دانشمند محترم جناب آقای کدیور در یادداشتی که اخیراً در سایتشان منتشر فرموده اند درباره نظریه علمای ابرار توضیحاتی داده اند که به نظرم رسید نیاز به نقد و بررسی دارد. استناد اصلی ایشان به روایت مشهوری در کتاب رجال کشی است که صورت مناظره و گفتگویی است بین ابن ابی یعفور و معلی بن خنیس. معلی بن خنیس در این گفتگو نظریه شماری از شیعیان کوفه را در نیمه سده دوم قمری بازتاب می دهد که بر طبق آن، امامان جایگاه انبیاء را دارند. طبق این نظر که بخشی از غلات شیعه از آن حمایت می کرده اند امامت استمرار نبوت است و هم جایگاه دینی امام و هم طبیعت علم و معرفت او مشابه جایگاه انبیاء است. اصل این سخن این بود که نبوت نمی تواند تا وقت نجات حقیقی انسان ها منقطع شود و سلسله ای از انبیاء در ادوار مختلف وجودشان ضروری است تا نجات حقیقی و فرجامین حاصل شود. اصل این دیدگاه البته عقیده ای گنوسیستی بود که شماری از شیعیان کوفه بدان تمایل داشتند. این دسته از شیعیان با رفض و غیر قابل قبول دانستن تفسیر عمومی از امام و خلیفه به عنوان خلیفه پیامبر در امور تولیت شریعت که آن را تفسیر نادرست امویان فرض می کردند در صدد ارائه تفسیری بودند تا ضرورت وجود امام را در فرض این واقعیت که تولیت سیاسی در دست او نیست توجیه کند. در تفسیر وجود امام به عنوان مرجعیت دینی بعداً البته کسانی مانند هشام بن الحکم با تأکید بر جایگاه امام معصوم در تفسیر دین و شریعت و هدایت جامعه مؤمنان راه حلی در مقابل دیدگاه غلات شیعه پیشنهاد کردند اما در زمان ابن ابی یعفور و معلی بن خنیس هنوز این بحث ها شکل نگرفته بود. بدین ترتیب عده ای راه حل را در این دیدند که امام را به عنوان استمرار نبوت تفسیر کنند. البته این عقیده در عین حال در برابر عقیده دیگری بود که امام و نبی را هر دو در مقام ظهورات الهی و تمثل روح و نور خداوند بر زمین تفسیر می کرد. معلی بن خیس از این دسته نبود و در واقع نظریه اش را در برابر آن عقیده که آن را گروهی دیگر از غلات شیعه مطرح می کردند ابراز می داشت. در این میان شیعیان غیر غالی که به جریان معتدل تشیع وابسته بودند امام را شخصیتی می دیدند که منبع علم موروث از پیامبر است و او را در مقام فقیه و عالم قرار می دادند. البته برای آنها عالم بودن امامان به این معنا نبود که علم آنها به مانند علم سایر صحابه و بزرگان تابعین و فقهای مدینه و کوفه است. آنان معتقد بودند این علم از نوع علم موروث از پیامبر و از منبع نبوت است و بر این باور بودند که تنها امامان مفسر اصلی و بالاترین منبع تفسیر شریعت و قرآن اند. تفاوت آنها با سایر عالمان را هم، چنانکه در عبارت ابن ابی یعفور که در رجال کشی نقل شده می بینیم، در این می دیدند که امامان علمایی ابرار و اتقیاء هستند که اصطلاحاتی با ریشه های قرآنی بود و با آن در مقام تمییز مطلق امامان از سایر اهل علم بودند. در آن دوره به تدریج بحث هایی در میان تابعین و اتباع تابعین مطرح بود که شأن قرآء و فقیهان در برابر سلطه سیاسی چیست و کدام یک شأن مرجعیت دینی را دارد؟ در برابر امویان که قائل به مرجعیت خلفا در تفسیر دین و شریعت بودند و دست کم خود را معیار تفسیر دین می دانستند و کنترل تفاسیر مختلف از شریعت را مخصوص خود و برتری اجتهادات خود می پنداشتند بسیاری از عالمان مدینه و کوفه و بصره و بوم های دیگر سده دوم مسئله مرجعیت دینی اهل علم در برابر مرجعیت سیاسی خلفا را مطرح کردند و این اصطلاح اهل علم به تدریج مورد توجه قرار گرفت. در این پیش زمینه است که روایات زیادی در فضل اهل علم و علماء پیشنهاد شد که به ویژه معطوف به محدثان بود. در این چارچوب تاریخی بود که شیعیان غیر غالی که بر خلاف بسیاری از غالیان محوریت اصلی در دیانت را بر شریعت قرار می دادند امامان شیعه را در مقام عالمان معرفی می کردند و مقصودشان در همان چارچوب کلی غیر شیعی که بیان شد در واقع تأکید بر مرجعیت دینی امامان در برابر مقام سیاسی خلفا بود و توجیهی برای اینکه چگونه کسی بدون آنکه خلیفه و متصدی جانشینی سیاسی پیامبر باشد می تواند جانشین او در تفسیر شریعت باشد. سنیان هم برای علمای خود همین مقام را به تدریج در سده دوم مطرح کردند. اما چنانکه دیدیم امثال ابن ابی یعفور و دیگر شیعیان غیر غالی ضمن قبول اصل این چارچوب معتقد بودند که شأن امامان شیعه با دو صفت بر و تقی بودن متمایز از عالمان در چارچوب فکر غیر شیعی است و آنان منابع اصلی و مطلق تفسیر دین و شریعتند. با این اوصاف باید گفت که این تعریف که ابن ابی یعفور از مقام امام به دست می دهد تفسیری است در برابر آن تفسیر پیشگفته غالیانی مانند معلی بن خنیس از وجود امام و نمی توان آن را نظریه ای در برابر منظومه ای دانست که بعدها هشام بن الحکم و شاگردان او از مقام امامت به دست دادند.
بنابراین دیدگاه ابن ابی یعفور دیدگاه مقابل با تشیع عصر بعد از او یعنی دوران هشام بن الحکم نیست و تنها نظریه ای است در برابر غلو زمان خود او که معلی بن خنیس در این مناظره آن را نمایندگی می کند.
خلط تحولات مفهومی غلو و مبانی آن بدین ترتیب درست نیست و بنابراین نتیجه گیری هایی که در کلام جناب آقای کدیور دیده می شود به نظرم قابل اثبات به شیوه تاریخی نیست.
دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۳:۵۷