در شماره گذشته اين نکته را مد نظر قرار داديم که يحيی بن حمزة در تحرير دوم و بزرگتر کتاب مشکاة الأنوار به روشنی بند بند رديه ای اسماعيلی را بر زيديان که خود مشتمل بر بندهای پی در پی متنی از حسن بن محمد الرصّاص در رد بر باطنيان و اسماعيليه بوده نقل می کند و البته بعد جوابی تفصيلي به رديه اسماعيلی می دهد. در هر دو تحرير اين اثر يحيی بن حمزة به هيچ وجه اشاره ای به نويسنده رديه اسماعيلی نشده و هويت او معلوم نيست. تنها روشن است که نام کتاب اسماعيلي مورد رد در گفتار يحيی بن حمزة، جالية قلوب المسترشدين وماحية شبه الملحدين بوده است. از طريق منابع کتابشناسی اسماعيلي می توان به هويت نويسنده اين کتاب جالية قلوب المسترشدين پی برد. اين کتاب اثری است از الداعي المطلق طيبي يمن، محمد بن حاتم بن الداعي الحسين بن علي بن محمد بن الوليد الأنف القرشي (د. 729 ق) از خاندان آل الوليد که سلسله ای از داعيان مطلق طيبي يمن در طول قرنهای متمادی بوده اند. اين را هم بايد اضافه کرد که در کتابشناسی های اسماعيلی هيچ گاه ظاهراً به وجود نسخه ای از اين کتاب اشاره نشده و حتی موضوع آنرا نيز متذکر نشده اند و طبعاً اشاره ای هم به کتاب يحيی بن حمزه که در پاسخ بدان نوشته شده نشده است. اين در حالی است که از طريق کتاب يحيی بن حمزة و به ويژه تحرير دوم آن بخشهای زيادی از متن کتاب همينک در اختيار است. کتاب مشکوة الأنوار امام يحيی بن حمزة بدين ترتيب رديه ای است بر اثر اين داعی اسماعيلي که خود اثری بوده است در رد بر رساله ای از حسن بن محمد الرصّاص که آن هم در بخشی از اثر خود ناقل کتابچه ای کم برگ از استادش قاضي جعفر ابن عبد السلام در رد بر اسماعيليان و باطنيان بوده است. يحيی بن حمزة کم و بيش معاصر همين داعي مطلق بوده و طبعاً به رديه او بر حسن بن محمد الرصّاص که متکلم برجسته زيديان در ادوار مختلف بوده واکنش نشان داده است. اما داستان بدينجا ختم نمی شود. از طريق متنی اسماعيلی که از آن نسخه هايی در اختيار است و نامش عاصمة نفوس المهتدين وقاصمة ظهور المعتدين است همينک می دانيم که داعي مطلق ياد شده، بعد از آنکه کتاب جالية را نوشته، کتابش توسط شخصی از زيديان مورد انتقاد قرار گرفته و او ناچار شده اين بار در جواب آن رديه زيدی، ديگر بار کتاب عاصمة ياد شده را تفصيلاً بنويسد و بدين ترتيب اين سلسله رديه نويسی تداوم بيشتری يافته بوده است. اما با مقايسه متن عاصمة با متن مشکوة الأنوار روشن است که رديه داعي مطلق ناظر به رديه يحيی بن حمزة بر کتاب جالية اين داعي نبوده و در واقع شخص ديگری علاوه بر يحيی بن حمزة، کتاب داعي مطلق محمد بن حاتم را رد کرده بوده است. از مقدمه عاصمة روشن می شود که نام اين رديه دوم، قاطعة بوده است. اينکه آيا داعي مطلق از رديه يحيی بن حمزة بر جالية خود مطلع شده بوده و يا نه و بدان آيا واکنشی نشان داده بوده يا خير بر ما پوشيده است. حال بايد ديد که کتاب قاطعة تأليف کيست؟
در منابع کتابشناسی يمنی از يک القاطعة في الرد على الباطنية در دو جلد ياد می شود (مثلاً نک: الشوكاني، البدر الطالع، 2/277) بی آنکه نسخه ای خطی از آن تاکنون سراغ گرفته باشند؛ تأليف دانشمند و متکلم و فقيه برجسته زيدي يمن، شرف الدين محمد بن يحيی بن أحمد ابن حنش (د. 719ق)که نويسنده کتابی است بسيار ارزشمند در علم کلام معتزلی به نام الغياصة في أصول الدين (شرحی بر خلاصه تأليف احمد الرصّاص). از اين کتاب نسخه های متعددی در اختيار است. از ديگر آثارش بايد از التمهيد والتيسير لفوائد التحرير، شرح التقرير و چندين شرح و تعليقه بر اللمع همه در فقه نام برد. بنابراين بايد مقصود از قاطعة در کلام داعي مطلق محمد بن حاتم، همين قاطعة تأليف ابن حنش باشد.
با توجه به تاريخ و دوره زندگانی ابن حنش بدين ترتيب بايد گفت که دانشمند زيدي ديگری هم در همان دوره يحيی بن حمزة به کتاب جالية پاسخ داده بوده است. البته پاسخ ابن حنش ظاهراً اندکی جلوتر از پاسخ يحيی بن حمزة نوشته شده بوده است. در منابع تاريخی و شرح حال نگاری زيديه در مورد اينکه القاطعة رديه ای بر کتابی از اسماعيليان بوده گويا، دست کم تا آنجا که نويسنده اين سطور جستجو کرده اشاره ای نشده است و چنانکه گفتيم از آن نسخه ای هم تاکنون گزارش نشده؛ اما ما از طريق متن عاصمة بخشهای زيادی از متن کتاب قاطعة ابن حنش را به توضيحی که خواهد آمد در اختيار داريم. بنابراين بعد از تأليف کتاب قاطعة از سوی ابن حنش، الداعي المطلق محمد بن حاتم باز در مقام پاسخ برآمد و اين بار کتابی نگاشت به نام عاصمة نفوس المهتدين. از اين کتاب اخير نسخه ای پر برگ در کتابخانه انستيتوی مطالعات اسماعيلي در لندن (نسخه مورد استفاده در اين مقاله) و نيز نسخه ای ناقص از آن (تا بخشی از فصل چهارم؛ مجلد اول) در کتابخانه زاهد علي در همان مجموعه موجود است و نويسنده اين سطور موفق به مطالعه و بررسی اين دو نسخه بوده است. جالب است بدانيم که اين کتاب را در کليه منابع و کتابشناسی های اسماعيلی و از جمله در فهارس کتابخانه های ياد شده (برای اين منابع، نک: فهرست مجدوع، ص 104:"ومنها الرسالة الموسومة بعاصمة نفوس المهتدين وقاصمة ظهور المعتدين في الرد علی الحسن بن محمد الرصاص فيما سبّ به أهل الإختصاص ونسبه إلی الخواصّ" و می گويد که اين کتاب شبيه کتاب دامغ الباطل ابن الوليد است و از آن الهام گرفته؛ چنانکه می گويد الرصّاص نيز متأثر از غزالي بوده است در رد بر اسماعيليان. چنانکه می بينيم او کتاب را رأساً رديه ای بر رصّاص می داند و يادی از القاطعة نمی کند؛ فهرست ايوانف، ص 81، ش 278؛ فهرست پوناوالا، ص 174 تا 175، ش 10؛ فهرست گاچک، جلد اول، ش 10؛ فهرست کتابخانه زاهد علي، ص 23 تا 24)، به غلط از داعي مطلق ادريس بن الحسن بن عبد الله بن الولید، نويسنده مشهور طيبي يمن فرض کرده اند، در حالی که نويسنده عاصمة در آن و در مقدمه به صراحت می نويسد که پيشتر کتاب جالية قلوب را نوشته و حال در اين کتاب قصد دارد که کتاب قاطعه را که البته از مؤلف آن نامی به ميان نمی آورد، پاسخ گويد. در منتزع الأخبار برهانپوری، ص 169 از رساله ای از داعي ادريس ياد شده، به نام "رسالة في الرد علی عالم من علماء الزيدية وهدم ما بناه في کتابه من المحال وأتی فيه من کلامه بشرّ مقال واثبات مذهب الأئمة الطاهرين من أهل بيت رسول الله خير آل". محقق کتاب، سامر فاروق طرابلسي به خطا گمان برده اين رساله همان "الرسالة الموسومة بعاصمة نفوس المهتدين" داعي ادريس است؛ در حالی که چنانکه گفتيم نويسنده عاصمة همان نويسنده جالية است و بنابراين کتاب، تأليف داعي مطلق محمد بن حاتم است و نويسنده آن بر داعي ادريس متقدم.
در اين کتاب پر برگ و حجيم، داعي اسماعيلي محمد بن حاتم، بخشهای عمده متن قاطعة را که در اصل شامل جاليه اين داعي اسماعيلی و به نوبه آن شامل کتاب رصاص نيز بوده بند بند نقل می کند و به تفصيل پاسخ می دهد. آنچه از کتاب جاليه در اين کتاب عاصمة نقل شده با آنچه از جاليه در تحرير بزرگ مشکاة الأنوار يحيی بن حمزة در اختيار داريم برابری می کند و بدين ترتيب ما به واسطه تحرير بزرگ مشکاة الأنوار و نيز نسخه عاصمة نفوس المهتدين خوشبختانه همينک هم به کتاب رصاص (و از آن طريق به رديه قاضي جعفر) دسترسی داريم و هم به رديه های اسماعيلی "جاليه" و زيدي "قاطعه".
در اينجا مقدمه کتاب عاصمة را که مشتمل بر اطلاعاتی درباره زمينه تأليف آن است بر اساس نسخه انستيتوی اسماعيلي لندن نقل می کنيم. در اين نسخه خطاهای زيادی رفته و تصحيح آن نيازمند صرف وقت بيشتری است. اينجا عين آنچه در نسخه ديده می شود را نقل می کنيم. کما اينکه ملاحظه می کنيم کاتب نسخه متأخر اين کتاب گمان برده که اين کتاب تأليف داعي ادريس است.
صفحه عنوان نسخه چنين است: «کتاب عاصمة نفوس المهتدين لبعض الدعاة اليمانيين أعلی الله قدسهم والظن الأغلب لسيدنا إدريس أعلی الله قدسه ورزقنا شفاعته وأنسه»
«[ص 5 ] أما بعد فإنا لما وقفنا علی رسالة حسن بن محمد بن (کذا) الرصّاص وما أضيف إليها من کلام جعفر بن أحمد بن أبي يحيی بما يتضمن جميع ذلک من القول في إبطال // 6 الباطل بزعمهما وأجبنا عن کلامهما بما تتضمن رسالتنا المعروفة بجالية قلوب المسترشدين وماحية شبه الملحدين توخينا فيها إبانة الحقّ لسبيل إثبات التأويل وإزاحة الباطل بثبوت الحجة والدليل وملنا فيها عن سلوک منهج الثبات (؟) وضربنا صفحاً عن ولوج ذلک الباب لکننا وسمناهما مخالفتهما للعارف العاقل أحدهما بالأحمق والآخر بالجاهل لکونهما تکلما علی ما لم يعرفا معناه وبيانه وحکما عليه بما لم يحکما فيه برهانه لخلوهما عن علم ما أوجبته فروعه وأثبتت أصوله بل کذبا بما لم يحيطا بعلمه ولما يأتيهما تأويله فلذلک وقع الإسمان علی مسمی وحقّ التعيير لهما به لما عميا عن الحقّ وصما وقلنا ذلک في جنب ما لوّحا به وصرّحا من السبّ صغير وفي خلال ما أورداه من ذلک قليل من کثير فوقعت رسالتنا المذکورة في يد بعض من يلي بنفسه تيها وعجبا وازداد للآخرة // 7 بغضا وللدنيا حبّا مذهبه المعاندة لأهل الحقّ والمناصبة والمخالفة لهم بما يوجبه حقيقة الديانة والمحاربة طلباً للرئاسة يتخطی بحطام هذه الدنيا فنظر إلی رسالتنا بمقلة عمياء تهاجت لذلک بلايله وجاشت علی أهل الحقّ مراجله فتصدّی للنضال وحاد وبه (؟) تعرّض في ميدان الجدال وجاد فجمع أقا[و]يل کاذبة ولفق أباطيل زائلة غازية قد أحکم عقدها وأوثق ربقها زعم أنها عقدتنا المکفوفة وذخيرتنا المصونة فجعلها قاعدة لکتابه ومقدمة لخطابه وجوابه وبسط بالسبب والأذی لسانه ودفع بالمبالغة فيه بنيانه ووسم ذلک بالرسالة القاطعة وهي غير بالغة إلی مراده ولا نافعة فنظرنا فيها فوجدناه قد أثبت فيها مع ما ذکرناه من السفاهة والسبب والجرأة علی الله تعالی بما لفق من الفرية علينا والسلب مسائل قد أدخلها في انتهائها وخاطها // 8 بأدلة من إمامها وودائها (؟) زعم أنه لا يقدر لها علی جواب ولا يؤتی لفک مسلکها وفتح مقفلها بصواب فلم يسعنا ؟ السکوت عن الإجابة والقعود عن تبيين الخطأ في ذلک والإصابة لما يدخل في ذلک من الشبهة والريب علی ضعفاء القلوب ويعترض في دينهم بسببها من عوارض الشکوک والعيوب فرأينا بتوفيق الله تعالی وعونه ومادة وليه في أرضه الحافظ لدينه أن نجيب عن رسالته المذکورة وتوضيح عويص مسائله المسطورة ونبين خطأها وعوارها ونطفي لهبها و شرارها بما يکون شفاء للقلوب العارفين ودواء الأدواء الحائزين الواقفين وأطربنا عن جواب ما أبدی من الفحش والعيناه (؟) [و]أعرضنا عن سلوک طريقه وألقيناه صيانة لاعراضنا من الطبع والشين ونزاهة لألستنا عن الدنس والرين ولأنّ أحسن جوابي الفحش السکوت والحلم عن مجازاة الجاهل // 9 من أشرف النعوت ولله القائل حيث قال شعری (؟) علمي بأنک جاهل هو جنت لک من عقابي وجواب ذلک أن يقابل بالسکوت عن الجواب مع أنه لا يجاري في هذا الميدان ولا يدرک شاؤه فيما حکی به نفسه انسان واقتصرنا علی إيراد جوابه ومدة (؟) علی ترتيب أبوابه وفصوله دون ما حکی عن شيخيه وجوابنا لهما في مبتدأ الکلام وأصوله الذين کنی عنهما بالفصل الأول والفصل الثاني بما تضمناه من الألفاظ والمعاني استغناء بذکر ذلک في رسالتنا الجالية ميلاً إلی الإيجاز والإختصار بالمعاني الوافية ووسمنا رسالتنا هذه بعاصمة نفوس المهتدين وقاصمة ظهور المعتدين وهي تشتمل علی ستة أبواب:
الباب الأول يتضمن حکاية صدر کتابه ومقدمته والجواب عنه يجمع فصولا
الباب الثاني يتضمن حکاية ما أجاب به في الباب الأول من الرسالة الجالية والجواب عنه يجمع فصولا
الباب الثالث يتضمن حکاية ما أجاب به في الباب الثاني// 10 من الرسالة الجالية والجواب عنه يجمع فصولا
الباب الرابع يتضمن حکاية ما أجاب به في الباب الثالث في رسالتنا الجالية والجواب عنه
الباب الخامس في حکاية ما جاء به عن الرسالة التي جعلناها خاتمة من رسالتنا الجالية
الباب السادس في حکاية ما ذکر في الفصل الذي ختم به رسالته والجواب عنه...»
آنگاه نويسنده اسماعيلي کتاب، اولين قسمت رديه خود را بدين ترتيب آغاز می کند: "الباب الأول يتضمن حکاية کتابه ومقدمته والجواب عنه يجمع فصولا. الفصل الأول من الباب الأول فيما حکاه في الفصل الأول من فصول مقدمة کتابه والجواب عنه" و بدين ترتيب بر اساس تبويب و فصل بندی منظمی و با اعتناء به آنچه در کتاب قاطعة آمده به رد گفتار ابن حنش به تفصيل می پردازد.
در اينجا نمونه هايی از نقل ها از رديه ابن حنش در ضمن کتاب عاصمة و رديه نويسنده بر آن را می آوريم. اين نمونه ها ما را با ساختار اثر ابن حنش که ظاهراً چنانکه گفتيم متأسفانه از ميان رفته بيشتر آشنا می کند و شيوه مؤلف زيدي و مبانی رديه نويسی او را بر عليه اسماعيليان و باطنيه بهتر می شناساند. از ديگر سو نقلهای زير تا حدودی شيوه رديه نويسی داعی اسماعيلی را در اين اثر در رد ابن حنش و چگونگی دنبال کردن فقرات کتاب او را بر پايه رديه ها و مجادلات قديمتر و در اين سلسله از رسالات و کتابهای جدلی طرفين در رد بر يکديگر نمايان می کند. خوشبختانه چنانکه می بينيم بر اساس کتاب عاصمة ما می توانيم به بخش اعظم کتاب ابن حنش دسترسی پيدا کنيم؛ کما اينکه بر اساس اين اثر بخشی قابل توجه از کتاب جالية که در اثر ابن حنش نقل شده نيز از طريق کتاب عاصمة در دسترس قرار می گيرد. نويسنده عاصمة به دليل اينکه پيشتر نقلهای حسن بن محمد الرصّاص و قاضي جعفر ابن عبد السلام را در کتاب جالية نقل کرده بوده ديگر در متن کتاب عاصمة نيازی به نقل اين بخشها که ديگر بار توسط ابن حنش در کتاب قاطعة نقل شده بوده، نمی بيند؛ اما خوشبختانه اين بخشها در رديه ديگری که بر جالية داريم؛ يعنی متن تحرير بزرگتر کتاب مشکوة الأنوار امام يحيی بن حمزة چنانکه پيشتر اشاره کرديم موجود است. از طريق همين کتاب نيز بخشهای مکملی از متن کتاب جالية را نيز طبعاً در اختيار داريم، چرا که کتاب مشکوة الأنوار در واقع رديه ای است بر کتاب جالية. حال به نقل مواردی از متن نسخه خطی عاصمة می پردازيم:
- در ص 76: الفصل الثاني من الباب الأول فيما حکاه في الفصل الثاني وهو في بيان سبب حدوث مذهبهم ومتی حدث (نقل تا ص 79). از ص 81 تا 87 مطالب گويا منقول است از غزالي و اين مطلبی است که داعي اسماعيلي هم بدان اشاره می کند (در ص 87).
- در ص 95 از "البلاغ السابع" ياد می کند تا ص 100 : "وهو آخر فصله الثاني من فصل مقدمته".
- در ص101: الفصل الرابع من الباب الأول فيما حکی في فصله الثالث من فصول مقدمته والجواب عليه. قال هذا الجاهل: وأما الفصل الثالث في ذلک طرف من تأويلاتهم للقرآن الکريم التي هي الباطن بزعمهم فنشير إلی طرف من ذلک ليزداد الناظر في کتابنا هذا بصيرة في زندقة القوم...
- در ص 104 نقل از البيان ابو يعقوب سجستاني می کند و باز در ادامه نقل از حسن بن محمد الرصّاص دارد تا ص 107.
- در ص 110: الفصل الخامس من الباب الأول في حکاية //111 فصله الرابع والجواب عنه. قال: وأما الفصل الرابع وهو الکلام عليهم في الباطن والدليل القاطع علی ابطال ما يدّعونه من أنّ لکلّ ظواهر و (کذا) باطناً وتحت کلّ کلمة من القرآن الکريم والسنة الشريفة معنیً کامناً ...تا ص 117
از ص 127 برهان دوم تا 129
از ص 129 برهان سوم تا 137
- 146 : فصل ثمّ قال: البرهان الرابع أن يقال لهم سلّمنا أنّه لا بدّ من الرجوع إلی المعصوم وأنّ العقل وغيره ... تا ص 149
برهان خامس در 172
بدين ترتيب می بينيم که در باب اول کتاب عاصمة به فصول مختلف مقدمه قاطعة ابن حنش پاسخ داده شده است؛ تفصيلاً.
- در ص 180 : الباب الثاني في حکاية ما أجاب به عن الباب الأول من رسالتنا الجالية والجواب عنه يجمع فصولاً
- در ص 180؛ گفتار ابن حنش: ثمّ قال: الکلام عليه وبالله التوفيق أنّ صاحب الرسالة جعل عمدة رسالته وعنوان دلالته الثلب والذم لخصمه والإغراق في تجهيله وحمقه حتّی // 181 أنّه قال لوقاحته وسوء أدبه وخساسته ورداءة مذهبه لايصدر حکاية عن الإمامين الحبرين العلامين الصدرين شمس الدين وحسام الدين شحاکي المردة الملحدين وجمال الإسلام والمسلمين جعفر بن أحمد والحسن بن محمد رضي الله عنهما وأرضاهما وجعل جنّته الخلد مقرّهما ومثواهما الا بالتجهيل والتجميل الذي هو أهله وهو به خليق ... تا ص 183
- در ص 185؛ گفتار داعي اسماعيلي و ابن حنش: فصل: ثمّ حکی تمام ما ذکرناه في صدر رسالتنا ثمّ قال: الکلام عليه وبالله العون والتأييد قوله: وقد سمت رسالته والفصل المضاف إليهما فصولاً ؟ وکذلک نقسم کلّ فصل مما ذکره صاحب الرسالة علی فصول ثلاثة الفصل الأول في حکاية ما حکاه صاحب الرسالة عن الشيخ حسام الدين في رسالته والقاضي شمس الدين في فصله علی الوجه الذي حکاه ورواه والفصل الثاني في حکاية ما أجاب به صاحب الرسالة علی الوجه الذي ذکره بألفاظه والفصل الثالث في الجواب الواضع عمّا أجاب به بزعمه وسطره. وأمّا قوله: وسميت رسالتي هذه بجالية قلوب المسترشدين فذلک اسم // 186 بغير مسمّی ...

-ص 187 از ابن حنش: ... عن أدلة القاضي شمس الدين والز[ا]ماته فأما رسالته فهي مبنية علی التحقيق علی ثلاثة أبواب. الباب الأول في الذم لخصمه .... الباب الثاني في الرمز إلی نفي الصانع الحکيم والقدح في القرآن .. فأما الباب الأول فقد کفانا في الجواب عنه ..
- 188 گفتار داعي اسماعيلي: الجواب نقول وبالله التوفيق أما ما ذکر من تقسيم فصول رسالتنا علی ما أراد علی فصول ثلاثة فلم نجد کلامه في ذلک ثابتا ...
-190: الفصل الثاني من الباب الثاني في حکاية ما أجاب به في هذا الفصل والجواب عنه. ثم قال: الباب الأول من أبواب کتابنا وهو في نقض کلامه الذي زعم أنه أجاب به عن حجج الشيخ حسام الدين في إبطال الباطل واستدلالاته [و]قد قدمنا إنا نرتّب الکلام عليه فيما ذکر علی ثلاثة فصول: الأول في حکاية کلام الشيخ حسام الدين رضي الله عنه وهو الابتداء والثاني في حکاية ما أجاب به صاحب الرسالة بزعمه عما ذکر الشيخ والثالث في نقض جوابه والکلام عليه.
ثم حکی الفصل الأول والفصل الثاني؛ ثم قال: الفصل الثالث في نقض جوابه والجواب عنه. اعلم أولاً أن صاحب الرسالة في أجوبته في هذه الرسالة لما أعجزه الجواب ولم يجد إليه سبيلا اعتمد علی سجع الألفاظ وتکرير العبارات التي يستغني عنها وتکثيرها / 191 تا 193 گفتار ابن حنش را عيناً نقل می کند.
- 195: الفصل الثالث من الباب الثاني: ثم حکی کلام شيخه وسماه الفصل الأول ثم حکی ما أجبناه وبه سماه الفصل الثاني ثم قال الفصل الثالث في نقض ما أجاب به فذلک من وجوه ... تا 199 نقل می کند کلام ابن حنش را.
- فصل بعدی از 204 باز نقل از کتاب ابن حنش است تا ص 206.
- 218 : الفصل الرابع من الباب الثاني: ثم حکی ما ذکرناه من کلام شيخه وسماه الفصل الأول //219 ثم حکی ما أجبناه به وسماه الفصل الثاني ثم قال : الفصل الثالث في الکلام عليه فذلک من وجوه أحدها أن يقال قد قدمنا أيضاً بطلان ما ذکرت من الجمع بين الظاهر والباطن بوجوه شافية وافية فبطل ما اعتمدت عليه ههنا. الوجه الثاني ...
چنانکه می بينيم ابن حنش در کتابش قاطعة در هر باب سه فصل را تنظيم کرده که فصل اول نقل کلام حسن بن محمد الرصاص / قاضي جعفر بوده که در واقع حلقه اول از اين سلسه از رديه هاست. در فصل دوم رديه داعی اسماعيلی را در کتاب جالية بر گفتار رصّاص نقل می کند و بعد در هر باب در فصل سوم به مطالب کتاب جالية پاسخ می دهد. داعی اسماعيلي در کتاب عاصمة، در هر باب که به رد بابی از کتاب قاطعة ابن حنش اختصاص داده، مطالب فصول اول و دوم را به دليل آنکه عملاً قبلاً در کتاب جالية نقل شده تکرار نمی کند اما مطالب فصل سوم هر باب کتاب ابن حنش را (که به مناسبت اشاراتی به مطالب فصل دوم هر باب دارد) نقل می کند و آنگاه به آنها پاسخی تفصيلی می دهد.
- در ص 441: الباب الثالث ما يتضمن ما أجاب عنه في الباب الثاني من رسالتنا الجالية // 442 والجواب عنه. الفصل الأول منه حکی فيه ما حکيناه من کلام شيخه وسماه الفصل الأول ثم حکی ما أجبناه به وسماه الفصل الثاني ثم قال: وأما الفصل الثالث في الکلام عليه. فاعلم أن صاحب الرسالة في هذا الفصل أکثر وأهدر ذلک أنه تکلم فيما جهل فرعه وأصله وأدخل نفسه فيما ليس هو أهله فخبط خبط العشواء ...
- الباب الرابع في حکاية ما أجاب به عن الباب الثالث في رسالتنا الجالية ثم حکی ما حکيناه من کلام قاضيه جعفر بن احمد بن عبدالسلام بن أبي يحيی وسماه الفصل الأول ثم حکی ما أجبناه به وسمّاه الفصل الثاني ثم قال: الفصل الثالث في الکلام عليه فنقول وبالله التوفيق: أما إبتداء کلامه بقوله في جوابه الذي خلع عن وجهه قناع الأدب والحياء فذلک نهاية سوء الأدب وغاية قلة الحياء ولکنّه لما اقتحمته الحجج وخرس عن الجواب ستره بالوقاحة والأذی ....
- در ص 566: از کلام داعی اسماعيلي: ..فإذا کان ذلک غرض صاحب الرسالة القاطعة وقاضيه وأهل مذهبه فاعتقاد سخيف ولذلک جاز ...
-در ص 947: الباب الخامس في حکاية ما أجاب عن الرسالة التي جعلناها خاتمة رسالتنا وأورد فصلا منها إلی قوله: والاتساع ممنوح، ثم قال: فهذا فصل من کلامه الذي حکاه عن بعض أهل ضلالته وانتخبه ختامتا (کذا: ختاماً) لرسالته ونحن نورد فصلا فصلا ثمّ نتکلم عليه أولا فأولاً علی وجه الاختصار والايجاز // 948 بما يهدم قواعده ويرد شواهده ...
- در ص 1141: الباب السادس في حکاية ما ذکره في الفصل الذي ختم به رسالته والجواب عنه. الفصل الأول ثم قال: وأما الفصل الذي وعدنا أنا نختم به الکتاب // 1142 وهو الکلام في فضل زيد بن علي عليه السلام وبيان فضل الزيدية وتميزهم علی جميع الفرق وبيان فضل علم الکلام علی غيره من العلوم ومعرفة ثمرته فإن أن (؟)صاحب هذه الرسالة (؟) فمن جملة رسالته هذه من الذم لأهل مذهبنا والإزراء عليهم والعضو (؟)من جانبهم وکذلک من الهمزة بعلم الکلام والذم للمتکلمين ما أوجب علينا أن نرد عليه وذلک في (کذا) ردا جميلا ونورد في ذلک فصلاً جليلاً علی وجه الإختصار والإيجاز ....
- در ص 1250 : فصل؛ ثم قال: وهذا حين أتينا علی الفراغ من قطع أباهر الجالية ... وقد صادف ورودها علينا حين ترادف الأشعال وتزاحم الأثقال وتقسم البال ومحاجزات الأيام والليالي ولم نر بکل الإقبال ولا يصرف أکثر الأوقات إليها بل لو لا ما ذکرناه في خطبة الکتاب لما رأينا بترک الجواب عليها بأساً ولا رفعنا لها رأساً وهذا أول جواب // 1251 ورد عن جهاتنا عليه وأول سهم سدّد لمقابلته وفوق إليه ...وقد ترکنا من فضائحهم شيئاً کثيراً وإن عدتم عدنا وجعلنا جهنم الکافرين حصيرا ....
با وجود اينکه در اينجا ابن حنش خصم اسماعيلی خود را تهديد می کند که اگر پاسخی به نوشته اش بدهد آن را هم در نوشته ای ديگر پاسخ خواهد داد اما ما اطلاعی از وجود چنين پاسخی نداريم و ظاهراً هيچ گاه ابن حنش موفق به پاسخگويی به کتاب عاصمة نشد.
- در ص 1252: .... هذا آخر قول الرصّاص وجوابه قد کان افتتحت بقوله الجواب ثم لم يتمه أصلاً
تکه های مختلف متن القاطعة باز در ميان صفحات ذيل ديده می شود: از ص 10 تا 14؛ از ص 18 تا 22؛ از ص 26 تا 30؛ از ص 31 تا 34 ؛ از ص 39 تا 41 ؛ از ص 42 تا 43 ؛ از ص 44 تا 45 ؛ از ص 45 تا 47 (در ص 45 از المتوکل بالله احمد بن سليمان نام برده شده)؛ ص 48 به بعد (در ص 48 نقل از المؤيد بالله و پاره ای از "البلاغ" ديده می شود)
نسخه ما در 1253 صفحه پايان می گيرد.
بايد اين نکته را هم متذکر شويم که بخشی از متن کتاب عاصمة به تبع بحثهای کتابهای قبلی در اين سلسله از ادبيات جدلی بين طرفين به مباحث و عقايد فلسفی باطنيان و اسماعيليان طيبي اختصاص می يابد. در صفحه 1004 از نسخه خطی محل استفاده، نويسنده اسماعيلی ابراز می دارد که دو نوع فيلسوف وجود دارد: فيلسوفان معتقد به قدم عالم و مخالف با انبياء و فيلسوفان معتقد به حدوث عالم و عمل به شرائع. در اينجا او از اين دست فيلسوفان دفاع می کند و آنان را حکيم می خواند . در دنباله بحث درباره عليت خداوند و تأثير و مؤثرات مطرح می شود و توضيح می دهد که بخشی از نزاع زيديان با اسماعيليان ريشه در منازعات آنان به عنوان متکلمان با فلاسفه دارد. مطالبی که ابن حنش پيشتر در رديه خود بر رساله جالية در رابطه اين دست مباحث مطرح کرده و در متن کتاب عاصمة بازتاب يافته نشان از اطلاع ابن حنش نسبت به اين موضوعات فلسفی و حتی علم منطق دارد؛ کما اينکه به خوبی از شخصيت و ديگر آثارش هم پيداست (نمونه: ص 1047).
از ديگر نکات جالب توجه در متن کتاب عاصمة اين است که از طريق متنهای جالية، قاطعة و عاصمة؛ در کلام خود داعي اسماعيلي و يا در کلام منقول از ابن حنش گاه اطلاعات مهمی از تاريخ زيديه و اسماعيليه يمن و نيز از مناسبات اين دو گروه مذهبی در اين سرزمين ديده می شود که شايسته مطالعه و بررسی تاريخنگاران است. نمونه هايی را اينجا نقل می کنيم:
- در ص 282 از کلام ابن حنش:
«...وکذلک الإمام المتوکل علی الله أحمد بن سليمان عليه السلام أبادهما في الوقعة المشهورة بالسورة (کذا: بالشرزة) بلغ عدة القتلی منهم والأساری إلی ألف ... وکذلک ما أصابهم الله عزوجل به وأجزاهم علی يد الأمير عماد الدين صنو أمير المؤمنين يحيی بن حمزه في حراز فانه استولی علی حصونهم وأفناهم قتلا وأسرا وذلک مشهور مأثور وکذلک الأميران الکبيران الناصر لدين الله والمتوکل علی الله محمد وأحمد أبناء المنصور بالله عليه السلام فوقعتهما مشهورة في العرين والنجران قتلا // 283 وتطريدا واجلاء وتشريدا ظهور ذلک يغني عن ذکره ...»
داعي اسماعيلي در جواب می نويسد (ص 289 ):
«وأما ما فعله بزعمه الأمير عماد الدين يحيی بن حمزة في حراز وغيره أهل مذهبهم فهم علی الاستمرار يقتلونهم ويأخذون أموالهم ويسبون حريمهم في هذه المواضع المذکورة ... وليس العجب الا من قتلهم لأهل مذهبهم واستحلالهم لحريمهم ثمّ أين هو من قتل أهل مذهبه لإمامهم أحمد بن الحسين وقطعهم لرأسه / 290
همانطور که می بينيم در اينجا داعی اسماعيلی اطلاعات جالبی درباره منازعات درونی ميان زيديان يمن در دستيابی به قدرت و خشونتهای به کار گرفته شده در ميان خود آنان دارد و آنرا دستاويزی برای رد ادعاهای ابن حنش قرار می دهد.
-در ص 1192 از گفتار داعی اسماعيلی: وقد علمتم أن کبار الأشراف والإمام حسن بن وهّاس ومن تابعهم من أهل مذهبهم بايعوه ثمّ نکثوا بيعتهم ونصبوه الحرب حتی قتلوه وذلک ظاهر کالشمس علی رؤوس الملأ لا يقدر أحد منکم علی جحده فأقل ما يجب علی من يعتقد إمامته إن کان ما زعموا صحيحاً أن يتبرأ منهم ويظهروا اللعنة (العنة؛ في المتن) ومن (کذا) قام من الأئمة بعده ويعتقد إمامته بل يجد جهادهم وإظهار البراءة منهم ...
اينجا اطلاعاتی درباره نزاعهای درونی زيديه در دوران امامت المهدي احمد بن الحسين در ميانه سده ششم قمری می دهد.
- ص 358 ..وقد رواه شيخکم هذا في خلاصة (کذا) التي ناقض فيها کلامه بعضه ببعض وهو قوله المسألة السابعة أن الإمام بعد رسول الله صلع بلا فصل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام وأن طريق إمامته النص ....
- در ص 392 از کلام ابن حنش: فليت شعري ما جرت (؟) عند الامامية له عليه السلام التفسير المشهور العجيب للقرآن الکريم وکتاب مجازات القرآن // 393 وما ذکرني ذلک شيء من البواطن التي يدعونها علی آبائه عليه ولو کانت خيرا ما سبقتموه إلی معرفتها ....
يکی از مهمترين اطلاعاتی که در اين متن می بينيم اطلاعاتی است که ابن حنش در رابطه با متن " البلاغ الأکبر" منتسب به اسماعيليان ارائه می دهد. در نوشته ای ديگر که در رابطه با نوشتجات ضد باطنی ابو الحسين هاروني فراهم کرده ايم و در دست انتشار است باز به اين فقره باز خواهيم گشت:
- در ص 48 : ... وهذه نکتة مختصرة من البلاغ الأکبر الذي ذکره صاحب البلاغ السابع وجعله في آخر کتابه هدية لصاحبه وتحفة أتحفه بها وهذا البلاغ السابع ذکر المؤيد بالله عليه السلام أنّ الباطنية صنّفوه لسيف الدولة وجمعوا فيه من الفضائح والقبائح وإحلال المحرمات ونکاح البنات والأخوات والطعن علی الأنبياء وخاصة نبيّنا محمد صلی الله عليه وعلی آله ثمّ ظهر هذا التصنيف وانتشر وبلغ إلی الملک عضد الدولة فأرسل به إلی الشيخ أبي عبد الله // 49 البصري فنقضه نقضاً بالغاً وأجاب عنه جواباً شافياً ثمّ أرسل به إلی سيف الدولة فلمّا وقف عليه عرف أنّه قد غرّ وخدع وتاب إلی الله تعالی وأناب وبالغ في مکاشفتهم ومباينتهم ومعاداتهم وکان من أعظم المصائب علی الباطنية ظهور هذا التصنيف وانتشاره وانتقل من الشام إلی باطنية اليمن ثمّ ظفر الله تعالی ووقع في أيدي المسلمين هو وغيره من کتبهم من جملة الغنائم التي أفاء الله تعالی علی المسلمين من حراز. قال أخزاه الله تعالی ولعنه: ولشيخنا المقدّس الذي هو علی (؟) التحقيق (؟) روح القدس کتاب نواميس الأنبياء مشروحاً وقد قرنت نسخته بکتابي هذا لتقف عليه وتقارب به ولتعلم أنّه من أجلّ کتبنا وأعظمها رفعة عندنا. ثمّ قال ... تا ص 63 مطالب مهمی از اين قبيل دارد.
- در ص 22، گفتار ابن حنش: ...وهذا نقلناه من کتب المقالات التي نقلها أربابها عنهم وبعضه نقلناه من کتبهم التي کتبوها بأيديهم وصنّفها لهم أئمتهم منها ذکر فيه أنّه کان رجل سمّاه من بني الصليحي ثمّ انتقل إلی حاتم بن إبراهيم بن الحسين وفيه من الفضائح والقبائح والهذيانات والهوسيات شيء کثير وقد وقفنا علی هذا الکتاب وغيره من کتبهم وهي عندنا باقية موجودة وإنّما ذکرنا هذا ليعلموا أنّا قد بلونا أسرارهم وسمعنا أخبارهم وأنّ مذاهبهم عندنا معروفة مسطورة وفضائحم لدينا ظاهرة مشهورة أظهرنا الله تعالی عليها وأمکننا منها بغير ذمة ولا عهد ولا عقد ولا ميثاق؛ هذا قوله بألفاظه.
کما اينکه در نقلهای گذشته ديديم ابن حنش تأکيد می کند که يکی از منابع او برای دسترسی به انديشه های باطنيان و اسماعيليان تأليفات خود آنان بوده که به بخشی از آنها دسترسی داشته است.
بد نيست در پايان اين بخش از سلسله مقالات ما در اين موضوع بدين نکته باز هم توجه دهيم که در طول سده های هفتم و هشتم کشمکشها و جنگهای متعددی در ميان زيديان و اسماعيليه بر سر مناطقی متعدد از يمن و بر سر نفوذ بر قبائل درگرفت. بنابراين در چنين شراطی که امامان زيدي همت خود را در دفع اسماعيليان گزارده بودند، طبيعی بود که رساله های متعددی در رد بر آنان نگاشته و با حمايت امامان زيدي منتشر شود. اسماعيليان هم در مقابل بی کار نماندند و در ضمن مقابله سياسی و جنگی با زيديان رديه هايی بر عليه آنان تنظيم می کردند و يا به رديه های زيديه پاسخ می دادند. در کتابهای سير امامان زيدي در اين سده ها همواره بخشی نيز به اين جنگها و منازعات پرداخته شده و جزييات اين دست مطالب گزارش شده است. يکی از نمادهای چنين نزاعهايی در اين جنگها تخريب و سوزاندن خانه ها، اراضی و غارت اموال اسماعيليان به قصد نابود کردن عقبه حضور آنان و پايان بخشيدن به بستر حضورشان در سرزمينهای متنازع فيه بود؛ چيزی که طبعاً نيازمند توجيه بخشی به اين دست اعمال خشونت بار از سوی امامان زيدی بود و لذا آنان و فقيهان زيدی و به ويژه در کتابهای "سير" و غير آن دست به توجيه فقهی اين دست اعمال می زدند. آنان حتی به اسارت گرفتن زنان و اطفال اسماعيلی را بدين ترتيب توجيه می کردند و اين دست اعمال خشونت آميز امامان زيدی را توجيه می نمودند. البته امامان زيدي يمن گاه ناچار به برقراری صلح با اسماعيليان می شدند، چيزی که برای آن نيز نيازمند توجيهات شرعی بودند و در اين راستا به سنت امامان گذشته در اين مورد استناد می شد. به هر حال اين مسئله مورد اختلاف بود و گاه صلح امامان زيدی با باطنيان موجبات خشم فقيهان تندروتر را فراهم می کرد. در اينجا اين بحث مطرح بود که با باطنيان کدام يک از انواع معامله با گروههای مختلف بغات، مرتدين و يا کفار و مشرکين داشت و "احکام" آنان دقيقاً چيست؟ چرا که طبق فقه زيدي در مورد هر يک از اين موارد حکم معامله با آنان در جنگ و صلح و نحوه "سيره" با ايشان در زمينه اموال و زنان و فرزندانشان متفاوت بود. طبعاً امامان زيدي به تناسب مصلحت بينی سياسی خود با اين مبانی فقهی برخورد می کردند و همه جا طبق نصوص صريح فقهی عمل نمی نمودند و توجيهاتی برای مخالفان ابراز می داشتند (در اين باره، نک: مقاله تفصيلی ما در رابطه با ادبيات فقه سيره در ميان زيديان؛ در دست انتشار).
سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۲۰:۰۷