برخی اصرار دارند و دائماً هم اینجا و آنجا می نویسند و می گویند که شیعیان از معتزله تأثیر نگرفته اند و یا اندیشه توحید و عدل شیعه برگرفته از معتزله نیست بلکه این اندیشه ها اصالتاً شیعی است و نه معتزلی. من معنای این سخن را نمی فهمم. باری معتزله از یک دوره باورشان بر این بوده که عقاید آنان ریشه در تعالیم نبوی و با تکیه بر عقاید اصیل صحابه دارد و در این میان به ویژه بر سهم حضرت امیر در انتقال تعالیم معتزلی تکیه می کردند و حتی سندی هم به اتصال نقل می کردند اما این بدین معنا نیست که آنان تعالیم خود را از ائمه شیعه گرفته اند. آن دیدگاه که گفتم بیشتر مدیون اعتزال بغدادی و بعدها اعتزال مکتب قاضی عبد الجبار بود که با زیدیه نزدیکی زیادی پیدا کرد. نه زیدیان و نه امامیه در آغاز عقایدشان با معتزله هماهنگی نداشت و جز در چند مورد بسیاری از عقاید توحیدی و مباحث وابسته در میان امامیه و زیدیه با عقاید معتزلیان تمایزهایی اساسی داشت. با این وصف زیدیه زودتر از امامیه گرایشات نزدیک به معتزله را تجربه کردند و این البته همه اش مدیون تأثیر پذیری از معتزله نبود. بلکه عوامل دیگری در میان بود که جای بحثش اینجا نیست. شماری از امامیه هم در تعدادی از عقاید باورهای تنزیهی داشتند اما باز در آغاز این عقاید نه کاملاً مشابه آرای معتزلیان بود و نه سبب این باورهای تنزیهی در میان امامیه معتزلیان بودند. منتهی از حدود اواخر سده سوم قمری شماری از امامیه به گرایشات معتزله تمایل نشان دادند و به تدریج تحت تأثیر آنان قرار گرفتند. عمدتاً این تأثیر پذیری در دو جهت بود: نخست بحث های اصلی در مباحث توحید و عدل و دیگری پذیرش کلام معتزلی به عنوان یک شیوه نظر ورزی و بهره گیری از ساختار نظری بحث های آنان. چنین شد که کلام در امامیه رنگ معتزلی یافت اما این بدین معنی نبود که اختلافات مذهبی میان اندیشه های سنی معتزلی با تشیع وجود نداشته باشد. از دوران صاحب بن عباد و ابو عبد الله بصری و ابن الداعی کلام معتزلی در بغداد و عسکر مکرم و ری عملا به دست زیدیان افتاد. از آن دوران و به ویژه در مکتب ری وقتی از اعتزال سخن می گوییم یعنی اعتزالی که زیدیان و البته بعدا امامیه در حفظ و تحول و مساهمت در آن حرف اول را می زدند. بعد از دوران قاضی عبدالجبار کار به جایی رسید که اصلاً به سختی می شد معتزلی غیر شیعی پیدا کرد. در خراسان و خوارزم هم اگر معتزلیانی غیر شیعی پیدا می شدند یا به کلی در باورهای مذهبی شان به شیعیان زیدی نزدیک می شدند و یا چنان در آنها معتزلی گری کم رنگ می شد که عملاً در آنان حنفی گری با نوعی باورهای کلی معتزلی و در حد هویتی تاریخی باقی مانده بود. با این وصف حتی همین حنفیان هم چنانکه در جای دیگر نشان داده ام در مجموع باورهای شیعی قوی داشتند.
وضعیت از سده ششم به بعد دیگر بسیار واضحتر شد. کلام معتزلی یا در دست متکلمان و عالمان زیدی بود در یمن و یا اینکه در واقع این علمای امامیه در ری و خراسان و حله و شام بودند که حافظ ومیراثبان اعتزال بودند. چنین بود که اساساً اعتزال به کلی از میان اهل سنت رخت بربست. سنیان یا کاملاً اشعری شدند و یا بر مذهب ماتریدی و البته اقلیتی هم حنبلی و با گرایش اصحاب حدیثی.
با این حساب اصرار اشخاصی که سعی می کنند تشیع و اعتزال را از هم جدا کنند برای من قابل فهم نیست. مکتب کلامی معتزله تاریخچه ای دارد که آغازش مستقل از تشیع است اما سرنوشت آن با تشیع گره خورده است. مساهمت شیخ مفید و به ویژه شریف مرتضی در کلام معتزلی مساهمتی برای دانش و نظام فکری بیگانه ای نبود. شریف مرتضی کلام معتزلی را از آن خود و از آن تشیع می پنداشت. اختلاف او و قاضی عبد الجبار در مباحث امامت و یا برخی مسائل مرتبط با موضوع ایمان مباحثه دو معتزلی بود که یکی عقایدش شیعی بود و دیگری سنی. در نسل بعد از آن دو کار به جایی رسید که شیعیان خود را میراثبان اصلی اعتزال می دانستند و سنیان نیز اعتزال را مکتبی که بیرون از منظومه " اهل سنت و جماعت" است. خوب حال که چنین است چه اصراری است که تشیع را خارج از مکتب اعتزال تعریف کنیم...
دوشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۹