بر کتاب منهاج السنة ابن تيميه که خود نقدی تند بر کتاب منهاج الکرامة علامه حلي است، از دير باز رديه هايی از سوی عالمان امامی نوشته شده است. زيديان هم به نوبه خود انتقادهايی بر اين کتاب داشته اند. از آن جمله رساله ای است مستقل از دانشمندی زيدی به نام حسن بن اسحاق بن المهدي، از نوادگان امام المنصور قاسم بن محمد بن علي و درگذشته سال 1160 ق که با عنوان "رسالة تشتمل على ما ذكره ابن تيمية في منهاجه فيما يتعلق بالإمامة والتفضيل" سالها پيش در مجموعه ای از مقالات که به علي سامي النشار اهداء شده بود (به نام المشکاة)، وسيله عبدالفتاح أحمد فؤاد تصحيح و منتشر شد (برای شرح حالی از نويسنده اين رساله، نک: البدر الطالع شوکاني، 1/ 194؛ اعلام المؤلفين الزيدية عبدالسلام عباس الوجيه، ص 308). چندی پيش اين رساله همراه مجموعه ای از رسالات زيدی در فضائل حضرت امير (ع) و تحت عنوان رسائل في الامامة به همت استاد دانشمند آقای حسين درگاهی در تهران انتشار يافت که البته بر اساس همان چاپ پيشگفته است. در اين رساله نويسنده ضمن آنکه ستايشی از ابن تيميه می کند، خاصه به دليل اينکه پاره ای از عقايد خاص اماميه را مورد انتقاد قرار داده (نک: رسائل في الامامة، ص 169- 170؛ نيز نک:191 در پايان رساله)، با اين وصف مطالب ضد شيعی او را طبعا مورد رد و انتقاد قرار داده است؛ از آن ميان او ابن تيميه را به دليل انتقاداتش نسبت به زيديه در اين کتاب سرزنش می کند (ص 170).
هدف نويسنده از اين مقاله، معرفی اين رديه بر منهاج السنة نيست؛ بلکه معرفی کتابی ديگر است که از سوی عالمی امامی مذهب و ناشناخته در رد بر کتاب منهاج السنة نوشته شده است. رديه اخير طبعا ارتباطی به زيديه ندارد و نويسنده همانطور که گفتيم و چنانکه از مطاوی کتابش بر می آيد، عالمی امامی است؛ اما نکته جالب در اين کتاب اين است که او اشاراتی به عالمانی زيدی می کند که شايد بتوان از طريق اين اشارات گامی در راستای شناسايی هويت نويسنده کتاب برداشت. نخست بايد اشاره کنم که اين رديه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است. اين در حالی است که تاکنون سه نسخه از آن مورد شناسايی قرار گرفته که يکی از آنها که اينک عکسی از آن پيش روی نويسنده اين مقاله است، متعلق است به کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره 367 کلام (5643) در 191 برگ. چنانکه از تعداد اوراق اين نسخه به خوبی پيداست، کتاب اين نويسنده مجهول الهويه کتابی است بزرگ و مشتمل است بر بحث دقيق در جزء جزء آنچه که ابن تيميه در رد بر منهاج السنة علامه مطرح کرده بوده است و از جمله مباحث عام کلامی و عقايد شيعيان در موضوعات متفاوت کلامی و تمايز آنان با ساير فرق کلامی و از جمله با اشعريان. مرحوم محقق طباطبايي سالها پيش در يکی از شماره های نخستين مجله تراثنا اين کتاب را در ضمن مجموعه "ما ينبغي نشره من التراث" معرفی کردند و در ضمن سه نسخه اين کتاب مهم را معرفی نمودند (نيز نک: مقاله ايشان با عنوان موقف الشيعة من هجمات الخصوم، در مجله تراثنا). استاد درباره نسخه آستان قدس نوشته اند که در زمان حيات نويسنده کتابت شده است. از عکسی که من از اين نسخه در اختيار دارم، مستند اين مسئله روشن نيست. محقق طباطبايي دو نسخه ديگر از اين کتاب را هم معرفی کرده اند که يکی مربوط است به کتابخانه ملی، به شماره 485 و ديگری به کتابخانه دانشکده حقوق، شماره 130ج. استاد اضافه کرده اند که تأليف اين کتاب به سال 757 ق کامل شده است. از آنجا که نسخه آستان قدس از پايان ناقص است، نه تاريخ کتابت از آن روشن می شود و نه تاريخ تأليف. محتملا محقق طباطبايي اين اطلاع را بر اساس دو نسخه ديگر اين کتاب بيان فرموده اند. نسخه آستان قدس گرچه از پايان ناقص است (چه مقدار؟)، اما آغاز آن گويا جز مقدار نيم برگی در اختيار است. نام کتاب نيز در پايان خطبه آغازين ديده می شود: الانصاف في الانتصاف لأهل الحق من أهل الاسراف. با توجه به تاريخی که از زمان تأليف کتاب در اختيار داريم و قدمت نسخه بايد گفت که نويسنده اين کتاب به نسل پس از نسل علامه حلي، يعنی نويسنده کتاب منهاج الکرامة تعلق داشته و اين از لحاظ تاريخی طبعا بسيار حائز اهميت است؛ به اين معنا که کتاب منهاج الکرامة و رديه آن منهاج السنة چندان در همان زمان تأليف شهرت داشته اند که حتی واکنش نسبت به آن از همان هنگام آغاز شده بوده است. اين نکته ای است که از پاره ای منابع تاريخی ديگر هم از آن اطلاع داريم. اما چنانکه گفتم متأسفانه هويت نويسنده امامی بر ما روشن نيست. در يکجا در اين کتاب او از علامه حلي با تعبير "شيخنا الفاضل المظفر و العلامة المطهر ابن المطهر" ياد می کند (نک: برگ 3 ب) که شايد بدين معنی باشد که او مستقيما شاگرد علامه حلي بوده است. اين امر از لحاظ زمانی امکان پذير است. نکته جالبی که در اين کتاب ديده می شود و چنانکه گفتم شايد در شناسايی نويسنده آن کمک کند، آن است که نويسنده با وجود آنکه امامی مذهب است و اين مطلب کاملا از کتاب او پيداست، اما در چندين جا در اين کتاب از امام زيدی نامدار در سده هشتم، المؤيد بالله يحيی بن حمزة که از مشاهير نويسندگان و امامان زيدی است نام می برد و از او نقل قول می کند. او در يکجا از اين امام زيدی با اين تعابير نام برده است: "الامام الفاضل الورع العلام علامة زمانه وواحد اقرانه يحيی بن حمزة امام الزيدية رضي الله عنه" (نک: برگ 7 ب؛ نيز نک: برگ 4 الف و 15 الف و 46 الف و 174 الف). او در همينجا از کتاب التحقيق في أدلة الاکفار والتفسيق اين امام زيدی نام می برد و از آن مطلبی را به نفع اماميه نقل می کند. اين امام زيدی در سال 749 ق درگذشته و نويسنده ما کتابش را هشت سالی پس از درگذشت اين امام زيدی نوشته است. با توجه به اينکه شهرت اين امام زيدی و انتشار نسخه ای از يکی از آثارش و استناد به آن طبعا نيازمند گذشت زمان بوده است، محتملا بايد گفت که نويسنده ما شايد از نزديک با محيط زيديان آشنايی داشته است؛ اين امر از آنجا بيشتر می تواند محل تأکيد قرار گيرد که عموما دانشمندان و امامان زيدی بيشتر در محيط خود شناخته بودند و آشنايی با آنان در محيطهای ديگر معمولا نيازمند زمان بوده است. اما از ديگر سو اشاره ديگری در اين کتاب هست که شايد ما را از اين لحاظ کمک کند. او دست کم در دو جا از کتاب از عالمی زيدی نام می برد که از عبارتش پيداست با او از نزديک آشنايی داشته است. نويسنده ما نام اين عالم را به صورت "ابن الشقيف" آورده است (نک: برگ 4 الف و 15 الف). در مورد اول وی از ابن الشقيف نام می برد و تأکيد می کند که او از زيديان است و بعد می نويسد که از او درباره اين موضوع پرسيده است که به نظر او کدامين فرقه از ميان سه فرقه زيدی يعنی از ميان جاروديان، سليمانيه و بتريه فرقه ناجيه اند. طبعا پرسش نويسنده ما جنبه جدلی داشته است. در دنباله تعبير نويسنده ما اين است که پاسخی که ابن الشقيف به او داده واضح البطلان بوده و از اينرو چنان پاسخی به او داده است که او را خلع سلاح کرده بوده است. در مورد دوم، نويسنده ما می کوشد با استناد به کلامی از يحيی بن حمزه، امام زيدی نشان دهد که اماميه ارتباطی با فرق غالی و باطنی ندارند. در اينجا نويسنده اضافه می کند که اگر کسی اين مقايسه و اين تشبيه ميان اماميه و آن فرق باطله را در کلام خود به کار می گيرد به اين دليل است که می خواهد شافعيان را نسبت به اماميه بد بين کند و آنان را از مجالست و مباحثه و مجادله با آنان باز دارد؛ بعد در همينجا نويسنده به ابن تيميه و ابن الشقيف مثال می زند که چنين قصدی دارند. بدين ترتيب، نقد نويسنده بر کتاب منهاج الکرامة، بهانه ای شده است تا نويسنده انتقاد تندی را در آن از يک دانشمند معاصر زيدی خود ارائه دهد. اما چرا نويسنده ما چنين کرده است؟ در حقيقت نويسنده ما در اين کتاب که در اصل انتقاد از کتابی کاملا ضد شيعی و نويسنده ای همچون ابن تيميه است، خواسته است با نام بردن از ابن الشقيف در کنار ابن تيميه نشان دهد که آن دو از يک منطق در برخورد و انتقاد از تشيع امامی برخوردارند و بدين وسيله ابن الشقيف را که به هر حال زيدی بوده و نمی توانسته خود را در کنار ابن تيميه ببيند، خلع سلاح کند. استنادات او به امام يحيی بن حمزه که در همين سياق صورت پذيرفته نيز به همين دليل بوده که نشان دهد تا چه اندازه موضع ابن الشقيف نادرست و غير قابل دفاع بوده است. آنچه نويسنده ما در اينجا در ارتباط با شافعيان می گويد نشان می دهد که وی در ناحيه ای می زيسته که در آن شافعيان حضور قابل اعتنايی داشته اند. علاوه بر آن اين گفتار نشان می دهد که در آن جامعه علاوه بر شافعيان اماميان نيز حضور داشته اند و زيديان نيز بوده اند. چنين جامعه ای شايد منطبق باشد با بخشهايی از سرزمين يمن که بيشتر مذهب شافعی در آنجا حضور داشته و طبعا زيديان نيز که اساسا بيشتر در مناطق شمالی تر يمن بوده اند، برای شافعيان شناخته بودند. از دير باز نيز حضور محدود امامی مذهبان در نقاط پراکنده ای از يمن گزارش شده است؛ اما اين همه نمی تواند ما را به اين نتيجه برساند که نويسنده کتاب ما در يمن می زيسته است. شايد مناسبترين جا برای آنکه تصور کنيم نويسنده ما در آنجا می زيسته، مکه باشد که هم در دوران نويسنده ما امامی مذهبان در آنجا حضور داشته اند و هم زيديان و هم شافعيان. در چنين جامعه ای امکان آشنايی نويسنده ما با امام يحيی بن حمزة در دورانی نزديک به او کاملا وجود داشته است؛ چرا که زيديان در اين شهر از دير باز حضور داشته اند و ارتباط ميان اين شهر و شهرهای صنعاء و صعده همواره وجود داشته و کتابهای زيديان يمن به اين شهر منتقل می شده و در مقابل کتابهای زيديان و معتزليان نقاط ديگر نيز از طريق اين شهر بعضا به يمن می رسيده است. ما از اين نوع ارتباط اسنادی تاريخی در اختيار داريم و مسئله ايام حج نيز به اين روند کمک می کرده است. از ديگر سو مکه به عنوان موطن نويسنده ای امامی مذهب که با ابن تيميه و کتابش منهاج السنة آشنايی داشته است، می تواند پيشنهاد مناسبی باشد؛ کما اينکه وی را نويسنده ای می بينيم که علامه حلی و کتابش را به خوبی می شناسد و اين همه با وضعيت مکه بيشتر سازگار است تا يمن؛ خاصه که او تنها چند دهه پس از علامه و ابن تيميه می زيسته است. البته نقطه ديگری که می تواند پيشنهاد شود، شايد کوفه باشد که در دوران نويسنده ما زيديان همچنان در کنار اماميان زندگی می کرده اند؛ اما مشکل اين پيشنهاد اين است که در اين شهر شافعيان عموما حضوری نداشته اند و بيشتر از دير زمان حنفيان از ميان سنيان پيروانی داشته اند (در مورد حضور زيديه در کوفه در سده هشتم، نک: مقدمه تصحيح يکی آثاری که در رد زيديان در اين دوره از سوی نويسنده ای ساکن نجف نوشته شده و ما آن را بر اساس چند نسخه تصحيح کرده ايم. در آن مقدمه همه شواهد اين حضور ارائه شده است. اين رساله در آينده نزديکی منتشر خواهد شد).
شايد بهترين راه برای تعيين انتساب نويسنده ما به ناحيه ای خاص مراجعه به کتابهای زيديان باشد و بررسی اين نکته که آيا آنان از کسی به نام ابن الشقيف نامی برده اند. متأسفانه اطلاع ما از زيديان حجاز چندان زياد نيست و از ديگر سو، کتابهای تراجم و رجال زيدی چندان غنی نيستند. اما در اين ميان درست معاصر نويسنده ما در مطلع البدور ابن ابي الرجال و طبقات الزيدية الکبرای ابراهيم بن القاسم از کسی نام برده شده به نام ابو القاسم بن محمد الشقيفي اليمني که گفته اند در مکه سکونت داشته و در آنجا از عالمان آنجا بهره علمی برده بوده است. بسيار محتمل است که منظور نويسنده ما از ابن الشقيف همين ابو القاسم بن محمد الشقيفي باشد. ما در اينجا ابتدا شرح حال اين دانشمند را بر اساس کتاب مطلع البدور و سپس بر اساس طبقات الزيديه الکبری نقل می کنيم:
1- مطلع البدور: " أبو القاسم بن محمد الشقيفي، العلامة الرحلة، شحاك الأعادي برهان الملة، علم الدين أبو القاسم بن محمد الشقيفي اليمني، اشتهر بـ(الحجاز) بالشقيفي - بالشين المعجمة بعدها قاف ثُمَّ ياء باثنتين من أسفل بعدها فاء ثُمَّ ياء النسب - وبيته بـ(اليمن) شهير، وقد ذكره المؤرخون للحرم الشريف، وذكر ابن الجزري في ترجمة الشريف رحيبة بن أبي نمى أنه لما توفي في سنة ست وأربعين وسبعمائة بـ(مكة) وقت صلاة الجمعة والخطيب على المنبر قبل أن يفتتح الخطبة، وسكت الخطيب حتَّى فرغوا من الطواف به، وكان ابنه عجلان يطوف معه، وجعل في مقام إبراهيم وتقدم أبو القاسم بن الشقيف الزيدي للصلاة عليه، ومنعه من ذلك قاضي (مكة) شهاب الدين الطبري وصلى عليه بحضرة عجلان ولم يقل شيئاً. قلت: لم يبسط ابن الجزري في القضية، وقد حكيت وفيها طول، وإن أبا القاسم منع غيره من الصلاة عليه. وقال: الشريف على مذهبي، فكادت تكون فتنة، فترك ذلك ابن الشقيف، وفيما ذكروا أن هذه الصلاة في مقام الزيدية، واستغرب أن يكون هنالك موضع ينسب إلى الزيدية، وليس بغريب، فقد كان هنالك موضع - بين يدي الركن الأسود - يصلي فيه الشَّرفاء ووجوه الزيدية، ويعلن فيه بالدعاء لإمام الزيدية محمد بن المطهر - عليهما السلام - قال ابن الجزري: ووصل مرسوم كريم إلى السيد عطيفة بتبطيل مقام الزيدية والإنكار في ذلك، وفي أمور حدثت بـ(مكة)، فدخل السيد عطيفة عند وصول المرسوم الكريم، وأخرج إمام الزيدية إخراجاً عنيفاً، ثم حكى أو حكى غيره أن إمام مقام الزيدية الذي أخرجه السيد عطيفة شريف كان يصلي بالزيدية بين الركنين، فإذا صلى الصبح وفرغ من الصلاة دعا بدعاء وجهر به صوته وهو:
(اللهم صل على محمد وعلى آل محمد وعلى أهل بيته المصطفين الأطهار، المنتجبين الأخيار الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً. اللهم انصر الحق والمحقين، واخذل الباطل والمبطلين ببقاء ظل أمير المؤمنين ترجمان البيان، وكاشف علوم القرآن، الإمام بن الإمام بن الإمام محمد بن المطهر بن يحيى بن رسول الله الذي للدين أحيا، إمام المتقين وحجاب الظالمين. اللهم انصره، وشعشع أنواره، واقتل حساده، واكبب أضداده). مع زيادات على هذا، وكان إذا صلى صلاة المغرب دعا بهذا أيضاً وجهر به صوته في هاتين الصلاتين، وما زال على هذا الأمر إلى أن وصل إلى (مكة) العسكر المصري المجرد للـ(يمن) نصرة للملك المظفر صاحب (اليمن) في سنة خمس وعشرين وسبعمائة، فعند ذلك خرج هذا الإمام من (مكة) وأقام بوادي مرة، وما رجع إليها إلا وقت الحج، انتهى ما قاله ابن الجزري، وهذا يدل على إخراج الشريف عطيفة لإمام الزيدية غير هذا الإخراج الواقع بهيبة العسكر المصري، ولعله كذلك، فقد نقل أن الداعي بهذا الدعاء الفقيه أبو القاسم، فلعله كان هذا، وهذا وجماعة الزيدية المنفردة في الحرم كانت من قبل، قال الحافظ أبو الطاهر السلفي: إنه حج في سنة سبع وتسعين وأربعمائة، وأن الحنبلي أحد المذاهب الأربعة لم يكن موجوداً في هذه السنة، ورأى فيها محمد بن العرجاء الفروي المقدسي إمام مقام إبراهيم الخليل - عليه وعلى نبينا الصلاة والسلام-، وذكر أنه أول من يصلي من أئمة الحرم المقدس قبل الحنفية والمالكية والزيدية. انتهى.
وقد حكى الإمام المهدي أحمد بن يحيى - عليه السلام - مراجعة أبي القاسم لبعض العلماء بـ(مكة)، أظنه من علماء (مصر) في ...(افتادگی) وله كتاب (مؤازرة الإخوان) كتاب نفيس في بابه قليل النظير، فيه المعاملة الربانية والإنسانية، وله (كتاب السنام)، وله كتاب (الجواهر والمنن المنتقى من كتاب السنن) وغير هذا".
ابن ابي الرجال در مطلع البدور شرح حال نواده اين ابو القاسم را نيز آورده است:
2- مطلع البدور: "الفقيه، الفاضل، النبيه، أحمد بن علي بن أبي القاسم بن محمد بن الحسين اليمني، - رحمه الله - المعروف بابن الشقيف، ترجم له العلامة القاضي الفاسي المالكي، وذكر نسبه هكذا، ثم قال: المكي الزيدي، عني قليلاً بالعربيَّة والشعر، ومدح السيِّد حسن صاحب مكة وغيره وهجا صاحب ينبع. قتل غيلة، ولم يعرف قاتله" (طبعا مقصود ابن الشقيف مذکور در کتاب الانصاف نمی تواند اين شخص باشد، بلکه عصر نيای او با عصر نويسنده ما متناسب است. به هر حال روشن می شود که نسل اين دانشمند زيدی همچنان در مکه تداوم داشته و به ابن الشقيف نامبردار بوده اند).
3- طبقات الزيدية الکبری: "أبو القاسم بن محمد الشقيفي اليمني، اشتهر في الحجاز بالشقيفي بشين معجمة بعدها قاف ثم ياء باثتين من أسفل بعدها فاء ثم يا النسب، وبيته في اليمن شهير، سكن بمكة وأخذ عن علمائها.
قال: وأنا أروي (الجامع الكافي) الأجزاء الستة من طريق الإجازة عن الشيخ عز الدين محمد بن عبد الله الغزال، عن الشيخ أحمد بن علي المعروف بالفصيح، وعن الشيخ يحيى بن محمد الأسدي المعروف بالخراز بروايته عن الشيخ محيي الدين صالح بن منصور بن أبي الطاهر الخطيب الثلاثة كلهم يروونه عن الشيخ جمال الدين أحمد بن أبي الفضل بن [ أبي] عبد الله بن [أبي] السقطر، عن السيد تقي الدين بن أبي الغنائم بسنده الآتي قريباً.
وقرأ عليه العلامة العفيف بن حسن الصراري، برباط ابن الحاجب بمكة سنة أربع وخمسين وسبعمائة، ثم أجازه وقال ما لفظه: أجزت للقاضي العفيف بن الحسن جميع كتاب الجامع في فقه الكوفيين، ثم أنه انتزع منه هذا الكتاب هو (تحفة الإخوان وقرة الأعيان في مذاهب أئمة كوفان) بعد أن قرأه علي ثم ذكر طريقه. انتهى.... قلت: وكان إمام الزيدية بالحرم الشريف وكان يدعو للإمام محمد بن المطهر وكان فقيهاً عالماً مجتهداً، عمدة للمسترشدين انتهى.
قلت: وروى عنه الإمام عز الدين بن الحسن في (شرح البحر) في مواضع كثيرة".
از همين ترجمه احوال بر می آيد که مکيان او را الشقيفي می خوانده اند؛ اما در طبقات الزيدية الکبری در موارد ديگر در ذيل شرح حال ديگران نام او را به صورت ابن الشقيف هم آورده است؛ مانند نمونه زير:
4- طبقات الزيدية الکبری: "العفيف بن الحسن بن العفيف المذحجي الصراري ... سمع (الجامع الكافي) وهو ستة أجزاء على الفقيه أبي القاسم بن محمد بن حسين الشقيف بمكة، برباط الزيدية المعروف: برباط ابن الحاجب عام أربع وخمسين وسبعمائة.
قال السيد أحمد بن عبد الله الوزير: علقت هذه الفائدة من [خط] سيدي صارم الدين، ثم إني وقفت علي إجازة الفقيه أبي القاسم للقاضي العفيف في تحفة الإخوان فأثبتها هناك تكميلاً للفائدة، قال رحمه الله: يقول العبد الضعيف الملتجئ إلى حرم الله الشريف، المفتقر إلى عفو ربه الجواد اللطيف، أبو القاسم بن محمد بن حسين الشقيف، قد أجزت للقاضي الصدر العالم شرف الدنيا والدين العفيف بن حسن جميع كتاب (الجامع) في فقه الكوفيين، ثم إنه انتزع عنه هذا المختصر بعد أن قرأه علي وطرقي في ذلك كله بالإجازة من الشيخ العلامة شمس الدين [بن] محمد بن عبد الله الغزال رحمه الله، وعلى الشيخ فخر الدين أحمد بن علي المعروف: بالفصيح، وعن الشيخ الفاضل يحيى بن محمد الأسدي، المعروف: بابن الجزار، عن الشيخ العلامة محيي الدين صالح بن منصور بن أبي الطاهر الخطيب بالكوفة، والثلاثة كلهم يروونه عن الشيخ جمال الدين أحمد بن أبي الفضل بن أبي عبد الله بن السقرطي، عن السيد تقي الدين بن أبي الغنائم بن أحمد بن أبي الفتوح السرري الحسيني، عن القاضي رشيد الدين علي بن بدر الهمداني، عن الشيخ نصر الله بن منصور بن محمد المدلل، عن الشيخ العدل حسن بن ملاعب الأسدي، عن الشيخ الصالح أبي منصور يحيى بن محمد الثقفي، عن المؤلف السيد العلامة أبي عبد الله محمد بن علي بن عبد الرحمن العلوي الحسني، وطرقه إلى المذكورين في كتابه مذكورة في أوله، وكان ذلك بالحرم الشريف سنة أربع وخمسين وسبعمائة، وكتب في المحرم من السنة التي بعدها فيعلم من وقف عليه. انتهى بلفظه من خط الفقيه أبي القاسم رحمه الله".
در جای ديگری هم باز نويسنده طبقات الزيدية از اين عالم زيدی نام می برد و آن در ذيل شرح احوال استادش بدر الدين محمد بن عبدالله بن عمر الغزال المضري از عالمان زيدی کوفه است:
5- طبقات الزيدية الکبری: ".... قال الشقيف في سند (الجامع الكافي): والغزال يرويه عن أحمد بن أبي الفضل السقطر بسنده. قلت: وله تلامذة أجلاء أجلهم الإمام محمد بن المطهر، والمطهر بن محمد بن بريك، والفقيه أبو القاسم الشقيف ...."
به هر حال اين دانشمند زيدی که از او کتاب مؤازة الإخوان وتطهير الجوارح من الأدران نيز به صورت خطی باقی مانده، بنابر آنچه در اين گزارشها آمده دست کم تا سال 755 ق در قيد حيات بوده و مشغول به فعاليت علمی بوده است. باز معلوم است که او موقعيت مهمی در ميان زيديان مکه داشته و در رباط مخصوص آنان (معروف به رباط ابن الحاجب) تدريس می کرده و حتی نام او در کتابهای تواريخ مکه ذکر می شده است. حتی گفته شده که امام جماعت زيديان در حرم مکه نيز بوده است؛ خاصه بايد به سهم او در روايت و انتشار متن کتاب الجامع الکافي ابو عبدالله علوي کوفي در مکه و از آن طريق در يمن اشاره کرد که می دانيم متنی است در فقه متقدم کوفی که زيديان يمن با آن آشنايی يافتند و همينک نسخه های زيادی از اين کتاب در کتابخانه های يمن و يا با ريشه يمنی در مغرب زمين (مانند آمبروزيانا) موجود است و چاپ آن هم آغاز شده و در 6 جلد خواهد شد.
در طبقات يحيی بن الحسين موسوم به المستطاب هم نام ابن الشقيف / الشقيفي آمده است: وی ترجمه احوال مختصری از اين دانشمند زيدی ارائه داده و گفته است که وی در مکه نزد الغزال الکوفي کتاب الجامع الکافي را آموخته بوده و در دانش حديث تبحر داشته است. همچنين يکی ديگر از آثار او را به نام جلاء قلوب العارفين في کرامات الصالحين نام می برد و متذکر می شود که او برای تحصيل دانش حديث رهسپار مکه شد و آنجا کتابهای حديث سنی مانند صحيحين را فراگرفت و می نويسد که کتاب السنام او در حديث بوده است.
به نظر می رسد که می توان به ظن متآخم به يقين ابن الشقيف زيدی مذکور در کتاب الانصاف را همين ابن الشقيف / الشقيفي، دانشمند زيدی مکه دانست. در آن صورت با توجه به تعبير نويسنده ما از اين ابن الشقيف و اينکه با او از نزديک آشنا بوده و آنگاه هم که نامش را می آورد توضيحی درباره او به خواننده کتابش ارائه نمی دهد، معلوم است که اين ابن الشقيف برای محيطی که کتاب ما برای آن محيط نوشته شده بوده کاملا شناخته بوده و لذا نيازی به شناسايی او نبوده است و الا نمی توان تصور کرد که فی المثل نويسنده ما از اهالی مصر و يا شام و يا عراق بوده و آنگاه از دانشمندی نه چندان مهم و نامدار و آن هم زيدی با اين تعبير عادی سخن راند و نيازی به توضيح درباره او نبيند. حال با توجه به آنچه گذشت و اينکه نويسنده ما در موارد متعدد از امام زيدی يحيی بن حمزه که مدتی بسيار کوتاه پيش از او درگذشته بوده، و در مقام يک اتوريته مذهبی ياد می کند می توان نتيجه گرفت که نويسنده ما محتملا ساکن مکه بوده و در آنجا با نام و آثار يحيی بن حمزه از طريق زيديان آنجا آشنايی يافته بوده و در عين حال با ابن الشقيف نيز از نزديک نيز آشنا بوده و در کتابش به سادگی می توانسته از او نام ببرد. حال بايد تحقيق کرد و ديد که در زمان نويسنده ما در مکه چه عالمان امامی مذهبی می زيسته اند و نوشته ما متناسب با کداميک از اين عالمان می تواند باشد؛ تحقيقی که نيازمند فرصت و مجالی ديگر است که اميد می برم در آينده محقق گردد؛ انشاء الله.
دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۲:۱۲