درباره مذهب اعتقادی فردوسي، شاعر بزرگ حماسه سرای ايرانی تاکنون تحقيقات متعددی سامان گرفته است. برخی او را زيدی مذهب و برخی اسماعيلی و برخی نيز از شيعيان امامی و حتی ديده شده است که برخی وی را سنی دانسته اند. قول اخير البته هيچ اعتباری ندارد و نمی توان بر آن شاهدی از شاهنامه و يا روايات اندک تاريخی درباره فردوسی ارائه کرد. زنده ياد استاد عباس زرياب خويی در مقاله ای که در سالهای پايانی عمر ايشان منتشر شد و بنابر بحثی که درباره مقدمه شاهنامه و ابيات الحاقی و اصيل آن پرداختند، تلاش کردند فردوسی را به عنوان يک اسماعيلی مذهب معرفی کنند. بنابر گزارش چهار مقاله نظامی عروضي، در دوران فردوسی، در دربار محمود غزنوي، فردوسی را کسی می دانسته اند که رافضی است و بر مذهب معتزليان. اين می تواند بدين معنا باشد که فردوسي بر مذهب زيدی و يا امامی بوده است (و حتی با تسامح می تواند منطبق بر اسماعيلی بودن او هم باشد، بسته به اينکه چه تفسيری از اين دو اصطلاح از سوی آنان مد نظر بوده است). در اينجا من قصد ندارم درباره مذهب فردوسی تحقيق تازه ای را ارائه دهم؛ تنها قصد من نقد مطالبی است که استاد محترم و دانشمند برجسته آقای دکتر احمد مهدوی دامغانی در اين باره در مقاله ای ابراز داشته اند ودر آن با ذکر شواهدی سعی در اثبات اين امر داشته اند که فردوسی امامی مذهب بوده است. طبعا بهترين راه برای تشخيص هويت مذهبی فردوسی، مطالعه دقيق مقدمه شاهنامه و نيز بررسی روايات صحيح تاريخی درباره فردوسی، تاريخچه سرودن شاهنامه و مناسباتش با محمود غزنوي است. در اين ميان بايد به دقت روايات افسانه آميز را از روايات تاريخی جدا کرد و ابيات الحاقی را از ابيات اصيل شاهنامه بازشناخت. يکی از مسائل قابل اعتنا البته بررسی تصويری است که در زمان فردوسی و يا تا چند نسل بعدتر، از او و شاهنامه وی از نقطه نظر مذهبی وجود داشته است و از اين نقطه نظر داوری درباريان محمود غزنوی درباره او و شاهنامه اش و نيز داوری های نويسنده چهار مقاله و يا نويسندگان شيعی مانند عبدالجليل قزويني و يا سراينده علي نامه از داستانهای شاهنامه و شاهنامه سرايی البته بايد مورد توجه قرار گيرد (برای اين مورد اخير، نک: مقاله ممتاز دانشمند برجسته عصر ما آقای دکتر شفيعی کدکنی درباره منظومه علي نامه). در زمان فردوسی البته هم تشيع زيدی و هم تشيع امامی و هم مذهب اسماعيلی در خراسان و شهرهای مهم آن چون نيشابور حضور و ظهور داشته اند. اما بی ترديد آنچه مسلم است برای تعلق مذهبی فردوسی به هر يک از اين سه مذهب شيعی نياز به قرائن قوی داريم. از ميان اين سه مذهب، تشيع امامی البته در عصر فردوسی در خراسان حضور کم رنگتری داشته است و ارتباط عقايد اماميه خراسان با اماميه قم و بغداد در دوران فردوسی تاکنون به درستی مورد مطالعه قرار نگرفته است. درست است که يکی از احتمالات قوی درباره کسی که از سوی مخالفان سنی (به معنای عام کلمه سنی که شامل حنفيان و کراميان و ديگر مذاهب سنی می شود) در آن دوران به "رفض" و "اعتزال" متهم می شود، می تواند مذهب امامی باشد، اما بايد به اين نکته هم توجه داشت که معلوم نيست که اتهام زنندگان و بدخواهان فردوسی چه تصوير و معنايی از "رفض" در سر داشته اند و نيز از "اعتزال". سنيان گاه در آثارشان حتی سنيان متمايل به اهل بيت و کسانی که نوعی تشيع را در محبت اهل بيت معتقد بوده اند، صرفا برای اتهام زنی رافضی خوانده اند. نگاهی به کتاب لسان الميزان ابن حجر عسقلانی مؤيد چنين نظری است. گاه راويانی متهم به رفض شده اند که در جای خود رواياتی هم در مناقب مشايخ سنيان روايت می کرده اند. زيديان نيز در پاره ای از منابع حديثی و رجالی سنی گاه متهم به رفض شده اند؛ هم به دليل اينکه تعريف روشنی از "رفض" در آن دوران وجود نداشته و هم به اين دليل که اين مفهوم نيز همانند مفاهيم ديگر دستخوش تحول بوده و هم به اين دليل که اصولا نقطه نظر اتهام زنندگان همواره يکسان نبوده و تازه انگيزه ها هم متفاوت بوده است؛ افزون بر اينکه زيديان هم خود دچار تحولات عقيدی در زمينه بحث امامت (همانند ساير بحثها) بوده اند. "رفض" نيز مانند اتهام به "غلو" طيف های مختلفی را شامل می شده و مفهوم شناوری بوده است؛ کما اينکه در مورد اصل اتهام به اعتزال هم بايد بدين نکته تفطن داشت که اعتزال چيزی بوده و آنچه اتهام زنندگان از آن مقصود داشته اند، چيزی ديگر. نويسندگان سنی بسياری از مواقع ميان اعتزال و جهمی گری و حتی عقايد فلسفی داشتن خلط می کرده اند و البته گاه اين خلط و خبطها انگيزه های اتهام زنی سياسی و اجتماعی و برای حذف طرف مقابل هم داشته است. استاد مهدوي در مقاله خود صرفا به دسته محدودی از آنچه درباره "رفض" در منابع فرقه شناسی اشاره شده است پرداخته و به کلی نسبت به گستره معنايی آن در منابع تاريخی و رجالی و کلامی غفلت ورزيده اند؛ علاوه بر اينکه روايت ايشان از معنای "رفض" در منابع فرقه شناسی هم ناقص و با بی دقتی توأم است و از آن جمله آنچه درباره رافضی خواندن زيد و زيديان دوران زيد بن علي و قيام او از يکی دو منبع نقل کرده اند که اندکی تأملی در آن نشان می دهد که استاد محترم در اين مورد تحقيق لازم را برای چنين بحث مهمی به دست نداده اند. از ديگر سو، برای اينکه استدلال کنند که رافضه صرفا شامل اماميه می شود و زيديان در منابع سنی داخل در شمار رافضه نيستند، عقايدی را به زيديه به صورت مطلق نسبت داده اند که اندک تأملی در آن بحث نشان می دهد که استاد توجه نداشته اند که زيديان هم يک گروه مشخص تاريخی با دسته ای از عقايد يکسان در طول تاريخ و در دورانهای مختلف نبوده اند و صرفا مراجعه به چند کتاب فرقه شناسی نمی تواند برای درک عقايد زيديه درباره امامت کارساز باشد. زيديان آثار مستقل خود را درباره امامت داشته اند و تمام موضوعات وابسته به نص و وصايت و رفض خلفای متقدم در اين کتابها به بحث گذارده شده و در دورانهای مختلف زيديان گرايشات مختلفی در اين موضوعات داشته اند. تازه ميان زيديان نقاط مختلف در اين باره اختلاف نظر وجود داشته و مکتبهای مختلفی از زيديان در ايران و عراق (و البته يمن) وجود داشته و نمی توان به طور کلی درباره آنان و صرفا با استناد به چند گزارش کتابهای فرقه شناسی و آن هم ناقص و بريده از هم حکم جزمی کرد و شاهد آورد که زيديان اهل "رفض" نبوده اند. جالب اينکه استاد مهدوي باز بر اساس همين تصوير نادرست و ناقص از زيديان، آنان را غير معتقد به مفهوم واقعی "وصايت" و "وصي" دانسته و گفته اند که که آنچه از مفهوم "وصي" در شاهنامه آمده است صرفا با آن مفهومی از "وصي" سازگار است که اماميه بدان معتقد بوده اند. طبعا اين امر بدين دليل است که استاد تصويری تک بعدی از مفهوم "وصي" و نيز تحولات عقايد زيديان و اماميه و دسته بندی های مختلف ميان طيفهای گوناگون زيديان و اماميه دارند. در ميان زيديه، بر خلاف تصور استاد مهدوی، عموما چنين بوده است که "وصي" در مورد حضرت امير به معنايی به کار می رفته است که نزد شيعيان امامی هم در آن معنا عموما به کار می رفته و در ابيات فردوسی در اين خصوص چيزی نيست که مانع از اين شود که او را از اين نقطه نظر امامی و نه زيدی فرض کنيم. وانگهی اساسا کاربرد "وصي" در مورد حضرت امير بسيار ريشه دار تر و کهنه تر از پيدايش فرقه های مذهبی در تحولات تاريخی آنهاست و به ويژه بايد به نقش شاعران شيعی، در معنای عام اين کلمه از ميان زيديان و شيعيان کيسانی متقدم در اين باره تأکيد کرد؛ کما اينکه در اسنادی که از شيعيان سده های دوم و سوم در ميان طيفهای مختلف شيعی عراق و خراسان در اختيار داريم به روشنی پيداست که آنچه فردوسي از اين مفهوم مراد می کرده، در ادبيات کهن شيعی ريشه دارد. البته همانطور که گفتم تعبير "وصي" در مورد حضرت امير و يا به طور کلی مباحث امامت نزد شيعيان از تحول معنايی برخوردار بوده و گاه زمينه ساز بحثهای ديگری هم می شده که نمونه های آن را در ميان غلات شيعی نيز می بينيم (آنچنانکه فی المثل در کتابهايی مانند اثبات الوصية منسوب به مسعودي می بينيم و چنانکه در جای ديگری در همين وب نوشت ثابت کرده ايم، تحريری است از کتاب الأوصيای ابو جعفر الشلمغاني که علائق غاليانه روشنی داشته است؛ دست کم در دورانی از زندگانيش). نکته جالب اينکه استاد مهدوي، تعدادی از شاعران عرب را نام برده و از اشعارشان درباره به کار گيری اصطلاح "وصي" بهره گرفته اند که بی ترديد آن شاعران امامی مذهب نبوده و اصلا متعلق به دوران آغازين تشيع اند و يا وابستگی آنان به تشيع زيدی و يا کيسانی در کتابهای تاريخی مورد تأکيد است و در اين باره جای شک و شبهه نيست.
از ديگر سو، استاد مهدوي به اين نکته اشاره کرده اند که هيچگاه زيديه و معتزله زيدی مذهب خود را در شمار روافض قرار نمی داده اند و تنها اماميه را مصداق رافضه می دانسته اند. اين امر البته در جای خود درست است، اما ايشان به اين نکته توجه نداشته اند که زيديان طبيعی بوده است که خود را رافضی نخوانند، چرا که در اصل، اين نام و شهرت جنبه توهينی و اتهامی داشته و زيديان و به ويژه زيديانی که ايشان از کلام آنان شاهدی بر اين موضوع آورده اند سعی داشته اند خود را از صف "روافض" خارج کنند؛ بگذريم از اينکه در اين قسمت از مقاله، استاد مهدوی دچار سهوی شده و قاضي عبدالجبار را يک زيدی معتزلی خوانده اند، ظاهرا به اين دليل که در شرح اصول الخمسة مباحث امامت بر طبق مبانی زيديه تحرير يافته است (ص 593، از حاصل اوقات)، در حالی که شرح اصول الخمسة از عبدالجبار نيست، بلکه "تعليق" و شرح گونه ای است بر متن آن از يک شاگرد زيدی قاضي معروف به مانکديم که در بحث امامت، صرفا مطالب خود را مطرح کرده و اصلا آن بخش ربطی به قاضي عبدالجبار ندارد (برای اين مسئله، نک: مقاله دانيل ژيماره درباره شرح اصول الخمسة و نيز مقالات نويسنده اين سطور در سايت بررسيهای تاريخی).
به هر حال تصويری که استاد مهدوي از اماميه و زيديه و معتزله در اين مقاله عرضه کرده اند ، تصويری است ناقص و غير تاريخی؛ درست به همين دليل هم نتوانسته اند در بحث از "وصي" و نيز بحث از عدم امکان رؤيت باری تعالی (به مناسبت بيت معروف فردوسی؛ به بينندگان آفريننده را ...) و نسبت ميان "رفض" و اعتزال" و نيز بحث از ابياتی از شاهنامه که در آنها از خلفاء ستايشی به عمل آمده (با توجه به بحثهايی که درباره الحاقی بودن اين دسته اخير از ابيات هست)، به درستی تحولات تاريخی را در نظر بگيرند و فی المثل از "شيعيان دوازده امامی" در سده دوم نام برده اند که روشن است نمی توان اين تعبير را در سده دوم به کار گرفت (نک: ص 593) و يا اينکه بر اصطلاح "وصي"، معانی و استلزاماتی تحميل کرده اند که صرفا ناظر به عقايد دورانهای بعد و يا تفسيرهايی است که در سده های بعدی از آن شايد در برخی گرايشها وجود داشته است؛ مثل اينکه اصل اين کاربرد را در سده های اوليه رواج آن به مفهوم تسلسل امامت و اوصياء در سلسله اوصيای انبياء و امامان تسری داده اند (و در 12 وصي) و به صورت تلويحی اظهار فرموده اند که اعتقاد به وصايت و "وصي" شامل و حاوی اعتقاد به عصمت، نص جلي بر دوازده امام، افضليت حضرت امير و نفی امامت مفضول است (ص 564) و بعد تصريح فرموده اند که "شيعيان زيدی مذهب به دو مسئله عصمت و نص اعتقاد ندارند" (ص 564) و با ارتباط دادن بحث های مختلف امامت با واژه "وصايت"، ابراز فرموده اند که "زيديه مطلقا در امامت به وصايت و عصمت و افضليت قائل نيستند و امامت را حسب الوصية در فرزندان حضرت سيد الشهداء حسين بن علي - صلوات الله عليه- تا امام دوازدهم منحصر نمی شمرند" ( ص 575) و بنابراين از ديدگاه ايشان نبايد به کار گيری "وصي" در کلام فردوسی را برخاسته از عقيده زيدی او دانست؛ اين در حالی است که بحث ما در ابيات فردوسي درباره به کار گيری اصل اصطلاح "وصي" است و آن معنايی است که فردوسی از آن در پيش زمينه ابيات خود اراده کرده است؛ وانگهی چرا بايد معنا و مقصود از "وصي" را شامل تمامی معانی و عقايد ياد شده فرض کرد، در حالی که اين اصطلاح خود تحول معنايی ويژه خود را داشته و بايد در هر جا ديد که مقصود و مراد چه بوده و در چه ظرف زمانی بيان شده است؛ افزون بر اينکه از کجا ايشان چنين استنباطی را داشته اند که لفظ وصي شامل همه اين معانی و مباحث تئوريک است؟ مسئله عصمت و افضليت چه ارتباطی با اصل مسئله وصايت دارد و از آن عجيبتر مسئله "نص جلي" است که اظهار فرموده اند عدم اعتقاد به آن با اعتقاد به وصايت به مفهومی که فردوسی از واژه وصي اختيار کرده ناسازگار است، اين در حالی است که بحث نص جلي و يا خفي بحثی است فرع بر اصل پذيرش وصايت که دليل بروز آن بحث هم در ميان زيديه و اماميه مسائل ديگری بوده که هيچ ربطی به اصل مسئله پذيرش "وصايت" نداشته است و آگاهان به خوبی از زمينه های آن بحث در کتاب الشافي سيد مرتضی و متکلمان زيدی و امامی ديگر آگاهی دارند. از ديگر سو به چه دليلی استاد مهدوي زيديان را بی اعتقاد به "وصايت و عصمت و افضليت" دانسته اند (ص 575). واضح است که زيديان نه تنها به وصايت درباره حضرت امير (ع) معتقد بوده و از نخستين مروجان اين انديشه در تاريخ تشيع عراق بوده اند، بلکه همواره بر افضليت آن حضرت تأکيد داشته و کتابها درباره وصايت و نص و افضليت نوشته اند که متأسفانه استاد از همه اين کتابها غفلت ورزيده اند و تنها ظاهرا چند گزارش ناقص و غير دقيق منابع فرقه شناسی و يا مشهورات بی اصل منبع ايشان بوده است؛ خاصه اينکه تحولات اعتقادی در ميان زيديه را در نظر نگرفته اند. درباره عصمت حضرت امير هم همين سخن را بايد تکرار کرد. زيديه همواره بر عصمت حضرت امير تأکيد داشته و بر آن استدلال می کرده اند؛ گو اينکه در تفسير آن گاه اختلاف نظری داشته اند که تازه اين امر مربوط به دورانهای بعدی است. جالب اينکه حتی ابو العباس حسني، دانشمند و متکلم زيدی سده چهارم قمری عراق و ری معتقد بوده که عصمت درباره ساير امامان (يعنی امامان زيدی) هم لازم است، البته با تفسيری خاص که از عصمت در مورد ساير امامان ارائه می داده است. وانگهی زيديه نه تنها به عصمت حضرت امير معتقدند، بلکه عصمت را به "اهل بيت" به عنوان کل هم سريان می دهند و مبنای آنان در مورد حجيت اجماع اهل بيت هم همين است و کتابها در اين باره نوشته اند. باری تفاوت زيديه با اماميه در اين است که زيديه بحث نص جلی/ و يا خفي و يا عصمت را به حضرت امير و بسياری از آنان به حسنين (ع) محدود می کنند و به امامان از نسل فاطمي که با ابراز دعوت و بيعت به امامت می رسند، سريان نمی دهند؛ گو اينکه حتی در اين موارد هم گاه بحث از افضليت مطرح بوده و بحثهای بسياری در کتابهای امامت آنان موجود است درباره اينکه اگر دو امام ادعای امامت کنند و يکی افضل باشد بايد چه کرد و يا اينکه امامت مفضول چه حکمی دارد؟. زيديه، عقايدی هم درباره موضع درست در برابر خلفای متقدم بر حضرت امير در همين ارتباط دارند، که البته ربط مستقيمی با اصل تئوری آنان درباره نص و افضليت و عصمت حضرت امير ندارد. به هر حال به نظر می رسد استاد مهدوي برای اثبات تشيع امامی فردوسي که البته در جای خود می تواند محل دفاع قرار گيرد، مرتکب اندکی جفا بر زيديان و مهمتر از آن اصالت و قدمت و عموميت مفهوم "وصي" در ميان عامه شيعيان دوران نخستين شده اند و نتيجه بحث ايشان اين شده که تعبير "وصي" صرفا مورد پذيرش تشيع امامی بوده که اين البته نادرست است و بی ترديد گستره اعتقادی بدان بسيار وسيعتر از تشيع امامی و کهنسالتر از آن است.
نکته آخر اينکه آنچه درباره مذهب فردوسي، از نقطه نظر بحث از "وصي" قابل استناد است، به فرض اينکه زيدی بودن او را چنانکه استاد مهدوي ادعا کرده اند، منتفی سازد، همچنان اين نکته را از دايره امکان خارج نمی کند که فردوسي اسماعيلی مذهب بوده است، چرا که تشيع امامی و اسماعيلی در اصل موضوع امامت و وصايت و "وصي" دقيقا همفکر بوده اند و اختلافات آنان درباره امامت به مسائلی فراتر از اصل بحث پذيرش "وصي" مربوط بوده است.
پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۰۰