فارابی شناسی به عنوان یک زمینه علمی دیری است در غرب ادبیات و پژوهش های گسترده ای را سامان بخشیده است. تعدادی از آثار مهم فارابی چنانکه می دانیم نخستین بار در غرب منتشر شد و نخستین پژوهشها درباره او در مغرب زمین سامان گرفت. بعدها تعدادی از آثار دیگر او و یا منسوب به او در هند و ایران و ترکیه و کشورهای عربی منتشر شد. در طول پنجاه سال اخیر به موازات فارابی پژوهی در غرب، در کشورهای اسلامی هم فارابی پژوهی شتاب بیشتری یافت و علاوه بر تعداد زیادی کتاب که درباره او نوشته شد و کتابشناسی هایی هم درباره وی سامان گرفت تعدادی از آثار او نیز به شیوه های انتقادی تصحیح و منتشر شد. تعدادی از این کتابها را محققان عرب زبان مقیم در کشورهای غربی مانند محسن مهدی عرضه کردند و ویرایش های نسبتاً دقیقی از آثار فارابی را منتشر کردند. مجموعه ای از آثار منطقی فارابی نیز در بیروت و قاهره به شکل محققانه ای چاپ شد و در ایران هم شادروان استاد محمد تقی دانش پژوه منطقیات فارابی را منتشر کرد که برخی از آنها بر اساس نسخه های خطی تازه ای مقابله شده است. عبد الرحمان بدوی هم چند متن مهم از فارابی بر اساس نسخه های نویافته ای منتشر کرد. جعفر آل یاسین جلد اول اعمال فلسفی فارابی را منتشر کرد اما گویا کار او رهاشد و دنبال نشد. تعدادی هم اثر نوافلاطونی منحول به نام فارابی موجود است که بدوی و دیگران آنها را منتشر کرده و تاکنون تحلیل ها و مطالعات متعددی درباره آنها منتشر شده است. بیشتر مجموعه های نسخه های خطی فلسفی که آثار فلسفی ابن سینا و فارابی و چند تنی دیگر را در بر دارند معمولاً شماری از آثاری از فارابی را نیز در خود دارند که چنانکه در جای دیگر نوشته ام در خراسان در میان سنت سینوی به عنوان آثار فارابی شناخته می شدند اما در واقع آثاری هستند که یا باید تألیف خود ابن سینا باشند و یا تألیف شارحان ابن سینا. در واقع این‌آثار برای همساز کردن فلسفه فارابی با ابن سینا تدوین شده و بدو منسوب شده اند و آن آثار را باید آثاری منحول دانست. در حقیقت گویا در خراسان سده ششم قمری این گرایش وجود داشته تا فارابی را همرأی ابن سینا قلمداد کنند. این آثار منحول چنانکه گفتم معمولاً در مجموعه های فلسفی مشتمل بر آثار ابن سینا دیده می شوند. تعدادی از این نسخه ها از قدمت هم برخوردارند منتهی در عدم اصالت آنها تردیدی وجود ندارد. فصوص الحکمة از این دست آثار است که آشکارا معلوم است از فارابی نیست و در سنت ابن سینا نوشته شده و مبتنی بر آثار ابن سیناست. عیون المسائل هم از همین قبیل است. تعدادی رساله های کوچک که در مجموعه رسائل فارابی چاپ هند دیده می شوند نیز همین مطلب در مورد آنها صادق است و می توان نشان آنها را در سنت سينوی ديد و انتساب آنها را به ديگران نشان داد. تعلیقات که به تازگی چاپی انتقادی از آن در ایران هم به دست داده شده بی تردید از فارابی نیست و در آینده هویت آن را به بحث خواهیم گذاشت و خواهیم گفت چه کتابی است؟ در این میان بسیاری از نویسندگانی که تاکنون درباره فارابی نوشته اند و به ویژه در ایران و یا کشورهای عربی فارابی را از منظر این آثار منحول دیده اند و بنابراین فی المثل در نوشته های مرتبط در ایران چهره مخدوشی از فارابی به دست داده می شود. معمولاً در این نوع پژوهشها دقت نمی شود که اندیشه فلسفی فارابی آنطور که در آثار اصیل او مانند السیاسة المدنیة و آراء اهل المدینه الفاضلة و الحروف و این قبيل آثار عرضه شده با آرایی که در کتابهای تعلیقات و عیون المسائل و فصوص الحکمة دیده می شود متفاوت است. این تمایز دقیقاً مربوط مى شود به اختلافات میان فلسفه فارابی و ابن سینا. درست است که فلسفه ابن سینا در بسیاری از مسائل فلسفی با سنت نو افلاطونی در شکل های مختلف آن و از جمله سنت الکندی در فلسفه اسلامی اختلاف دارد و آموزه های فارابی (علی رغم تأثیراتی که سنت نو افلاطونى در پاره ای مسائل محدود بر فارابی گذارده) را دنبال کرده است اما چنانکه روشن است در پاره ای از مسائل و از جمله مباحث وجود و ماهیت و خیلی مسائل دیگر و عمدتاً تحت تأثیر برخی مباحث متکلمان، ابن سينا آرای تازه ای دارد که در زمان فارابی مطرح نبوده است. بسیاری از مسائلی که در فلسفه ابن سینا مجال طرح پیدا کرد در فاصله فارابی و ابن سینا و به ویژه از سوی مکتب فلسفی مسیحی بغداد (یحیی بن عدی و شاگردانش) مجال بحث یافت و در واقع ابن سینا ناظر بدان بحث ها مباحث فلسفی خود را مطرح کرد؛ گو اینکه در بسیاری از این مباحث آنان را (چنانکه پیروان سنت الکندی در خراسان را) نمی پذیرفت و بر آنان انتقادهای سخت وارد می کرد. او در حقیقت انتقادش به یحیی بن عدی و شاگردان مکتب او این بود که از سنت فارابی تا اندازه اى عدول کرده اند. شماری از انتقادات او به مبانی نوافلاطونی که در مکتب بغداد در پاره ای از مسائل الهیات و حتی فلسفه طبیعی عدول از برخی مبانی فارابی را ممکن کرده بود بدین دلیل بوده است. طبعاً فلسفه فارابی را از آثار اصیل او که بر شمردم باید دریافت. در این میان کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین که همواره به فارابی منسوب می شده کتابی است که با مجموعه آثار اصیل فارابی سازگاری ندارد و این نکته ای است که تاکنون شماری از محققان بر آن تأکید کرده اند. در این میان مروان راشد در مقاله ای تلاش کرده است نشان دهد این کتاب نمی تواند از فارابی باشد و می بایست آن را نوشته ای از مکتب شاگرد فارابی، یعنی یحیی بن عدی دانست. او حتی این احتمال را داده است که این اثر نوشته برادر یحیی بن عدی به نام ابراهیم بن عدی الکاتب باشد که می دانیم شاگرد ویژه فارابی بوده و در انتشار آثارش سهم داشته است. برخی از قرائنی که او در مقاله آورده البته قابل مناقشه است و عده ای هم در انتقاداتی که بر او منتشر کرده اند متذکر این مناقشات شده اند. این مطلب را که این اثر در شکل فعلی از فارابی نیست ظاهراً می توان با احتمال زیادی تأیید کرد منتهی دلائلی که راشد می آورد تا نشان دهد این اثر در مکتب یحیی بن عدی نوشته شده بعضاً قابل مناقشه است. این نظر که برخی گفته اند نسخه فعلی و موجود کتاب الجمع تألیف دوران آغازین زندگانی فارابی است و بعداً فارابی نظراتش تغییر کرده است با شواهد دیگر تاریخی و متنی سازگار نیست. من خود در مقاله ای دیگر نشان خواهم داد که محتملاً این کتاب اصلاً از فارابی بوده (احتمالاً از دوران بغداد) اما نسخه فعلی آن تدوین یکی از شاگردان مکتب یحیی بن عدی است که تعالیمش بیش از یحیی بن عدی با مکتب نو افلاطونی نزدیکی داشته است. در واقع پاره ای از مطالبی که در این متن آمده با سبک بیانی و همچنین با شماری از عقاید یحیی بن عدی سازگاری ندارد و یا بدان وضوح در آثارش دیده نمی شوند. از دیگر سو، بر خلاف مروان راشد من دلیلی نمی بینم که این اثر را تحت تأثیر مستقیم مکتب کندی بدانم و قرائنی که او در این زمینه آورده قابل مناقشه است (با وجود استناداتی که به کتاب اثولوجیا در آن دیده می شود). اصل فکر آشتی دادن میان آرای ارسطو و استادش افلاطون اندیشه ای قدیمی بوده که در دوران فارابی هم قابل پیگیری است (به طور نمونه، نک: تحصیل السعادة، ص ۱۹۶ تا ۱۹۷) و بعد از او در مکتب مسیحی بغداد نشانه های آن را می بینیم. در این چارچوب فارابی احتمالاً متنی با عنوان الجمع داشته که بیشتر ناظر به بحث های منطقی و چند مسئله دیگر در کتاب حاضر است اما آنچه در نسخه حاضر دیده می شود علاوه بر آن، مشتمل بر قسمت هایی است که حاصل تحول تازه ای است که در مکتب بغداد نسبت به آرای نوافلاطونی در مکتب یحیی بن عدی ایجاد شد؛ مسائلی عمدتاً مربوط به الهیاتی متناسب با عقاید دینی و کلامی. در این موارد وجود اختلاف جوهری با اندیشه فارابی به وضوح دیده می شود. جالب اینکه آقای راشد روشن نمی کند که چه نسبتی میان مکتب فلسفی ابراهیم بن عدی با یحیی بن عدی بوده است؛ به ویژه آنکه می دانیم این دو در مسائلی با هم اختلاف نظر داشته و ابراهیم بن عدی گویا وفادارتر از یحیی بن عدی به فارابی بوده است. بنابراین چه توجیهی دارد که عقاید و نظرات موجود در این کتاب را، چنانکه آقای راشد می نویسد تحت تأثیر یحیی بن عدی بدانیم اما به دلیلی که او می گوید (یعنی به دلیل آنکه بعید است متنی از یحیی بن عدی با آن شهرتی که داشته به فاصله چند دهه به نام فارابی شناخته شود) آن را اثری از ابراهیم بن عدی بدانیم که شاگرد مهم و ظاهراً وفادارتری نسبت به فارابی بوده است؟
کتاب دیگری که انتساب آن به فارابی محل تردید واقع شده متن اجوبه مسائل اوست که در نسخه های خطی به صراحت به فارابی نسبت داده شده است. در این کتاب نظراتی مطرح شده که با باورهای فارابی آن سان که در آثار اصیلش می بینیم گاه اختلافاتی دارد. از دیگر سو، بعید است این کتاب را به دوران اولیه فارابی بتوان نسبت داد. کتاب در برخی قسمتهای آن آراء و یا نوع نگاه و ساختار بسیار نزدیک به متکلمان را دارد. این اثر به هرحال در تمامیت آن نماینده افکار فارابی نیست و به احتمال زیاد مجموعه ای است که در آن شماری از پرسش و پاسخ ها از فارابی در کنار مطالبی از اشخاصی دیگر قرار گرفته و به اشتباه کل آن به فارابی نسبت داده شده است. چند قسمت آن به وضوح با آرای ابن سینا نزدیک است و بخشی می تواند محصول مکتب بغداد باشد. این قبیل مجموعه هایی به شکل یادداشت و حاوی نقل های مختلف از فیلسوفان گوناگون امر بی سابقه ای نیست و محتملاً نام مابقی اشخاص در مقدمه این اثر حذف شده است. به هرحال این کتاب نمی تواند منبع دقیقی برای آرای فاربی باشد.
بنابراین چنانکه می بینیم بازیابی آرای فلسفی فارابی نیازمند دقت در تعیین اصالت متون منسوب به اوست. در این میان شماری از آثار مهم فارابی از میان رفته و همین گاه تعیین موضع دقیق او در پاره ای از مسائل را سخت پیچیده می کند: از آن میان است کتاب مهم او با عنوان الموجودات المتغیرة که در اختیار کسانی مانند ابن باجه و ابن رشد بوده اما امروزه از آن خبری در دست نیست.
يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۹