پيشتر در همين مجموعه "بررسيهای تاريخی" از نسخه خطی يک رديه کهنسال زيدی از نيشابور سده پنجم سخن گفتيم. اينک تفصيلات بيشتری را در رابطه با اين کتاب ارائه می دهيم. در واقع اين متن رديه ای است بر کتاب مهم المقنع تأليف شريف مرتضی در موضوع غيبت امام غائب.
گفتيم که نويسنده اين رديه از شاگردان برجسته امام زيدی الناطق بالحقّ ابو طالب الهاروني در نيمه سده پنجم قمری و در نيشابور بوده است؛ به نام ابوالقاسم محمد بن احمد بن مهدي العلويّ الحسني النّيسابوري که در ميان جامعه زيديان اين شهر فعال بوده و حاکم جشمي نيز از محضر او بهره مند بوده و به واسطه وی در آثارش و از جمله در جلاء الأبصار از ابو طالب الهاروني روايت می کند (نک:جشمي، جلاء الأبصار، در ضمن اخبار أئمة الزيدية مادلونگ، ص 126). اين شخص دانشمندی است معتزلی و زيدی که در شرح العيون جشمي، نامی از او و مختصری درباره اش می يابيم: "... وممن لقيناه من الأشراف على هذا المذهب ... ومنهم السيد أبو القاسم محمد بن أحمد بن مهدي الحسني وكان زيدياً أخذ عن السيد أبي طالب" (نک: شرح العيون، جلد اول، تحقيق حسن انصاری و زابينه اشميتکه، در دست انتشار). وی علاوه بر حديث در کلام معتزلی هم دانشمندی برجسته بوده و چنانکه در مقاله مربوط به زيادات شرح الأصول تأليف ابوطالب هاروني در کتاب بررسيهای تاريخی نشان داديم، "تعليق" نويس و تهذيب کننده و مکمل کتاب استادش در کلام معتزلی بوده که خوشبختانه همينک چاپی منقح از آن در اختيار است (نام عربی اين طبع چنين است: طوالع علم الکلام المعتزلي: کتاب الأصول لأبي علي محمد بن خلاد البصري وشروحه. طبعة محققة لزيادات شرح الأصول للإمام الناطق بالحقّ أبي طالب يحيی بن الحسين بن هارون البطحاني الزيدي (م 424/1033)؛ انتشارات بريل در 306 صفحه متن عربی و با مقدمه ای به انگليسی). در واقع ابو طالب الهاروني نويسنده مستقيم اين متن نيست و بلکه اين متن حاصل تدوين يادداشتهای درس اوست که در سنت "تعليق" نويسی فراهم آمده است. ابو القاسم الحسني شاگردی است که در واقع اين تعليقات را فراهم کرده است.
اين دانشمند تقريباً شخصيتی ناشناخته دارد و حتی در منابع زيدی جز آنچه حاکم جشمي درباره او مطرح کرده چيزی درباره اش تاکنون شناخته نبوده و محققان عرصه زيدی و معتزلی شناسی هم تاکنون چيزی بيش از اين عرضه نکرده بودند (برای روايت او از ابو طالب هاروني؛ همچنين نک: فرائد السمطين، تأليف الحموي الشافعي ، ج1،ص177. در اين متن در سند روايت اختلالی ديده می شود و بنابراين راوي از ابو القاسم الحسني نامش افتاده است). شرح حالی از اين دانشمند در سياق فارسي ديده می شود و از آن پيداست که او علاوه بر دانش کلام، در حديث هم مطلع بوده و از راويان ابوعبدالرحمان سلمي بوده است و مرگش هم به تاريخ 465 ق بوده و در نيشابور به خاک رفته است. فارسي از شيعی بودن وی و اينکه علوم شيعی را می شناخته است سخن به ميان می آورد. می دانيم که در نيشابور آن زمان و در شهرهای پيرامونی مانند بيهق شماری از شيعيان امامی و زيدی زندگی می کرده اند:
تاريخ نيسابور (المنتخب من السياق)، ص 67 - 68
"محمد بن أحمد بن مهدي العلوي أبو القاسم فاضل من دعاة الشيعة عارف بطرقهم وعلومهم سمع وروى [ عن ابي عبد الرحمان السلمي وعبد الله بن يوسف وغيرهما ، روى عنه زاهر ووجيه ابنا طاهر وعبد الغافر الفارسي ] توفي في ذي القعدة سنة خمس وستين وأربعمائة ودفن بمقبرة الحيرة".
در آن يادداشت نوشتيم که نام کتاب اين دانشمند زيدی نيشابوری، النقض المکتفي علی من يقول بالإمام المختفي است. بر روی برگ آغازين نسخه کهنه کتاب نام کتاب و نويسنده چنين نقش بسته است:
النقض المکتفي علی من يقول بالإمام المختفي
عن السيد الإمام أبي القاسم محمد بن أحمد بن المهدي الحسني سقی الله ثراه وطيّب مثواه
مالکه العبد ... ( کلماتی آمده که متأسفانه به دليل پاک شدگی خوانده نمی شود؛ اما معلوم است که گواهی تملکی است با خطی متفاوت که با پاک کردن بخشی از عبارات کاتب اصلی بر روی خطوط کاتب اصلی نوشته شده بوده). در دنباله آن هم با همان خط متفاوت چنين آمده: أعانه الله علی حفظ معانيه وغفر له ولوالديه آمين.
درست ذيل آن با خطی متفاوت و البته چنانکه خواهد آمد به خط کاتب نسخه، باقيمانده عبارات کاتب اصلی نسخه ديده می شود:
«... الحسيني المرعشي الرازي تاب الله عليه بتاريخ منتصف ربيع الآخر سنة خمس ستمائة (کذا) بحضرة شاذياخ حامداً لربّه ومصلّياً علی نبيّه خاتم الأنبياء وعلی آله وأصحابه»
در پايان متن کتاب، نام کاتب به طور کامل آمده است:
در برگ 103 الف: « تمّت الرسالة بتوفيق الله وعونه ببلدة شاذياخ عمّرها الله في مدرسة السيد الإمام مجد الدين يحيی بن إسماعيل الحسيني قدّس الله روحه سابع من جمادي الأولی سنة خمس ستمائة (کذا) علی يد العبد المذنب المرتضی بن سراهنک الحسيني الرازي تجاوز الله عن سيئاته کتبه
حامداً لله عزّوجلّ علی آلائه ومصلّياً علی محمد خير أنبيائه وعلی آله وأصحابه»
درباره کاتب اين نسخه يعنی المرتضی بن سراهنک الحسيني که از عالمان زيدی بوده و خود را هم اينجا در اين نسخه، رازي می خواند و معلوم است که با زيديان ری به نحوی مرتبط بوده پيشتر در پاره ای از نوشته هايم نوشته ام و از جمله در دو مقاله ای که درباره اعلام نهج البلاغة در مجله معارف پيشترها منتشر کرده بودم (نيز نک: مقاله مشترک حسن انصاری و زابينه اشميتکه درباره نسخه خطی مسائل الخلاف تأليف ابو رشيد نيشابوري، در استوديا ايرانيکا). در همان نوشته ها درباره اين مجد الدين يحيی بن اسماعيل که نسخه کتاب در مدرسه او کتابت شده و ارتباط اين دو با شاذياخ نيشابور و سهم هر دو در روايت نهج البلاغة هم نوشته بودم. در شرح حال اين کاتب در کتاب طبقات الزيديه الکبری تأليف الشهاري چنين آمده است:
«المرتضى بن سراهنك، ضبط بضم المهملة الأولى، وفتح الثانية، وكسر الهاء، وسكون النون ثم كاف بن محمد بن يحيى بن علي بن شراهنك بن حمزة بن الحسن بن علي المرعشي بن عبد الله بن محمد بن الحسن بن الحسين الأصغر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب الحسيني العلوي المرعشي بمهملتين بعد الميم ثم معجمة؛ نسبة إلى مرعش قرية بين أرمينية وحلب ، الشريف الفاضل شرف الدين أبو طالب. سمع (نهج البلاغة) على الشيخ معين الدين أحمد بن زيد الحاجي، عن يحيى بن إسماعيل الجويني، وكذا غيرها، وسمع (أعلام الرواية على نهج البلاغة) على ركن الدين فيروز شاه الجيلي، وعن الحسن بن مهدي البيهقي، وعن أحمد بن زيد الحاجي، قراءة عليهم جميعهم، وهم سمعوها على مؤلفها علي بن ناصر، وقرأ (أنساب الطالبية)[بياض في (جـ)] وسمع عليه (أعلام الرواية) حميد بن أحمد المحلي، وكان السماع بكحلان تاج الدين في ذي القعدة سنة ثمان وثلاثين وستمائة، وقرأ عليه (أنساب الطالبية) الشيخ أحمد بن محمد شعلة، وأجازه جميع مسموعاته ومناولاته. قال مولانا الإمام المؤيد بالله محمد بن القاسم: في ذكر (نهج البلاغة)، واجلّ من أخذ عليه هذا الكتاب باليمن السيد المرتضى بن سراهنك الواصل من بلاد العجم مهاجراً إلى الإمام المنصور بالله عبد الله بن حمزة ومتجرداً للجهاد بين يديه، فوافى ديار اليمن ، وقد كان الإمام قبض فأخذ عنه أولاد المنصور بالله وشيعته هذا الكتاب، وتوفي هذا الشريف المذكور بظفار دار هجرته بعد أن خلطه أولاد المنصور بالله بأنفسهم وزوجوه بنتاً للمنصور بالله، وقبره جانب الجامع المقدس بحصن ظفار.»
بنابراين کاتب نسخه که زمانی در نيشابور و در شاذياخ و پيشتر از آن در ري بوده و تحصيل علم کرده بوده به نيت ملاقات با امام المنصور بالله عبد الله بن حمزة به يمن آمد و البته بعد از مرگ امام پا به اين سرزمين نهاد و آنگاه زيديان يمن از وجودش و دانشش بهره مند شده و در نهايت هم در ظفار به خاک رفت. او از عوامل اصلی انتقال تعدادی کتاب به يمن و از جمله نهج البلاغة و نيز اعلام نهج البلاغة تاليف صدر الدين سرخسي و نيز کتاب الشجرة المبارکة في أنساب الطالبية منسوب به فخر رازي به يمن بوده است (درباره اين مطالب در مقالات مجله معارف نوشته ام و نيز نک: مقاله ای در دست انتشار درباره الشجرة المبارکة فخر رازي و بررسی تعيين دقيق نويسنده اين کتاب که به زودی منتشر خواهد شد).
خوشبختانه نه تنها همينک بدين ترتيب نسخه ديگری از آثار منتقل شده به وسيله او را به يمن و از طريق کتابخانه های اين سرزمين در اختيار داريم؛ نسخه ای که در اصل در نيشابور و به طور معين در شاذياخ کتابت شده و البته متن آن از آثار نويسندگان ايرانی و خراسانی است ( ومتأسفانه مانند دهها و صدها کتاب ديگر از نسخه های خطی زيديان ايران همينک نسخه های آنها در ايران موجود نيست و ما شناختی از سنت آنان نداريم و تنها از طريق زيديان يمن به آنها دسترسی داريم)، بل به دليل وجود اين نسخه، نمونه خط خود او را که از عالمان زيدی ري و نيشابور در اواخر سده ششم قمری بوده (گرچه نهايتاً در ظفار يمن به خاک رفت) نيز در اختيار داريم. در اجازه ای به تاريخ 644 ق از دانشمند زيدی يمنی به نام احمد بن محمد الأکوع معروف به شعلة به دانشمند زيدی معاصرش در يمن عبد الله بن زيد العنسي از اين کتاب و بدون نام بردن از نويسنده اش ذيل عنوان کتاب المکتفي في النقض علی من يقول بالإمام المختفي ياد شده و اجازه روايت آن داده شده است. بنابراين دانشمندان زيدی يمن از اين کتاب در رديه های خود بر اماميه بهره می گرفته اند؛ گرچه نامی از آن در کتابهای بسياری از آنان ديده نمی شود (برای مناسبات زيديه و اماميه در يمن، نک: کتاب من با عنوان مناسبات زيديه و اماميه؛ در دست آماده سازی نهايی؛ برای اجازه ياد شده، نک: مقاله مشترک حسن انصاری و زابينه اشميتکه در رابطه با اجازه شعله به عبد الله بن زيد العنسي؛ زير چاپ).
درباره متن کتاب النقض المکتفي علی من يقول بالإمام المختفي بايد چند نکته ای را اينجا متعرض شوم. تفصيل مطلب را در کتاب روابط اماميه و زيديه آورده ام و اينجا نيازی به تفصيل نيست. در آن کتاب نيز عيناً متن کتاب را در ضمن پيوستهای پايانی کتاب تصحيح کرده ام.
نخستين نکته اينکه اين کتاب نقدی است تفصيلی بر متن يکی از آثار شريف مرتضی در موضوع غيبت امام دوازدهم شيعيان اثنی عشری. در متن رديه ابو القاسم الحسني، هيچگاه به نام کتاب اشاره ای نشده اما از مقايسه متنهايی که از او نقل می کند واضح است که مقصود کتاب المقنع شريف مرتضی است. نکته جالب توجه اين است که او تقريباً تمام متن شريف مرتضی را تکه تکه نقل کرده و هر بار پاسخی تفصيلی بدان می دهد. از آنجا که نسخه کتاب ما بسيار کهنه است و از کتاب المقنع شريف مرتضی نسخه کهنه ای ظاهراً در دست نيست و به هر حال نسخه چاپی موجود بر اساس نسخه های متأخر تصحيح شده نسخه ما برای تصحيح دوباره کتاب شريف مرتضی به کار می آيد. اينجا مناسب است مقدمه کتاب النقض المکتفي را نقل کنيم و چند نکته ای را درباره آن ارائه دهيم:
« بسم الله الرحمن الرحيم ربّ وفّق ويسّر
الحمد لله علی إفضاله والصلوة علی محمد وآله
جری في مجلس السيد الأجلّ أدام الله علوّه کلام في غيبة الإمام الذي تدّعيه الإمامية فذکر بعض الحاضرين أنّ للشريف المرتضی رحمه الله رسالة في هذا المعنی فکان من رأيه أدام الله علوّه أن أتکلّم عليها ولو لا أنّ الکلام في إبطال الغيبة نصرة لجميع العترة وتصويب لمن بذل مهجته في موالاتهم من الشيعة وإلا لم نتکلّم علی الشريف رحمه الله. بيان ذلک أنّ ما ذکره يتضمّن إخراج جميع من نشاهده من أفاضل العترة وعلماء الذرية عن استحقاق الإمامة ولو قدّرنا في کلّ واحد ممّن نشاهده من أولاد الحسن وأولاد الحسين عليهما السلام أنّه يبلغ في العقل والعلم والورع // والسخاء والشجاعة الغاية القصوی ما کان يصلح للإمامة ومتی ادّعی الإمامة کان ضالّاً مبطلاً في دعواه وکلّ من اعتقد إمامته کان مبطلاً في اعتقاده وأنّه لا يجوز أن يولد في البطنين واحد يصلح للإمامة إلی يوم القيامة وهذا قول لا يعتقده ناصبي ولا يرتضيه خارجي فالعجب أن يصنّف فيه علوي أو يتديّن به شيعي وقد کان سيدنا (بين السطور: السيد) الإمام أبو طالب الهروني رحمه الله يقول: قول الإمامية فيمن نشاهده من علماء العترة شرّ من قول سائر المخالفين لأنّ کلّ فريق من المخالفين إذا قيل لهم: هل يصلح للإمامة واحد ممن نشاهده من أولاد الحسن والحسين عليهما السلام يقولون: نعم إذا استجمع خصال الفضل [والعمـ] ل بکتاب الله عزّ وجلّ وسنة نبيّه عليه السلام وعند الإمامية لا ؟؟ [للـ]إمامة واحد ممّن نشاهده من أولادهما عليهما السلام علی أيّ صفة کان// ؟ ومتی ادّعاها يجب أن يتبرّأ منه وإذا کان الأمر علی ما ذکرنا فالکلام في إبطال ما أورده صاحب الرسالة من واجبات الدين وهذا ابتداء الشروع فيه...»
نويسنده که به دليل شاگردی نزد امام الناطق بالحقّ ابو طالب هاروني زيدي تحت تأثير او بوده و در همين خطبه کتاب هم از او ياد می کند، اين رديه را به مناسبت ذکری که از کتاب شريف مرتضی در مجلس يکی از سادات که نامش را نمی برد اما معلوم است که بايستی از نقبا و بزرگان سادات نيشابور و از زيدی مذهبان آنجا باشد آمده بوده نوشته؛ و البته به طلب و درخواست همان "السيد الأجلّ أدام الله علوّه". در همين مقدمه کتاب، نويسنده معلوم می دارد که بنا نداشته کتاب شريف مرتضی را پاسخ دهد؛ به دليل احترامی که سادات برای او و مقام علميش قائل بوده اند؛ اما پيداست که کتاب شريف مرتضی متن مهمی در راستای تأييد مبانی کلامی امامت و غيبت از نقطه نظر اماميه بوده و پاسخ زيديان را بدان می طلبيده است؛ خاصه که در نيشابور در کنار زيديان در آن عصر اماميه نيز نفوذی نسبتاً خوب داشته اند و به هر حال منافسات و رقابتها برقرار بوده است. او البته برای اين کار خود توجيهی و با استناد به کلام ابو طالب هاروني می آورد و آن اينکه اماميه با ادعای انحصار در امامت و با پيش کشيدن شروطی برای امامت عملاً راه را برای امامت و رهبری سياسی و مذهبی برای بعد از دوازده امام بسته اند و حتی اگر در ميان سادات اشخاصی با فضيلت پيدا شوند که شروط رهبری و امامت جامعه مؤمنان را بر اساس آنچه در ميان مذاهب کلامی، فی المثل در ميان سنيان و حتی با معيارهايی سختگيرانه تر در ميان زيديان موجود است داشته باشند باز معتقدند که امامت منحصر در دوازده امام است و امام واپسين هم در غيبت به سر برده و امامتی در زمان غيبت او حتی به معنی زمامداری حکومت متشرعانه به حسب ديدگاه زيديان که متولی احکام شرعی باشد متصور نيست و طبعاً هر ادعايی پس از بروز غيبت مشروع نخواهد بود تا بازگشت امام غائب. بدين ترتيب نويسنده می گويد با اين عقيده عملاً عالمان دين از نسل علوی از هر گونه تلاشی برای به دست گرفتن زعامت دينی و يا ادعای آن، حتی اگر زمينه آن فراهم شود بنابر عقيده اماميه محروم خواهند بود و آنگاه است که به نقل از ابو طاالب هاروني می گويد که اين عقيده را حتی سنيان و مخالفان تشيع هم ندارند؛ چرا که آنها دست کم بر اين باورند که اگر از ميان سادات کسی شايسته چنين مقامی بود دليلی بر رد امامت و خلافت او نداريم و او مستحق چنين مقامی است. ابو القاسم حسني اضافه می کند که چنين عقيده ای در عين حال مستلزم ردّ و قول به ضلالت تمام زيديه و شيعيانی است که بر خلاف باور اماميه به امامت امامانی با شروط زيديه؛ يعنی از ميان فقيهان سادات فاطمي النسب که برای امر به معروف و نهی از منکر دست به قيام می زنند؛ باور دارند می انجامد؛ يعنی آن باوری که کتاب المقنع شريف مرتضی با پيش کشيدن مسئله عصمت و شرط ضروری آن در ادعای امامت و رهبری و با طرح مسائلی مانند لطف و نصّ در موضوع امامت با آن مخالفتی بنيادين دارد و راه را برای هر گونه ادعای امامت حتی برای کسانی که جميع شروط مورد نظر زيديان را دارند و برای عمل به کتاب خدا و سنت رسول ادعای امامت می کنند به طور کلی بسته است؛ چرا که شرط اصلی برای امام علاوه بر نصّ، هر گونه نصّي و لو آن طور که زيديان آن را نصّی عام بر امامت عامّ برای همگی اشخاص صاحب شروط امامت از ميان نسل فاطمي تفسير می کنند و آن را نصّی عام در انحصار امامت در نسل حسنين (ع) می دانند، از ديدگاه شريف مرتضی و عالمان اماميه عصمت است و تا عصمت نباشد امامت منصوص و لو بدين معنی از نصّ/ انتصاب عامّ معنی ندارد.
نويسنده در اين کتاب معلوم است که تحت تأثير ابو طالب هاروني و نقدهای او بر اماميه در کتاب الدعامة في اثبات الإمامة اوست و نيز از آن طريق تحت تأثير خط کلّي نقدهای زيديه بر اماميه در امامت و خاصّه مسئله غيبت است که به ويژه از عصر ابو زيد العلوي و ابو العباس حسني (از اواخر سده سوم و اوائل سده چهارم قمری) در ري آغاز شد و در عصر هاروني ها در ري و شمال ايران گسترش پيدا کرد. اين کتاب از لحاظات مختلف می تواند برای بحث درباره تاريخچه اين مناسبات و نيز تحولات انديشگی اماميه به کار آيد؛ به ويژه اينکه اطلاعات مهمی در رابطه با فرق شيعی و عقايد آنان ارائه می دهد که بسيار حائز اهميت است و در مواردی حاوی اطلاعاتی کاملاً جديد است. از نکات جالب در اين ميان آن است که نويسنده در اين کتاب ادعا می کند که ناصر اطروش و هادي الی الحقّ و براداران هاروني همگی در انکار امامت امام دوازدهم شيعی گفتارهايی داشته و حتی می نويسد که ناصر کبير نه تنها منکر امامت امام دوازدهم و بل منکر ولادت او بود و مطالبی از او در اين رابطه نقل می کند. ما تفصيل اين مطالب را در کتاب مناسبات زيديه و اماميه مطرح کرده ايم و البته پاسخهای متکلمان برجسته اماميه به دعاوی زيديه را نيز از ابن قبه تا عصر علامه حلي و شاگردانش با توجه به تحولات تاريخی باور به امامت مطرح کرده ايم و اين ادبيات جدلی را مورد مطالعه قرار داده ايم.
اين نکته را هم بيافزايم که در 98 ب گفتار شريف مرتضی و نقلهای ابو القاسم حسني از کتاب او و پاسخهايش پايان می پذيرد و بعد از آن فصلی تازه را آغاز می کند با عنوان "أسئلة علی الإمامية" و آنگاه پرسشهايی را خود خطاب به اماميه در رابطه با غيبت مطرح می کند و پاسخگويی آنان را می طلبد که جالب توجه است؛ اين بحث ادامه دارد...
شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۴۴