چند تنی از دوستان از من پرسیده اند چرا مکتب تفکیک را جدی گرفته ام و هر از چندگاهی مطلبی در نقد مکتب تفکیک منتشر می کنم. پاسخ را اینجا مناسب دیدم منتشر کنم:
مکتتب تفکیک یا مکتب معارفی خراسان از نقطه نظر مبانی نظری و منظومه فکری به هیچ وجه مکتبی با اندیشه ای ساختارمند نیست و از فقر تئوریک شدیدی رنج می برد. این نکته بر هر آشنایی با نوشته های این مکتب آشکار است. شاید من کمی بیش از بسیاری دیگر که در سالهای اخیر دلبسته این مکتب شدند و یا منتقد آن با این نوشته ها آشنا شده باشم. زمانی که من با نوشته های این مکتب آشنایی یافتم جز چند متن که مرحوم نجفی از میرزا مهدی اصفهانی منتشر کرده بود و چند کتاب غیر جدی از مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی چیز قابل توجه دیگری از نمایندگان این مکتب منتشر نشده بود. شاید تنها کتاب قابل اعتنا در این میان بیان الفرقان مرحوم قزوینی بود که بیشتر به موعظه نامه و کتابی اخلاقی می ماند. مهمترین نوشته های مرحوم میرزا مهدی همانند کتاب معارف القرآن همچنان به صورت خطی است و تقریرات مرحوم آقای حلبی هم هنوز منتشر نشده. اما من خیلی زود حوالی سال ۶۵ شمسی در مدرسه علوی و بیرون آن با درس های فارسی مرحوم حلبی آشنا شدم و آنها را به مذاکره و آموختن با برخی نمایندگان این مکتب و شاگردان مرحوم حلبی خواندم و به بحث گذاشتم. آن زمان حتی در مدرسه علوی صحبت کردن از مرحوم آقای حلبی و افکار و اندیشه هایش چندان ساده نبود؛ چه برسد به محیط و مجامع عمومی. درس های فارسی از قضا متن های خوش خوان و قابل فهم و از لحاظ ارائه مطالب بسیار روشن است و در این تردیدی نیست که مرحوم آقای حلبی برجسته ترین شاگرد مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بوده است. این نکته نه تنها از روایت های موجود و شفاهی روشن است بلکه از مقایسه نوشته ها و تقریرات و درس های فارسی و متن های عربی او با نوشته های دیگر نمایندگان این مکتب به خوبی آشکار است. مقایسه ای میان این آثار با کتاب های مرحوم ملکی، میرزا جواد تهرانی، شیخ مجتبی قزوینی، مرحوم مرواردید و مابقی شاگردان میرزا مهدی اصفهانی این نکته را رو،شن می کند. مرحوم آقای حلبی زمانی دروس فلسفه را در سطحی خوانده بود و از همین درس های فارسی هم معلوم است که با اصطلاحات فلاسفه آشناست. از دیگر ویژگیهای نوشته های مرحوم آقای حلبی یکی هم این است که از ذکر بسیاری از مطالبی که دیگر شاگردان چندان اصراری بر ذکر و نقل آن نداشتند و شاید نقل آن مطالب را به نحوی چندان مفید برای مخاطبان و یا به نفع تصویر عمومی از مکتب تفکیک نمی دانستند ابایی نداشت و به همین دلیل حتی از مطاوی دروس فارسی گاه مطالب غریبی از مبانی این مکتب روشن می شود که در دیگر کتاب ها و آثار نمایندگان این مکتب دیده نمی شود. به هرحال من اواخر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد نه تنها به این آثار بلکه به آثار خطی میرزا مهدی اصفهانی و مرحوم آقای حلبی در کتابخانه آستان قدس و یا نسخه های خطی دیگر این کتاب ها دسترسی پیدا کردم و همان زمان بیشتر آنها را خواندم.
در این تردیدی نیست که مکتب معارفی مشهد ناقد فلسفه است. بیشترین لبه انتقاد این مکتب به فلسفه آخوند ملاصدراست و مکتب شاگردان ابن عربی مانند قونوی و قیصری و دیگر اخلاف ابن عربی. ایرادی که این مکتب به اهل حکمت متعالیه به دلیل خلط مباحث فلسفی با عرفانیات متوجه می داند به نظر من کاملاً درست و وارد است. حکمت متعالیه و یا دست کم شماری از شارحان آن در یکی دو سده گذشته فلسفه نظری را به سمت نوعی ذوق عرفانی کشانده اند که از آن جز وحدت وجود ابن عربی قابل تفسیر نیست. من البته معتقدم وحدت وجود ابن عربی و نظریه اعیان ثابته و اسماء و صفات و حضرات خمس او در جای خود حاوی پرسش از مهمترین مسئله های نظری است اما لزوماً پاسخ های آنان را قابل ارائه با استدلالات و براهین فلسفی، دست کم در سنت فلسفه اسلامی نمی بینم. انتقادات مکتب تفکیک به خلط فلسفه و عرفان به نظر من بدین ترتیب وارد است.
آنان و از جمله مرحوم آقای حلبی بر عدم تفکیک فلسفه و مبانی دینی و قرآنی تأکید دارند و مکرر آقای حلبی در نوشته هایش ابن سینا را بر آخوند ترجیح می دهد چرا که معتقد است ابن سینا فلسفه را با تأویل قرآن و با مفاهیم دینی نمی آمیزد در حالی که ملا صدرا چنین می کند. این انتقاد او در خلط فلسفه و مبانی دینی و قرآنی سابقه بسیار کهنه ای در تاریخ فلسفه اسلامی دارد و به نظر من نکته قابل تأملی است و من خود مکرر در این باره نوشته ام. در حقیقت باید میان دو لایه از تفکر ملا صدرا تفکیک کرد: ملا صدرا به مثابه شارح مبتکر ابن سینا و ملا صدرا به مثابه کسی که با شیوه تلفیقی قصد دارد فلسفه و عرفان ابن عربی و احادیث را با هم تلفیق کند و فلسفه اش را معطوف کند به تفسیری نظری از ابن عربی با چاشنی احادیث (فی المثل در کتاب مفاتیح الغیب و یا شرح اصول کافی).
با این وصف نقد اهل تفکیک نسبت به فلسفه نقدی از جنس فلسفی نیست. آنان در نقد براهین اهل فلسفه توفیقی نداشته اند. علت اصلی آن علاوه بر نا آشنایی عمومی با دقائق فلسفی به این دیدگاه آنان بر می گردد که اساساً برای نظر ورزی استدلالی ارزشی قائل نیستند؛ اساساً علم و شناخت بشری را قبول ندارند و آن را پنجره ای به ظلمت تفسیر می کنند و حجابی برای دستیابی به علوم الهی. اینجاست که دیدگاه آنان راه به نوعی بازتولید اندیشه های شهودی و عرفانی می برد؛ با این تفاوت که چون نسبتی با سنت های گذشته عرفانی ندارند افکارشان به التقاطی از خرده پاره هایی از افکار عرفانی و فلسفی و نو افلاطونی از اینجا و آنجا فرو کاسته است و بی آنکه بدانند در بسیاری مواقع غیر مستقیم تحت تأثیر همان اشخاصی اند که از آنها در نوشته هایشان انتقاد می کنند.
مشکل اصلی البته این نیست: در طول تاریخ تفکر مکاتب غیر اصیل و التقاطی بسیاری بوده اند که افکارشان از ساختار منطقی روشنی برخوردار نبوده است. ایراد اصلی در همان دیدگاهی است که گفتم و آن نفی نظر ورزی خرد بشری و مقابل قرار دادن آن با تعالیم انبیاء و ادعای خلوص در اندیشه دینی است. این از آن چیزهای خطرناکی است که اگر ابعادش دنبال شود می تواند بسیار ویرانگر باشد؛ ضمن آنکه هیچ سابقه ای در نوع تعامل علمای شیعه در گذشته با مکاتب کلامی و فلسفی ندارد و درست با آن تقابل دارد. یکی از نتایج چنین تفکری در این باور اهل تفکیک خود را نشان داده که معارف دینی چون با نظر ورزی حاصل نمی شود می بایست با هدایت مستقیم و یا غیر مستقیم کسانی صورت گیرد که دسترسی مستقیم به هدایت الهی دارند. از دیدگاه آنان جز مراجعه به فطرت و معرفت وجدانی و دستگیری از طرق باطنی نمی توان به معرفتی خالص دست یافت. این تنها محدود به معرفت بسیط شهودی نیست بلکه معرفت تفصیلی و حتی جزئیات آنچه آنان علوم الهی در برابر علوم و فلسفه بشری می دانند تنها از این طریق به دست می آید و از دیدگاه آنان هرگونه نظرورزی بشری رهزن است. آنان تصریح دارند که حتی احادیث و مأثورات هم کافی نیست. بلکه باید به آن معرفت فطری و وجدانی دست یافت تا بدان وسیله به مرتبه درک معارف نهفته در احادیث امامان شیعه ارتقا یافت؛ آن هم با ارشاد معلمی الهی که مستقیم و یا غیر مستقیم به منابع نور عقل و علم، به تعبیر آنان، دسترسی دارد. نتایج نظری و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی چنین رویکردی بر آگاهان البته روشن است و من ان شاء الله در نوشته های دیگری به این نکته خاص بازخواهم گشت.
اما نقطه مثبت در اندیشه های مکتب معارفی مشهد چیست؟ به نظر من غیر از نقادی آن نسبت به تلفیق فلسفه و عرفان که چنانکه گفتم نقد درستی است یک نکته جالب توجه و بسیار مفید در تلاش مرحوم میرزا مهدی اصفهانی دیده می شود و آن تلاش آن مرحوم و شاگردان اوست در بازیابی دیدگاه های خود امامان شیعه نسبت به مسائل مختلف کلامی و نظری و دینی بر اساس احادیث. به هر حال در این تردیدی نیست که از مجموع احادیث کتاب کافی و چند کتاب معتبر دیگر می توان به نظرات امامان شیعه در مسائل مختلف مورد بحث در زمان ائمه اطهار پی برد. در پاره ای از این مسائل روشن است که دیدگاه آنان با دیدگاهی که متکلمان شیعی با گرایشات معتزلی بعداً مطرح کردند مانند شریف مرتضی مخالف است و یا دست کم توافق کلی با آن ندارد و آن احادیث تحت تأثیر باورهای معتزلی نبوده است. این بحث شیوه ای علمی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. عمدتاً تفسیر احادیث در شروح کتاب هایی مانند کافی و یا توحید صدوق تحت تأثیر باورهای اهل فلسفه و عرفان از یک سو و یا اهل کلام و یا حتی اخباریان قرار گرفته است و تلاشی برای فهمی و برداشتی علمی و فارغ از گرایشات گروهی و مذهبی برای این دسته احادیث صورت نگرفته است. به نظر من اصل توجه به مقوله احادیث اعتقادی مهم است و لو اینکه در نهایت مکتب معارفی مشهد هم تفسیری متأثر از باورهای اعتقادی و مکتبی خود را بر احادیث تحمیل می کنند و این با شیوه علمی تاریخی تفاوت دارد. مشکلی که در این راستا گریبان آنان را گرفته این است که با مشی اخباری گری تقریباً به هر حدیثی و لو اینکه از منبع نامطمئنی نقل شده، مانند احادیث اظله و اشباح و طینت و امثال این احادیث غالیانه در بازیابی مکتب اعتقادی امامان شیعه اعتماد می کنند و کارهایشان از این جهت از دیدگاه انتقادی تاریخی خالی است.
اما اینکه چرا باید نقد آن را جدی گرفت؟ علاوه بر آنچه گفتم به دلیل اقبالی است که به اسباب دیگری نوعی جذابیت را در این اندیشه ها برای سطوحی از علاقمندان به مباحث دینی زمینه سازی کرده بی آنکه به درستی با مبانی و پیامدهای نظری آن آشنایی حاصل شده باشد.
دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۵:۴۵