گفتیم که قاضی نور الله شوشتری از یک کتاب الایضاح سخن می راند و آن را به ابن رستم طبری نسبت می دهد. در نوشته های قبل این نظر را که الایضاح منسوب به ابن شاذان تألیف ابن رستم است را با ارائه برخی قرائن رد کردیم و گفتیم که اصلاً معلوم نیست مقصود او ایضاح ما باشد. در اینجا چند نکته ای را بر اساس متن کتاب المسترشد به بحث می گذاریم:
۱- نکته نخستی که باید بر آن تأکید کرد آن است که ابن رستم با وجود تأثیراتی که از ابن شاذان داشته و شباهتهایی که در آثارش با الایضاح دیده می شود اما نمی تواند مؤلف الایضاح منسوب به ابن شاذان باشد. این در حالی است که دوره زمانی فعالیتهای او اندکی بعد از دوران ابن شاذان بوده و حتی بعید نیست زمانی شاگرد او هم بوده باشد. درباره طبقه ابن رستم قبلاً گفتیم که او می بایست معاصر کسانی مانند ناصر اطروش و اندکی بعد معاصر امثال ابن قبه رازی باشد. او در دهه ۲۸۰ ق فعال بوده است و شاید المسترشد را هم همان حدود نوشته است. بنابراین این کتاب اثر ارزشمند و سند مهمی از امامیه نخستین است در بحثهای کلامی و جدلی درباره امامت. از دیگر سو، بر اساس سند نجاشی به ابن رستم می دانیم که ابن حمزه مرعشی (د. ۳۵۸ ق) از او روایت می کرده است و کتابهای وی را در ثبت خود داشته است (نک: نجاشی، ص ۳۷۶).
روایات محدوی به صورت مستقیم در خود کتاب المسترشد دیده می شود که در میان آنها برخی بی تردید ناشی از تحریفات نسخه ای است. روایت مستقیم ابن رستم از اسحاق بن راهویه در کتاب المسترشد که با تعبیر "حدثنا" آمده بی تردید نادرست و با طبقه او سازگار نیست (نک: المسترشد، ص ۲۷۰). ابن رستم جایی دیگر از شخصی نقل می کند که خود با یک واسطه از محمد بن جمهور العمی روایت می کرده است (ص ۳۸۱) که این مورد با طبقه او سازگار است. در روایت دیگری او از حسن بن الحسين العرنی نقل می کند (نک: ص ۴۵۵). با این حساب او می بایست هم طبقه حسین بن الحکم الحبری باشد (د. ۲۸۱ ق) که از العرنی حدیث شنیده است. در موردی دیگر از شخصی با یک واسطه نقل می کند که در ۲۲۴ ق درگذشته است (نک: ص ۴۶۶: مقصود باید شهاب بن عباد العبدی الکوفی باشد که با طبقه سند حدیث سازگار است و نه البصری که از تابعین بوده). در جایی دیگری نقلی از حسین فرزند نصر بن مزاحم منقری (د. ۲۱۲ ق) می آورد (ص ۴۹۴). باز در موردی دیگر ابن رستم روایتی از عباد بن يعقوب رواجنی نقل می کند که در ۲۵۰ درگذشته است (نک: ص ۵۸۳). در موردی دیگر (ص ۶۱۰ تا ۶۱۱) از یک قیس بن حفص با یک واسطه روایت دارد که اگر شخصی باشد با عنوان "التمیمی البصری" که در حدود ۲۲۷ ق درگذشته باز هم با حدودی که گفتیم سازگار است.
از ديگر سو، روایت ابن رستم از احمد بن رشید در سندی در امالی صدوق که خود با یک واسطه از او روایت می کند (نک: ص ۴۳۴) نشان می دهد او معاصر ناصر اطروش (د. ۳۰۴ ق) بوده است (مقایسه کنید با: عیون اخبار الرضا، ۱| ۲۵۰). روايت او از یحیی بن عبد الحمید الحمانی که در ۲۲۸ ق درگذشته با یک واسطه (نک: الخصال، ۱| ۱۰۴) باز مؤید همین است. روایت او از ابو ایوب سلیمان بن عبد الجبار بن زریق از اهالی سامراء (نک: علل الشرائع، ۱| ۱۹۰) که نشان از سفر او به عراق هم دارد باز به معنی آن است که او معاصر کسانی مانند ابو حاتم رازی، محدث سنی ری (د. ۲۷۷ ق) بوده است که در شهر سامراء از او حدیث نوشته بوده است. در این مورد البته با وجود آنکه مانند موارد پیشین در آثار صدوق، یک محدث شیعی، ابو العباس محمد بن ابراهیم بن اسحاق الطالقانی از روات کسانی مانند ابن عقده (د. ۳۳۲ ق ) از محمد بن جریر الطبری روایت می کند اما شاید مقصود از طبری در این سند، طبری مؤرخ باشد که می دانیم وی هم از این راوی روایت می کرده است. به هر حال هر دوی این طبری ها همزمان بوده اند. روایت طالقانی از ابن رستم ما، آنگاه که صرفاً از شخصی با نام محمد بن جریر الطبری در روایاتش یاد می کند، از آنجا مسلم است که عین یکی از روایاتی که او از ابن رستم در آثار شیخ صدوق نقل کرده عیناً در کتاب المسترشد دیده می شود (نک: الخصال، ص ۱۰۴؛ مقایسه کنید با: المسترشد، ۵۰۳. در کتاب بر خلاف روایت صدوق تصریحی به روایت مستقیم از شخص واسطه نشده و تنها گفته شده: ورواه ابو صالح الطائی. این نکته را هم تذکر دهم که در روایت ابن بابویه، ابو صالح الکنانی ضبط شده است اما روایت عیناً یکی است).
۲- ابن رستم طبری دست کم در یک منبع قدیم به عنوان متکلمی با گرایشات معتزلی شناخته شده است. این منبع تاریخ الری منتجب الدین است که معمولاً اطلاعات مهم و مستندی درباره رجال شیعه دارد. این اطلاع که گویا به واسطه الحاوی فی رجال الامامیة تألیف ابن ابی طی حلبی در لسان المیزان نقل شده نشان می دهد که ابن رستم درست متناسب با جریانی مهم و معاصر خود از میان امامیه ری و بغداد تحت تأثیر تفکری بوده که از نوعی تشیع معتزلی و متأثر از بحثهای معتزلیان در توحید و عدل حمایت می کردند. منتجب الدین از ابن رستم بدین مناسبت در تاریخ الری یاد کرده که او سفری به ری داشته است؛ درست زمانی که ابن قبه رازی در این شهر نماینده همین گرایش بوده است. دور نیست آن دو با هم ملاقات و آشنایی نزدیکی داشته اند. عبارت منتجب الدین چنین است: "هو الآملي قدم الري وكان من جملة المتكلمين على مذهب المعتزلة وله مصنفات، وروى عنه الشريف أبو محمد الحسن بن حمزة الرعيني (كذا: المرعشي)" (نك: لسان الميزان، ج ٥، ص ١٠٣).
در المسترشد، آثار این گرایش را می بینیم. در یک مورد، آشكارا گفتار نويسنده رنگ معتزلی به خود می گیرد و به گفتار کسانی مانند ابن قبه و شیخ مفید شباهت پیدا می کند. ملاحظه کنید:
"...ولم يكن الله ليدع عباده والجهل، لأنه ليس للجهل سواهم، ولا للهلكة أنشأهم، ولم يكن ليدلهم على الاسلام والصلاح، وهو يريد إفسادهم، وإن هذا غير جائز على الله أن يدع العباد ولا يدلهم على الصلاح إذ كانت عقولهم لا تبلغ جميع مصالحهم في دنياهم، فكيف يصلح لأمر الدين!؟، وإذا كانوا عاجزين عن أمر الدنيا فهم عن الدين أعجز، ولولا ذلك لكان إرسال الرسل إليهم فضولا وخطأ، وإذا كانوا عاجزين عن العلم بمصلحة أبدانهم في دنياهم، فهم عن المستنبط بالقياس مما لا تدركه الحواس، وعن المؤجل الذي لا يعرف بالمعجل وعن الخفي الذي [لا] يعرف بالظاهر أعجز؟!، فكيف لو وقفوا على غامض الدين من التعديل والتجوير، ومعرفة ما يجوز على الله، ومما لا يجوز؟ وعلى الفرق بين الكهنة والرسل، وبين النبي والمتنبي، وبين الكاذب من الاخبار وبين الصحيح، وكيف يفصل بين التأويل في الوعد والوعيد، والأسماء والاحكام، وبين العلم بالحلال والحرام، وكيف يخفى على ذي عقل أن الناس لا بد لهم من قيم يعرفهم مصالح دينهم، فالرسول قد أقامهم على جملة أمرهم، وأقام لهم الامام ليدلهم على ما يختلفون فيه من بعده وعليه التفصيل فالامر بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) راجع إلى الامام المدلول عليه بعد أن يطاع ويؤخر له، لان الرسول (صلى الله عليه وآله) يشرع الشريعة ويخبر بالجملة والامام يشرح من بعده للأمة ما يختلفون فيه، ولولا أن في وسع الناس قبول الارشاد، وضبط التلقين لكانوا هملا ولسقط عنهم الأمر والنهي، ولو أن الناس لم يكونوا مطبوعين على تلقي العلم من المؤدبين، ولم يكن لادراك الحواس من أثر ما كان بينهم وبين البهائم فرق، وإذا كان الجهل بالمصالح وغلبة الطباع وشره الشهوات على الناس غير مأمون، فلابد لهم في كل دهر من قيم عليم ومعرف حكيم لإقامتهم على مصالحهم التي لا تبلغها عقولهم..." (ص ۵۸۲ تا ۵۸۹).
می بینید که نه تنها عبارات ابن رستم درباره امامت رنگ معتزلی می گیرد و از اصطلاحات آنان استفاده می کند بلکه از چیزی شبیه نظریه لطف و در زمینه بحث از اصلح که بحثهایی معتزلی است استفاده می کند تا امامت را به نص تثبیت کند.
خوب این چه نسبتی دارد با عبارات الایضاح که در آن کاملاً گرایشی مخالف معتزله دیده می شود؟ نویسنده الایضاح، همان اوائل کتاب از گرایشات کلامی مخالفان یاد می کند و آنگاه نخست به معرفی جهمیه و سپس معتزله می پردازد و همینجاست که تفاوت دو روش ابن رستم و نویسنده الایضاح و البته مانند بسیاری موارد دیگر هویدا می شود. به عبارات توجه کنید:
"فمنهم الجهميّة الّذين يقولون : انّ الله لا فى السّماء ولا فى الأرض ولا بينهما ، ولا أين ولا حيث [ ولا حدّ ] ولا طول ولا قصر ولا عرض ولا نهاية ويقولون : انّه هواء ، فهو عندهم داخل معهم فى كلّ شيء لا كدخول الشّيء فى الشّيء وخارج من كلّ شيء لا كخروج الشّيء من الشّيء فهو عندهم داخل فيهم وفى كلّ ذى روح على معناهم الّذي وصفوا وتوهّموا فيجب عليهم عند أنفسهم كما يوجبون على النّاس ان يعبدوا ما هو فيهم وما فى كلّ ذى روح من الهواء. ولا يقرّون بمنكر ولا نكير ولا بعذاب القبر ولا بميزان ولا صراط ، ويقولون : اذا قمت تصلّى فلا تتوهّم شيئا ؛ فان توهّمت شيئا فقد كفرت ، ويقولون فى الجملة ليس كمثله شيء ثمّ يصفونه بصفة العدم وصفة لا شيء ، ويقولون : لا يزول ولا يتحرّك ولا يتكلّم ولا يأمر ولا ينهى [ انّما يخلق خلقا يتكلّم ويأمر وينهى] فهو جلّ ثناؤه عندهم بمنزلة الموات ويزعمون أنّهم يكفرون بالذّي قال لموسى [ : انّى أنا ربّك فلا يعبدونه ، ولا يعبدون الّذي قال لموسى: ] انّى أنا الله ربّ العالمين ، [ والّذي قال لموسى : إنّني انا الله لا إله الاّ أنا فاعبدنى ] ويكفرون بعبادة الّذي كلّم موسى تكليما ويقولون : ليس هو فوق كلّ شيء ولا هو تحت كلّ شيء ، ويقولون : بسطك يديك فى الدّعاء الى السّماء كبسطك ايّاهما الى الارض" (نك: الايضاح، ص ٤ تا ٥).
و آنگاه معتزله را در مقایسه با جهمیه چنین معرفی می کند:
"ومنهم المعتزلة الّذين يقولون فى التّوحيد وعذاب القبر والميزان والصّراط مثل قول الجهميّة ، ويقولون : انّ الله لم يقض ولم يقدّر علينا خيرا ولا شرّا ولا قضاء ولا قدرا ، ويقولون : انّ الجنّة والنّار لم تخلقا بعد ، ويقولون : ان شئنا زاد الله فى الخلق وان شئنا لم يزد لأنّ سبب النّشأ والولد إلينا ؛ ان شئنا فعلنا وان لم نشأ لم نفعل ، ويقولون : انّ الله لم يخلق الشّرّ [ وانّه يكون ما لا يشاء الله وانّ الله لا يشاء الشّرّ ] ولا يشاء الاّ ما يحبّ فلزمهم [ ان يقولوا : ] انّ الله خلق الكلاب والخنازير وانّ الله يحبّهما ، أو يقولوا : انّ الله لم يشأهما ولم يخلقهما فيكونون بذلك قد صدّقوا المجوس فى قولهم ؛ تعالى الله عزّ وجلّ عمّا يقولون علوّا كبيرا." (نك: ص ۵ تا ۶).
این عبارات آشکارا نشان می دهد نویسنده کتاب به مکتب قدیم کلامی امامیه قبل از آنکه شیوه های معتزلی از سوی کسانی مانند ابن قبه و نوبختی ها و شیخ مفید مورد توجه قرار گیرد تعلق خاطر داشته است. وی در واقع با عباراتش صراحتاً معتزله را مورد نقد قرار می دهد؛ نقدهایی که از جنس نقد کسانی مانند شیخ مفید بر برخی مبانی معتزله نیست بلکه او در واقع اساس و بنیاد تفکر آنان را در توحید و عدل نشانه می گیرد. بنابراین نه تنها کتاب الایضاح تألیف ابن رستم نیست بلکه نمی تواند همان الایضاح فی الامامة تألیف شیخ مفید باشد که ممکن است به عنوان یک احتمال به ذهن تبادر کند.
۳- حال که بحث به اینجا رسید بد نیست به این نکته نیز توجه دهم که کتاب ابن رستم طبری از یک نقطه نظر دیگر مهم است و آن به عنوان سندی است در تحولات کلامی امامیه و نحوه تلقی آنان از مسئله غیبت امام دوازدهم شیعه امامی. این مطلب برای گمانه زنی زمان احتمالی تألیف کتاب نیز مهم است. واقعیت این است که ابن رستم در المسترشد در جایی با نقل حدیث ثقلین بر استمرار امامت و اتصال آن در زنجیره اهل بیت پیامبر تا قیامت تأکید می کند (ص ۵۶۲). او در این باره می نویسد: "...ثم دل على الإمامة أنها قائمة متصلة محصورة في أهل بيته إلى يوم القيامة، وأن الله تعالى لا يدع خلقة بلا حجة، والايماء من الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) كثير فضلا عن التصريح، فإن المطاع يكفيه الايماء! والرسول قد صرح ودل، ولم يكمن ليوجب، ولا يوجد غير أن علمه بالقوم بعد علم الأنبياء، أنهم لا يتمسكون!!."
اما از دیگر سو، شگفتا اینکه با وجود آنکه نویسنده المسترشد این مطلب را در پیش زمینه بحث ضرورت امامت و نص و استمرار امامت و در ابراز مخالفت با نظر اهل سنت در این زمینه مطرح می کند اما متعرض بحث غیبت امام غائب نمی شود و مطلقاً این مسئله را نادیده می گیرد، این در حالی است که کتاب در نسخه ما پایان منطقی دارد و احتمال نقص از آخر کتاب وجود ندارد (نک: ص ۶۹۲ تا ۶۹۳). به ویژه اگر در نظر آوریم که در دوران او چنانکه از آثار ابن قبه رازی نیز همینک می دانیم، زیدیان که اتفاقاً در زمان ابن رستم در طبرستان، یعنی موطن او قدرت و نفوذ داشته اند خاصه از بحث غیبت امام واپسین و به عنوان موردی نقضی برای استدلالات امامیه در زمینه استمرار امامت بهره می گرفته اند، اهمیت این مسئله بیشتر نمایان می شود. این به نظر ما به خوبی نشان دهنده دوره تألیف کتاب المسترشد است. در واقع کتاب باید تألیف حدود سال های میانی ۲۸۰ تا ۲۹۰ قمری باشد، درست زمانی که هنوز امامیه تصویر روشنی از مسئله غیبت امام نداشته و غیبت او را طبیعی و در حد پنهان شدن امام از انظار مردمان تفسیر می کرده اند. ما حقیقتاً نمی دانیم دیدگاه ابن رستم درباره غیبت امام غائب چه بوده است و چه اندیشه ای درباره گسست در اندیشه استمرار امامت داشته است؟ اما از کتاب المسترشد متأسفانه چیزی در این مورد پیدا نیست. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که خصم او در کتابش اهل سنت بوده اند و نه زیدیان و شاید او دلیلی نمی دیده است موضوع غیبت امام را در چارچوب کتابش که به هر حال کتابی جدلی است پیش کشد.
در بحث از مسئله دوران تألیف کتاب الایضاح انشاء الله بحث های دیگری مطرح خواهد شد که باز نشان دهنده آن است که این کتاب نمی تواند تألیف ابن رستم طبری باشد؛ ادامه دارد...
۱- نکته نخستی که باید بر آن تأکید کرد آن است که ابن رستم با وجود تأثیراتی که از ابن شاذان داشته و شباهتهایی که در آثارش با الایضاح دیده می شود اما نمی تواند مؤلف الایضاح منسوب به ابن شاذان باشد. این در حالی است که دوره زمانی فعالیتهای او اندکی بعد از دوران ابن شاذان بوده و حتی بعید نیست زمانی شاگرد او هم بوده باشد. درباره طبقه ابن رستم قبلاً گفتیم که او می بایست معاصر کسانی مانند ناصر اطروش و اندکی بعد معاصر امثال ابن قبه رازی باشد. او در دهه ۲۸۰ ق فعال بوده است و شاید المسترشد را هم همان حدود نوشته است. بنابراین این کتاب اثر ارزشمند و سند مهمی از امامیه نخستین است در بحثهای کلامی و جدلی درباره امامت. از دیگر سو، بر اساس سند نجاشی به ابن رستم می دانیم که ابن حمزه مرعشی (د. ۳۵۸ ق) از او روایت می کرده است و کتابهای وی را در ثبت خود داشته است (نک: نجاشی، ص ۳۷۶).
روایات محدوی به صورت مستقیم در خود کتاب المسترشد دیده می شود که در میان آنها برخی بی تردید ناشی از تحریفات نسخه ای است. روایت مستقیم ابن رستم از اسحاق بن راهویه در کتاب المسترشد که با تعبیر "حدثنا" آمده بی تردید نادرست و با طبقه او سازگار نیست (نک: المسترشد، ص ۲۷۰). ابن رستم جایی دیگر از شخصی نقل می کند که خود با یک واسطه از محمد بن جمهور العمی روایت می کرده است (ص ۳۸۱) که این مورد با طبقه او سازگار است. در روایت دیگری او از حسن بن الحسين العرنی نقل می کند (نک: ص ۴۵۵). با این حساب او می بایست هم طبقه حسین بن الحکم الحبری باشد (د. ۲۸۱ ق) که از العرنی حدیث شنیده است. در موردی دیگر از شخصی با یک واسطه نقل می کند که در ۲۲۴ ق درگذشته است (نک: ص ۴۶۶: مقصود باید شهاب بن عباد العبدی الکوفی باشد که با طبقه سند حدیث سازگار است و نه البصری که از تابعین بوده). در جایی دیگری نقلی از حسین فرزند نصر بن مزاحم منقری (د. ۲۱۲ ق) می آورد (ص ۴۹۴). باز در موردی دیگر ابن رستم روایتی از عباد بن يعقوب رواجنی نقل می کند که در ۲۵۰ درگذشته است (نک: ص ۵۸۳). در موردی دیگر (ص ۶۱۰ تا ۶۱۱) از یک قیس بن حفص با یک واسطه روایت دارد که اگر شخصی باشد با عنوان "التمیمی البصری" که در حدود ۲۲۷ ق درگذشته باز هم با حدودی که گفتیم سازگار است.
از ديگر سو، روایت ابن رستم از احمد بن رشید در سندی در امالی صدوق که خود با یک واسطه از او روایت می کند (نک: ص ۴۳۴) نشان می دهد او معاصر ناصر اطروش (د. ۳۰۴ ق) بوده است (مقایسه کنید با: عیون اخبار الرضا، ۱| ۲۵۰). روايت او از یحیی بن عبد الحمید الحمانی که در ۲۲۸ ق درگذشته با یک واسطه (نک: الخصال، ۱| ۱۰۴) باز مؤید همین است. روایت او از ابو ایوب سلیمان بن عبد الجبار بن زریق از اهالی سامراء (نک: علل الشرائع، ۱| ۱۹۰) که نشان از سفر او به عراق هم دارد باز به معنی آن است که او معاصر کسانی مانند ابو حاتم رازی، محدث سنی ری (د. ۲۷۷ ق) بوده است که در شهر سامراء از او حدیث نوشته بوده است. در این مورد البته با وجود آنکه مانند موارد پیشین در آثار صدوق، یک محدث شیعی، ابو العباس محمد بن ابراهیم بن اسحاق الطالقانی از روات کسانی مانند ابن عقده (د. ۳۳۲ ق ) از محمد بن جریر الطبری روایت می کند اما شاید مقصود از طبری در این سند، طبری مؤرخ باشد که می دانیم وی هم از این راوی روایت می کرده است. به هر حال هر دوی این طبری ها همزمان بوده اند. روایت طالقانی از ابن رستم ما، آنگاه که صرفاً از شخصی با نام محمد بن جریر الطبری در روایاتش یاد می کند، از آنجا مسلم است که عین یکی از روایاتی که او از ابن رستم در آثار شیخ صدوق نقل کرده عیناً در کتاب المسترشد دیده می شود (نک: الخصال، ص ۱۰۴؛ مقایسه کنید با: المسترشد، ۵۰۳. در کتاب بر خلاف روایت صدوق تصریحی به روایت مستقیم از شخص واسطه نشده و تنها گفته شده: ورواه ابو صالح الطائی. این نکته را هم تذکر دهم که در روایت ابن بابویه، ابو صالح الکنانی ضبط شده است اما روایت عیناً یکی است).
۲- ابن رستم طبری دست کم در یک منبع قدیم به عنوان متکلمی با گرایشات معتزلی شناخته شده است. این منبع تاریخ الری منتجب الدین است که معمولاً اطلاعات مهم و مستندی درباره رجال شیعه دارد. این اطلاع که گویا به واسطه الحاوی فی رجال الامامیة تألیف ابن ابی طی حلبی در لسان المیزان نقل شده نشان می دهد که ابن رستم درست متناسب با جریانی مهم و معاصر خود از میان امامیه ری و بغداد تحت تأثیر تفکری بوده که از نوعی تشیع معتزلی و متأثر از بحثهای معتزلیان در توحید و عدل حمایت می کردند. منتجب الدین از ابن رستم بدین مناسبت در تاریخ الری یاد کرده که او سفری به ری داشته است؛ درست زمانی که ابن قبه رازی در این شهر نماینده همین گرایش بوده است. دور نیست آن دو با هم ملاقات و آشنایی نزدیکی داشته اند. عبارت منتجب الدین چنین است: "هو الآملي قدم الري وكان من جملة المتكلمين على مذهب المعتزلة وله مصنفات، وروى عنه الشريف أبو محمد الحسن بن حمزة الرعيني (كذا: المرعشي)" (نك: لسان الميزان، ج ٥، ص ١٠٣).
در المسترشد، آثار این گرایش را می بینیم. در یک مورد، آشكارا گفتار نويسنده رنگ معتزلی به خود می گیرد و به گفتار کسانی مانند ابن قبه و شیخ مفید شباهت پیدا می کند. ملاحظه کنید:
"...ولم يكن الله ليدع عباده والجهل، لأنه ليس للجهل سواهم، ولا للهلكة أنشأهم، ولم يكن ليدلهم على الاسلام والصلاح، وهو يريد إفسادهم، وإن هذا غير جائز على الله أن يدع العباد ولا يدلهم على الصلاح إذ كانت عقولهم لا تبلغ جميع مصالحهم في دنياهم، فكيف يصلح لأمر الدين!؟، وإذا كانوا عاجزين عن أمر الدنيا فهم عن الدين أعجز، ولولا ذلك لكان إرسال الرسل إليهم فضولا وخطأ، وإذا كانوا عاجزين عن العلم بمصلحة أبدانهم في دنياهم، فهم عن المستنبط بالقياس مما لا تدركه الحواس، وعن المؤجل الذي لا يعرف بالمعجل وعن الخفي الذي [لا] يعرف بالظاهر أعجز؟!، فكيف لو وقفوا على غامض الدين من التعديل والتجوير، ومعرفة ما يجوز على الله، ومما لا يجوز؟ وعلى الفرق بين الكهنة والرسل، وبين النبي والمتنبي، وبين الكاذب من الاخبار وبين الصحيح، وكيف يفصل بين التأويل في الوعد والوعيد، والأسماء والاحكام، وبين العلم بالحلال والحرام، وكيف يخفى على ذي عقل أن الناس لا بد لهم من قيم يعرفهم مصالح دينهم، فالرسول قد أقامهم على جملة أمرهم، وأقام لهم الامام ليدلهم على ما يختلفون فيه من بعده وعليه التفصيل فالامر بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) راجع إلى الامام المدلول عليه بعد أن يطاع ويؤخر له، لان الرسول (صلى الله عليه وآله) يشرع الشريعة ويخبر بالجملة والامام يشرح من بعده للأمة ما يختلفون فيه، ولولا أن في وسع الناس قبول الارشاد، وضبط التلقين لكانوا هملا ولسقط عنهم الأمر والنهي، ولو أن الناس لم يكونوا مطبوعين على تلقي العلم من المؤدبين، ولم يكن لادراك الحواس من أثر ما كان بينهم وبين البهائم فرق، وإذا كان الجهل بالمصالح وغلبة الطباع وشره الشهوات على الناس غير مأمون، فلابد لهم في كل دهر من قيم عليم ومعرف حكيم لإقامتهم على مصالحهم التي لا تبلغها عقولهم..." (ص ۵۸۲ تا ۵۸۹).
می بینید که نه تنها عبارات ابن رستم درباره امامت رنگ معتزلی می گیرد و از اصطلاحات آنان استفاده می کند بلکه از چیزی شبیه نظریه لطف و در زمینه بحث از اصلح که بحثهایی معتزلی است استفاده می کند تا امامت را به نص تثبیت کند.
خوب این چه نسبتی دارد با عبارات الایضاح که در آن کاملاً گرایشی مخالف معتزله دیده می شود؟ نویسنده الایضاح، همان اوائل کتاب از گرایشات کلامی مخالفان یاد می کند و آنگاه نخست به معرفی جهمیه و سپس معتزله می پردازد و همینجاست که تفاوت دو روش ابن رستم و نویسنده الایضاح و البته مانند بسیاری موارد دیگر هویدا می شود. به عبارات توجه کنید:
"فمنهم الجهميّة الّذين يقولون : انّ الله لا فى السّماء ولا فى الأرض ولا بينهما ، ولا أين ولا حيث [ ولا حدّ ] ولا طول ولا قصر ولا عرض ولا نهاية ويقولون : انّه هواء ، فهو عندهم داخل معهم فى كلّ شيء لا كدخول الشّيء فى الشّيء وخارج من كلّ شيء لا كخروج الشّيء من الشّيء فهو عندهم داخل فيهم وفى كلّ ذى روح على معناهم الّذي وصفوا وتوهّموا فيجب عليهم عند أنفسهم كما يوجبون على النّاس ان يعبدوا ما هو فيهم وما فى كلّ ذى روح من الهواء. ولا يقرّون بمنكر ولا نكير ولا بعذاب القبر ولا بميزان ولا صراط ، ويقولون : اذا قمت تصلّى فلا تتوهّم شيئا ؛ فان توهّمت شيئا فقد كفرت ، ويقولون فى الجملة ليس كمثله شيء ثمّ يصفونه بصفة العدم وصفة لا شيء ، ويقولون : لا يزول ولا يتحرّك ولا يتكلّم ولا يأمر ولا ينهى [ انّما يخلق خلقا يتكلّم ويأمر وينهى] فهو جلّ ثناؤه عندهم بمنزلة الموات ويزعمون أنّهم يكفرون بالذّي قال لموسى [ : انّى أنا ربّك فلا يعبدونه ، ولا يعبدون الّذي قال لموسى: ] انّى أنا الله ربّ العالمين ، [ والّذي قال لموسى : إنّني انا الله لا إله الاّ أنا فاعبدنى ] ويكفرون بعبادة الّذي كلّم موسى تكليما ويقولون : ليس هو فوق كلّ شيء ولا هو تحت كلّ شيء ، ويقولون : بسطك يديك فى الدّعاء الى السّماء كبسطك ايّاهما الى الارض" (نك: الايضاح، ص ٤ تا ٥).
و آنگاه معتزله را در مقایسه با جهمیه چنین معرفی می کند:
"ومنهم المعتزلة الّذين يقولون فى التّوحيد وعذاب القبر والميزان والصّراط مثل قول الجهميّة ، ويقولون : انّ الله لم يقض ولم يقدّر علينا خيرا ولا شرّا ولا قضاء ولا قدرا ، ويقولون : انّ الجنّة والنّار لم تخلقا بعد ، ويقولون : ان شئنا زاد الله فى الخلق وان شئنا لم يزد لأنّ سبب النّشأ والولد إلينا ؛ ان شئنا فعلنا وان لم نشأ لم نفعل ، ويقولون : انّ الله لم يخلق الشّرّ [ وانّه يكون ما لا يشاء الله وانّ الله لا يشاء الشّرّ ] ولا يشاء الاّ ما يحبّ فلزمهم [ ان يقولوا : ] انّ الله خلق الكلاب والخنازير وانّ الله يحبّهما ، أو يقولوا : انّ الله لم يشأهما ولم يخلقهما فيكونون بذلك قد صدّقوا المجوس فى قولهم ؛ تعالى الله عزّ وجلّ عمّا يقولون علوّا كبيرا." (نك: ص ۵ تا ۶).
این عبارات آشکارا نشان می دهد نویسنده کتاب به مکتب قدیم کلامی امامیه قبل از آنکه شیوه های معتزلی از سوی کسانی مانند ابن قبه و نوبختی ها و شیخ مفید مورد توجه قرار گیرد تعلق خاطر داشته است. وی در واقع با عباراتش صراحتاً معتزله را مورد نقد قرار می دهد؛ نقدهایی که از جنس نقد کسانی مانند شیخ مفید بر برخی مبانی معتزله نیست بلکه او در واقع اساس و بنیاد تفکر آنان را در توحید و عدل نشانه می گیرد. بنابراین نه تنها کتاب الایضاح تألیف ابن رستم نیست بلکه نمی تواند همان الایضاح فی الامامة تألیف شیخ مفید باشد که ممکن است به عنوان یک احتمال به ذهن تبادر کند.
۳- حال که بحث به اینجا رسید بد نیست به این نکته نیز توجه دهم که کتاب ابن رستم طبری از یک نقطه نظر دیگر مهم است و آن به عنوان سندی است در تحولات کلامی امامیه و نحوه تلقی آنان از مسئله غیبت امام دوازدهم شیعه امامی. این مطلب برای گمانه زنی زمان احتمالی تألیف کتاب نیز مهم است. واقعیت این است که ابن رستم در المسترشد در جایی با نقل حدیث ثقلین بر استمرار امامت و اتصال آن در زنجیره اهل بیت پیامبر تا قیامت تأکید می کند (ص ۵۶۲). او در این باره می نویسد: "...ثم دل على الإمامة أنها قائمة متصلة محصورة في أهل بيته إلى يوم القيامة، وأن الله تعالى لا يدع خلقة بلا حجة، والايماء من الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) كثير فضلا عن التصريح، فإن المطاع يكفيه الايماء! والرسول قد صرح ودل، ولم يكمن ليوجب، ولا يوجد غير أن علمه بالقوم بعد علم الأنبياء، أنهم لا يتمسكون!!."
اما از دیگر سو، شگفتا اینکه با وجود آنکه نویسنده المسترشد این مطلب را در پیش زمینه بحث ضرورت امامت و نص و استمرار امامت و در ابراز مخالفت با نظر اهل سنت در این زمینه مطرح می کند اما متعرض بحث غیبت امام غائب نمی شود و مطلقاً این مسئله را نادیده می گیرد، این در حالی است که کتاب در نسخه ما پایان منطقی دارد و احتمال نقص از آخر کتاب وجود ندارد (نک: ص ۶۹۲ تا ۶۹۳). به ویژه اگر در نظر آوریم که در دوران او چنانکه از آثار ابن قبه رازی نیز همینک می دانیم، زیدیان که اتفاقاً در زمان ابن رستم در طبرستان، یعنی موطن او قدرت و نفوذ داشته اند خاصه از بحث غیبت امام واپسین و به عنوان موردی نقضی برای استدلالات امامیه در زمینه استمرار امامت بهره می گرفته اند، اهمیت این مسئله بیشتر نمایان می شود. این به نظر ما به خوبی نشان دهنده دوره تألیف کتاب المسترشد است. در واقع کتاب باید تألیف حدود سال های میانی ۲۸۰ تا ۲۹۰ قمری باشد، درست زمانی که هنوز امامیه تصویر روشنی از مسئله غیبت امام نداشته و غیبت او را طبیعی و در حد پنهان شدن امام از انظار مردمان تفسیر می کرده اند. ما حقیقتاً نمی دانیم دیدگاه ابن رستم درباره غیبت امام غائب چه بوده است و چه اندیشه ای درباره گسست در اندیشه استمرار امامت داشته است؟ اما از کتاب المسترشد متأسفانه چیزی در این مورد پیدا نیست. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که خصم او در کتابش اهل سنت بوده اند و نه زیدیان و شاید او دلیلی نمی دیده است موضوع غیبت امام را در چارچوب کتابش که به هر حال کتابی جدلی است پیش کشد.
در بحث از مسئله دوران تألیف کتاب الایضاح انشاء الله بحث های دیگری مطرح خواهد شد که باز نشان دهنده آن است که این کتاب نمی تواند تألیف ابن رستم طبری باشد؛ ادامه دارد...
دوشنبه ۱۴ دي ۱۳۹۴ ساعت ۳:۱۴