و لا أن يقول و لعلي أسمعكم و أطوعكم لمن وليتموه أمركم و لا أن يقول و أنا لكم وزيرا خير مني لكم أميرا.
وتحمله الإمامية على وجه آخر فيقولون إن الذين أرادوه على البيعة هم كانوا العاقدين بيعة الخلفاء من قبل و قد كان عثمان منعهم أو منع كثيرا منهم عن حقه من العطاء لأن بني أمية استأصلوا الأموال في أيام عثمان فلما قتل قالوا لعلي ع نبايعك على أن تسير فينا سيرة أبي بكر و عمر لأنهما كانا لا يستأثران بالمال لأنفسهما و لا لأهلهما فطلبوا من علي ع البيعة على أن يقسم عليهم بيوت الأموال قسمة أبي بكر و عمر فاستعفاهم و سألهم أن يطلبوا غيره ممن يسير بسيرتهما و قال لهم كلاما تحته رمز و هو قوله إنا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و إن الآفاق قد أغامت و المحجة قد تنكرت. قالوا و هذا كلام له باطن و غور عميق معناه الإخبار عن غيب يعلمه هو و يجهلونه هم و هو الإنذار بحرب المسلمين بعضهم لبعض و اختلاف الكلمة و ظهور الفتنة. و معنى قوله له وجوه و ألوان أنه موضع شبهة و تأويل فمن قائل يقول أصاب علي و من قائل يقول أخطأ و كذلك القول في تصويب محاربيه من أهل الجمل و صفين و النهروان و تخطئتهم فإن المذاهب فيه و فيهم تشعبت و تفرقت جدا. و معنى قوله الآفاق قد أغامت و المحجة قد تنكرت أن الشبهة قد استولت على العقول و القلوب و جهل أكثر الناس محجة الحق أين هي فأنا لكم وزيرا عن رسول الله ص أفتي فيكم بشريعته و أحكامه خير لكم مني أميرا محجورا عليه‏ مدبرا بتدبيركم فإني أعلم أنه لا قدرة لي أن أسير فيكم بسيرة رسول الله ص في أصحابه مستقلا بالتدبير لفساد أحوالكم و تعذر صلاحكم.
و قد حمل بعضهم كلامه على محمل آخر فقال هذا كلام مستزيد شاك من أصحابه يقول لهم دعوني و التمسوا غيري على طريق الضجر منهم و التبرم بهم و التسخط لأفعالهم لأنهم كانوا عدلوا عنه من قبل و اختاروا عليه فلما طلبوه بعد أجابهم جواب المتسخط العاتب.
و حمل قوم منهم الكلام على وجه آخر فقالوا إنه أخرجه مخرج التهكم و السخرية أي أنا لكم وزيرا خير مني لكم أميرا فيما تعتقدونه كما قال سبحانه‏ ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ‏ أي تزعم لنفسك ذلك و تعتقده.
و اعلم أن ما ذكروه ليس ببعيد أن يحمل الكلام عليه لو كان الدليل قد دل على ذلك فأما إذا لم يدل عليه دليل فلا يجوز صرف اللفظ عن ظاهره و نحن نتمسك بالظاهر إلا أن تقوم دلالة على مذهبهم تصدنا عن حمل اللفظ عن ظاهره و لو جاز أن تصرف الألفاظ عن ظواهرها لغير دليل قاهر يصدف و يصد عنها لم يبق وثوق بكلام الله عز و جل و بكلام رسوله ع و قد ذكرنا فيما تقدم كيفية الحال التي كانت بعد قتل عثمان و البيعة العلوية كيف وقعت‏.

ابن ابی الحديد در تفسير اين کلام در اینجا دو دیدگاه متقابل را نقل می کند؛ يکی از معتزله و ديگری از اماميه. او در تبيين ديدگاه اماميه سه نظر مختلف را نقل می کند اما متأسفانه ناقل این سخنان را معرفی نمی کند. بعيد نيست اين سخنان از ابن قبه رازی باشد.

ديدگاه معتزليان به تعبير ابن ابي الحديد مبتنی بر ظاهر کلام حضرت است. تفسير آنان اين بوده که بنابر اين سخنان معلوم می شود حضرت امير منصوص از جانب پيامبر نبوده چرا که اگر او منصوص بود این حق را نداشت که امامت و خلافت را که به او واگذار شده نپذیرد و از قبول آن تن زند. ابن ابی الحديد اين ديدگاه و تفسیر را مقبول می داند و تأیید می کند. در مقابل البته چنانکه در عبارات او می خوانیم سه تأويل مختلف اماميه را که قائل به وجود نص بر امامت حضرت است را نقل می کند. تأويل نخست به نظر من با داده های تاريخی بيشتر سازگار است. توضيح اينکه بيعت با حضرت امير در شرايط طبيعی صورت نگرفت. این بيعت چنانکه همه می دانیم بعد از بروز فتنه ای صورت گرفت که در نهايت به شکل گرفتن سنت غلطی انجاميد که همانا قتل خليفه بود؛ چيزی که حضرت با آن مخالف بود. حضرت امير تمام تلاش خود را کرد تا مطالبات مخالفان عثمان و معترضين از طرق مسالمت آمیز ختم به خير شود اما جريان حوادث به گونه ای رقم خورد که عثمان به قتل آمد. در چنين شرايطی معترضان و مخالفان عثمان پیشنهاد بیعت به حضرت امير دادند. حضرت به درستی می دانست که علت مخالفت و اعتراضات آنان نسبت به عثمان چه بود و آنان چه مطالباتی از حضرت دارند. حضرت امير با توجه به اسناد تاريخی و چندين گفتار که از او در اختيار ما قرار دارد تلاش کرد تا آنجا که ممکن است بيعت بر امر خلافتش را در چارچوب های مقبول برای اکثريت جامعه اسلامی و بنابر سنت های پذیرفته شده تا آن زمان سامان دهد. حضرت خلافت را در هر شرايطی نمی خواست و تدبير هم حکم می کرد که تنها بر پایه شروط و مطالبات گروه معارضان و تأیید و بیعت آنان خلافت را قبول نکند. به هر حال حضرت امیر ابتدا از پذيرش این مسئوليت تن زد و چنانکه گفتيم اين با تدبير و عقلانیت سياسی در شرايط بحران زده بعد از قتل خليفه سوم سازگارتر بود. حضرت از آغاز با قتل عثمان مخالف بود و نمی خواست خلافتش برآمده از فتنه قتل عثمان و بدون پیشبینی های لازم جلوه کند. به همین دلیل هم در آغاز با پذيرش خلافت مخالفت کرد. از دیگر سو، حضرت می دانست که در چارچوب خواسته های محدود معترضان او در مقام یک "وزير" و مشاور بهتر می تواند خواسته های آنان را برآورده کند و برای بهبود وضعيت آشفته ای که منجر به قتل عثمان شد و نسبت به اصلاح پيامدهای آن اقدام کند. بنابراين در گفتاری که از امام نقل کرديم بحث تدبير سياسی حضرت مطرح است و نه مسئله مبنای مشروعيت خلافت.
در گام دوم حضرت در برابر اصرار مردمی که بيعت با او را طلب می کردند تأکيد می کرد که بايد بيعت بر اساس همان اصولی باشد که قبل از آن زمان مقبول قلمداد می شد؛ یعنی با رضايت اهل مدينه (و مهاجرين و انصار) و اهل بدر و "شورا"ی مسلمين. طبیعی بود که در غير اين صورت مبانی خلافت او می توانست خيلی زود مورد مناقشه قرار گيرد. اين رفتار حضرت امير حاکی از هوشمندی فوق العاده است.
آنچه در گفتار فوق از حضرت نقل شده ناظر به نکته اول است و به نظرم پاسخ نخستی که ابن ابي الحديد از علمای اماميه نقل کرده کاملاً متين و درست است. در حقيقت تفسير معتزله با زمينه تاريخی اين گفته ها سازگار نيست. در این گفته ها اصلاً بحث بر سر امامت حضرت از نقطه نظر مستقل آن نیست. حضرت امير با وجود آنکه، چنانکه در خطبه شقشقیه می بينيم، خود را شايسته تر از ديگران در امر خلافت و جانشينی پامبر در جامعه مدينه بعد از پيامبر می دانست اما در اينجا در یک شرايط خاص ديگری نسبت به مطالبه ای واکنش نشان می دهد که موضوع آن به کلی تغيير کرده بود. حضرت امير آن هنگام هم که بيعت را پذيرفت آن را در چارچوب معنا و مفهومی از خلافت پذيرفت که در جامعه مسلمانان حجاز و عراق سال 35 قمری از آن درک می شد؛ شرايط آن زمان شرايط زمان پيامبر و رحلت حضرت رسول نبود. اسلام و مسلمانان هم ديگر محدود به مدينه و يا حداکثر حجاز نبود. وانگهی جامعه دينی زمان پيامبر که بر اساس ايمان و اخوت ايمانی و همچنين چندين پيمان قبیلگی و مناسبات مهاجرون و انصار شکل گرفته بود ديگر بر وضع سابق خود نبود. فتوحات و تشکيل "دولت" همه چيز را تغيير داده بود و معنا و مفهوم تازه ای را برای اداره جامعه سبب ساز شده بود. در حقيقت امامتی که مبتنی بر "ولايت" پيامبر بود و "ولايت" آنکه پيامبر او را به عنوان کسی قلمداد می کرد که همان نسبت ولايتی که پيامبر با مؤمنين دارد او هم با مؤمنين جامعه نوپای اسلامی دارد (مدلول حدیث غدير) جای خود را به خلافتی داده بود که سه خليفه نخستين مفهوم و معنا و مرزهای آن را تعيين و تحدید کرده بودند. اينجا حضرت امير با واقعيت ديگری روبرو بود: پذيرش مسئوليت به عنوان یک مسلمان در قبال جامعه ای که می دانيم سال ها پیش از آن تاريخ برای حفظ آن و حفظ میراث حقيقی پيامبر حتی از حق شخصی خود در خلافت و جانشينی بلافصل پيامبر گذشته بود و در مسير آن حتی همسر عزيز و یگانه دخت پيامبر را هم از دست داده بود و با خلفای نخستين بيعت کرده بود. او برای حفظ "امت" و آنچه پيامبر امتش را به تبعيت از آن فراخوانده (يعنی قرآن و سنت و عترتش) جز پذیرش بيعت و قبول مسئولیت خلافت چاره ای برای خود نمی دید؛ خلافتی که در طی سه دهه همه عناصر مفهومی و سازنده آن تعيين شده بود و مسير خود را و شرایط تحقق و تداوم خود را پيدا کرده بود. اينجا حضرت امير تنها می توانست تا آنجا که اصل مسئوليت تباه نشود به اصلاح برخی ساختارهای آن همت کند و آنها را به عنوان شروط خود قبل از پذیرش بيعت مطرح کند. نیازی به گفتن هم نیست که در تمام مدت پنج سال خلافت هم حضرت در واقع با همين ميراث خلافت دست و پنجه نرم کرد و با مشکلات آن مواجه بود؛ ميراثی که در نهايت باز خود را در شکل جديدی اين بار با حاکميت "زر و زور و تزوير" معاويه و خليفگان اموی بازسازی کرد. معاويه ای که حتی به سنت شيخين هم نمی توانست گردن نهد و وفادار بماند... انديشه او "اموی" بود...

شيعيان در طول تاريخ خلافت اموی و حتی در عصر عباسی بر اساس همین میراث و توصیه ها و اصول بنیادین سياسی حضرت امير و آنچه از امامان مجتبی و سيد الشهداء در اختيار داشتند و بر حضور مردم و رضايت آنان در شکلگیری مشروعيت هر حکومتی استوار بود همواره در معارضه با دستگاه قدرت اموی و عباسی و در برابر حکومت های "طاعت" و "جماعت" و "فلتة" و "تغلّب" بر اهميت مفاهيم "شورا" و "الرضا من آل محمد" برای تعيين حکومت تأکيد می کردند. شيعيان همانند "امويان" نمی انديشيدند.

موضع حضرت امير در این گفتار برخلاف رأی معتزليان که ابن ابی الحديد نقل می کند ارتباطی به ثبوت "نص" پيامبر بر حضرت امير و درستی عقيده شيعه درباره مدلول حديث غدير در خصوص حق جانشینی بلافصل حضرت رسول ندارد. وانگهی اینجا مقصود امامت به مفهوم دينی آن نيست که هدايت معنوی و دينی را به دوازده پيشوای دينی در ديدگاه کلامی شيعیه اماميه ارجاع می دهد.

در این قسمت کلماتی از حضرت علاوه بر آنچه نقل شد را می آورم که همه شواهدی است بر آنچه گفتم:
1- "انه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان، على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار، ولا للغائب أن يردّ، وانما الشورى للمهاجرين والانصار فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك لله رضى، فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه الى ما خرج منه. فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاّه الله ما تولى، وان طلحة والزبير بايعاني ثم نقضا بيعتي وكان نقضهما كردهما فجاهدتهما على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر الله وهم كارهون فادخل فيما دخل فيه المسلمون".
2- "انما الناس تتبع المهاجرين والانصار، وهم شهود المسلمين على ولايتهم وأمر دينهم، فرضوا بي وبايعوني، ولستُ استحل أن أدع حزب معاوية يحكم على الامة ويركبهم ويشق عصاهم".
3- عن ابن الحنفية: "كنت مع أبي حين قتل عثمان فقام فدخل منزله، فأتاه أصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) فقالوا: إن هذا الرجل قد قتل ولا بد للناس من إمام، ولا نجد اليوم أحدا أحق بهذا الامر منك، لا اقدم سابقة ولا اقرب من رسول الله (صلى الله عليه وآله) فقال: لا تفعلوا فاني اكون وزيراً خير من أن أكون أميرا، فقالوا: لا والله، ما نحن بفاعلين حتى نبايعك. قال: ففي المسجد، فان بيعتي لا تكون خفية ولا تكون الا عن رضى المسلمين".
4- "أيها الناس عن ملأ وأذن إنّ هذا امركم ليس لأحد فيه حق الا من أمّرتم، وقد افترقنا بالأمس على أمر وكنت كارهاً لأمركم فأبيتم الا أن اكون عليكم، ألا وانه ليس لي دونكم الا مفاتيح ما لكم وليس لي أن آخذ درهماً دونكم".
5- "وقد كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) عهد اليّ عهداً فقال: ياابن أبي طالب لك ولاء امتي، فان ولوك في عافية واجمعوا عليك بالرضا فقم بأمرهم، وان اختلفوا عليك فدعهم وما هم فيه".
6- "ولعمري لأن كانت الإمامة لا تنعقد حتى تحضرها عامة الناس فما الى ذلك بسبيل، ولكن أهلها يحكمون على مَن غاب عنها ثم ليس للشاهد أن يرجع ولا للغائب أن يختار".
7- "انما الناس تتبع المهاجرين والانصار، وهم شهود المسلمين على ولايتهم وأمر دينهم، فرضوا بي وبايعوني، ولستُ استحل أن أدع حزب معاوية يحكم على الامة ويركبهم ويشق عصاهم".
[فرجعوا الى معاوية فأخبروه بذلك فقال: ليس كما يقول، فما بال مَن هاهنا من المهاجرين والانصار لم يدخلوا في الأمر فيؤامِروه، فانصرفوا الى علي (عليه السلام) فقالوا له ذلك واخبروه] فقال (عليه السلام) : "ويحكم هذا للبدريين دون الصحابة وليس في الارض بدري الا وقد بايعني وهو معي، أو قد أقام ورضي فلا يغرنّكم معاوية من انفسكم ودينكم"

این ديدگاه را در مورد امام مجتبی هم می بينيم:
1- "ان علياً لما مضى لسبيله.. ولاّني المسلمون الأمر بعده، فدع التمادي بالباطل وادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتي فإنك تعلم اني أحق بهذا الأمر منك".
2- "صالحه على أن يسلم له ولاية أمر المسلمين، على أن يعمل فيهم بكتاب الله وسنة رسول الله (صلى الله عليه وآله) وسيرة الخلفاء الصالحين وليس لمعاوية بن أبي سفيان أن يعهد الى أحد من بعده عهدا، بل يكون الأمر من بعده شورى بين المسلمين".




دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۳:۱۴