آنچه پیشتر درباره تاریخنگاری اندیشه سیاسی در اسلام نوشتم در پی تبیین دو نکته بود که اینک می کوشم توضیح بیشتری درباره آن دو اینجا عرضه کنم: نکته نخست این است که ما قبل از هر تخصص دیگری نیاز داریم برای تدوین تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام و ایران آشنا با منابع، نقد منابع و تاریخ تحول اندیشه و فرهنگ در تمدن اسلامی باشیم. کار ما به عنوان مؤرخ نیازمند تحقیق و تتبع در منابع و داشتن بینش تحلیلی تاریخی متن محور است. نمی توان تنها با تخصص در فلسفه سیاسی غرب به سراغ متون اندیشه سیاسی در اسلام و ایران رفت. دنیای امروز دنیای تخصص هاست. به ویژه در مورد منابع اندیشه در اسلام و ایران باید به این نکته توجه داشته باشیم که هنوز مواد خام بسیاری مورد مطالعه قرار نگرفته، تاریخ بسیاری از نهادها و یا تحولات اندیشگی نوشته نشده و درباره بسیاری از مسائل هنوز ابهام های جدی وجود دارد. این برخلاف مباحث تاریخی در تمدن غرب است که برای هر کدام صدها کتاب و هزاران مقاله نوشته شده و بارها و بارها مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته اند.
اگر در غرب تاریخ نگاری اندیشه سیاسی بستری برای به کارگیری نظریه پردازی های مختلف و قرائت های گوناگون و ناظر به مبانی نظری و قرائت های فلسفی قرار می گیرد و علوم اجتماعی و فلسفی و نظریه پردازی های مختلف سعی در ارائه تفسیرهای نظری متعدد از تاریخ تحول مفاهیم سیاسی دارند به این دلیل است که ما قبل از آن صدها کتاب و هزاران مقاله در خصوص منابع و متن ها و پژوهش های تاریخی درباره مفاهیم و نهادها در اختیار داریم. در تاریخنگاری اندیشه سیاسی در اسلام و ایران وقتی هنوز به درستی بسیاری از بحث های متنی و تاریخی تکلیفش روشن نیست چطور می توان متوقع بود با تخصص در فلسفه سیاسی غرب اندیشه سیاسی در سنت اسلامی را بتوان تدوین کرد. جالب است که برخی از نویسندگان معاصر آنگاه که به تاریخنگاری اندیشه سیاسی در غرب می رسند به جای ارائه ترجمه کتابی از میان صدها کتاب ریز و درشت غربی دست به تألیف کتاب های جدید به زبان فارسی درباره سنتی می زنند که با عناصر زبانی و فرهنگی کهن آن نسبتی ندارند. ما به واقع چه می توانیم درباره سنت کلیسا در قرون وسطی بنویسم که پیشتر در پژوهش های غربی بسیار بهتر از آن منتشر نشده باشد. محققان تاریخ کلیسا هزاران نوشته و سند کلیسایی را در واتیکان و غیر واتیکان به زبان های لاتین و غیر لاتین خوانده و تحلیل و ویرایش و بررسی کرده اند و صدها کتاب در این موضوعات نوشته اند و آنگاه ما جز آنکه حاصل آن تحقیقات را ترجمه کنیم چه داریم به آن پژوهش ها اضافه کنیم؟ آیا نباید به جای تألیف در حوزه تاریخ اندیشه سیاسی در غرب همت خود را معطوف به صرف وقت و پژوهش در اسناد و منابع تاریخی و بررسی های تاریخی و زبانی و متنی در سنت خودمان در حوزه تاریخ اندیشه سیاسی کنیم، اگر قصد نوشتن درباره این موضوع را هم داریم؟ آیا نظریه پردازی به جای پژوهش تاریخی در سنتی که هنوز مقدمات پژوهش های تاریخی در آن سامان درستی نگرفته رواست؟
نکته دوم درست در ارتباط با نکته اول است. تحلیل و پژوهش تاریخی باید توأم باشد با برخورداری از بینش تاریخی مستند به جامعه شناسی و انسانشناسی تاریخی. در درستی این سخن کسی تردید ندارد. اما این به معنی درافتادن در نظریه پردازی های ایدئولوژیک ناسیونالیستی و قومی و فرقه ای و غیره نیست. شما می توانید به طور نمونه در تفسیر مناسبات قدرت و دانش دیدگاهی فوکویی را مبنای تفسیر قرار دهید و یا در تفسیر مناسبات اجتماعی از نظرات وبر بهره مند شوید اما این به معنی این نیست که نظریه پردازی را جانشین پژوهش تاریخی کنید و از آن بسی غیر قابل قبول تر اینکه بهره وری از تئوری های علوم اجتماعی و جامعه شناختی را با نظریه پردازی های روشنفکر مآبی اشتباه بگیرید.
شنبه ۲۵ دي ۱۳۹۵ ساعت ۹:۰۳