امروزه در مجامع آکادمیک غربی در حوزه مطالعات فلسفه اسلامی بررسی های متن محوری در جریان است که بر تصحیحات انتقادی متون، تحولات مفهومی و بررسی تحول فلسفه اسلامی در نسبت با سنت شارحان ارسطویی و افلاطونی استوار است. فارابی و ابن سینا در این میان خیلی مهم قلمداد می شوند و تلاش ها برای درک نسبت فلسفه آن دو در مقایسه با شارحان اسکندرانی و نو افلاطونی متأخر و همچنین در مقایسه با سنت های فلسفی در میان مترجمان مسیحی و صابی در دوران نهضت ترجمه (و تداوم آن در سده چهارم با ظهور مکتب ابن عدی) به ظهور مطالعاتی بسیار جدی در این حوزه ها انجامیده است. البته در کنار فارابی و ابن سینا و تا اندازه ای کندی فلسفه ابن رشد و همچنین جایگاه غزالی در انتقاد از فلسفه هم اهمیت ویژه خود را دارد. در سالهای اخیر مطالعات در حوزه شارحان ابن سینا در خراسان و بعد در دوره های بعدی و از جمله مکاتب شیراز و اصفهان و عصر عثمانی گسترش بسیار زیادی در مقایسه با دهه های گذشته پیدا کرده است. در این پژوهش ها هانری کوربن تقریبا غائب بزرگ است. جز در انتشارات و مطالعات پاره ای از شاگردان او در فرانسه و یا دلبستگان به مکتب سنت گرایی، تقریباً هانری کوربن تنها برای مطالعه فلسفه های متأخر شیعی و آن هم به صورت حاشیه ای مورد ارجاع قرار می گیرد. این البته به دلیل انتقاداتی است که از او و تفسیرش از حکمت مشرقیه ابن سینا و دیدگاه هایش درباره حکمت اشراق در سالهای گذشته و از سوی کسانی مانند دیمیتری گوتاس صورت گرفت. همانطور که مرحوم آقای حائری یزدی به درستی گفته هانری کوربن در تحریف اندیشه فلسفی ابن سینا و کلا فلسفه اسلامی سهم زیادی داشته است. در خود فرانسه که من چندین سال به درس ها و سمینارهای فلسفه اسلامی در آنجا می رفتم شخصیت و مرجعیت کوربن تقریباً رو به افول است و تنها محدود به چند تنی است. در عوض هم در فرانسه و هم در انگلستان و آلمان و ایالات متحده تحقیقات متنی و تاریخی و مفهومی که فلسفه ابن سینا را در نسبت با فلسفه های یونانی جستجو می کند خوشبختانه در سالهای اخیر مورد اعتنای بیشتری قرار گرفته است. به نظر من این مسئله تا اندازه زیادی مرهون دیمیتری گوتاس و محققان جوانتری در نسل بعد از اوست، همانند آقای راب ویسنوفسکی. گوتاس به خوبی نشان داد که درک و دریافت کوربن از حکمت مشرقی ابن سینا نادرست بوده است. هانری کوربن نه تنها در فهم درست فلسفه ابن سینا بلکه در فهم مکتب فلسفی سهروردی ناکام ماند. او سهروردی را نه به عنوان شارحی در سنت ابن سینا که ابتکاراتی در فلسفه مشایی دارد بلکه بیشتر در سایه شماری از آثار رمزی و یا مبانی ابتکاری او در فلسفه نوری و فهلوی دید و خلاصه کرد. تنها با انتشار آثار و بررسی های علمی درباره شارحان سهروردی در نسل شاگردان او و همچنین در دنباله آن در مکتب شیراز بود که اهمیت شماری از آرای ابتکاری سهروردی در مقام شارح ابن سینا بیشتر شناخته شد. کوربن برعکس سهروردی را از منظر معجونی به نام حکمت شرقی و نوری ایرانی دید که مبانی آن دقیقاً معلوم نیست چیست و سابقه روشن و تاریخی ندارد. تازه آن را با تفاسیر شبه قاره ای آن و آمیخته با عرفان های نظری و اشراقی و باطنی و رمزی تفسیر می کرد که در نهایت به فلسفه های اسماعیلی و شیخی می انجامید. او همین بلا را سر ملا صدرا هم آورد. برای او عرفان نظری ابن عربی هم بیشتر در چارچوب تفاسیر باطنی گری، حروفی گری و علم اعداد دیده می شود و فلسفه های گنوسیستی. او البته خدمات شایانی برای انتشار آثار فلسفی کرد اما این از اقبال بد روشنفکران و دانشگاهیان ما بود که ابن سینا و سهروردی و ملا صدرا را با روایت او بیشتر شناختند تا با دست کم روایت اصیل و ریشه دار در سنت خودمان. چند سالی است اقبال دوباره ای به کتاب های کوربن در میان نسلی از پژوهشگران و مترجمان ایرانی شدت گرفته است. این طبعاً به بد فهمی ما از سنت فلسفی خودمان دامن می زند. دلخوش به اینکه کوربن تشیع باطنی را با فلسفه ابن سینا و سهروردی و ملا صدرا و ابن عربی پیوند می زند و امام زمان را در چارچوب تفسیری فلسفی و باطنی از مقام ولایت می فهمد نباید شد. تفاسیر او در این زمینه دو ایراد اساسی دارد: نخست اینکه درک ما را از فلسفه اسلامی معیوب می کند و دوم اینکه تشیع را به دیانتی باطنی و رمزی و گنوسیستی تقلیل می دهد که با هیچ معیار درست تاریخی نه قابل فهم است و نه مبانی آن قابلیت مفاهمه و گفتگو دارد.
دوشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۷:۰۳