چندين دهه است که تاريخنگاری فلسفه اسلامی در ايران به تبع کشورهای عربی آغاز شده است و تاکنون نيز چندين کتاب درباره تاريخ فلسفه اسلامی به زبان فارسی تحرير شده است. برخی از اين آثار البته از سر تعمق در فلسفه و ادوار مختلف آن نگاشته شده و دست کم تحرير دقيقی از منظومه های فلسفی فيلسوفان اسلامی در آنها ارائه شده است. شايد بهترين نمونه ها کتاب ماجرای فکر فلسفی استادمان جناب آقای دکتر ابراهيمی دينانی باشد که خود از مهمترين فيلسوفان و متفکران در حوزه فلسفه اسلامی در ايران به شمار می آيند و دانشی گسترده در ادبيات فلسفی اسلامی دارند. در کشورهای عربی شايد حجم تاريخ نگاری فلسفه اسلامی بسيار گسترده تر از ايران باشد؛ اما بی ترديد تعمق فلسفی که در استادان فلسفه در ايران در حوزه فلسفه اسلامی وجود دارد، در هيچ يک از کشورهای اسلامی مانندی ندارد و اين امر به دليل تداوم حيات فلسفی در سرزمينمان است. با اين وصف يک تفاوت عمده در اين ميان وجود دارد و آن اينکه در کشورهای عربی و به ويژه در مصر و لبنان توجه به تفکر فلسفی فيلسوفان حاشيه ای در تمدن اسلامی بيش از ايران مد نظر است. فی المثل درباره ابوالبرکات بغدادي چندين کتاب به زبان عربی منتشر شده، در حالی که در ايران ظاهرا کتابی مستقل به او اختصاص نيافته است. فيلسوفان مکتب مسيحی بغداد هم به همين اندازه مورد بی مهری اند و شايد کمتر نوشته ای را به زبان فارسی درباره محفل منطقی و فلسفی يحيی بن عدي در ايران بتوان يافت. مجموعا نوشته هايی که به زبان فارسی درباره فيلسوفان و منطقيانی مانند کندي، ابو زيد بلخي، ابو بشر متی بن يونس، ابو الحسن عامري، ابو علي مسکويه، ابو سليمان سجستاني و شاگردان محفل او که بيشتر اينها هم ايرانی اند، در دست است بسيار اندک است و می توان گفت که قابل ذکر نيست. تنها استاد دينانی به شماری از اين متفکران عنايتی در تاريخ فلسفه خود نشان داده اند. حتی درباره فيلسوفان مکتب خراسانی ابن سينا و يا ناقدان او مانند ابو البرکات بغدادي و يا فيلسوفان حوزه های ديگر فلسفی همانند ابن ميمون و يا فيلسوفان مغرب و اندلس اسلامی مانند ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد هم کمتر پژوهش مستقل و درخوری نوشته شده است. شايد به دليل اهميتی که عربها و عمدتا مغاربه به ابن رشد می دهند، کم و بيش در سالهای اخير عنايتی به اين فيلسوف در ايران هم ديده می شود؛ گرچه چندان فلسفه او جدی گرفته نمی شود. درباره متکلمان فيلسوف هم، اگر فخر رازي را استثنا کنيم، تقريبا هيچ نوشته مستقل و مفيدی درباره انديشه های فلسفی کسانی مانند طبقه استادان و معاصران فخر رازي و يا شاگردان و متأثران از او ديده نمی شود؛ گرچه عنايتی کم و بيش فی المثل به کاتبي قزويني و يا اثير الدين ابهري در سالهای اخير صورت گرفته است. البته بسياری از متون فلسفی متفکران و فيلسوفان عصر پيش از خواجه نصير منتشر شده و امکان تحقيقات تکنگاشت محور درباره آنها وجود دارد؛ گو اينکه هنوز بسياری از متون فلسفی ديگر هم در انتظار نشر و تحقيق اند. آثار فلسفی و يا در ارتباط با محور موضوعات فلسفی بسياری از سده های نخستين در اختيار است که نيازمند تحليل و بررسی های مقايسه ای اند و برای نگاشتن تاريخ جامع فلسفه اسلامی بايد مورد توجه قرار گيرند. آثار عامري عمدتا وسيله محققان غربی و يا عرب مورد عنايت قرار گرفته اند و يا در مورد کسی مانند ابن هندو شايد هيچ کاری به زبان فارسی صورت نگرفته است. تنها محققی که در ايران عنايتی شايسته به متون فلسفی و منطقی فيلسوفان درجه دوم و يا پيرامونی داشته است، استاد مرحوم دانش پژوه بود که با همت بلندی که داشت، بسياری از رساله های آنان را شناسايی و بعضا به چاپ سپرد. وی به فلسفه عملی در کنار نوشته های منطقی و فلسفه نظری نيز عنايتی تمام داشت و در کتابها و مقالات متعدد خود دست کم مقدمات تحقيقات بعدی را به دست داد. دانش پژوه اصولا به فلسفه اسلامی و تاريخ ادبيات فلسفی علاقه ای ويژه داشت و در انتشار برخی از متون تاريخ فلسفه اسلامی و تراجم احوال فيلسوفان تلاشی گسترده کرد و چندين متن مهم را در همين رابطه منتشر نمود. وی فهرستی از فيلسوفان را در آغاز تصحيح ترجمه نزهة الأرواح به دست داده که بسيار حائز اهميت است و به ويژه در مقالات و مقدمه های کتابهايی که به چاپ می رساند نکات کتابشناختی مهمی را درباره نوشته های فلسفی و منطقی فيلسوفان ناشناخته و يا کمتر شناخته به دست داد؛ با اين وصف کار او صرفا مقدمه ای بود برای بررسيهای عميقتر درباره اين نوشته ها و به دست دادن زمينه ای برای تاريخنگاری جامع فلسفه اسلامی در آينده.
مشکل اينجاست که سيطره حکمت متعاليه صدر المتألهين در سده های اخير در ايران و به ويژه در چند دهه اخير راه را تا اندازه زيادی برای مطالعات فلسفی جامعتر و با رويکردی تاريخی بسته است و يا آن را بسيار کم اهميت جلوه می دهد. قاعده چون که صد آمد نود هم پيش ماست درباره فلسفه آخوند به گونه ای تطبيق يافته است که اهميت آثار فلسفی فيلسوفان گذشته را تا اندازه زيادی از ياد برده است. خوشبختانه در مورد شهاب الدين سهروردي شيخ اشراق و آن هم به دليل عنايتی که خود ملا صدرا از يک سو به او دارد و نيز توجهی که در دهه های اخير به دلايل مختلف و گاه ايدئولوژيک و سياسی به حکمت موسوم به اشراق شده و هانری کوربن هم در آن بی اندازه مؤثر بوده، عنايت به مبانی فلسفه او در ايران کم و بيش در محور مطالعات فلسفی بوده است و حتی شايد بيش از ابن سينا. البته بسياری از آثار ابن سينا و يا منسوب به او منتشر شده و فهرست دقيق و عالمانه ای هم وسيله مرحوم يحيی مهدوی برای آثار ابن سينا ارائه شده است و همينک نيز انجمن حکمت کار بزرگی را آغاز کرده و قصد دارد دوره آثار او را ديگر بار منتشر کند. شنيده ام که فهرست جامعی هم برای نسخه های خطی نوشته های فلسفی در کتابخانه های ايران در دست تأليف دارند که اين البته خبری بسيار مسرت بخش است.
حتی از نقطه نظر شناخت انديشه های فلسفی ملا صدرا و منابع کتاب اسفار، شايسته است که به فيلسوفان سده های دورتر توجه بيشتری نشان دهيم و به دقت ادبيات فلسفی آنان را محل توجه قرار دهيم؛ خاصه که ملاصدرا در کتاب اسفار سخت ملتزم به نقل از آثار گذشتگان است و لو اينکه همه جا منابع خود را به دست نمی دهد.
اما مشکل تنها ميزان شناخت منابع کهن فلسفی و يا آشنايی با انديشه های فلسفی فيلسوفان کهن اسلامی نيست. سيطره فلسفه ملا صدرا بر حوزه های دينی و فلسفی ما موجب شده است که مسائل فلسفی آثار فيلسوفان اسلامی گذشته در پيش زمينه فلسفی خود ديده نشوند. در بسياری از مسائل فلسفی و يا در تفسير متون فلسفی، ما حتی آثار فارابی و ابن سينا را در چارچوب فلسفه ملا صدرا و منظر فلسفی او می بينيم و گاهی توجهی به تحولات معنايی اصطلاحات و مفاهيم فلسفی در طول دوران اسلامی نداريم. اين امر به شدت تاريخنگاری فلسفه را در ميان ما با مخاطره روبرو کرده است؛ کما اينکه گاه به شدت تحت تأثير تصوير تاريخی ای هستيم که ملا صدرا از فلسفه های مشايی و اشراقی به دست داده و گاه بيش از اندازه به اين تصوير پردازی ها اعتنا کرده ايم. اين امر در مورد تصويری که از متکلمان اسلامی داريم هم صادق است و گاه به تبع آثار فلسفی و به ويژه آثار فلسفی ملا صدرا دچار نوعی پيش داوری درباره متکلمان و عقايد آنان هستيم و تلاشی برای شناخت آرای کلامی / فلسفی آنان بر اساس متون کلامی خود متکلمان نداريم. بسياری از آنچه فی المثل درباره آرای کلامی اشعريان در آثار فلسفی ديده می شود پاره های گسسته از منظومه های کلامی متفکران اشعری است که در سياق خود خوانده و قرائت نشده و متأثر از داوريهای فيلسوفان درباره آنان است. کتابهای ملل و نحل و عقايد نگاری در بروز اين مشکل سهمی مهم داشته اند و چارچوب بندی ها و ساده سازی های مسائل که در اين دست کتابها و در بسياری از موارد توأم با بی دقتی ديده می شود، بر آثار فلسفی متأخران تأثير تمام گذاشته و ما هم گاه متأثر از همين نوشته ها درباره متکلمان اشعری و معتزلی حکم می کنيم؛ بدون آنکه شناخت دقيقی از منظومه های کلامی اين متکلمان در سياق تاريخی خودشان و در چارچوب تحولات مفهومی مسائل داشته باشيم. به طور خاص بسياری از آنچه در کتابهای علامه حلی و حتی فخر رازي درباره ابو الحسين بصري معتزلی ديده می شود، با آنچه از عقايد کلامی او در آثار شاگرد مکتب او يعنی ملاحمي موجود است، تطبيق نمی کند و يا با بی دقتی توأم است. راه حل اين مسئله بازخوانی آثار کلامی و فلسفی است. فی المثل بازخوانی آثار متعدد فارابي و تلاش برای درک فلسفه او در چارچوب فلسفه دوران او و بدون خلط مباحث فی المثل درباره وجود و ماهيت و يا بحث از نفس با آنچه بعدها در مکاتب فلسفی متأخرتر و از جمله در فلسفه آخوند ارائه شده است، امری است بسيار ضروری. پس از اين می کوشم جوانب ديگری از ضرورتهای تاريخنگاری فلسفه اسلامی را از همين نقطه نظر دنبال کنم و نکاتی را ارائه دهم انشاء الله ...
مشکل اينجاست که سيطره حکمت متعاليه صدر المتألهين در سده های اخير در ايران و به ويژه در چند دهه اخير راه را تا اندازه زيادی برای مطالعات فلسفی جامعتر و با رويکردی تاريخی بسته است و يا آن را بسيار کم اهميت جلوه می دهد. قاعده چون که صد آمد نود هم پيش ماست درباره فلسفه آخوند به گونه ای تطبيق يافته است که اهميت آثار فلسفی فيلسوفان گذشته را تا اندازه زيادی از ياد برده است. خوشبختانه در مورد شهاب الدين سهروردي شيخ اشراق و آن هم به دليل عنايتی که خود ملا صدرا از يک سو به او دارد و نيز توجهی که در دهه های اخير به دلايل مختلف و گاه ايدئولوژيک و سياسی به حکمت موسوم به اشراق شده و هانری کوربن هم در آن بی اندازه مؤثر بوده، عنايت به مبانی فلسفه او در ايران کم و بيش در محور مطالعات فلسفی بوده است و حتی شايد بيش از ابن سينا. البته بسياری از آثار ابن سينا و يا منسوب به او منتشر شده و فهرست دقيق و عالمانه ای هم وسيله مرحوم يحيی مهدوی برای آثار ابن سينا ارائه شده است و همينک نيز انجمن حکمت کار بزرگی را آغاز کرده و قصد دارد دوره آثار او را ديگر بار منتشر کند. شنيده ام که فهرست جامعی هم برای نسخه های خطی نوشته های فلسفی در کتابخانه های ايران در دست تأليف دارند که اين البته خبری بسيار مسرت بخش است.
حتی از نقطه نظر شناخت انديشه های فلسفی ملا صدرا و منابع کتاب اسفار، شايسته است که به فيلسوفان سده های دورتر توجه بيشتری نشان دهيم و به دقت ادبيات فلسفی آنان را محل توجه قرار دهيم؛ خاصه که ملاصدرا در کتاب اسفار سخت ملتزم به نقل از آثار گذشتگان است و لو اينکه همه جا منابع خود را به دست نمی دهد.
اما مشکل تنها ميزان شناخت منابع کهن فلسفی و يا آشنايی با انديشه های فلسفی فيلسوفان کهن اسلامی نيست. سيطره فلسفه ملا صدرا بر حوزه های دينی و فلسفی ما موجب شده است که مسائل فلسفی آثار فيلسوفان اسلامی گذشته در پيش زمينه فلسفی خود ديده نشوند. در بسياری از مسائل فلسفی و يا در تفسير متون فلسفی، ما حتی آثار فارابی و ابن سينا را در چارچوب فلسفه ملا صدرا و منظر فلسفی او می بينيم و گاهی توجهی به تحولات معنايی اصطلاحات و مفاهيم فلسفی در طول دوران اسلامی نداريم. اين امر به شدت تاريخنگاری فلسفه را در ميان ما با مخاطره روبرو کرده است؛ کما اينکه گاه به شدت تحت تأثير تصوير تاريخی ای هستيم که ملا صدرا از فلسفه های مشايی و اشراقی به دست داده و گاه بيش از اندازه به اين تصوير پردازی ها اعتنا کرده ايم. اين امر در مورد تصويری که از متکلمان اسلامی داريم هم صادق است و گاه به تبع آثار فلسفی و به ويژه آثار فلسفی ملا صدرا دچار نوعی پيش داوری درباره متکلمان و عقايد آنان هستيم و تلاشی برای شناخت آرای کلامی / فلسفی آنان بر اساس متون کلامی خود متکلمان نداريم. بسياری از آنچه فی المثل درباره آرای کلامی اشعريان در آثار فلسفی ديده می شود پاره های گسسته از منظومه های کلامی متفکران اشعری است که در سياق خود خوانده و قرائت نشده و متأثر از داوريهای فيلسوفان درباره آنان است. کتابهای ملل و نحل و عقايد نگاری در بروز اين مشکل سهمی مهم داشته اند و چارچوب بندی ها و ساده سازی های مسائل که در اين دست کتابها و در بسياری از موارد توأم با بی دقتی ديده می شود، بر آثار فلسفی متأخران تأثير تمام گذاشته و ما هم گاه متأثر از همين نوشته ها درباره متکلمان اشعری و معتزلی حکم می کنيم؛ بدون آنکه شناخت دقيقی از منظومه های کلامی اين متکلمان در سياق تاريخی خودشان و در چارچوب تحولات مفهومی مسائل داشته باشيم. به طور خاص بسياری از آنچه در کتابهای علامه حلی و حتی فخر رازي درباره ابو الحسين بصري معتزلی ديده می شود، با آنچه از عقايد کلامی او در آثار شاگرد مکتب او يعنی ملاحمي موجود است، تطبيق نمی کند و يا با بی دقتی توأم است. راه حل اين مسئله بازخوانی آثار کلامی و فلسفی است. فی المثل بازخوانی آثار متعدد فارابي و تلاش برای درک فلسفه او در چارچوب فلسفه دوران او و بدون خلط مباحث فی المثل درباره وجود و ماهيت و يا بحث از نفس با آنچه بعدها در مکاتب فلسفی متأخرتر و از جمله در فلسفه آخوند ارائه شده است، امری است بسيار ضروری. پس از اين می کوشم جوانب ديگری از ضرورتهای تاريخنگاری فلسفه اسلامی را از همين نقطه نظر دنبال کنم و نکاتی را ارائه دهم انشاء الله ...
پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۲:۳۵