روايتی است در کتاب بحار الأنوار علامه مجلسي که وی آن را از کتاب زوائد الفوائد فرزند ابن طاووس نقل می کند؛ در فضل روز نهم ربيع الأول با اين سند (بحار الأنوار،ج 95 / ص 351 – 352): "قال السيد ابن طاوس - ره - في كتاب زوايد الفوائد : روى ابن أبي العلاء الهمداني الواسطي ويحيي بن محمد بن حويج البغدادي قالا : تنازعنا في ابن الخطاب واشتبه علينا أمره ، فقصدنا جميعا أحمد بن إسحاق القمي صاحب أبي الحسن العسكري عليه السلام بمدينة قم ، فقرعنا عليه الباب فخرجت علينا صبية عراقية فسئلناها عنه ، فقالت : هو مشغول بعيده ، فإنه يوم عيد ، فقلت : سبحان الله إنما الأعياد أربعة للشيعة : الفطر ، والأضحى ، والغدير ، والجمعة ، قالت : فان أحمد ابن إسحاق يروي عن سيده أبي الحسن علي بن محمد العسكري عليه السلام أن هذا اليوم يوم عيد ، وهو أفضل الأعياد عند أهل البيت عليهم السلام وعند مواليهم ، قلنا فاستأذني عليه وعرفيه مكاننا قالا : فدخلت عليه فعرفته فخرج علينا وهو مستور بمئزر يفوح مسكا ، وهو يمسح وجهه ، فأنكرنا ذلك عليه . فقال : لا عليكما فاني اغتسلت للعيد قلنا أولا : هذا يوم عيد ؟ قال : نعم وكان يوم التاسع من شهر ربيع الأول ، قالا فأدخلنا داره وأجلسنا . ثم قال : إني قصدت مولاي أبي الحسن عليه السلام كما قصدتماني بسر من رأى فاستأذنت عليه فأذن لي ، فدخلت عليه السلام في مثل هذا اليوم ، وهو يوم التاسع من شهر ربيع الأول فرأيت سيدنا عليه وعلى آبائه السلام قد أوعز إلى كل واحد من خدمه أن يلبس ما يمكنهم من الثياب الجدد ، وكان بين يديه مجمرة يحرق العود فيها بنفسه فقلت له : بآبائنا وأمهاتنا يا ابن رسول الله هل تجدد لأهل البيت في هذا اليوم فرح ؟ فقال عليه السلام : وأي يوم أعظم حرمة عند أهل البيت من هذا اليوم التاسع من شهر ربيع الأول ..."
اين روايت قبل از علامه مجلسي در ميان علمای شيعه به وسيله حسن بن سليمان الحلي در کتاب موسوم به المحتضر نقل شده با اين سند (المحتضر، ص 88 به بعد): " ومما جاء في عمر بن الخطاب ... ما روي في فضل يوم التاسع من ربيع الأول ما نقله الشيخ الفاضل علي بن مظاهر الواسطي عن محمد بن العلا الهمداني الواسطي ويحيى بن جريح البغدادي قال تنازعنا في أمر ابن الخطاب فاشتبه علينا أمره فقصدنا جميعا أحمد بن إسحاق القمي صاحب العسكر ( عليه السلام ) بمدينة قم وقرعنا عليه الباب فخرجت إلينا من داره صبية عراقية ..." (نيز نک: بحار الأنوار ج 31 / ص 119 – 121).
همانطور که می بينيم حسن بن سليمان اين روايت را از طريق شخصی به نام علي بن مظاهر الواسطي نقل کرده است. روايت فرزند ابن طاووس و حسن بن سليمان الحلي اين اواخر به کتاب جامع احاديث الشيعه مرحوم آقای بروجردی هم راه يافته است (نک: جامع أحاديث الشيعة ج 3 / ص 28 – 29). پيش از اين دو منبع (يعنی فرزند ابن طاووس در زوائد الفوائد و بعد از او حسن بن سليمان الحلي)، چنين ادعا شده که شخصی به نام محمد بن جرير الطبري (شايد کسی که او را به غلط نويسنده کتاب مجهول الهويه دلائل الإمامة می شناسند) اين روايت را (شايد در بخش آغازين کتاب دلائل الإمامة که امروزه در دست نيست) نقل کرده بوده است. اين نقل در الأنوار النعمانيه سيد نعمة الله جزائري ديده می شود. سند از اين قرار بوده است (الأنوار النعمانية، 1/ 84 به بعد):
"رويناه من کتاب الشيخ الإمام العالي (کذا) أبي جعفر محمد بن جرير الطبري قال: المقتل (کذا) الثاني يوم التاسع من شهر ربيع الأول أخبرنا الأمين السيد أبو المبارک أحمد بن محمد بن أردشير قال أخبرنا السيد أبو البرکات بن محمد الجرجاني قال أخبرنا هبة الله القمي واسمه يحيی قال حدّثنا أحمد بن اسحاق بن محمد البغدادي قال حدثنا الفقيه الحسن بن الحسن السامري أنه قال کنت أنا ويحيی بن أحمد بن جريح البغدادي فقصدنا أحمد بن اسحاق القمي ..."
اين سند کما اينکه می بينيم کاملتر از سند در دو منبع گذشته و البته در حلقه آخر با تفاوت و تناقض با آن دو، روايت شده است. معلوم نيست که سيد نعمة الله جزائري چگونه به اين روايت دسترسی پيدا کرده بوده است.
در اين ميان منبعی ديگر هم اين روايت را نقل کرده که آن هم وضع روشنی ندارد و مستند آن معلوم نيست: اين روايت در کتاب مجهول الهويه مصباح الأنوار که به شخصی مجهول به نام شيخ هاشم بن محمد نسبت داده شده و هويت کتاب اصلا معلوم نيست و حتی تاريخ تأليف آن کما اينکه در مقاله مستقلی بدان پرداخته ايم روشن نيست، نقل شده است. اين کتاب بنا بر ادعا در سده هفتم تأليف شده و هنوز به چاپ نرسيده است. من از نسخه کهنه اين اثر در کتابخانه خرسان نجف بهره می گيرم که عکسی از آن را در اختيار دارم. سند روايت در کتاب مصباح الأنوار با سندهای قبلی تفاوتهايی دارد و البته همانند سند طبري کاملتر از سندهای دو کتاب نخست است؛ با اين وصف آغاز سند آشکارا افتادگی دارد و واسطه ها ميان نويسنده مفروض کتاب مصباح الأنوار با آغاز سند نقل شده، به حساب نيامده اند.
" أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد القمّي بالکوفة قال حدّثنا أبو بکر محمد بن جعدويه القزويني وکان شيخاً زاهداً صالحاً سنة إحدی وأربعين وثلاثمائة صاعداً إلی الحجّ قال حدّثني محمد بن علي القزويني قال حدثني الحسن بن الحسن الخالدي بمشهد أبي الحسن علي الرضا عليه السلام قال حدّثني محمد بن العلاء الهمداني الواسطي ويحيی بن محمد بن خديج البغدادي قالا: تنازعنا في أمر أبي الخطّاب محمد بن زينب (کذا) الکوفي فاشتبه علينا أمره فقصدنا جميعاً أبا علي أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعري القمّي صاحب أبي الحسن العسکري عليه السلام بمدينته بقم فاستأذنا عليه فخرجت إلينا جارية من داره عراقية
"...

جالب است اضافه کنم که روايت اين "محمد بن علي القزويني" در کتاب ديگری با طريقی متفاوت نقل شده و البته با اين ادعا که آنرا عماد الدين طبري، فقيه و محدث و نويسنده معروف بشارة المصطفی نقل کرده بوده است؛ با اين توضيح که افندی (به نقل از قاضي نور الله مرعشی) اين سند را در کتابی که موسوم به الفوائد الطريفة اوست نقل می کند: " فائدة سلسلة سند فضائل يوم عيد بابا شجاع الدين. قد وقع في رسالة قتل عمر للسيد قاضي نور الله التستري في صدر حديث فضائل يوم عيد بابا شجاع الدين هکذا: روی أبو الفتح محمد بن محمد بن جعفر الحسيني الحائري، قال حدثنا الشيخ الإمام الأجل العالم عماد الدين أبو جعفر محمد بن أبي القاسم الطبري، قال أخبرني الشيخ المصري أبو اليقظان عمار بن ياسر الطبري، قال أخبرنا الشيخ الإمام أبو المطهر نصر الجرجاني، قال أخبرنا الشيخ الزاهد محمد بن حمزة العلوي الآملي، قال حدثني محمد بن علي القزويني عن محمد بن علاء الهمداني الواسطي ويحيی بن محمد بن جريح البغدادی الخ".
معلوم نيست تا چه اندازه سند ادعايی متصل شده به عماد الدين طبري صحت داشته باشد. احتمالاً اين سند هم بر اساس سندهای مشابه اين روايت بازسازی و پيشنهاد شده و چنانکه به وضوح می بينيم تعدادی نامهای مجهول در کنار نامهای شناخته شده از ميان عالمان شيعی در آن پرداخته شده است (متأسفانه همينک به کتاب افندي در موضوع قتل خليفه عمر دسترسی ندارم تا سندهای منقول در آن را هم بررسی کنم؛ برای آن کتاب، مقاله آقای رسول جعفريان درباره کتاب تحفه فيروزيه افندی ديده شود).
در يک کتاب ديگر که آن هم هويت دقيق نويسنده اش و زمان حياتش شناخته نيست (به هر حال بعد از سده هفتم) يعنی کتاب العقد النضيد اين روايت با اين سند نقل شده است: عن الحسن بن الحسين السامري قال: کنت أنا ويحيی بن أحمد بن جريح البغدادي فتنازعنا في ابن الخطاب ... (نک: العقد النضيد والدر الفريد، تأليف شخصی به نام محمد بن الحسن القمي، ص 60 به بعد).
اين را هم تذکر دهم که بنا بر نقل يک منبع ديگر، در روايت علي بن مظاهر سند کاملا متفاوت با آن چيزی بوده که در کتاب المحتضر به نقل از او می بينيم: "... عن محمد بن علي (کذا) الهمداني عن الحسن بن الحسين السامري عن أحمد بن اسحاق القمي" (نک: اثباة الهداة حر عاملي، 3/211). درباره علي بن مظاهر الواسطي همينجا اين نکته را بيافزايم که هويت او معلوم نيست و برخلاف برخی اظهار نظرها هيچ دليلی نداريم که نشان دهد اين شخص همان علي بن مظاهر الحلي از شاگردان فخر المحققين بوده و بل تمام نشانه ها برخلاف اين ادعاست. گفته شده که علي بن مظاهر الواسطي گويا کتابی درباره مقتل خليفه عمر بن الخطاب داشته که در آن اين روايت را نقل کرده بوده است (نک: رياض العلماء، 4/264؛ نيز: طبقات آقا بزرگ، سده هشتم، ص 151؛ الذريعة طهراني، ج 22 - ص 34 ؛ نيز نک: ج 15 / ص 289؛ نيز نک: الصراط المستقيم بياضي، 3/ 29؛برای اجازه ای از فخر المحققين به زين الدين علي بن حسن بن احمد بن مظاهر الحلي، نک: تراجم الرجال - السيد أحمد الحسيني - ج 1 / ص 360 – 361؛ برای شرح حال او، نک: رياض العلماء، 3 / 393 تا 394؛ نيز نک: نقل روايت يوم التاسع از علي بن مظاهر الواسطي به عنوان "شاگرد فخر المحققين" در معالم الزلفی سيد هاشم بحراني، ص 325).
در تمامی اين روايات، اشخاص مجهول الهويه ای اين روايت ساختگی را نقل کرده اند. سندها آشفتگی دارد و دائماً تغيير کرده و نامها با تحريفات متعدد نقل می شوند و منبع اصلی روايات معلوم نيست. قرائن مختلفی نشان می دهد که اين حديث در آغاز در منابع نصيريه نقل شده بوده و از آنجا به تدريج وارد منابع امامی شده است. شايد چندين منبع نصيري واسطه در اين انتقال به منابع امامی بوده و از آن جمله بوده است علي بن مظاهر الواسطي که هويت او را نمی دانيم. روايات منقول از طبري و مصباح الأنوار بی ترديد مرتبطند با منابع نصيري و حسن بن سليمان الحلي هم می دانيم که به روايات خصيبي و نصيريه دلبستگی داشته است (نک: مقاله ما درباره کتابهای او). نکته جالب آن است که پيش از همه اين نوع منابع، اين روايت را ما در کتاب نصيري موسوم به مجموع الأعياد می بينيم از ميمون بن قاسم الطبراني در آغاز سده پنجم قمری و از مهمترين پيشوايان تفکر نصيريان و به مناسبت بحث از "مقتل دلام". سند او بدين صورت است (مجموع الأعياد، ص 147 به بعد):
"حدثنا محمد بن محمد بن العبّاس الخراساني قال أخبرنا أبو علي احمد بن اسماعيل السليماني قال حدثنا الحسين بن أحمد بن شيبان القزويني قال حدّثني أبو أحمد بن علي الکهمجشي قال حدثنا محمد بن العلاء الهمداني الواسطي ويحيی بن محمد بن جدع البغدادي قالا تنازعنا في باب أبي الخطاب..."
اين روايت از نقطه نظر ديگری هم حائز اهميت است و آن اينکه در آغاز آن، دو راوی ادعا کرده اند که در امر ابو الخطاب اسدي، از غلات معروف سده دوم قمری کوفه (برای او، نک: مقاله من در دائرة المعارف بزرگ اسلامی) دچار بحث و اختلاف نظر شده بودند. اين مطلب ريشه نصيري اين روايت و دلمشغولی های آنان را در آن نشان می دهد. برای ايشان (و يا به عبارت بهتر "اسلاف" آنان) در نيمه سده سوم مسئله قداست و يا تکذيب دعاوی ابو الخطاب مسئله ای مهم بوده است (در منابع امامی عمدتا ابو الخطاب به ابن الخطاب تصحيف شده و شايد تصور شده مقصود خليفه دوم است). تصحيف در نامهای راويان هم که همگی برای منابع اماميه ناشناخته بوده موجب شده برخی به اشتباه درباره هويت آنان داوری کنند (نمونه، نک: مستدركات علم رجال الحديث از الشيخ علي النمازي الشاهرودي، ج 7 - ص 210 که گمان برده محمد بن العلاء الهمداني الواسطي، راوی شناخته شده ای است به نام أبو كريب محمد بن العلاء بن کريب الهمداني الکوفي، د. 248 ق، شيخ روايت محمد بن اسماعيل البخاري و بسياری ديگر از محدثان سنی مذهب که طبعاً برداشتی است اشتباه). در کتابهای کهن نصيريان معمولا از راويانی احاديثی نقل می شود که يا نام آنان با تحريفات بسيار در نسخه های اين کتابها نقل شده و يا اساساً راويانی هستند مجهول که به هيچ روی شاهدی تاريخی بر وجود آنان در اختيار نيست. در روايت مورد گفتگو هم وضع بر همين منوال است. به هر حال روايتی ساختگی در منابع نصيري بعد از مدتی وارد منابع اماميه شده و آن را شاهدی بر تاريخ قتل خليفه دوم فرض کرده اند.

پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۱۲