در یک برنامه تلویزیونی دیدم آقایی از همکاران و دوستان قدیم درباره حدیث غدیر اظهار نظری کرده و بنابر آن تفسيرش را عقیده اي خلاف عقيده سنتی شیعه و برخاسته از رویکرد و پژوهش تاریخی خوانده است. متأسفانه ایشان جزئیات نظرش و مستندات تاریخی خود را ذکر نکرده اند تا بتوان به درستی درباره ادعای ایشان داوری کرد منتهی آنچه بر آن تصریح کرده اند این است که از حدیث غدیر معنای حق خلافت حضرت امیر بر نمی آید و خلافت امری انتخابی است و بعد به مورد امام مجتبی و واگذاری خلافت استناد کرده اند.
من اینجا درباره مورد امام مجتبی حرفی نمی زنم چون مستقیماً مربوط به حدیث غدیر و فهم ما از آن حدیث نیست منتهی باید تأکیداً عرض کنم آنچه ایشان در خصوص حدیث غدیر گفته اند با آنچه از بررسی شواهد تاریخی بر می آید کاملاً ناسازگار است. همانطور که ایشان هم به درستی ابراز کرده اند اصل ماجرای حدیث غدیر را منابع اهل سنت هم نقل کرده اند و کمتر کسی در اصل وقوع ماجرا تردید کرده است. استناد به حدیث غدیر هم سابقه بسیار کهنی در منابع تاریخی دارد، کما اینکه تشیع به معنای اعتقاد به اولویت حضرت امیر در جانشینی پیامبر عقیده بسیار کهنی است که بر اساس منابع تاریخی ریشه آن را می توان تا سده اول قمری پی گرفت. حتی در همان قرن اول عده ای نه تنها بر اولویت حضرت امیر در امر خلافت و جانشینی پیامبر تأکید داشته اند بلکه حتی مخالفت صریح خود را با جانشینی خلفای سه گانه نخستین راشدین ابراز می داشته اند. اصل این حق برای حضرت امیر را در همان دو سده اول شیعیان مستند به پاره ای از گفتارهای پیامبر و همچنین اصل حق و اولویت بنی هاشم در امر خلافت می دانستند، سهل است چنان این امر را هماهنگ با سنن عربی می دانستند که در واقع بر مخالفان بود که خلاف آن را استدلال کنند. در خود سقیفه بر تقدم قریش بر این امر استناد شد و روشن است که اگر اصل استناد به قریشیت مبنا بود بنی هاشم و در آن میان خاندان نزدیک پیامبر از اولویت بیشتری برخوردار بودند. این چیزی بود که خود حضرت امیر و بر اساس مسلمات تاریخی بدان مکررا استناد کرد و بر حق شخصی خود در این امر تأکید نمود. در مقابل هم هیچ کس بدو نگفت که سخن او نارواست. این مطالب را آقای مادلونگ در کتاب خلافت محمد خود به روشنی گفته و من نمی دانم چطور می توان بعد از چاپ و انتشار آن کتاب باز هم از بد فهمی شیعیان از جریان جانشینی پیامبر سخن گفت؟ بر این امر که پیامبر تمایلش بر تصریح بر جانشینی حضرت امیر بوده از نقطه نظر مستندات تاریخی هیچ تردیدی نیست و همانطور که آقای مادلونگ هم نشان داده اصلاً سنت انبیای بنی اسرائیل و روایت شده در قرآن هم چنین بوده و تصویری که قرآن از آن می دهد چنین است. آقای مادلونگ اصلاً حق را اولاً و بالذات از آن حضرت زهرا علیها السلام می داند و تفسیرش از علل غصب فدک و فشار بر حضرت را همین هم می داند. تصوری هم که مسلمانان در سده اول از جریان حاکم بر سقیفه داشته اند برخلاف ادعای بسیاری این نبوده است که امر خلافت لزوماً باید با همان ساز و کار متخذ در سقیفه انجام شود و در حقیقت درباره آن از همان آغاز اختلاف نظر بود. بنابراین چنین نیست که امر خلافت از آغاز چندان روشن بود که سخن شیعیان به کلی سخنی نادرست و ناپذیرفتنی و مخالفت با امر صریح و روشنی قلمداد شود. اصل مفهوم شورا هم ربطی به اصل اندیشه حاکم بر سقیفه ندارد و اتفاقاً نوعی از فهمی که از شورا بعدها مطرح شد چیزی بود که مخالفان امویان و از جمله شیعیان آن را به عنوان اندیشه ای در برابر امویان مطرح کردند. امویان اساساً با اندیشه شورا مخالف بودند و شیعیان از آن برای مقابله با اندیشه خلافت اموی در سده اول و دوم قمری بهره گرفتند. البته اصل شورا مفهومی قرآنی است و تحول معنایی آن برای یک نظام سیاسی خود دچار تحولاتی در طول سده اول و دوم قمری شده است. آن تحول معنایی البته با شورای خلیفه عمر هم در مسئله جانشینی او و تشکیل شورای شش نفره بی ارتباط نبود اما لزوماً عین آن نبود. اینها همه تحولات مختلفی بود که بر سر مسئله جانشینی پیامبر مطرح شد. بعدها اهل سنت البته مفهوم شورا را مستند به عمل صحابه در سقیفه کردند و نیز رفتار خلیفه عمر و حتی امروزه شماری از عالمان اسلام گرای اهل سنت شورا را به معنی حق انتخاب مردم در تعیین سرنوشت و نوعی دموکراسی می دانند. آنان در این چارچوب اندیشه خلافت سنی را به معنی امامت انتخابی در برابر امامت انتصابی شیعیان می دانند. اما روشن است که این تنها تصویر پردازی متأخری است. آنچه در سقیفه انجام شد با هیچ مبنایی به معنی حاکمیت انتخابی مردم نبود چرا که اساساً آنجا صحبت از تضمين حق قریش بود و بس؛ به معنای لزوم و حق انحصاری توافق قریش بر مسئله امر خلافت و جانشینی پیامبر. شورای عمر هم شورای به معنای انتخاب دموکراتیک نبود. خود او گفت که آن تصمیم برای مواجهه با "فلته" ای بود که امر خلافت ابو بکر با آن شکل گرفت و به گونه ای هم افراد شورا را تعیین کرد که در آن حضرت امیر دست برتر و تعیین کننده نداشته باشد. البته به تدیج شورا به معنای وسیعتری به عنوان راه حلی در زمینه امر خلافت مورد توجه قرار گرفت، چیزی که عملا با اقدام معاویه در تعیین ولی عهد خود زیر پا گذاشته شد و اینجا بود که شیعیان و خوارج بیشتر بر امر شورا به عنوان راه مقابله با امویان تأکید می کردند. بنابراین ابداً برخلاف آنچه ادعا می شود سازوکار خلافت برای متولیان سقیفه امر روشنی که پیامبر آنان را بر انجام آن فرمان داده بود نبود. به همین دلیل بود که ابوبکر خود، عمر را به خلافت برگزید، کاری که معتقد بود پیامبر در مورد بعد از خود نکرده و اين حق را بر خود روا ندانسته است. بنابراین چنین نیست که از روز نخست حتی در میان کسانی که به انتخاب سقیفه تن دادند امر خلافت و شيوه درست انتخاب جانشين براي پیامبر روشن بوده باشد.
در مقابل عمده شیعیان از همان سده اول قمری بر اولویت حق حضرت امیر تأکید داشتند. آنان حضرت امیر را وصی پیامبر می دانستند و این امر را به معنی اولویت او در تصدی جامعه مؤمنان پس از پیامبر هم قلمداد می کردند. مستندات مسلم و مکتوب تاریخی از دست کم هزار و صد سال گذشته نشان می دهد که ولایت در حدیث غدیر را شیعیان به معنی همین تقدم در حق جانشینی و اولویت در تصرف در جامعه مؤمنان می دانسته اند. ولایت در لغت عرب و در شواهد تاریخی استفاده از آن در سده نخست قمری معنای روشنی دارد. مسئله، مسئله حق تصرف و اولویت در تصرف است. روشن است که در حدیث غدیر پیامبر در مقام توضیح نکته ای اساسی برای تبیین جایگاه حضرت امیر در جامعه پس از مرگ خود بوده است. مطلبی که چندین بار دیگر هم گاه با تصریح و گاه با اشاره بر آن تأکید کرده بود. آقای مادلونگ به درستی شرایط پیامبر را در این انتخاب در کتاب ماندگارش توضیح می دهد. مسئله و دلمشغولی پیامبر مسئله ولایت به معنای دوستی نبود، نه در مورد خودش و نه در مورد حضرت امیر تا بتوان حدیث غدیر را با آن توجیه کرد. ولایت معنای بسیار مهم و اساسی در دنیای واژگانی عرب در آن دوره داشته است و پیامبر می دانسته است که از کدامین واژه و کجا استفاده کند. شیعیان هم که بعداً به حدیث غدیر استناد کردند می دانستند که معنای ولایت دقیقاً چیست و به کتاب های اصلی ادب عرب استناد می کردند. ولایت به معنی دوستی بدون مستلزمات سیاسی و اجتماعی آن اصلاً مسئله اعراب و یا پیامبر و یا جامعه او نبوده است تا پیامبر در مقام تأکید بر آن باشد. علمای اهل سنت که بعدها اصل حدیث غدیر را پذیرفتند و گفتند با وجود روایات بسیار زیاد راهی برای رد آن نیست در واقع با پیشنهاد دادن تعریف ولایت به معنی دوستی تنها به یک معنی جانبی و حاشیه ای آن که ارتباطی با اصل جعل تاریخی این واژه ندارد استناد می کردند، معنایی که تنها لازمه ثانوی اصل لغت بوده است. در واقع بر آنان بود که استدلال کنند که اینجا مقصود از ولایت، دوستی است و نه شیعیان که به معنای اصلی لغت و سابقه تاریخی آن استناد می کرده اند.
در این میان شیعیان امامی معتقد بودند که این حدیث نصی است آشکار بر خلافت و در مقابل عمده شیعیان زیدی بر این باور بودند که با وجود آنکه این حدیث نصی است مهم بر جانشینی حضرت امیر اما به دلیل اینکه در آن تصریح بر خلافت نشده ممکن است بتوان بدین ترتیب راهی برای توجیه اشتباه در فهم آن از سوی صحابه یافت. با این وصف نه شیعیان زیدی و نه شیعیان امامی در کوفه مهد نحو و ادب عرب در این امر تردید نداشتند که ولایت در اینجا اشاره به اولویت داشتن و مسئله حق تصرف دارد. آنان به درستی بار معنایی آن را در زبان، فرهنگ و جامعه قبیلگی عرب می دانستند و معنای ولایت و برائت را در بافت سده اول قمری به نیکی می شناختند.

شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۸:۴۰