با تشکر از جناب منوچهر دین پرست
اسلام شناسی در غرب دارای سنت دیرینه ای است که شناخت و بررسی آن می تواند موضوع بسیار خوب و مناسبی برای یک تحقیق جامع باشد اما از آنجایی که ما در نظر داریم در این بحث بیشتر به وضعیت حاضر اسلام شناسی در غرب بپردازیم سئوال ابتدای من از شما این است که شما به خوبی می دانید که دو سنت اسلام شناسی در غرب هم اکنون در جریان است. یکی بر اساس همان سنت دیرینه و قدمایی خود حرکت می کند که دارای ویژگی های خاص خود نیز هست و من تمایل دارم که شما مختصرا آن سنت را نیز توضیح دهید و یکی سنت اسلام شناسی در دنیای معاصر است که بیشتر به مناسبات اسلام و غرب می پردازد و تا حدودی هم می توان گفت که سنت اسلام سیاسی را بیشتر مد نظر دارد. به نظر شما این دو سنت دارای چه ویژگی و بن مایه های معرفتی است؟
پاسخ: سنت شرقشناسی که ریشه های اولیه اش به ویژه به حمله ناپلئون به مصر مربوط است تاکنون مورد مطالعه شماری از دانشمندان قرار گرفته و چنانکه می دانیم عده ای هم مانند ادوارد سعید نظرات انتقادی نسبت به مبانی معرفتی این سنت ابراز داشته اند. واقعیت این است که چه با نظرات ادوارد سعید در این باره موافق باشیم و چه نباشیم یک چیز مسلم است و آن اینکه شرقشناسی با آن پیش زمینه های سده نوزدهمی پایان گرفته و الآن چیزی با آن عنوان نداریم. این سنت اساساً سنتی بود مبتنی بر پیشینه نقد کتاب مقدس در مغرب زمین و با شیوه های فیلولوژیک. البته تا آنجایی که به نقد متن مربوط می شد چنین بود. قسمتی هم مطالعات صرف تاریخی بود. حاصل آن هم هزاران کتاب و مقاله و صدها تصحیح متن بوده است که خوب پایه بسیار خوبی فراهم کرد برای آشنایی نه تنها غربیان با اسلام بلکه زمینه را برای انتقال دانش انتقادی تاریخ و آشنایی با متون به کشورهای اسلامی فراهم کرد. شیوه فیلولوژیک و یا شیوه نقد تاریخی و تحلیلی متون مقدس بعدها مورد انتقادات و اصلاحاتی قرار گرفت و این انتقادات تأثیرات خود را بر مطالعات اسلامی نیز گذاشت. درباره اصالت متون نظریاتی متفاوت گاه در همین سنت ابراز شد. فی المثل رویکردهای گلدتسیهر و یا شاخت درباره اصالت حدیث و یا فقه اسلامی را باید در این زمینه یاد کرد. کما اینکه درباره خود متن قرآن و تاریخ آن بحث های زیادی شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد. یکی از مهمترین مسائل در این میان تحولی است که درباره تاریخ و تحول زبان عربی و شعر و ادب عرب پیش و درست پس از اسلام مطرح است و بحث از اصالت آن مستقیماً با بحث از تحول زبان دینی اولیه در اسلام مرتبط است و حتی با زبان و متن قرآن. اصالت متون اسلامی مسئله بسیار مهمی برای سنت اسلامشناسی و شرقشناسی بوده است. برخی از نتایج تحقیقات دوره سیطره پژوهش های فیلولوژیک بعداً مورد تردید گروهی از اسلامشناسان غربی قرار گرفت که از نوعی نگاه شکاکانه نسبت به اصالت متن های اولیه و از جمله قرآن و حدیث برخوردار بودند و به نوعی تجدید نظر در این زمینه فرا می خواندند. آثاری هم در این مکتب نوشته شد. اما بعدها به ویژه با تحقیقاتی که سزگین و اعظمی و با شکلی دیگر موتسکی و از یک نقطه نظر باز متفاوت گریگور شولر درباره ادبیات مکتوب و شفاهی سامان دادند وضعیت تغییر کرد. در این میان کسانی مانند پروفسور فان اس موضعی میانه دارد و پروفسور مادلونگ از نوعی نگاه خوشبینانه و همدلانه نسبت به اصالت متون برخوردار است. اینها را گفتم تا نشان دهم که تنوع گسترده ای در سنت های مرتبط با شیوه های تحلیل و نقد تاریخی متن و فیلولوژیک وجود دارد. از آن سو گرایش پدیدارشناسانه همواره بخشی از سنت مورد توجه در این نوع مطالعات بوده است. در این سنت ریشه های زبانی و یا اصالت متون و تأثیرگذاریها مورد توجه کمتری قرار می گیرد. مهم، شناسایی و فهم و درک ماست از پدیده ای تاریخی. حال این پدیده تاریخی می تواند متنی باشد که در لحظه ای تاریخی ساخته شده است و ما آن را باید بشناسیم. تحول تاریخی این متن چندان مهم نیست؛ مهم فهم آن است در آن پیش زمینه خاص. حال که از این دو شیوه سخن رفت مناسب است گفته شود که در کنار همه اینها و به ویژه در سده بیستم شیوه تحقیقات آنتروپولوژیک هم همواره از سوی تعدادی از شرقشناسان مد نظر بوده است. این شیوه خود مورد انتقاد گرفته و به ویژه از سوی علوم اجتماعی جدید. چنانکه می دانید در دهه های اخیر شیوه های علوم اجتماعی جدید هم در پژوهش های اسلام شناسی و شرقشناسی داخل شده است. اینها همه شیوه ها و زمینه های تازه ای را جلوی روی محققان حوزه های اسلام و شرق در مغرب زمین قرار داده است. در نهایت باید اشاره کنم به آنچه در پرسش شما هم مطرح شده است: در دو سه دهه اخیر بخشی از مطالعات در حوزه اسلام مربوط است به اسلام معاصر. در این قسمت البته نوع مطالعات فرق می کند و حوزه تخصص ها و زمینه های آن متفاوت است. این نوع مطالعات گاه حتی مستند به پژوهش های تاریخی سنت های آکادمیک در اسلامشناسی نیست و طبعاً مصرف متفاوتی دارد.
سنتی خاص امروزه در غرب به مسائل مهمی مانند اسلام و غرب، تروریسم در جهان اسلام و اسلام سیاسی می پردازد. آیا می توان این موارد و یا مسائل شبیه این را جزو سنت اسلام شناسی برشمرد؟
پاسخ: این همان نکته ای است که در پاسخ به پرسش قبل اندکی بدان پرداختم. چنانکه گفتم گاه این نوع مطالعات متکی است به نتایج سنت های اسلامشناسی و شرقشناسی. گاه هم کسانی که در حوزه مطالعات تاریخی تخصص دارند در زمینه اسلام معاصر اظهار نظر می کنند و یا متکی به مطالعات تاریخی خود به ارزیابی اسلام معاصر می پردازند. اینها همه طبیعی است. امروزه اسلام سیاسی و به ویژه چهره اسلام سلفی و جهادی آن تبدیل به مشکلی جهانی شده است. نقادی این ایدئولوژی ها کار مهم و ضروری است، تا زمانی که ما نگاه تاریخی به دین، جامعه و تاریخ نداشته باشیم رشد هرز گونه این ایدئولوژی ها ادامه خواهد داشت. البته این دیدگاهها زمینه های اجتماعی و سیاسی هم دارند اما تنها بستر، کافی نیست. جایی در دیدگاههای نظری مسلمانان در جهان اسلام هم ایرادی اساسی وجود داد که باید حل شود. کار اسلامشناسان غربی البته پدیدارشناسی این دیدگاهها و ایدئولوژی ها و تحلیل گفتمانی آنها و گاه بررسی زمینه های تاریخی آنهاست که البته برخی اوقات متضمن ارائه پیشنهاداتی هم هست و اینها احیاناً انعکاسی در میدیای غربی هم پیدا می کند؛ گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم. اما از آن سو باید دانست که بررسی این مسئله از سوی محققان غربی به عنوان یک مشکل جهانی امری طبیعی است؛ کما اینکه در ایران هم دست کم یک دهه است ضرورت شناخت اسلام معاصر به درستی درک شده است.
بازگردیم به سئوال نخست. سنت اسلام شناسی در غرب قاعدتا به مسائلی چون تاریخ اسلام، قرآن پژوهی، حدیث، فلسفه و کلام و غیره توجه دارد. آیا با توجه به تغییراتی که طی در روشهای اسلام شناسی صورت گرفته در پژوهشهایی که برشمردم ما شاهد تغییرات و نوآوری و خلاقیتهای جدیدی هستیم؟
پاسخ: همانطور که اشاره کردم شیوه های یاد شده همواره مورد انتقادات از سوی طیفهای مقابل قرار داشته و یا دستخوش اصلاحاتی شده است. سنت اسلامشناسی در غرب سنت زنده ای است. وجود دهها مجله معتبر در رشته های مختلف و همچنین انتشار سالانه چند صد کتاب در موضوعات مرتبط و دهها کنفرانس و سمینار زمینه ای را فراهم کرده که دائما این بحث ها و شیوه ها مورد بحث و بررسی قرار گیرد. چنانکه گفتم در زمینه بحث اصالت متون اگر امروز کسی از شاخت سخن می راند تنها برای یادکرد تاریخچه این نوع مطالعات است و الا امروزه با تحقیقاتی که درباره روند آغازین تدوین فقه و حدیث شده دیگر نمی توان نظرات شاخت را درباره شکلگیری فقه اسلامی به شکل کامل پذیرفت. البته بخشهایی از آن همچنان معتبر است اما بسیاری از پایه های آن فرو ریخته و دیگر آن شاکله برای فهم بررسی تاریخچه تحول و شکلگیری فقه اسلامی به کار نمی آید. یکی از دلائل این مسئله انتشار متون تازه است. بسیاری از متونی که در این نیم قرن اخیر منتشر شده فهم ما را از فقه و حدیث و تحول عقاید تغییر داده است. در همین چند سال اخیر متن های مهمی کشف شد، از دو قرن آغازین اسلام. خود من متن کتاب التحریش ضرار بن عمرو را در یمن پیدا کردم که تصحیح آن به زودی منتشر می شود. ببینید در سنت آکادمیک در غرب مسائل به شکل ثابت باقی نمی ماند. این دیدگاهها راکد و برخاسته از نقطه نظرات جزمی نیست و یا نباید باشد. حتی کسانی مانند پاتریشیا کرون که زمانی از نقطه نظرات تجدید نظرطلبانه در زمینه اصالت متون دفاع می کرد بعداً تا اندازه زیادی این دیدگاهها را تغییر داده بود. بنابراین ما با سنتی پویا روبرو هستیم.
شما به خوبی می دانید که در سنت اسلام شناسی در غرب برخی از دپارتمانها به حوزه کلام و فلسفه توجه دارند اما اغلب توجه آنها گرایش به شخصیتهای قرون وسطی مانند ابن سینا و ابن رشد است. آیا فارغ از توجه تاریخی توجه به مسائل جدی کلامی و فلسفی نیز در میان آنها دیده می شود؟ و به فلسفه بما هو فلسفه توجه می کنند؟
پاسخ: کار دپارتمانهای تاریخ و مذهب بیشتر تاریخنگاری است و نه ورود به مباحث فلسفی معاصر. با این وصف نباید از خاطر برد که آنچه محققان حوزه تاریخ فلسفه انجام می دهند همواره تأثیر خود را در جریان تفکر فلسفی زنده و معاصر گذاشته و خواهد گذاشت. منتهی مشکل اینجاست که فلسفه اسلامی جریان زنده ای در فلسفه های جهانی نیست. ما در ایران و کشورهای اسلامی البته می توانیم از حاصل تلاش محققان تاریخ فلسفه در غرب در پویا کردن و زنده نگاه داشتن و غنای تفکر فلسفی در سنت اسلامی آن استفاده کنیم. چنانکه می دانید فلسفه اسلامی دوره ای است واسطه میان فلسفه های دوران باستان و باستان متأخر از یک سو و فلسفه عصر رنسانس. بنابراین مطالعه فلسفه اسلامی و تاریخ آن و مطالعه متن های فلسفی اسلامی تا اندازه ای ضرورتی اجتناب ناپذیر برای مطالعه تاریخ فلسفه های اروپایی و دست کم مطالعه فلسفه قرون وسطی است. بدین ترتیب مطالعه درباره فارابی و ابن سینا و به ویژه ابن رشد مورد اعتنای مؤرخان فلسفه به معنی عام آن در غرب نیز هست.
حتما شما بارها با واژه فلسفه عربی برخورد کردید. به نظر شما دلیل استمرار چنین نگرشی با توجه به گسترش و فعالیت بسیاری از چهره های اسلام شناسی در میان ایرانیان طی سالهای اخیر چیست؟
پاسخ: اصطلاح فلسفه عربی نخست در دوایر اسلام شناسی و شرقشناسی به این دلیل به کار رفت که متنهایی که مورد مطالعه قرار می گرفتند و به ویژه در سده نوزدهم در غالب موارد به زبان عربی بودند. مطالعه آن متنها هم به عنوان بخشی از مطالعه زبان و ادب عرب تلقی می شد و نه تفکر اسلامی و یا دینی. به هر حال در سنت فلسفه اسلامی متن های یونانی به زبان عربی ترجمه شد و بعداً کتابهای فارابی و ابن سینا و ابن رشد عمدتاً به زبان عربی بود. از نقطه نظر سنت فیلولوژیک بررسی و تحلیل تاریخی این متنها بخشی از بررسی های زبانی در مورد زبان عربی قلمداد می شد. این در حالی است که بخشی از متنهای یونانی نه توسط مترجمان مسلمان بلکه در سنت فلسفی اسلامی و در بغداد به وسیله مترجمان مسیحی و یا صابی مذهب به عربی و حتی سریانی ترجمه شده بود و حتی متکلمان مسیحی در بغداد چنانکه می دانیم گاه رسالات کلامی خود را در دفاع از مسیحیت به زبانهای عربی و گاه سریانی می نوشته اند و گاهی نیز کتابهای فلسفی آنها به زبان سریانی تحریر می یافت. به هر حال دست کم به آنچه به عربی تدوین شد در سنت اسلامشناسی با عنوان فلسفه عربی اشاره می شد و گاه این اصطلاح شامل همه این دست متنها می شد، حتی اگر در تمدن اسلامی به زبان سریانی تدوین شده بود. بعدها با وجود آشنایی غربیان با متن های فارسی در فلسفه این اصطلاح همچنان تداوم یافت. یکی از دلائل آن این بود که گاهی زمینه این مطالعات در بستر دپارتمانهای خاورمیانه و یا زبان بود و نه در بخش مذهب و بنابراین زمینه مطالعه در این متون در بخش زبان عربی بود. در فرانسه فی المثل به طور مشخص می توان دلیلش را همین دانست که در نظام دانشگاهی اساس بر همین چارچوب های زبانی است که تعیین کننده است و نه دینی. اما به هرحال با تلاش هایی که به ویژه در سده بیستم شد امروزه کاربرد فلسفه اسلامی رونق بسیار بیشتری پیدا کرده و یا دست کم با ترکیب فلسفه عربی و اسلامی. گاهی هم برای اشاره به فلسفه دوره صفویه، که بخش عمده متون فارسی را در این زمینه باید بدان دوره متعلق دانست، عنوان فلسفه شیعی استفاده می شود. به هرحال در تاریخ تفکرات مسئله قومی مطرح نیست. مسئله اصلی، زبان تفکر است و چارچوب های تاریخی و منظومه های دینی متعلق بدان. اما از دیگر سو در جهان عرب اهتمامی هست به اینکه همه چیز تاریخ و تفکر اسلامی را تحت عنوان تفکر و یا فلسفه و یا علوم عربی عنوان کنند که البته این امر تنها برخاسته از دیدگاههای قومی و ناسیونالیستی است و ربطی به نظامات دانشگاهی ندارد. ریشه این مسئله به ایدئولوژی های قومی باز می گردد و به ویژه از دوران جمال عبد الناصر به این سو. چنانکه می دانیم حزب بعث عراق هزینه بسیار برای آن کرد و شماری از نویسندگان و متفکران عرب هم برای آن نظریه پردازی کردند، مانند محمد عابد الجابری که البته دوره آن همینک گذشته و به تاریخ پیوسته است.
شما در موسسه عالی پرینستون به مباحث کلام و فلسفه بیشتر توجه داشتید و سعی کردید بر این مسائل بیشتر تمرکز کنید. آیا نوع تحقیقاتی که داشته اید توانسته قدری ما را به فضای فارغ از مباحث تاریخی به مباحث جدی فکری و معرفتی که دارای بن مایه ایرانی و اسلامی باشد سوق دهد و یا به مباحث تطبیقی بیشتر رهنمون کند؟ آیا اساسا ما باید به مباحث تطبیقی بیشتر توجه کنیم یا مباحث تاریخی؟
پاسخ: مباحث تطبیقی در حوزه فلسفه برکنار از مطالعات تاریخی نیست. اصولاً هیچ مبحث جدی در اندیشه فارغ از نگاه تاریخی نیست و نمی تواند باشد. در ایران البته من معتقدم امروز مهمترین ضرورت، تثبیت و اهمیت دادن به نگاه تاریخی است به متون و مذهب و فلسفه. بحث های نظری خوب است و به ویژه اگر تطبیقی باشد؛ به این معنا که راهی پیدا کنیم برای شناخت از خود در قیاس با تفکرات "دیگری". باید تفکر فلسفی خودمان را در نسبت آن با مدرنیت و فلسفه های عصر تجدد ببینیم و بدین ترتیب راهی برای نوسازی تفکر و زنده کردن آن بیابیم. در غیر این صورت دائما در جا خواهیم زد؛ منتهی این نوع مطالعات باید همواره نگاهی به مطالعات تاریخی داشته باشد.
به عنوان آخرین پرسش، لطفا توضیح دهید که چرا در غرب همچنان توجه به عصر اسلام قدیم در حوزه اسلام پژوهی غلبه دارد در حالی که ما ایرانیان به خصوص در حوزه کلام و فلسفه بر این باور هستیم که سنت فلسفی و معرفتی ما دارای استمرار بوده و افراد و چهره های جدی در حوزه کلام و الهیات مثلا در مکتب شیراز و اصفهان و حتی تهران می توان سراغ گرفت؟
پاسخ: خوب چنانکه پیشتر گفتم دلیلش آن است که در غرب به ویژه به دلیل آشنایی با ابن رشد، شناخت فارابی و ابن سینا و یا دیگر فلاسفه متقدم در دوران اسلامی اهمیتی مضاعف دارد. نه تنها به دلیل اینکه ابن سینا خود در فرهنگ لاتینی شخصیت تأثیرگذاری بوده بلکه همچنین به دلیل تأثیر غیر مستقیم او از طریق ابن رشد. شناخت آنان نسبت به مکاتب متأخر همچون مکاتب شیراز و اصفهان و طهران بیشتر پدیده ای است جدید و حاصل تلاش های عده ای در اواخر سده بیستم و به طور خاص هانری کوربن است. این قسمتها البته به دلیل غلبه صبغه کلامی بر نوشته های فلسفی و همچنین غلبه رنگ صوفیانه و یا مذهبی بیشتر در دپارتمانهای مذهب و یا خاورمیانه شناسی مطالعه می شوند تا فلسفه. همچنین بیشتر محققانی به این دوره ها می پردازند که دلبستگی به ایرانشناسی دارند و آشنا با زبان فارسی اند. به هرحال هنوز این بخش از مطالعات در حوزه فلسفه عصر صفویه و بعد از آن رشد چندانی در مغرب زمین پیدا نکرده و آنچه هم چاپ می شود بیشتر در حاشیه است و یا مطالعاتی است که ایرانیان و یا شیعیانی که در غرب درس می خوانند بدان می پردازند.
پاسخ: سنت شرقشناسی که ریشه های اولیه اش به ویژه به حمله ناپلئون به مصر مربوط است تاکنون مورد مطالعه شماری از دانشمندان قرار گرفته و چنانکه می دانیم عده ای هم مانند ادوارد سعید نظرات انتقادی نسبت به مبانی معرفتی این سنت ابراز داشته اند. واقعیت این است که چه با نظرات ادوارد سعید در این باره موافق باشیم و چه نباشیم یک چیز مسلم است و آن اینکه شرقشناسی با آن پیش زمینه های سده نوزدهمی پایان گرفته و الآن چیزی با آن عنوان نداریم. این سنت اساساً سنتی بود مبتنی بر پیشینه نقد کتاب مقدس در مغرب زمین و با شیوه های فیلولوژیک. البته تا آنجایی که به نقد متن مربوط می شد چنین بود. قسمتی هم مطالعات صرف تاریخی بود. حاصل آن هم هزاران کتاب و مقاله و صدها تصحیح متن بوده است که خوب پایه بسیار خوبی فراهم کرد برای آشنایی نه تنها غربیان با اسلام بلکه زمینه را برای انتقال دانش انتقادی تاریخ و آشنایی با متون به کشورهای اسلامی فراهم کرد. شیوه فیلولوژیک و یا شیوه نقد تاریخی و تحلیلی متون مقدس بعدها مورد انتقادات و اصلاحاتی قرار گرفت و این انتقادات تأثیرات خود را بر مطالعات اسلامی نیز گذاشت. درباره اصالت متون نظریاتی متفاوت گاه در همین سنت ابراز شد. فی المثل رویکردهای گلدتسیهر و یا شاخت درباره اصالت حدیث و یا فقه اسلامی را باید در این زمینه یاد کرد. کما اینکه درباره خود متن قرآن و تاریخ آن بحث های زیادی شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد. یکی از مهمترین مسائل در این میان تحولی است که درباره تاریخ و تحول زبان عربی و شعر و ادب عرب پیش و درست پس از اسلام مطرح است و بحث از اصالت آن مستقیماً با بحث از تحول زبان دینی اولیه در اسلام مرتبط است و حتی با زبان و متن قرآن. اصالت متون اسلامی مسئله بسیار مهمی برای سنت اسلامشناسی و شرقشناسی بوده است. برخی از نتایج تحقیقات دوره سیطره پژوهش های فیلولوژیک بعداً مورد تردید گروهی از اسلامشناسان غربی قرار گرفت که از نوعی نگاه شکاکانه نسبت به اصالت متن های اولیه و از جمله قرآن و حدیث برخوردار بودند و به نوعی تجدید نظر در این زمینه فرا می خواندند. آثاری هم در این مکتب نوشته شد. اما بعدها به ویژه با تحقیقاتی که سزگین و اعظمی و با شکلی دیگر موتسکی و از یک نقطه نظر باز متفاوت گریگور شولر درباره ادبیات مکتوب و شفاهی سامان دادند وضعیت تغییر کرد. در این میان کسانی مانند پروفسور فان اس موضعی میانه دارد و پروفسور مادلونگ از نوعی نگاه خوشبینانه و همدلانه نسبت به اصالت متون برخوردار است. اینها را گفتم تا نشان دهم که تنوع گسترده ای در سنت های مرتبط با شیوه های تحلیل و نقد تاریخی متن و فیلولوژیک وجود دارد. از آن سو گرایش پدیدارشناسانه همواره بخشی از سنت مورد توجه در این نوع مطالعات بوده است. در این سنت ریشه های زبانی و یا اصالت متون و تأثیرگذاریها مورد توجه کمتری قرار می گیرد. مهم، شناسایی و فهم و درک ماست از پدیده ای تاریخی. حال این پدیده تاریخی می تواند متنی باشد که در لحظه ای تاریخی ساخته شده است و ما آن را باید بشناسیم. تحول تاریخی این متن چندان مهم نیست؛ مهم فهم آن است در آن پیش زمینه خاص. حال که از این دو شیوه سخن رفت مناسب است گفته شود که در کنار همه اینها و به ویژه در سده بیستم شیوه تحقیقات آنتروپولوژیک هم همواره از سوی تعدادی از شرقشناسان مد نظر بوده است. این شیوه خود مورد انتقاد گرفته و به ویژه از سوی علوم اجتماعی جدید. چنانکه می دانید در دهه های اخیر شیوه های علوم اجتماعی جدید هم در پژوهش های اسلام شناسی و شرقشناسی داخل شده است. اینها همه شیوه ها و زمینه های تازه ای را جلوی روی محققان حوزه های اسلام و شرق در مغرب زمین قرار داده است. در نهایت باید اشاره کنم به آنچه در پرسش شما هم مطرح شده است: در دو سه دهه اخیر بخشی از مطالعات در حوزه اسلام مربوط است به اسلام معاصر. در این قسمت البته نوع مطالعات فرق می کند و حوزه تخصص ها و زمینه های آن متفاوت است. این نوع مطالعات گاه حتی مستند به پژوهش های تاریخی سنت های آکادمیک در اسلامشناسی نیست و طبعاً مصرف متفاوتی دارد.
سنتی خاص امروزه در غرب به مسائل مهمی مانند اسلام و غرب، تروریسم در جهان اسلام و اسلام سیاسی می پردازد. آیا می توان این موارد و یا مسائل شبیه این را جزو سنت اسلام شناسی برشمرد؟
پاسخ: این همان نکته ای است که در پاسخ به پرسش قبل اندکی بدان پرداختم. چنانکه گفتم گاه این نوع مطالعات متکی است به نتایج سنت های اسلامشناسی و شرقشناسی. گاه هم کسانی که در حوزه مطالعات تاریخی تخصص دارند در زمینه اسلام معاصر اظهار نظر می کنند و یا متکی به مطالعات تاریخی خود به ارزیابی اسلام معاصر می پردازند. اینها همه طبیعی است. امروزه اسلام سیاسی و به ویژه چهره اسلام سلفی و جهادی آن تبدیل به مشکلی جهانی شده است. نقادی این ایدئولوژی ها کار مهم و ضروری است، تا زمانی که ما نگاه تاریخی به دین، جامعه و تاریخ نداشته باشیم رشد هرز گونه این ایدئولوژی ها ادامه خواهد داشت. البته این دیدگاهها زمینه های اجتماعی و سیاسی هم دارند اما تنها بستر، کافی نیست. جایی در دیدگاههای نظری مسلمانان در جهان اسلام هم ایرادی اساسی وجود داد که باید حل شود. کار اسلامشناسان غربی البته پدیدارشناسی این دیدگاهها و ایدئولوژی ها و تحلیل گفتمانی آنها و گاه بررسی زمینه های تاریخی آنهاست که البته برخی اوقات متضمن ارائه پیشنهاداتی هم هست و اینها احیاناً انعکاسی در میدیای غربی هم پیدا می کند؛ گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم. اما از آن سو باید دانست که بررسی این مسئله از سوی محققان غربی به عنوان یک مشکل جهانی امری طبیعی است؛ کما اینکه در ایران هم دست کم یک دهه است ضرورت شناخت اسلام معاصر به درستی درک شده است.
بازگردیم به سئوال نخست. سنت اسلام شناسی در غرب قاعدتا به مسائلی چون تاریخ اسلام، قرآن پژوهی، حدیث، فلسفه و کلام و غیره توجه دارد. آیا با توجه به تغییراتی که طی در روشهای اسلام شناسی صورت گرفته در پژوهشهایی که برشمردم ما شاهد تغییرات و نوآوری و خلاقیتهای جدیدی هستیم؟
پاسخ: همانطور که اشاره کردم شیوه های یاد شده همواره مورد انتقادات از سوی طیفهای مقابل قرار داشته و یا دستخوش اصلاحاتی شده است. سنت اسلامشناسی در غرب سنت زنده ای است. وجود دهها مجله معتبر در رشته های مختلف و همچنین انتشار سالانه چند صد کتاب در موضوعات مرتبط و دهها کنفرانس و سمینار زمینه ای را فراهم کرده که دائما این بحث ها و شیوه ها مورد بحث و بررسی قرار گیرد. چنانکه گفتم در زمینه بحث اصالت متون اگر امروز کسی از شاخت سخن می راند تنها برای یادکرد تاریخچه این نوع مطالعات است و الا امروزه با تحقیقاتی که درباره روند آغازین تدوین فقه و حدیث شده دیگر نمی توان نظرات شاخت را درباره شکلگیری فقه اسلامی به شکل کامل پذیرفت. البته بخشهایی از آن همچنان معتبر است اما بسیاری از پایه های آن فرو ریخته و دیگر آن شاکله برای فهم بررسی تاریخچه تحول و شکلگیری فقه اسلامی به کار نمی آید. یکی از دلائل این مسئله انتشار متون تازه است. بسیاری از متونی که در این نیم قرن اخیر منتشر شده فهم ما را از فقه و حدیث و تحول عقاید تغییر داده است. در همین چند سال اخیر متن های مهمی کشف شد، از دو قرن آغازین اسلام. خود من متن کتاب التحریش ضرار بن عمرو را در یمن پیدا کردم که تصحیح آن به زودی منتشر می شود. ببینید در سنت آکادمیک در غرب مسائل به شکل ثابت باقی نمی ماند. این دیدگاهها راکد و برخاسته از نقطه نظرات جزمی نیست و یا نباید باشد. حتی کسانی مانند پاتریشیا کرون که زمانی از نقطه نظرات تجدید نظرطلبانه در زمینه اصالت متون دفاع می کرد بعداً تا اندازه زیادی این دیدگاهها را تغییر داده بود. بنابراین ما با سنتی پویا روبرو هستیم.
شما به خوبی می دانید که در سنت اسلام شناسی در غرب برخی از دپارتمانها به حوزه کلام و فلسفه توجه دارند اما اغلب توجه آنها گرایش به شخصیتهای قرون وسطی مانند ابن سینا و ابن رشد است. آیا فارغ از توجه تاریخی توجه به مسائل جدی کلامی و فلسفی نیز در میان آنها دیده می شود؟ و به فلسفه بما هو فلسفه توجه می کنند؟
پاسخ: کار دپارتمانهای تاریخ و مذهب بیشتر تاریخنگاری است و نه ورود به مباحث فلسفی معاصر. با این وصف نباید از خاطر برد که آنچه محققان حوزه تاریخ فلسفه انجام می دهند همواره تأثیر خود را در جریان تفکر فلسفی زنده و معاصر گذاشته و خواهد گذاشت. منتهی مشکل اینجاست که فلسفه اسلامی جریان زنده ای در فلسفه های جهانی نیست. ما در ایران و کشورهای اسلامی البته می توانیم از حاصل تلاش محققان تاریخ فلسفه در غرب در پویا کردن و زنده نگاه داشتن و غنای تفکر فلسفی در سنت اسلامی آن استفاده کنیم. چنانکه می دانید فلسفه اسلامی دوره ای است واسطه میان فلسفه های دوران باستان و باستان متأخر از یک سو و فلسفه عصر رنسانس. بنابراین مطالعه فلسفه اسلامی و تاریخ آن و مطالعه متن های فلسفی اسلامی تا اندازه ای ضرورتی اجتناب ناپذیر برای مطالعه تاریخ فلسفه های اروپایی و دست کم مطالعه فلسفه قرون وسطی است. بدین ترتیب مطالعه درباره فارابی و ابن سینا و به ویژه ابن رشد مورد اعتنای مؤرخان فلسفه به معنی عام آن در غرب نیز هست.
حتما شما بارها با واژه فلسفه عربی برخورد کردید. به نظر شما دلیل استمرار چنین نگرشی با توجه به گسترش و فعالیت بسیاری از چهره های اسلام شناسی در میان ایرانیان طی سالهای اخیر چیست؟
پاسخ: اصطلاح فلسفه عربی نخست در دوایر اسلام شناسی و شرقشناسی به این دلیل به کار رفت که متنهایی که مورد مطالعه قرار می گرفتند و به ویژه در سده نوزدهم در غالب موارد به زبان عربی بودند. مطالعه آن متنها هم به عنوان بخشی از مطالعه زبان و ادب عرب تلقی می شد و نه تفکر اسلامی و یا دینی. به هر حال در سنت فلسفه اسلامی متن های یونانی به زبان عربی ترجمه شد و بعداً کتابهای فارابی و ابن سینا و ابن رشد عمدتاً به زبان عربی بود. از نقطه نظر سنت فیلولوژیک بررسی و تحلیل تاریخی این متنها بخشی از بررسی های زبانی در مورد زبان عربی قلمداد می شد. این در حالی است که بخشی از متنهای یونانی نه توسط مترجمان مسلمان بلکه در سنت فلسفی اسلامی و در بغداد به وسیله مترجمان مسیحی و یا صابی مذهب به عربی و حتی سریانی ترجمه شده بود و حتی متکلمان مسیحی در بغداد چنانکه می دانیم گاه رسالات کلامی خود را در دفاع از مسیحیت به زبانهای عربی و گاه سریانی می نوشته اند و گاهی نیز کتابهای فلسفی آنها به زبان سریانی تحریر می یافت. به هر حال دست کم به آنچه به عربی تدوین شد در سنت اسلامشناسی با عنوان فلسفه عربی اشاره می شد و گاه این اصطلاح شامل همه این دست متنها می شد، حتی اگر در تمدن اسلامی به زبان سریانی تدوین شده بود. بعدها با وجود آشنایی غربیان با متن های فارسی در فلسفه این اصطلاح همچنان تداوم یافت. یکی از دلائل آن این بود که گاهی زمینه این مطالعات در بستر دپارتمانهای خاورمیانه و یا زبان بود و نه در بخش مذهب و بنابراین زمینه مطالعه در این متون در بخش زبان عربی بود. در فرانسه فی المثل به طور مشخص می توان دلیلش را همین دانست که در نظام دانشگاهی اساس بر همین چارچوب های زبانی است که تعیین کننده است و نه دینی. اما به هرحال با تلاش هایی که به ویژه در سده بیستم شد امروزه کاربرد فلسفه اسلامی رونق بسیار بیشتری پیدا کرده و یا دست کم با ترکیب فلسفه عربی و اسلامی. گاهی هم برای اشاره به فلسفه دوره صفویه، که بخش عمده متون فارسی را در این زمینه باید بدان دوره متعلق دانست، عنوان فلسفه شیعی استفاده می شود. به هرحال در تاریخ تفکرات مسئله قومی مطرح نیست. مسئله اصلی، زبان تفکر است و چارچوب های تاریخی و منظومه های دینی متعلق بدان. اما از دیگر سو در جهان عرب اهتمامی هست به اینکه همه چیز تاریخ و تفکر اسلامی را تحت عنوان تفکر و یا فلسفه و یا علوم عربی عنوان کنند که البته این امر تنها برخاسته از دیدگاههای قومی و ناسیونالیستی است و ربطی به نظامات دانشگاهی ندارد. ریشه این مسئله به ایدئولوژی های قومی باز می گردد و به ویژه از دوران جمال عبد الناصر به این سو. چنانکه می دانیم حزب بعث عراق هزینه بسیار برای آن کرد و شماری از نویسندگان و متفکران عرب هم برای آن نظریه پردازی کردند، مانند محمد عابد الجابری که البته دوره آن همینک گذشته و به تاریخ پیوسته است.
شما در موسسه عالی پرینستون به مباحث کلام و فلسفه بیشتر توجه داشتید و سعی کردید بر این مسائل بیشتر تمرکز کنید. آیا نوع تحقیقاتی که داشته اید توانسته قدری ما را به فضای فارغ از مباحث تاریخی به مباحث جدی فکری و معرفتی که دارای بن مایه ایرانی و اسلامی باشد سوق دهد و یا به مباحث تطبیقی بیشتر رهنمون کند؟ آیا اساسا ما باید به مباحث تطبیقی بیشتر توجه کنیم یا مباحث تاریخی؟
پاسخ: مباحث تطبیقی در حوزه فلسفه برکنار از مطالعات تاریخی نیست. اصولاً هیچ مبحث جدی در اندیشه فارغ از نگاه تاریخی نیست و نمی تواند باشد. در ایران البته من معتقدم امروز مهمترین ضرورت، تثبیت و اهمیت دادن به نگاه تاریخی است به متون و مذهب و فلسفه. بحث های نظری خوب است و به ویژه اگر تطبیقی باشد؛ به این معنا که راهی پیدا کنیم برای شناخت از خود در قیاس با تفکرات "دیگری". باید تفکر فلسفی خودمان را در نسبت آن با مدرنیت و فلسفه های عصر تجدد ببینیم و بدین ترتیب راهی برای نوسازی تفکر و زنده کردن آن بیابیم. در غیر این صورت دائما در جا خواهیم زد؛ منتهی این نوع مطالعات باید همواره نگاهی به مطالعات تاریخی داشته باشد.
به عنوان آخرین پرسش، لطفا توضیح دهید که چرا در غرب همچنان توجه به عصر اسلام قدیم در حوزه اسلام پژوهی غلبه دارد در حالی که ما ایرانیان به خصوص در حوزه کلام و فلسفه بر این باور هستیم که سنت فلسفی و معرفتی ما دارای استمرار بوده و افراد و چهره های جدی در حوزه کلام و الهیات مثلا در مکتب شیراز و اصفهان و حتی تهران می توان سراغ گرفت؟
پاسخ: خوب چنانکه پیشتر گفتم دلیلش آن است که در غرب به ویژه به دلیل آشنایی با ابن رشد، شناخت فارابی و ابن سینا و یا دیگر فلاسفه متقدم در دوران اسلامی اهمیتی مضاعف دارد. نه تنها به دلیل اینکه ابن سینا خود در فرهنگ لاتینی شخصیت تأثیرگذاری بوده بلکه همچنین به دلیل تأثیر غیر مستقیم او از طریق ابن رشد. شناخت آنان نسبت به مکاتب متأخر همچون مکاتب شیراز و اصفهان و طهران بیشتر پدیده ای است جدید و حاصل تلاش های عده ای در اواخر سده بیستم و به طور خاص هانری کوربن است. این قسمتها البته به دلیل غلبه صبغه کلامی بر نوشته های فلسفی و همچنین غلبه رنگ صوفیانه و یا مذهبی بیشتر در دپارتمانهای مذهب و یا خاورمیانه شناسی مطالعه می شوند تا فلسفه. همچنین بیشتر محققانی به این دوره ها می پردازند که دلبستگی به ایرانشناسی دارند و آشنا با زبان فارسی اند. به هرحال هنوز این بخش از مطالعات در حوزه فلسفه عصر صفویه و بعد از آن رشد چندانی در مغرب زمین پیدا نکرده و آنچه هم چاپ می شود بیشتر در حاشیه است و یا مطالعاتی است که ایرانیان و یا شیعیانی که در غرب درس می خوانند بدان می پردازند.
دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۴