پژوهش در عرصه مسائل مذهبی کار ساده ای نیست. این را همه کسانی که به نحوی در این امور دستی دارند به مراتب مختلف می دانند. این مسئله مخصوص اسلام هم نیست. در قرن نوزدهم پژوهش های تاریخی و نقد متن در سنت مسیحی و کتاب مقدس که بر اساس شیوه های تاریخی و فیلولوژیک انجام می شد هم واکنش هایی در خود سنت کلیسایی به همراه داشت. با این وصف چنانکه می دانیم تحولات درونی در دو مذهب کاتولیک و پروتستان هر یک زمینه هایی را برای رشد این نوع تحقیقات به اشکال مختلف در عرصه متون مقدس فراهم کرد و در پیش زمینه و همچنین در پی آن زمینه را برای تئوریهای جدید مذهبی در سنت های مختلف الهیات مسیحی تسهیل کرد. همه می دانیم که پژوهش تاریخی درست و دقیق نه تنها مبتنی است بر تتبع دقیق در منابع و اسناد و همچنین برخورداری از شیوه های درست پژوهش تاریخی و زبانی بلکه همچنین متکی است بر پرسش های درست داشتن. اگر پرسش ما از تاریخ و منابع تاریخی درست و مبتنی بر زمینه های تاریخی هر مسئله نباشد پژوهش تاریخی راه به جایی نمی برد. خلاصه اینکه چه نگاهی به تحول تاریخی پدیده های انسانی داریم؟ بسیاری از محققان تاریخ و متون تاریخی شاید مؤفق به تولید پژوهش ها متنی موفق و قابل قبولی باشند اما لزوماً از چیستی تاریخ و پدیده های تاریخی آگاهی درستی می توانند نداشته باشند. واقعیت این است که پژوهش تاریخی تنها دست و پا کردن چند منبع و سند و تصحیح یک متن تاریخی نیست. هر پژوهش تاریخی باید نخست موضع خود را نسبت به تاریخ و تاریخی نگری معین کند و این جز با پرسش از تاریخ ممکن نیست. اینجاست که سهم علوم اجتماعی و انسانی جدید مهم جلوه می کند. شرقشناسان سده نوزدهمی از مواضع معینی به مطالعه پدیده شرق می پرداختند که عموماً متکی بود بر فیلولوژی تاریخی و باور به تحول تاریخی و البته مرتبط با بحث های قومیت گرایی و عقل گرایی تاریخی و پوزیتیویسم تاریخی. بعدها بنیان های بسیاری از زمینه های فلسفی پژوهش های تاریخی فیلولوژیک مورد مناقشه قرار گرفت و با پایان دوران شرق شناسی زمینه برای به کار گیری دستاوردهای علوم و فلسفه های جدید اجتماعی و انسانی در مطالعات اسلامشناسی فراهم تر هم شد. یکی از اینها نگرش های متفاوتی است که فی المثل در سده بیستم نسبت به پژوهش های آنتروپولوژیک ارائه شده است.
سخن من در این نوشته کوتاه بحث از این مسائل نیست. کما اینکه مقصودم تحمیل نظریه های فلسفی تاریخ بر پژوهش ها و فهم ما از داده های تاریخی نیست. من تنها اینجا می خواهم به یک آسیب جدی اشاره کنم که در تحقیقات تاریخی در حوزه متون در ایران وجود دارد و تبعات آن رو به رشد است. از تصحیح و ارائه انتقادی یک متن تاریخی در حوزه های گوناگون علوم دینی گرفته تا پژوهش های تاریخی در مورد مسئله های مختلف در حوزه دین و مذهب یک چیز مسلم است و آن اینکه باید مبانی پژوهش تاریخی ما روشن باشد و تا آنجا که به متن مربوط است باید مبانی هرمنوتیک و فهم تاریخی متن در ذهن مؤرخ به درستی تنقیح شده باشد. باید معنای تاریخی بودن پدیده های تاریخی اعم از متن و فهم آن را به درستی بدانیم. در بازسازی مفاهیم تاریخی می بایست تحول تاریخی مفاهیمی مهم و مرتبط مانند قومیت، دین، مرجعیت، مشروعیت و قدرت را در نظر آوریم. علاوه بر اینها به درستی بفهمیم تحول تاریخی باورهای مذهبی یعنی چه؟ و چه توقعی باید از بررسی تاریخی مذهب داشته باشیم؟
تصحیح متن های ادبی و تاریخی و مذهبی تنها مقابله چند نسخه با هم نیست. ارائه تصحیح انتقادی یک متن یک پیش زمینه فلسفی در دانش تاریخ دارد که باید آن را فهمید و با لوازم آن آگاهی داشت.
هر پژوهشی و از جمله در علوم انسانی و تاریخی متکی بر داشتن پرسش های درست است. اگر پرسش اصلی نادرست باشد و درست محل نزاع تحریر نشده باشد پژوهش ما تنها برف انباری از ارجاعات به منابع تاریخی است و دیگر هیچ. اگر درباره مسئله ای درباره عصر صفوی فی المثل پژوهش می کنیم باید درک درستی از مبانی قدرت و مشروعیت و مرجعیت دینی و سیاسی در ذهن داشته باشیم و مهمتر از آن بفهمیم که تحول تاریخی مفاهیم مرتبط یعنی چه؟
گاه در حوزه مسائل مذهبی در پاره ای از مقالات چاپ ایران طرح مسائلی را به عنوان نقطه شروع و آغاز پژوهش می بینم که من را به تأمل دوباره آنچه گفتم و ضرورت پرداختن علمی به این پرسش ها وا می دارد. متأسفانه می بینم بسیاری از پژوهش های به ظاهر تاریخی درباره مسائلی سامان می گیرد که اصل آن مبتنی بر عقیده ای است جزمی و متکی بر باوری غیر تاریخی. در این نوع مسائل شاید بتوان نوعی پژوهشی پدیدارشناسانه انجام داد اما ارائه صدها سند و نقل از منابع تاریخی مادامی که پرسش اصلی ما در پژوهش پرسشی بر پایه نگاهی تاریخی به مذهب نباشد راه به جایی نمی برد و تنها در بهترین حالت صورتکی از پژوهشی تاریخی است. این است که در پژوهش های تاریخی در حوزه مذهب نیازمند نظریه هایی در پیوند و نسبت تاریخ و مذهب هستیم.
ممکن است برای یک تصور ایدئولوژیک و یا باوری مذهبی بتوان ریشه های تاریخی جست و یا ریشه های تاریخی شکل گیری آن باورها را در بستر تحولی تاریخی مورد مطالعه قرار داد و یا تاریخ باورمندی به آن دیدگاهها را مطالعه کرد و بررسید اما اگر باوری ایدئولوژیک و یا دگمی مذهبی را بخواهید مبنای پرسشی در پژوهشی تاریخی قرار دهید روشن است که نمی توانید توقع داشته باشید بررسی شما چیزی بیش از برف انبار ذکر منابع باشد. اینجاست که فهم تاریخی و درک آن مهم می شود و اینجاست که نقد منابع اهمیت می یابد. من آنچه در بسیاری از عناوین مقالات در مجلات این حوزه ها در ایران می بینم متأسفانه از این قبیل است.
آنچه گفتم تنها مخصوص مسائل مذهبی نمی شود. در بسیاری از بحث هایی که در حوزه ادبیات و یا تاریخ با منظری قومیتی و یا ملی گرایانه سامان می گیرد همین مشکل وجود دارد که وقتی دیگر بدان خواهم پرداخت.
سخن من در این نوشته کوتاه بحث از این مسائل نیست. کما اینکه مقصودم تحمیل نظریه های فلسفی تاریخ بر پژوهش ها و فهم ما از داده های تاریخی نیست. من تنها اینجا می خواهم به یک آسیب جدی اشاره کنم که در تحقیقات تاریخی در حوزه متون در ایران وجود دارد و تبعات آن رو به رشد است. از تصحیح و ارائه انتقادی یک متن تاریخی در حوزه های گوناگون علوم دینی گرفته تا پژوهش های تاریخی در مورد مسئله های مختلف در حوزه دین و مذهب یک چیز مسلم است و آن اینکه باید مبانی پژوهش تاریخی ما روشن باشد و تا آنجا که به متن مربوط است باید مبانی هرمنوتیک و فهم تاریخی متن در ذهن مؤرخ به درستی تنقیح شده باشد. باید معنای تاریخی بودن پدیده های تاریخی اعم از متن و فهم آن را به درستی بدانیم. در بازسازی مفاهیم تاریخی می بایست تحول تاریخی مفاهیمی مهم و مرتبط مانند قومیت، دین، مرجعیت، مشروعیت و قدرت را در نظر آوریم. علاوه بر اینها به درستی بفهمیم تحول تاریخی باورهای مذهبی یعنی چه؟ و چه توقعی باید از بررسی تاریخی مذهب داشته باشیم؟
تصحیح متن های ادبی و تاریخی و مذهبی تنها مقابله چند نسخه با هم نیست. ارائه تصحیح انتقادی یک متن یک پیش زمینه فلسفی در دانش تاریخ دارد که باید آن را فهمید و با لوازم آن آگاهی داشت.
هر پژوهشی و از جمله در علوم انسانی و تاریخی متکی بر داشتن پرسش های درست است. اگر پرسش اصلی نادرست باشد و درست محل نزاع تحریر نشده باشد پژوهش ما تنها برف انباری از ارجاعات به منابع تاریخی است و دیگر هیچ. اگر درباره مسئله ای درباره عصر صفوی فی المثل پژوهش می کنیم باید درک درستی از مبانی قدرت و مشروعیت و مرجعیت دینی و سیاسی در ذهن داشته باشیم و مهمتر از آن بفهمیم که تحول تاریخی مفاهیم مرتبط یعنی چه؟
گاه در حوزه مسائل مذهبی در پاره ای از مقالات چاپ ایران طرح مسائلی را به عنوان نقطه شروع و آغاز پژوهش می بینم که من را به تأمل دوباره آنچه گفتم و ضرورت پرداختن علمی به این پرسش ها وا می دارد. متأسفانه می بینم بسیاری از پژوهش های به ظاهر تاریخی درباره مسائلی سامان می گیرد که اصل آن مبتنی بر عقیده ای است جزمی و متکی بر باوری غیر تاریخی. در این نوع مسائل شاید بتوان نوعی پژوهشی پدیدارشناسانه انجام داد اما ارائه صدها سند و نقل از منابع تاریخی مادامی که پرسش اصلی ما در پژوهش پرسشی بر پایه نگاهی تاریخی به مذهب نباشد راه به جایی نمی برد و تنها در بهترین حالت صورتکی از پژوهشی تاریخی است. این است که در پژوهش های تاریخی در حوزه مذهب نیازمند نظریه هایی در پیوند و نسبت تاریخ و مذهب هستیم.
ممکن است برای یک تصور ایدئولوژیک و یا باوری مذهبی بتوان ریشه های تاریخی جست و یا ریشه های تاریخی شکل گیری آن باورها را در بستر تحولی تاریخی مورد مطالعه قرار داد و یا تاریخ باورمندی به آن دیدگاهها را مطالعه کرد و بررسید اما اگر باوری ایدئولوژیک و یا دگمی مذهبی را بخواهید مبنای پرسشی در پژوهشی تاریخی قرار دهید روشن است که نمی توانید توقع داشته باشید بررسی شما چیزی بیش از برف انبار ذکر منابع باشد. اینجاست که فهم تاریخی و درک آن مهم می شود و اینجاست که نقد منابع اهمیت می یابد. من آنچه در بسیاری از عناوین مقالات در مجلات این حوزه ها در ایران می بینم متأسفانه از این قبیل است.
آنچه گفتم تنها مخصوص مسائل مذهبی نمی شود. در بسیاری از بحث هایی که در حوزه ادبیات و یا تاریخ با منظری قومیتی و یا ملی گرایانه سامان می گیرد همین مشکل وجود دارد که وقتی دیگر بدان خواهم پرداخت.
سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲:۰۸