پيش از ادامه بحث در رابطه با دانشمندی که بنا داريم در اين سلسله يادداشتها وی و آثارش را معرفی کنيم، مناسب ديدم که در اين شماره بحثی حاشيه ای را درباره دانشمندی ديگر مطرح کنم که وی هم در همين راستای پيوند تشيع و تصوف کوشا بوده است در دوره ای کم و بيش پيش از سيد حيدر آملي. آنچه در پی می آيد خلاصه ای است از مطالعات نويسنده اين سطور درباره جلال الدين الصوفي.


الکشکول فيما جری علی آل الرسول را عمدتاً در منابع گذشته به سيد حيدر آملي نسبت داده اند. اين نسبت بی ترديد خطاست. از سالها پيشتر من در رابطه با نويسنده واقعی اين کتاب تحقيقاتی و يادداشتهايی را فراهم کرده بودم و نسخه های کهنه و جديد اين کتاب را بدين منظور وارسی کرده بودم. در اين ميان به نسخه ای از مناظرات نويسنده اين کتاب با ابن تيميه در دانشکده الهيات مشهد شايد حدود دوازده سال پيش برخوردم که آفاق تازه ای را برای اين پژوهش باز کرد. همينک بخشی از اين مطالب که در رابطه با نويسنده اين کتاب فراهم کرده بودم ديگر تازگی ندارد و پيشتر توسط جناب آقای صدرايي خويی در مقاله ای روشن شده است و نيازی به تکرار مطالب نيست. آنچه از نسخه مناظرات وکشکولی که توأم با آن در مجموعه دانشکده الهيات هست همان زمان فراهم کردم اينک در اختيارم نيست و اميد می برم دست کم اين يادداشت شتابزده سببی شود تا اين متن ارزشمند که صورت مناظرات نويسنده الکشکول است با ابن تيميه و نسخه ای کهن از آن در اختيار است و اصولاً هم متن پر برگی نيست هر چه زودتر منتشر شود. اين متن از رديه های کهن بر ابن تيميه و نوشته عالمی امامی است. از يک رديه ديگر هم بسيار کهنه خبر داريم با عنوان الإنصاف في الانتصاف که پيشتر درباره آن در اين سايت نوشته ام و همينک آن مقاله در کتاب برسيهای تاريخی دستياب است. آن متن هم که البته بسی بزرگتر و پر برگتر است و کتاب ارزشمندی است باز هنوز منتشر نشده و اين حقيقتاً مايه تأسف است که دو رديه ارزشمند بر ابن تيميه و نوشته دو عالم شيعی کهنسال و معاصر و يا نزديک به عصر علامه و ابن تيميه هنوز منتشر نشده است. من می کوشم بنابراين قسمتی از آنچه درباره نويسنده الکشکول در طول اين سالها فراهم کرده ام، منهای آنچه در مقاله آقای صدرايی پيشتر بدان اشاره شده و حاجتی به تکرار جزييات آن نيست را در اينجا بياورم و بعد شايد در نوشته ای ديگر يکبار ديگر و مستقلاً به آثار حکمی و علمی ديگر اين نويسنده بازگردم. می کوشم خلاصه وار مطالب را مطرح کنم بدون حواشی.
آنچه تاکنون مورد توچه قرار نگرفته اين است که نويسنده الکشکول که الآن به نيکی می دانيم شهرتش عبد الله بن معمار بوده است؛ دقيقاً کيست و اصولاً چه دانشمندی و با چه ويژگيهايی بوده است؟ در يادداشتهای کهن من و نيز در مقاله آقای صدرايی اين نکات را از او می دانستيم که او تاج الدين عبد الله اسماعيل بن محاسن المعمار الأسدي البغدادی بوده است؛ از دانشمندان امامی مذهب و فعال در اوائل سده هشتم قمری. مطلبی که من درباره او در يک منبع مهم يافتم اطلاعات تکميلی جالبی را در اختيار قرار می دهد. اين منبع ذيل تاريخ بغداد ابن رافع السلامي است. در اين منبع درباره اين دانشمند چنين آمده است که نامش اين بوده: " عبد الله بن اسماعيل الأسدي البغدادي ابو محمد المنعوت بالجلال الکاتب الأديب الفيلسوف المعروف بابن المعمار". ابن رافع السلامي که با يک واسطه ابياتی را از ابن معمار نقل می کند اشاره دارد به جوابيه او در ضمن اين ابيات به مکتوبی از ابن تيميه بدو. اين واسطه ابن معمار را در بغداد ديده بوده است. بنابر گزارش ابن رافع السلامي، ابن معمار در جمادي الآخره سال ۷۴۲ ق در حله درگذشته است (نک: تاريخ علماء بغداد المسمی منتخب المختار از ابن رافع السلامي، تحقيق عباس العزاوي، بيروت، ۱۴۲۰ ق، ص ۵۳ تا ۵۴). چنانکه می بينيم ابن المعمار، لقب جلال الدين داشته (طبعاً مقصود از تعبير " المنعوت بالجلال" چنين بايد باشد)، اما در برخی منابع ديگر از تاج الدين ابن المعمار بغدادي سخن رفته و البته مقصود از هر دو يکی است. تاج الدين نويسنده مسبار العقيده است در مباحث اعتقادی و امامت که ترجمه فارسی کهنسال آن با اضافاتی و با عنوان مسمار العقيده در مجموعه ميراث اسلامی ايران منتشر شده است. طبق اين متن، تاج الدين سفری به اصفهان داشته است. شايد در نگاه نخست چنين بنمايد که تاج الدين عبد الله بن معمار بغدادي، نويسنده مسبار العقيده کسی ديگر است و ربطی به جلال الدين ابن معمار ندارد و يا اينکه تصور شود که تاج الدين نويسنده دو کتاب مسبار و کشکول است اما او ربطی به جلال الدين ابن معمار مذکور در کلام ابن رافع السلامي ندارد؛ به ويژه اينکه تاج الدين تنها به عبد الله بن معمار موصوف بوده و جلال الدين مذکور در کلام ابن رافع السلامي، عبد الله بن اسماعيل معروف به ابن المعمار است؛ اما وقعيت اين است که همه دلائل به نفع اتحاد تاج الدين با جلال الدين ياد شده است؛ خاصه اينکه نخست اين تاج الدين هم به بغدادي وصف شده و نيز اينکه نويسنده الکشکول و مناظرات هم عيناً مانند نويسنده مسبار، "عبد الله بن معمار" خوانده شده و البته بايد اضافه کرد که بر اساس پاره ای از نسخه های کهنه سال الکشکول روشن است که نام او دقيقاً عبد الله بن اسماعيل بن محاسن المعمار الأسدي البغدادي بوده و اين نام اکيداً می تواند اشاره داشته باشد به جلال الدين مذکور در کلام ابن رافع السلامي. بنابراين استبعادی ندارد که او دو لقب داشته است. در اينکه نويسنده الکشکول يعنی عبد الله بن اسماعيل بن محاسن المعمار الاسدي البغدادي همين شخصی است که ابن رافع السلامي از او ياد کرده ترديدی نبايد کرد؛ گرچه اينجا در نسخه های الکشکول گويا هيچ گاه نه لقب جلال الدين مورد اشاره قرار گرفته و نه هيچ لقبی ديگر. اما نبايد از ديگر سو فراموش کنيم که در گفتار ابن رافع السلامي اشاره ای واضح است به نسبت بغدادي او و مهمتر از آن نسبت اسدي که در مورد نويسنده الکشکول و بر روی پاره ای از نسخه های آن ديده می شود. آن دو بنابراين يکی هستند و با هم متحدند؛ خاصه که در گفتار ابن رافع السلامي از ارتباط ابن معمار با ابن تيميه سخن رفته، نکته ای که از نوشته مناظرات ابن معمار (که يکی بودن او با نويسنده الکشکول جای شبهه ندارد؛ به ويژه که نسخه هر دو کتاب در يک مجموعه در مشهد ديده می شود و هر دو به عبد الله بن معمار نسبت داده شده) با ابن تيميه در اسکندريه که متن آن را داريم نيز کاملاً پيداست و معلوم است که ما با يک شخصيت در هر دو مورد سر و کار داريم. با اين حساب و با توجه به آنچه گذشت، بايد گفت که طبق آنچه ابن رافع السلامي اظهار کرده، ابن المعمار الأسدي البغدادي، علاوه بر آنکه "کاتب" و اديب بوده فيلسوف نيز خوانده می شده است. او محتملاً در اصل آموزشهای اهل ادب و کاتبان و مستوفيان را داشته و نيز همچون بسياری از کتّاب، دلبسته فلسفه و علوم عقلی نيز بوده و حتی فيلسوف قلمداد می شده است. جالب است بدانيم که در مقدمه ترجمه مسبار العقيده تأليف "مولانا تاج الملة والدين عبد الله بن معمار البغدادي"، او "حکیم فاضل عارف واصل" خوانده شده است. اينجا هم در القاب ابن معمار، اشاره به حکمت دانی و نيز دلبستگی عرفانی او می رود (نيز نک: پس از اين). بنابر اطلاعات گذشته، معلوم می شود که ابن معمار علاوه بر اينکه اسدي خوانده می شده، اهل بغداد بوده و دست آخر در حله درگذشته بوده است. او در اين ميان مدتی اسکندريه بوده و مدتی هم اصفهان. بنابراين او به نقاط مختلفی سفر کرده بوده است. حال بايد ديد ديگر چه اطلاعی می توان درباره ابن معمار که تاکنون دريافتيم نويسنده سه کتاب مناظرات، الکشکول و مسبار العقيدة است وجود دارد؟ اطلاعات ديگر را برای نخستين بار در اينجا از ابن الفوطي می توانيم اخذ کنيم: او در چند جا از کتابش تلخيص مجمع الآداب و از جمله در يادکرد از شاگردان ابن المعمار، اطلاعاتی درباره او ارائه می دهد. ابن فوطي وی را "الشيخ العالم العارف تاج الدين عبد الله بن اسماعيل بن المعمار" می خواند و می گويد شاگردش از او "نکت الصوفية والعلماء" را فرا گرفته بوده است (نک: ابن الفوطي، ۲/ ۴۳۹؛ نيز نک: ۳/ ۳۷۶). در جای ديگری ابن الفوطي، ابن المعمار ما را با اين عنوان می خواند: " الشيخ العارف تاج الدين ابو المحاسن عبد الله بن اسماعيل بن المعمار" . در اينجا ابن الفوطي مطلبی تاريخی را مستقيماً از ابن المعمار نقل می کند و معلوم است که با او آشنايی خوبی داشته است (نک: ۴/ ۱۷۹). بی ترديد ابن الفوطي درباره ابن المعمار مدخل و يا مدخل های مستقلی هم در کتابش ذيل لقب/ القاب او داشته که متأسفانه اين بخشها همگی مفقود است؛ و بسی تأسف. در اينجا به خوبی روشن می شود که تاج الدين مذکور در مسبار برای عبد الله بن اسماعيل بن المعمار مذکور در ذيل ابن رافع السلامي (و نويسنده الکشکول) به کار می رفته و البته او کنيه ابو المحاسن هم داشته است (طبعاً او در خارج از بغداد به بغدادي شهرت داشته و نه در موطنش بغداد). به هر حال جنبه اصلی شخصيت ابن المعمار، نه بحثهای کلامی و جدلی او درباره امامت، بل جنبه حکمی و عرفانی او بوده که مورد توجه ابن الفوطي و ابن رافع السلامي قرار گرفته بوده است. اين دو منبع راهگشا مورد توجه مقاله آقای صدرايی قرار نگرفته است. مطلب ديگری که نويسنده اين سطور بدان دست يافت، نسخه ای از تأليفات ابن المعمار است که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته و آن کتاب التضرعات اوست با مشی صوفيانه. نسخه اين کتاب را در مجموعه جارالله، به شماره ۹۹۴ پيدا کردم؛ با اين آغاز: " ۱ الف/ قال الفقير إلی الله تعالی طليح الغرام طريح ؟ مشايخ برّ الأوطار سابح بحر الأطوار عبد الله بن اسماعيل بن محاسن المعمار الصوفي مذهباً ومقتدیً الأسدي نسباً ومحتداً البغدادي منشاءً ومولداً ...". گواهی کاتب نيز از اين قرار است: "العبد الفقير إلی الله تعالی محمد بن علي بن ناصر الکازروني أصلاً البغدادي مولداً ومنشاءً الحريري صناعةً ... ووافق الفراغ من تعليقها يوم الأحد رابع شهر جمادي الأول المبارک سنة ۸۲۹ هجرية...".
اين کتاب علاوه بر اينکه اصل آن برای مطالعه در رابطه با شخصيت ابن المعمار بسيار ارزشمند است؛ کما اينکه می بينيم اطلاعات ما را در رابطه با ابن المعمار مورد تأکيد قرار می دهد و در عين حال نکاتی را بدان می افزايد: اينکه نامش عبد الله بن اسماعيل بن محاسن المعمار بوده و با نسبت و نسب الأسدي و متولد بغداد. مهمتر اينکه وی خود را صوفي می خوانده و مذهبش را تصوف می دانسته است. بنابراين تاج الدين/ جلال الدين ابن معمار از شيعيانی بوده که سعی در آميختن تصوف و تشيع داشته اند و علاوه بر نوشته های صوفيانه و شهرت به حکمت و فلسفه و تصوف و عرفان و انديشه های صوفيانه و عارفانه، عملاً هم خود را صوفي می خوانده است. شايد هم عدم تصريح در اين نوشته به تشيع، ريشه در تقيه او داشته و اينکه از ديگر سو آرای شيعی خود را همچون سيد حيدر آملي که اندکی پس از او همين راه را پيمود و سعی در پيوند تشيع و تصوف داشت، متناسب با عقايد صوفيانه می دانسته و آن دو را در واقع يک راه و طريقت می پنداشته است. به هر حال او به صوفي معروف بوده و شايد همين امر هم موجب شده که در اوساط شيعی بعدها کتاب او را نه به نام کامل مؤلفش که تقريباً برای شيعيان مجهول بوده و تنها به عنوان تأليف عالمی شيعی و صوفي قلمداد کنند و بعد اذهان به سمت نمونه اعلای اين ويژگی، يعنی سيد حيدر آملي رفته و به تدريج کتاب الکشکول به خطا به سيد حيدر منسوب شده است . احتمال ديگر هم اين است که سيد حيدر به خوبی با اين شخصيت، به دليل تعلقات خاطر مشابه آشنايی داشته و کتاب الکشکول او را در اختيار داشته (و شايد حتی به سبک و سليقه شناخته سيد حيدر آن را استنساخ نيز کرده بوده) و بعداً که کتاب الکشکول را در ميان آثار سيد حيدر ديده بودند، آن را به او منسوب کرده اند. همينجا اشاره کنم که نسخه اشعاري را آقای صدرايي برای ابن معمار در مقاله خود ياد کرده اند که آن را هم بايد به شمار نوشته های برجای مانده از ابن معمار افزون کرد (من اميد می برم در نوشته ای ديگر اين دو متن را مورد بررسی تحليلی قرار دهم). علاوه بر اينها، من اشاره ای ديده ام به کتابی با نام المنسک و با انتساب به "ابن المعمار" در فهرست نوادر ششن ( ص ۵۸۲) و متعلق به کتابخانه بلديه عثمان ارکين در ۱۲۲ برگ (تمت کتابته في صبيحة ۲۳ ربيع الآخر من سنة ۷۲۱ بالمسجد المعتصمي ببغداد المحروسة) که می تواند آن هم از ابن معمار ما باشد و نه ابن معماری ديگر، او هم از بغداد و حنبلی که پيش از اين دوره زندگی می کرده و به خوبی آشناست.
اما علاوه بر همه اينها دست آخر بايد به مهمترين نکته ها در رابطه با ابن المعمار اشاره کنم که در آخرين مطالعاتم پيرامون اين شخصيت بدانها دسترسی پيدا کردم. اين نکته می تواند سرّ گرايشات شيعی و توأمان صوفيانه وی و نيز دليل مهجوريت او را در ميان نويسندگان امامی مذهب و اوساط اماميه به خوبی روشن کند. توضيح اينکه ابن المعمار گرچه امامی مذهب بوده اما وی گرايشات نصيري داشته و ظاهراً دست کم در بخشی از عمرش رسماً در شمار آنان بوده است. البته در ميان نصيريه گروهی بوده اند که کاملاً التزام به شريعت را باور داشته و تنها در کنار اعتقادات شيعی دوازده امامی خود، به باطن گرايی و عقايد غاليانه و تأويلی با رويکردی نصيري باور داشته اند (نمونه مهم آن را در همين سلسله نوشته ها و تنها در يک نسل پيش از ابن المعمار خواهيم ديد). به هر حال اگر حقيقتاً بتوان ابن المعمار را در شمار نصيريان قرار داد می بايست او را دانشمندی نصيري با تأثير پذيری بسيار از محيط اماميه بغداد و کلاً عراق قلمداد کرد که بيشتر متکی بوده بر سنت کهن نصيريه بغداد (که گرايشات نزديکتری به مذهب اصلی خود يعنی اماميه داشته اند) و نه تغييرات و تحولات انديشگی آنان در دوران اقامت و نفوذ در حلب و لاذقيه. اين مورد از موارد بسيار جالب بررسی در تاريخ تحولات و تمايزهای ميان گرايشات مختلف نصيري است که هنوز مورد مطالعه قرار نگرفته است. آنچه مسلّم است اين است که ابن المعمار را با عنوان "جلال الدين ابو عبد الله ابن المعمار الصوفي" منابع نصيري به خوبی می شناسند و از او نقل قول می کنند و با تجليل از وی ياد می کنند (چنانکه می بينيم اينجا کنيه اش ابو عبد الله است). او نويسنده چندين کتاب است که تنها در اوساط نصيريه بدان اشارت رفته است: نخست کتابی با عنوان تقويم الأسماء في معرفة أشخاص الأرض والسماء که به الجدول النوراني نيز معروف است. کتاب الجدول النوراني در کتاب الباکورة السليمانية (ص ۹۰) مذکور افتاده و نيز لويی ماسينيون در کتابشناسی نصيريه اش و همچنين بدوي در بخش نصيريه کتاب مذاهب الاسلاميين از آن ياد می کند. از ديگر سو در کتاب معجم أعلام العلويين و تأليف محمد أحمد علي (بيروت، دار المحجة البيضاء،۲۰۰۲ م در ۵ مجلد)،منبعی رجالی مورد استناد اين نويسنده معاصر قرار گرفته، از شخصی به نام "ابو عبدالله جلال الدين بن (کذا)عبدالله بن المعمار الصوفي البغدادي" که نويسنده او را متولد ۶۹۲ و متوفی به سال ۷۵۷ ق می داند. تاريخ مرگ که با تاريخ مرگ ابن المعمار ما هماهنگ نيست می تواند اشتباه نويسنده و يا منبع او باشد. به هر حال معروف است که نصيريان عموماً اطلاعات رجالی درستی در مورد علمای خود ندارند. در اين کتاب ابن المعمار که متأسفانه نامش را نويسنده معجم ارائه نمی دهد و تنها مقدمه ای از آن را نقل می کند، اعلام و رجال علوی/ نصيری، از آغاز تا عصر شاگردان ابو الحسين محمد بن علي الجلي، از پيشوايان اصلی نصيريه ذکر شده بودند که اطلاعات آن مورد بهره برداری نويسنده معجم قرار گرفته و معلوم است که نسخه آن را در اختيار دارد. نکته جالب اينکه در اين کتاب، بالغ بر ۲۵۰ کتاب از عالمان نصيری معرفی شده است (نک: ۴/ ۲۰۱ تا ۲۰۲). نسبت اين کتاب با الجدول النوراني برای ما عجالتاً روشن نشد. با اين وصف بايد گفت که نويسنده معجم ياد شده همچنين گاه اطلاعاتی را درباره رجال قرنهای ششم و هفتم نصيری از طريق ابن المعمار صوفي نقل می کند که اين موارد ظاهرا همگی متعلق است به ملحقی که ابن معمار بر کتاب محمود بن عسکر الزجاج الحلبي، از نويسندگان و علمای نصيري مذهب نوشته بوده است. نويسنده می نويسد که زجاج در کتابش اسامی کسانی که از جنان الجنبلاني، حسين بن حمدان الخصيبي و محمد بن علي الجلي (همگی از پيشوايان نصيريه)،"علم توحيد" را کسب کرده بودند بر شمرده است. تاريخ تأليف کتاب به حسب نويسنده ما سال ۴۰۶ ق است. همو آنگاه می افزايد که بر کتاب زجاج، ملحقی بعدا افزوده شده توسط ابن المعمار الصوفي (نک: ۴/ ۱۴۵ تا ۱۴۶).
در اينجا اين نکته را هم بايد افزود که گرچه در خود کتاب الکشکول اشاره روشنی به گرايشات نصيري نويسنده ديده نمی شود و بر عکس در اين نوشته و نيز مسبار العقيدة ما با نويسنده ای با گرايشات معمولی امامی گرايانه روبرو هستيم، اما اين را هم بايد متذکر شويم که در اين کتاب، حديثی مطول با سند از مفضل بن عمر جعفي نقل شده که می دانيم سخت مورد احترام غاليان و از جمله نصيريه است و خود سند هم مشتمل بر نامهايی است ناشناخته و خاص که عموماً نمونه های آن را در کتابهای نصيريه می بينيم. سند از اين قرار است: " عن أحمد بن عبد الرحمن الناوردي « يا در برخی نسخه ها: محمّد بن أحمد بن عبد الرحمن البارودي »، يوم الجمعة في شهر رمضان، سنة عشرين و ثلاث مائة، قال: قال الحسين بن العباس، عن المفضل الكرماني، قال: حدثني محمد بن صدقة، قال: قال محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر الجعفي، قال: سألت مولاي جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) عن قول الله عز و جل: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ...".
به هر حال اگر او گرايشات نصيري همراه با آموزشهای فلسفی و حکمی و عرفانی/ صوفيانه داشته به خوبی می توانسته به جلال الدين الصوفي شهرت پيدا کند. در حقيقت شهرت صوفي او محتملاً اشاره ای است به گرايش باطنی و تأويلی او که با آموزشهای نصيري پيوند داشته و در عين حال آميخته ای بوده است با تعاليم فلسفی او که مورد اشاره ابن رافع السلامي قرار گرفته است. بدين ترتيب ابن معمار به خوبی می توانسته نماينده ای باشد برای آميختن تصوف و تشيع؛ نماينده ای در دورانی کم و بيش پيش از سيد حيدر آملي. می دانيم که نصيريان در آن دوران به آموزه های ابن عربی و نيز به تعبير فلسفی برای انديشه های خود تمايل داشته اند و آموزه های فلسفی و عرفانی را تعبير مناسبی می ديده اند برای تبيين دکترين خود؛ مطلبی که در اين سلسله مقالات انشاء الله تبيين خواهد شد.
آخرين نکته مطلبی است درباره يک ابن المعمار که مورد اشاره منابع سنی قرار گرفته و از ديگر سو از جهت ارتباط کلی او با ابن تيميه نيز البته جالب توجه است؛ مطلبی درباره يکی از همراهان و اصحاب او که متهم به زندقه شده و در سال ۷۲۶ ق از سوی سنيان در دمشق به قتل رسيده بوده است. در اشاره به اين داستان منابع سنی اظهار کرده اند که اين شخص با کسانی از زنادقه و اهل الحاد و از ميان آنان، ابن المعمار البغدادي ارتباط داشته است. عبارت ابن کثير در البداية والنهاية از اين قرار است (البدايةوالنهاية، ج‏۱۴، ص۱۲۲ تا ۱۲۳):
"ثم دخلت سنة ست و عشرين و سبعمائة ... و في يوم الثلاثاء حادي عشرين ربيع الأول بكرة ضربت عنق ناصر بن الشرف أبى الفضل بن إسماعيل بن الهيثى بسوق الخيل على كفره و استهانته و استهتاره بآيات الله، و صحبته الزنادقة كالنجم بن خلكان، و الشمس محمد الباجريقي، و ابن المعمار البغدادي، و كل فيهم انحلال و زندقة مشهور بها بين الناس. قال الشيخ علم الدين البرزالي: و ربما زاد هذا المذكور المضروب العنق عليهم بالكفر و التلاعب بدين الإسلام، و الاستهانة بالنّبوّة و القرآن. قال و حضر قتله العلماء و الأكابر و أعيان الدولة. قال: و كان هذا الرجل في أول أمره قد حفظ التنبيه، و كان يقرأ في الختم بصوت حسن، و عنده نباهة و فهم، و كان منزلا في المدارس و الترب، ثم إنه انسلخ من ذلك جميعه، و كان قتله عزاً للإسلام و ذلاً للزنادقة و أهل البدع. قلت: و قد شهدت قتله، و كان شيخنا أبو العباس ابن تيمية حاضرا يومئذ، و قد أتاه و قرعه‏ على ما كان يصدر منه قبل قتله، ثم ضربت عنقه و أنا شاهد ذلك."
عبارت شذرات الذهب، ۸/ ۱۳۳، نيز از اين قرار است: " و فيها هلك قتلاً بالسّيف ناصر بن أبي الفضل الهيتي الصّالحي ضربت عنقه لثبوت زندقته على قاضي القضاة شرف الدّين بن مسلم الحنبلي، و نقل الثبوت إلى قاضي القضاة شرف الدّين المالكي، فأنفذه و حكم بإراقة دمه، و عدم قبول توبته و إن أسلم مع العلم بالخلاف، و طلع معه عالم عظيم فصلّى ركعتين، و ضربت عنقه. و كان في ابتداء أمره من أحسن الناس صورة، حسن الصّوت، و عاشر الكبار، و انتفع بهم. و كان كثير المزح و المجون. و لما كبر اجتمع بمحلولي العقيدة، مثل ابن المعمار، و الباجر بقي، و النّجم بن خلّكان، و غيرهم. فانحلّت عقيدته، و تزندق من غير علم، فشهد عليه. فهرب إلى بلاد الرّوم، ثم قدم حلب، و اجتمع بالشيخ كمال الدّين ابن الزّملكاني، فأكرمه، و استتابه ثم ظهر منه زندقة عظيمة، فسيّره إلى دمشق فضربت عنقه، و هو من أبناء الستين، و فرح الناس بذلك".
عبارت نويري را نيز مناسب است همينجا نقل کنيم (نهاية الأرب في فنون الأدب، ج‏۳۳ ص ۲۱۳ : ذكر عدة حوادث كانت بدمشق فى سنة ست و عشرين و سبعمائة): "... و فى هذه السنة فى يوم الثلاثاء الحادى و العشرين من شهر ربيع الأول ضربت عنق ناصر بن أبى الفضل بن إسماعيل الهيتى المقرئ الصالحى بسوق الخيل بدمشق، و سبب ذلك أنه ثبت عليه الزندقة، و كان المذكور حسن الصوت بالقراءة، و صحب ابن الباجربقّى، و ابن المعمار و غيرهما، فانحلت عقيدته، و شهد عليه فى ذلك بما تقدم، فهرب إلى بلاد الروم ، ثم عاد إلى حلب فى أواخر سنة خمس و عشرين و سبعمائة، و حضر عند قاضى القضاة بها كمال الدين ابن الزّملكانىّ الشافعى، و تاب و قبل توبته، و حقن دمه، ثم عاد إلى ما كان عليه من الزندقة فحمل إلى دمشق، و ثبت عليه ما تلفظ به، فحكم بإراقة دمه فنسأل الله العافية فى ديننا و فى دنيانا".
بدين ترتيب معلوم می شود که ابن معمار نه تنها با ابن تيميه مناظرات و حتی مکاتبات داشته، بل خود او برای دانشمندان سنی شام و مصر به عنوان شخصيتی دارای عقايد کفر آميز و آميخته به زندقه شناخته بوده و شايد علاوه بر اسکندريه به نقاط مختلف شامات و مصر نيز سفر کرده بوده و مريدان و همراهانی داشته است؛ دوره ای که در نهايت منجر به قتل يکی از اصحاب او زير نظر ابن تيميه شد و آن هم به اتهام زندقه. اين همه باز تأييدی است بر گرايشات خاص جلال الدين ابن معمار که احتمالاً باز به همان گرايش نصيري او مربوط بوده؛ گرايشاتی که سنيان و اصحاب حديث مرتبط با ابن تيميه از آن تعبير به زندقه و تفکر الحادی می کرده اند. در طرز فکر اين گروه همه گرايشات فلسفی و عرفانی و حکمي و گرايشات باطنی اسماعيليان و نصيريه و امثال آنان تنها ذيل عنوان زندقه قابل تفسير و تعبير بود.

گفتنی است که ابن حجر عسقلاني در الدرر الکامنة(۶/۱۵۲) درباره ابن الهيتي ياد شده که او هم بايد در شمار نصيريان و يا متأثران از آنان بوده باشد چنين نوشته است: " نَاصِر بن أبي الْفضل بن إِسْمَاعِيل الْمُقْرِئ الصَّالِحِي ابْن الهيتي ولد سنة سِتّ وَسِتِّينَ وَنَشَأ جميلاً جدا وَكَانَ صَوته مطرباً فَكَانَ يقْرَأ فِي الْخَتْم والترب وَحفظ التَّنْبِيه ثمَّ صحب الباجربقي عَليّ فَصَارَ يَقع مِنْهُ كَلِمَات معضلة وسلك سَبِيل التزهد وَدخل إِلَى بَغْدَاد مَعَ ركب الْعرَاق فَيُقَال أَنهم نقموا عَلَيْهِ شَيْئا وهموا بِهِ فَتوجه إِلَى ماردين ثمَّ فرّ مِنْهَا إِلَى حلب فَجرى على عَادَته فِي الشطح فَأنْكر عَلَيْهِ كَمَال الدّين ابْن الزملكاني وَهُوَ يَوْمئِذٍ قَاضِي حلب فَقبض عَلَيْهِ وأرسله مُقَيّدا إِلَى دمشق فَقَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَة بالزندقة عِنْد القَاضِي شرف الْمَالِكِي فأعذر إِلَيْهِ فَمَا أبدى عذرا بل تشهد وَصلى رَكْعَتَيْنِ وَجهد بِتِلَاوَة الْقُرْآن ثمَّ ضربت عُنُقه وَذَلِكَ فِي ربيع الأول سنة ۷۲۶ وَيُقَال أنْشد حِين قدم ليقْتل:
(إِن كَانَ سفك دمي أقْصَى مرامهم ... فَمَا غلت نظرة مِنْهُم بسفك دمي)
قَالَ ابْن حبيب قلت فِيهِ لما قتل:
(يَا أَيهَا الهيتي هيت إِلَى الردى ... كم تجتري بِلِسَان حب هَالك)
(أرْسلت من حلب لجلق موثقًا ... ونقلت بعد الشَّافِعِي لمَالِك)".

بنابراين بعيد هم نيست که او در بغداد با ابن المعمار ملاقات کرده بوده و از وی تعاليمی باطنی و صوفيانه را فرا گرفته بوده است.
کلام آخر اينکه در الکشکول، نويسنده از دانشمندی نقل می کند که گويا استاد نويسنده بوده است؛ به نام حسن بن حمزة الهاشمي. شايد اين شخص اخير ربطی داشته با جريان نصيريه که در دنباله اين سلسله مقالات بدان خواهيم پرداخت (نک: الکشکول، چاپ نجف، ص۱۹۱ و نيز: اعلام الشیعه، سده هشتم، ص۳۹ به نقل از ریاض العلماء).
يكشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۲۴