<p />
سال 1998م از سوی دانشمند برجسته اسلام شناسی آقای پرفسور مادلونگ و با همکاری پل ای. واکر، متخصص تاريخ اسماعيليان و فاطميان، کتابی از سوی انتشارات بريل (ليدن) منتشر شد که در مطالعات تاريخ مذاهب اسلامی اهميت بنيادی دارد. اين کتاب يک روايت اسماعيلی از فرق شناسی اسلامی است که بخشی از کتاب نويسنده آنرا موسوم به الشجرة تشکيل می دهد. کتاب الشجرة تأليف يکی از داعيان اسماعيلی خراسان است که بخشی از کتاب خود را در ذيل بابی موسوم به "باب الشيطان" به معرفی فرق اسلامی اختصاص داده است. محققان نامبرده پس از اکتشاف نسخه ای از مجلد اول اين کتاب، به دليل اهميت بخش پيشگفته، متن عربی آن را همراه با مقدمه ای محققانه (از سوی آقای واکر) و نيز ترجمه انگليسی آن در يک مجلد به چاپ رساندند. البته آقای واکر درباره اين متن پيش از آن دو مقاله منتشر کرده بود و اهميت اين متن را از جوانب مختلف کاويده بود. با اين وصف در مقدمه ای که برای انتشار کتاب در نظر گرفته است، با اندکی اصلاحات تقريبا مطالب همان دو مقاله را گزيده وار ارائه داده است. اين کتاب با عنوان باب الشيطان از کتاب الشجرة ابو تمام منتشر شده است. درباره مؤلف اين کتاب و پس از بررسيهای متعدد، آقای واکر تنها اين نتيجه را گرفته است که او از داعيان اسماعيلی خراسان در سده چهارم/دهم و از شاگردان مکتب محمد نسفي (مقتول به سال 332ق)، داعي مشهور اسماعيلی خراسان بوده است. البته جلد دوم کتاب الشجرة پيشتر از آن دو بار، يکبار با عنوان کتاب الإيضاح و بار ديگر با عنوان شجرة اليقين و منتسب به نويسندگان ديگر اسماعيلی منتشر شده بود؛ اما همانطور که آقای واکر در تحقيقات خود نشان داده است، اين دو کتاب تقريبا چيزی جز مجلد دوم کتاب الشجرة ابوتمام نبوده است. مجلد دوم شامل بخشهای فلسفی انديشه و تفکر اسماعيلی است و اهميت بسيار زيادی برای مطالعه تحول انديشه های فلسفی آنان به ويژه پس از ورود انديشه های نو افلاطونی در ميان ايشان در خراسان دارد. آقای واکر از طريق بررسی متن کتاب به درستی اين نکته را متذکر شده اند که ابو تمام بايد از دعات خراسانی باشد و به دليل ارجاع به کتاب نامدار و بنيادگزار المحصول نسفی، ابو تمام را به حلقه فکری او متعلق دانسته اند. کتاب المحصول از ميان رفته است، اما اين کتاب تأثير و نفوذ زيادی در آثار اسماعيلی دعوت خراسان و از جمله ابو يعقوب سجستاني، نويسنده و داعی برجسته سده چهارم بر جای گذاشته و حتی رديه نويسان بر اسماعيليه، مانند ابوالقاسم البستي، متکلم و فقيه زيدی معتزلي از اهميت آن سخن گفته و از نقل می کنند.
مدتی پس از انتشار اين متن، نويسنده اين سطور مقاله ای درباره اين کتاب و مؤلف آن تدوين کرد که خلاصه ای از آن حدود هفت سال پيش در مجله نشر دانش منتشر شد. در آن مقاله کوشيدم تا به وسيله دقت در چند سند که مورد توجه آقای واکر قرار نگرفته بود، هويت مؤلف کتاب را شناسايی کنم. البته آنچه از سوی اينجانب منتشر شده، تنها پيشنهادی است برای تعيين هويت ابو تمام. همينجا اين نکته را اضافه کنم که کتاب الشجرة ابوتمام کتابی است که در ميان نويسندگان اسماعيليه، يا به نام ابوتمام و يا تحت انتسابات غلط از شهرت نسبتا قابل توجهی برخوردار بوده است؛ به ويژه در ميان داعيان اسماعيلي طيبي يمن که مهمترين عامل حفظ ميراث فلسفی و فکری اسماعيليان ايران و عراق و مصر بوده اند. حتی نويسنده کتاب فرق شناسانه ضد اسماعيلی يمن در نيمه اول سده ششم قمری، يعنی ابو محمد يمنی نيز در رد مفصل خود بر اسماعيليه از آن مکرر با عنوان شجرة الدين وبرهان اليقين نام می برد و مطالبی از آن نقل می کند[1]. بر اساس اطلاعی که از طريق کتاب الشجرة در اختيار داريم، ابو تمام کتاب ديگری نيز داشته به نام البرهان که آن هم برای نويسندگان اسماعيلی مانند قاضي نعمان شناخته شده بوده و در مورد اين کتاب دوم تصريح شده که پاره ای از مضامين آن مورد انتقاد و انکار فاطميان، و به طور خاص معز لدين الله قرار گرفته بوده است. ريشه اين امر به اختلافات ميان مذهب رسمی فاطميان با قرمطيان ايران باز می گردد که بخشی از آن به مفهوم قيامت و اباحه گری و جايگاه شريعت و نسبت ميان ظاهر و باطن ارتباط می يافته است. قاضي نعمان در گزارش اين امر، نويسنده کتاب البرهان را به عنوان يکی از دعات معرفی می کند. به هرحال با وجود آنکه به دو کتاب ابو تمام در ادبيات اسماعيلی ارجاع داده می شده، اما خود وی، دست کم آنطور که از منابع موجود بر می آيد، شناخته شده نبوده و حتی نام و نسب او روشن نبوده است.
بدين ترتيب با توجه به اهميت ابو تمام در سنت اسماعيلی ايران و نيز اهميت کتاب الشجرة، شناخت هويت او بی اندازه برای مطالعات اسماعيلی اهميت دارد. ما در مقاله پيشگفته، اين بخش از مسئله را پی گيری کرده بوديم. در اينجا بد نيست نتايج آن تحقيق را که در مجله نشر دانش منتشر شده است، به اضافه چند نکته ديگر درباره اهميت متن کتاب مورد تذکر قرار دهيم:
به نظر ما مؤلف اين کتاب کسی است به نام ابو تمام يوسف بن محمد نيشابوري. اين شخص که از او در پاره ای کتابها نام برده شده[2]، می تواند به عنوان مؤلف کتاب الشجرة شناسايی شود. می دانيم که تنی چند از داعيان و نويسندگان اسماعيلی خراسان در سده چهارم از نيشابور بوده اند. شرح حال اين نيشابوری در صوان الحکمة ابو سليمان سجستاني موجود است و از رساله ای از وی درباره حدود ياد می کند و آنرا می ستايد. البته ابو تمام نيشابوری ياد شده در اين کتاب، به عنوان يکی از حکما و دانشمندان فلسفه معرفی می شود. اين ابو تمام از کسانی بود که با دربار پادشاه دانش پرور سجستان، ابوجعفر بن بانويه (حک: 311-352ق) مرتبط بود[3]. از ديگر سو، ابو حيان توحيدي در الامتاع والموانسة[4] به نقل از منبعی، از ابوتمام نيشابوري در کنار ابوزيد بلخي و ابوالحسن عامري، دو دانشمند و فيلسوف نامدار خراسان نام برده و به نقل از اين منبع می نويسد که ابو تمام نيز همچون ابو زيد به هماهنگی شريعت و فلسفه معتقد بوده است. ابو حيان در دنباله به نقل از همان منبع می نويسد که ابو تمام به طائفه معروف به "سبعية" (يعنی اسماعيليان و قرمطيان) خدمت می کرد. همين منبع می افزايد که ابو تمام به مطرف بن محمد (د. 321ق)، وزير مرداويج گيلي (حک: 316-323ق) پناه برد تا بتواند آراء خود را آسوده تر بيان کند، اما او چنانکه منبع ابو حيان می گويد، بيش از پيش خواری کشيد و منزوی شد. در آن مقاله ما نتيجه گرفته بوديم که ابوتمام که اهل فلسفه بود، احتمالا سهم مهمی در هماهنگ ساختن فلسفه نو افلاطونی با نظام انديشه اسماعيلی و قرمطی در چارچوب تأويل و شريعت باطنی داشته است و مطالعه اين مسئله تنها با بررسی عميق در کتاب الشجرة در مقايسه با کتاب المحصول نسفی و کتابهای ابو يعقوب سجستاني امکان پذير است.
باب الشيطان:
پروفسور مادلونگ برای نخستين بار پيشنهاد می کند که منبع مطالب ابو تمام درباره فرق شناسی و بدعت نگاری، کتاب اقسام العلوم ابو زيد بلخی (د. 322ق)، فيلسوف و دانشمند برجسته بوده است. می دانيم که اين کتاب تأثير قابل ملاحظه ای بر پاره ای کتابها در خراسان داشته است[5]. اين احتمال از اين جهت قابل توجه است که با ارتباط ابو تمام و نسفي و مناسبات نسفی با دربار سامانيان و حضور ابو زيد بلخی در همين محيط سازگار است؛ به ويژه اگر احتمال آنکه نويسنده الشجرة ابو تمام نيشابوري بوده را بپذيريم، اين ارتباط ميان اين سه تن قوی تر قابل طرح است. ارتباط ميان دو کتاب اقسام العلوم و باب الشيطان از آنجا قابل پی گيری است که نظام تقسيم بندی فرق و مذاهب کلامی و اعتقادی در باب الشيطان کتاب الشجرة و باب مربوط به ذکر مذاهب در کتاب مفاتيح العلوم خوارزمي (نوشته حدود سال 370ق) کاملا (با اختلاف بسيار اندکی) کاملا هماهنگ است. از ديگر سو احتمال اينکه خوارزمی در اين کتاب تحت تأثير ابو زيد در اقسام العلوم بوده، کاملا پذيرفتنی است[6]. البته استاد مادلونگ اقسام العلوم ابوزيد بلخی را تنها واسطه ای ميان ابو تمام و کتاب مقالات ابوالقاسم بلخی می دانند که از ديدگاه ايشان منبع اصلی مطالب فرق شناسانه ابوتمام در بخشهايی از کتاب بوده است. در تحقيق باب الشيطان هم در پاورقی ها، تناسب و تشابه مطالب کتاب ابو تمام با مطالب منقول و يا متأثر از ابوالقاسم بلخي کاملا مورد توجه و استشهاد قرار گرفته است.
با اين وصف برخلاف دو مقاله پيشگفته آقای واکر، وی در مقدمه کتاب الشجرة، به دليل ذکر ابوالحسن الناشیء (زنده در حدود 365ق يا کمی پيشتر) در اين کتاب (ص 66)، اين احتمال تازه را مطرح کرده اند که احتمالا او و يا کسی مانند او که شيعی امامی و معتزلی بوده، واسطه نقل مطالب کتاب المقالات ابوالقاسم بلخي برای باب الشيطان ابو تمام بوده است. به نظر ما اين نظر کاملا بعيد است و نه با مطالب باب الشيطان و نه با شخصيت ناشیء و نه با سياق مطلب نقل شده از او در کتاب الشجرة سازگار است. با وجود اينکه ابوالحسن ناشی صغير، متکلم و اهل مباحث کلامی بوده و شيخ مفيد هم شاگرد او بوده است؛ اما گزارشی درباره اينکه وی کتابی در فرق داشته، ديده نمی شود. وانگهی وی امامی مذهب بوده، در حالی که پاره ای از مطالب کتاب الشجرة با اين مسئله سازگار نيست. به هر حال نقل ابو تمام از او در اين کتاب، از باب نقل قول از نويسنده ای معاصر است[7]. به دليل قرائن متعدد، به نظر ما کتاب الشجرة محصول سالهای پايانی زندگی ابوتمام است.
برای اظهار نظر درباره منبع ابوتمام و قضاوت درباره نظريه استاد مادلونگ، اول مناسب است که درباره متن بخش بدعت نگاری کتاب الشجرة، توضيحاتی را ارائه کنيم:
به نظر ما، جز بخش کمی از کتاب که معلوم است نوشته مستقيم ابو تمام است، مابقی برگرفته از منبعی يگانه است که وی شايد بدون تغيير در بسياری از موارد عينا متن آنرا نقل کرده است. اين مسئله در موارد متعددی ديده می شود؛ في المثل مواردی که از تشيع و فرق مختلف شيعی صحبت می کند، لحن کلام نويسنده لحن نويسنده ای شيعی نيست. مثلا تعبير او درباره هشام بن حکم و اعتقاد رافضی او (ص 59). نوع معرفی و ارائه مطالبی که وی درباره فرق مختلف می دهد اين اطمينان را ايجاد می کند که اين متن بر اساس يک منبع معتزلی و يا دست کم نزديک به معتزله نوشته شده است. بدين معنی که منبع او نويسنده ای سنی نبوده است. در حقيقت طرح مسائل کلامی به گونه ای است که به عقايد معتزلی نگاه مثبتی دارد و از معتقدان به تشبيه و جبر با منظری منفی بحث شده است؛ فی المثل نوع معرفی او نسبت به مذاهب اصحاب حديث (الحديثية) (نک: ص 35-36) و يا قرار دادن اشاعره در ميان گروههای مشبهه (ص 53-54) آشکارا نشان از همين منظر دارد. نويسنده (به نظر ما منبع ابوتمام) آن هنگام که درصدد بيان تقسيمات فرق فقهی است (ص 126-128)، از چهار گروه نام می برد و در کنار اصحاب حديث و اصحاب رأی و شيعيان که هر يک را دارای گرايشی در فقه می داند، از گرايشی چهارم حمايت می کند که اهل تقليد نيست و اهل اجتهاد در نظر و اختيار از ميان مذاهب و آنچه موافق عقل است، می باشد. نوع بيان اين منبع در اين قسمت مبين توجه به گرايشی عقلی و نظری غير مقيدانه به مذاهب مختلف فقهی و کلامی است که با وضعيت ابو زيد بلخی بيشتر سازگار است. درست در دنباله همين قسمت با عبارت: قال صاحب الکتاب، ابوتمام مطالب خود را آغاز می کند و روشن است که مطالب قبلی از او نبوده است (ص 128). نکته جالب اينکه منبع او از ابوحنيفه در مذاهب مرجئه نام می برد؛ با عنوان اصحاب الرأي (ص 84- 86). گزارش اين منبع از ابوحنيفه، تمايلی نسبت به وی را بازتاب می دهد. به طور کلی نوعی تمايز از سوی نويسنده ميان حنفيان و اتباع ابو حنيفه و ساير مذاهب فقهی ديده می شود که می توان از آن به منظر مثبت نسبت به حنفيان تعبير کرد. اين مسئله با نگرش ابوالقاسم بلخي و حتی با ابو زيد بلخي سازگار است و به طور کلی نشان دهنده تمايل منبع ابوتمام به فقه اجتهادي است و می دانيم که در خراسان و ماوراء النهر تمايل به فقه حنفی در اولويت بوده است.
اگر مواردی مانند ذکر ابوالحسن اشعری (د.324ق) و فرقه اشعريه به عنوان يک مذهب کلامی (ص 53-54) و يا ذکر حنابله را در ميان مذاهب حديثية (ص 38-39) در کنار مالکية و شافعية و داودية در نظر آوريم، در آن صورت می توان مطمئن بود که ابوتمام دست کم در اين موارد و چند مورد ديگر از منبع متأخرتری از دوره ابوزيد بلخی و ابوالقاسم بلخي بهره برده بوده است. بر شمردن حنابله به عنوان يک مذهب فقهی در کنار مالکيان و شافعيان و داوديه بی ترديد به دوره ای متعلق است که مذهب حنبلی به عنوان يک گرايش فقهی در کنار چند مذهب مهم ديگر سنی مطرح بوده، و اين آشکارا با دوره اوائل سده چهارم ناسازگار است. البته اين منبع در معرفی حنابله برخلاف مذاهب فقهی ديگر، به انظار فقهی آنان توجهی نمی کند و تنها بر اين نکته تأکيد می کند که آنان انواعی از قياس را قبول دارند و استحسان را رد می کنند. اين نشان از اين می دهد که احتمالا منبع اصلی از حنابله در ميان مذاهب فقهی نام نبرده بوده است. جالب اينکه در اين کتاب حنابله را حشويه می خواند (ص 38) که لقبی است که معتزليان دوره ابوالقاسم و ابو زيد، مانند ابو علي الجبايی (در کتاب المقالات اش) برای حنابله و اتباع احمد بن حنبل به کار می برده اند.
به طور کلی، اين کتاب به ويژه در مورد صفحات خراسان و ماوراء النهر و اصحاب فرق در اين نواحی حائز اطلاعات بسيار مهمی است که بعضا در هيچ کجای ديگر ديده نمی شود و همين امر ما را مطمئن می کند که منبع ابو تمام، خراسانی و متعلق به آن صفحات و صفحات ماوراء النهر بوده است.
با وجود شباهت پاره هايی از باب الشيطان با منقولات از ابوالقاسم البلخي و کتاب المقالات او و نيز کتابهايی که از وی متأثر بوده اند؛ اما با دقت در بخشهای خاصی از کتاب، به ويژه خارج از قسمت ذکر فرق معتزله به نظر می رسد که اين بخشها احتمالا بيشتر از منبع ديگری متأثر بوده اند. مقايسه ميان بخش فرق شيعی با آنچه که از مقالات ابوالقاسم البلخي در جلد بيستم المغني[8] (که مورد توجه آقای واکر قرار نگرفته است) يا آنچه که در کتاب الحور العين نقل شده، به خوبی مؤيد اين امر است. به همين دليل به نظر می رسد که برای منبع کتاب الشجرة بايد فرضيه دقيقتری را پيشنهاد کرد. ظاهرا استاد مادلونگ بيشتر بر کتاب اقسام العلوم ابو زيد بلخي به عنوان واسطه ابوالقاسم بلخی و ابو تمام و در عين حال منبع اصلی بخشهايی از کتاب الشجرة تأکيد دارند. البته ما از کتاب اقسام العلوم اطلاع زيادي نداريم و تنها از طريق پاره ای کتابها، از برخی ويژگيهای آن کتاب اطلاع می يابيم؛ اما مسلم است که ابو زيد و ابوالقاسم با يکديگر مناسبات و دوستی نزديکی داشته اند و استفاده ابوزيد از کتاب ابوالقاسم کاملا پذيرفتنی است. حتی می توان گفت که هر دو در ذکر فرق و ملل و نحل می توانسته اند از يک منبع مشترک بهره گرفته باشند. از ديگر سو، نسفی با ابوزيد بی ترديد آشنا بوده و درست در زمانی که نسفی در دربار سامانيان به فعاليت مشغول بوده، ابو زيد نيز حضور داشته است؛ گرچه ابوزيد با عقايد آنان به شدت مخالف بوده است. اما به هر حال بهره وری ابوتمام که با نسفی، شايد همان زمان ارتباط نزديک داشته، از کتابهای ابوالقاسم بلخی و ابوزيد بلخی کاملا منطقی به نظر می رسد. بنابراين نظريه استاد مادلونگ درباره ارتباط سه متن ابو زيد و ابوالقاسم و ابوتمام پذيرفتنی است؛ اما بايد ديد که اين بهره وری به چه صورت بوده است. همانطور که آقای واکر نشان می دهد، بی ترديد بهره وری ابوتمام از ابوالقاسم بلخي از طريق منبعی واسطه بوده، اما بايد ديد که تا چه اندازه اين منبع واسطه خود در کتاب ابوتمام سهم داشته است. به نظر می رسد که بايد سهم منبع واسطه را بسيار بيشتر از آن چيزی دانست که آقای واکر در تحقيقات خود در نظر گرفته است. بدين معنا که منبع واسطه اطلاعات خود را از چند منبع و از جمله ابوالقاسم بلخي (به ويژه در مورد بخش معتزله و البته پاره ای از بخشهای ديگر) حال به شکل مستقيم و يا غير مستقيم، اقتباس کرده بوده، اما آنها را در قالب و ساختاری قرار داده که امروز آنرا در کتاب الشجرة می بينيم. قالب و ساختار تنظيم فرق در کتاب الشجرة به احتمال بسيار قوی با کتاب مقالات ابوالقاسم بلخي متفاوت بوده است. من معتقدم که جز اندکی از کتاب الشجرة، قسمت اصلی کتاب او با همين نظم موجود و با عين عبارات از کتاب ديگری بهره گرفته شده بوده که يکی از منابع او کتاب المقالات ابوالقاسم بلخی، به شکل غير مستقيم بوده است. به احتمال بسيار قوی، اين منبع در کليت خود، جز در پاره ای قسمتها، دربردارنده بخش فرق کتاب اقسام العلوم ابوزيد بلخي بوده که خود به احتمال قوی از مقالات ابوالقاسم بلخي بهره مند بوده است. اين منبع که نام و مشخصات آنرا نمی دانيم، در عين حال در دسترس خوارزمي، نويسنده مفاتيح العلوم هم بوده است. البته ابو تمام ممکن است از آن کتاب بخشهايی را في المثل آنچه مربوط به اسماعيليه بوده (که نام آن در ليست مفاتيح هست ولی به دليل کاملا منطقی در ليست ابوتمام نيست)، حذف کرده باشد. احتمال اينکه خوارزمي از ابوتمام استفاده کرده باشد، بسيار ضعيف است و قابل طرح نيست.
ذکر اشعريان و حنابله در کتاب الشجرة و نيز کتاب مفاتيح العلوم به دليلی که پيشتر گفتم نمی تواند مستند به کتاب ابوزيد بلخي باشد؛ بنابراين بايد گفت هر دوی اين کتابها از منبعی ديگر به عنوان واسطه استفاده کرده بودند. ما از اينکه اين منبع واسطه که بوده هيچ اطلاعی نداريم و طريقی هم برای شناخت آن نداريم؛ اما به نظر می رسد که اين منبع واسطه اطلاعات خود را مستقيما نه بر اساس کتاب مقالات بلخي بلکه احتمالا بر اساس منبع ديگری که از بلخی نيز استفاده کرده بوده، اخذ کرده بوده است. بنابراين کتاب مقالات بلخي را نبايد منبع اصلی کتاب الشجرة به حساب آورد؛ بلکه بايد آنرا منبعی در ميان منابع آن کتابی دانست که منبع مستقيم ابوتمام از آن استفاده کرده بوده است. اين منبع واسطه که منبع مستقيم ابوتمام احتمالا مطالب آنرا کم و بيش عينا و تنها با اضافاتی نقل کرده بوده، می تواند ابوزيد بلخی باشد که هم می توانسته به کتاب المقالات بلخی دسترسی داشته باشد و هم پاره ای از مطالبی که نهايتا در الشجرة ديده می شود، با انديشه منتسب به او سازگار است. بدين ترتيب می توان گفت که کتاب ابوتمام در عمده بخشهای خود متکی است بر يک منبع واسطه که نامش را نمی دانيم و همان منبع خوارزمی در مفاتيح العلوم هم بوده و اين منبع واسطه خود متکی بوده بر منبعی اصلی که شايد کتاب اقسام العلوم ابو زيد بوده و ابوزيد نيز پاره ای از مطالب خود را در نهايت از ابوالقاسم بلخی اخذ کرده بوده است. در مورد اطلاعاتی که درباره فرقی مانند مبيضه و امثال آنان می دهد، به احتمال قوی آن اطلاعات و گزارشهای شخصی متعلق به ابوزيد بلخي بوده است.
ويژگی بارز طرح بدعت نگاری ابوتمام:
مؤلف طرح خود را در چارچوب بابی به عنوان باب الشيطان از کتاب الشجرة طراحی کرده که مقصود از شيطان، اشاره است به شياطين بالقوه که از ديدگاه مؤلف اسماعيلی همان قشريان و اصحاب ظاهرند که به باطن توجهی ندارند (ص 1- 9). طرح ابوتمام در اين کتاب طرحی است بر اساس انگاره های باطنی و اسماعيلی او و بنابراين سعی کرده است که موضوع فرق شناسی را در همين چارچوب تبيين و ارائه کند. در همين راستا در پايان کتاب، ضمن تأکيد بر اهميت تأويل و علم الباطن در تفسيری اسماعيلی و قرمطی از آن، اين مسئله را ابراز می دارد که متناسب با عالم خارج وترتيبات وجود ( به ترتيب معکوس اساس، ناطق، لوح و دست آخر قلم که هر سه مورد قبلی در آن به نحوی بروز دارند) به وسيله تأويل و علم الباطن می توان سه گرايش اهل ظاهر (که هفتاد دو فرقه را تشکيل می دهند) را در تفسير اهل باطن تأليف و به مقام وحدت رساند. در حقيقت تأويل عاملی است برای کشف حقايق تمامی اقوال و مذاهب و بدين وسيله به از ميان رفتن اختلافات می انجامد. اينجاست که عنصر تأويل مبين مذهب چهارمی می شود که با سه مذهب پيشگفته (که هر کدام شامل بيست و چهار فرقه هستند)، يعنی کسانی که طاعات را از ايمان نمی دانند و کسانی که می دانند و نيز کسانی که به امامت حضرت امير معتقدند (شيعيان)، تفاوت دارد و جامع آنهاست و از اختلافات و تناقضات رهايی می دهد و آن مذهب هفتاد و سوم است که همان فرقه ناجيه است که در حديث نبوی مورد اشاره قرار گرفته است (نک: ص 128-135 ؛ مقايسه کنيد با ص 8-9).
پاره ای از نکات مهم کتاب:
1- از نکات جالب اين کتاب اطلاعات مهمی است که درباره المبيّضه يا سفيد جامگان و هواداران مقنع می دهد که در جای خود با اطلاعات ساير منابع قابل مقايسه است و تاکنون در مطالعات درباره او به کار گرفته نشده است. اما مهمتر اينکه در پايان گزارش نسبتا مفصل خود درباره آنها می نويسد که من بسياری از آنها را ديده ام: ولقد رأيت منهم خلقا کثيرا وناظرتهم. وبعد درباره همين کسانی که از نزديک شاهد رفتار آنان بوده، توضيحات مهمی می دهد. اين گزارش همانند گزارش پاره ای ديگر از منابع که از تداوم حيات هواداران المقنع تا قرنهای بعدی اطلاع داده اند، اهميت ويژه دارد؛ منابعی مانند آداب الملوک ثعالبي. از آنچه درباره آنها می نويسد روشن می شود که گروهی بوده اند با عقايد و آداب و سلوک عاميانه و "فرقه محورانه" که در شکل يک سنت محلی و شايد در سطح خانوادگی در ماوراء النهر ادامه حيات می داده اند. از جمله می نويسد که آنان يعنی بازماندگان مبيضه، از مقنع شناختی ندارند و نمی دانند کيست و متعلق به چه دوره ای است؛ مگر عالمان و حذاق آنان. جالب اينکه می نويسد آنان در هر شهری رئيسی دارند، موسوم به فرمان سالار: وان لهم في کل بلد رئيساً من اهل الدين يسمونه فرمان سالار يجتمعون اليه خفيا ويؤامرونه سرّاً.
درباره عقيده مهدويت در ميان آنان گزارش جالبی می دهد که حائز پاره ای نکات جديد هم هست: ويقولون: إنّ المهدي الخارج في آخر الزمان هو المهدي بن فيروز بن عمران و انه من ولد فاطمة بنت أبي مسلم، وإنّ لهم (بايد درست آن "له" باشد) رسلا و سفراء يختلفون فيما بينهم يسمونهم فريشتگان (فرشته)، أي ملائکة ولايصبحون الا علی توعد بالحرکة من يومهم ولايمسون الا علی ترقب للخروج في غدهم وإنهم ينتحلون الرجعة. بنابراين در ميان آنان نوعی انتظارِ زيسته ظهور مهدي که وی را از فرزندان فاطمة دختر مورد ادعای ابو مسلم می دانسته اند، وجود داشته است و از ديگر سو فرستادگان و سفرايی داشته که آنان را فرشتگان می خوانده اند؛ البته اگر در عبارت "لهم" را "له" بخوانيم؛ درغير اين صورت به اين معنا خواهد بود که آنان ميان خودشان احتمالا در ميان شهرهای مختلفشان فرستادگانی را می فرستاده اند که آنان را فرشته می خوانده اند و شايد از موقعيت مذهبی ويژه ای برخوردار بوده اند. اين منبع استمرار عقايد اباحی و مخالف با فقه و شريعت را به بازماندگان مقنع منتسب می کند (نک: ص 76-79).
2- در مورد فرقه ای از ميان زيديه در ماوراء النهر سخن می گويد که جالب توجه است: فرقه خلفيه که فرقه ای محلی از زيديان ماوراء النهر بوده اند. عقايد آنان که عقايدی متفاوت با سنت زيديان کوفه و حجاز و يمن بوده، به تفصيل از سوی نويسنده کتاب تشريح شده و از آن پيداست که آنان به گرايش افراطی و باطنی شيعی تعلق خاطر داشته اند (نک: ص 95-97).
3- در بخش زيديه از فقه آنان هم اطلاعاتی می دهد و از کتاب المسترشد الناصر العلوي (کدام الناصر: ناصر اطروش يا احمد الناصر؟) نام می برد (ص 97-98).
4- از شمار فرق شيعی در ماوراء النهر يا به تعبير او بلاد الترک گروهی را نام می برد با عنوان اسحاقيه که امام آنان در همين منطقه زندگی می کرده است و به ترکی سخن می گفته و قرآن را هم به همين زبان تفسير می کند؛ آنان فرقه ای شيعی با عقايد مرتبط با کيسانيان و بدين ترتيب گروهی از شيعيان افراطی بوده اند. آنان معتقد بوده اند که مهدي از بلاد ترک ظهور خواهد کرد. نويسنده می نويسد که شماری از آنان را ديده بوده و عقايد آنان در عدل و توحيد شبيه معتزله بوده است (ص 99-100).
5- اشاره مؤلف به اينکه اکثر اماميه به تشبيه و جبر و بداء و اينکه علم خداوند محدَث است(ص 121)، اعتقاد دارند، حائز اهميت زيادی است.
6- اطلاعی هم که درباره احمديه، يعنی معتقدان به امامت احمد بن موسی شاه چراغ می دهد حائز اهميت است، چرا که می نويسد آنان امروزه جمعيت زيادی هستند (ص 125).
--------------------------------------------------------------------------------
[1] نک: ابو محمد يمني، عقائد الثلاث والسبعين فرقة، به کوشش محمد بن عبدالله زربان الغامدي، مدينة، مکتبة العلوم والحکم، 1414ق، 2/514، 665-662، 689، 720؛ در تحقيق اين کتاب از نسخه کهن مشهد (آستان قدس رضوی) که به غلط منسوب به غزالی معرفی شده استفاده نشده است. من عکسی از اين نسخه در اختيار دارم.
[2] از جمله در شهرستاني، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، مکتبة الانجلو المصرية، 2/168
[3] نک: ابوسليمان سجستاني، (منتخب) صوان الحکمة، به کوشش عبدالرحمان بدوي، تهران، 1974م، ص 340؛ نيز: ص 315 به بعد
[4] نک: ابوحيان توحيدي، الامتاع والمؤانسة، به کوشش احمد امين و احمد زين، بيروت، دار مکتبة الحياة، 1953م، 2/15-16
[5] برای ابو زيد، نک: مقاله من درباره متشابه القرآن طريثيثي که در همين سايت و در کتاب ماه دين منتشر شده است.
[6] نک: مقاله من درباره شخصيت ابوزيد بلخی که در دست انتشار است.
[7] برای ناشيء، نک: اميني، الغدير، 4/28- 33 که بيشتر منابع شرح احوال او را نام برده و ار آنها نقل کرده است.
[8] نک: قاضي عبدالجبار، المغني، جلد بيستم، بخش دوم، به کوشش عبدالحميد محمود و سليمان دنيا، مراجعه ابراهيم مدکور، زير نظر طه حسين، قاهره، الدار المصرية للتأليف والترجمة، ص 176- 185.
مدتی پس از انتشار اين متن، نويسنده اين سطور مقاله ای درباره اين کتاب و مؤلف آن تدوين کرد که خلاصه ای از آن حدود هفت سال پيش در مجله نشر دانش منتشر شد. در آن مقاله کوشيدم تا به وسيله دقت در چند سند که مورد توجه آقای واکر قرار نگرفته بود، هويت مؤلف کتاب را شناسايی کنم. البته آنچه از سوی اينجانب منتشر شده، تنها پيشنهادی است برای تعيين هويت ابو تمام. همينجا اين نکته را اضافه کنم که کتاب الشجرة ابوتمام کتابی است که در ميان نويسندگان اسماعيليه، يا به نام ابوتمام و يا تحت انتسابات غلط از شهرت نسبتا قابل توجهی برخوردار بوده است؛ به ويژه در ميان داعيان اسماعيلي طيبي يمن که مهمترين عامل حفظ ميراث فلسفی و فکری اسماعيليان ايران و عراق و مصر بوده اند. حتی نويسنده کتاب فرق شناسانه ضد اسماعيلی يمن در نيمه اول سده ششم قمری، يعنی ابو محمد يمنی نيز در رد مفصل خود بر اسماعيليه از آن مکرر با عنوان شجرة الدين وبرهان اليقين نام می برد و مطالبی از آن نقل می کند[1]. بر اساس اطلاعی که از طريق کتاب الشجرة در اختيار داريم، ابو تمام کتاب ديگری نيز داشته به نام البرهان که آن هم برای نويسندگان اسماعيلی مانند قاضي نعمان شناخته شده بوده و در مورد اين کتاب دوم تصريح شده که پاره ای از مضامين آن مورد انتقاد و انکار فاطميان، و به طور خاص معز لدين الله قرار گرفته بوده است. ريشه اين امر به اختلافات ميان مذهب رسمی فاطميان با قرمطيان ايران باز می گردد که بخشی از آن به مفهوم قيامت و اباحه گری و جايگاه شريعت و نسبت ميان ظاهر و باطن ارتباط می يافته است. قاضي نعمان در گزارش اين امر، نويسنده کتاب البرهان را به عنوان يکی از دعات معرفی می کند. به هرحال با وجود آنکه به دو کتاب ابو تمام در ادبيات اسماعيلی ارجاع داده می شده، اما خود وی، دست کم آنطور که از منابع موجود بر می آيد، شناخته شده نبوده و حتی نام و نسب او روشن نبوده است.
بدين ترتيب با توجه به اهميت ابو تمام در سنت اسماعيلی ايران و نيز اهميت کتاب الشجرة، شناخت هويت او بی اندازه برای مطالعات اسماعيلی اهميت دارد. ما در مقاله پيشگفته، اين بخش از مسئله را پی گيری کرده بوديم. در اينجا بد نيست نتايج آن تحقيق را که در مجله نشر دانش منتشر شده است، به اضافه چند نکته ديگر درباره اهميت متن کتاب مورد تذکر قرار دهيم:
به نظر ما مؤلف اين کتاب کسی است به نام ابو تمام يوسف بن محمد نيشابوري. اين شخص که از او در پاره ای کتابها نام برده شده[2]، می تواند به عنوان مؤلف کتاب الشجرة شناسايی شود. می دانيم که تنی چند از داعيان و نويسندگان اسماعيلی خراسان در سده چهارم از نيشابور بوده اند. شرح حال اين نيشابوری در صوان الحکمة ابو سليمان سجستاني موجود است و از رساله ای از وی درباره حدود ياد می کند و آنرا می ستايد. البته ابو تمام نيشابوری ياد شده در اين کتاب، به عنوان يکی از حکما و دانشمندان فلسفه معرفی می شود. اين ابو تمام از کسانی بود که با دربار پادشاه دانش پرور سجستان، ابوجعفر بن بانويه (حک: 311-352ق) مرتبط بود[3]. از ديگر سو، ابو حيان توحيدي در الامتاع والموانسة[4] به نقل از منبعی، از ابوتمام نيشابوري در کنار ابوزيد بلخي و ابوالحسن عامري، دو دانشمند و فيلسوف نامدار خراسان نام برده و به نقل از اين منبع می نويسد که ابو تمام نيز همچون ابو زيد به هماهنگی شريعت و فلسفه معتقد بوده است. ابو حيان در دنباله به نقل از همان منبع می نويسد که ابو تمام به طائفه معروف به "سبعية" (يعنی اسماعيليان و قرمطيان) خدمت می کرد. همين منبع می افزايد که ابو تمام به مطرف بن محمد (د. 321ق)، وزير مرداويج گيلي (حک: 316-323ق) پناه برد تا بتواند آراء خود را آسوده تر بيان کند، اما او چنانکه منبع ابو حيان می گويد، بيش از پيش خواری کشيد و منزوی شد. در آن مقاله ما نتيجه گرفته بوديم که ابوتمام که اهل فلسفه بود، احتمالا سهم مهمی در هماهنگ ساختن فلسفه نو افلاطونی با نظام انديشه اسماعيلی و قرمطی در چارچوب تأويل و شريعت باطنی داشته است و مطالعه اين مسئله تنها با بررسی عميق در کتاب الشجرة در مقايسه با کتاب المحصول نسفی و کتابهای ابو يعقوب سجستاني امکان پذير است.
باب الشيطان:
پروفسور مادلونگ برای نخستين بار پيشنهاد می کند که منبع مطالب ابو تمام درباره فرق شناسی و بدعت نگاری، کتاب اقسام العلوم ابو زيد بلخی (د. 322ق)، فيلسوف و دانشمند برجسته بوده است. می دانيم که اين کتاب تأثير قابل ملاحظه ای بر پاره ای کتابها در خراسان داشته است[5]. اين احتمال از اين جهت قابل توجه است که با ارتباط ابو تمام و نسفي و مناسبات نسفی با دربار سامانيان و حضور ابو زيد بلخی در همين محيط سازگار است؛ به ويژه اگر احتمال آنکه نويسنده الشجرة ابو تمام نيشابوري بوده را بپذيريم، اين ارتباط ميان اين سه تن قوی تر قابل طرح است. ارتباط ميان دو کتاب اقسام العلوم و باب الشيطان از آنجا قابل پی گيری است که نظام تقسيم بندی فرق و مذاهب کلامی و اعتقادی در باب الشيطان کتاب الشجرة و باب مربوط به ذکر مذاهب در کتاب مفاتيح العلوم خوارزمي (نوشته حدود سال 370ق) کاملا (با اختلاف بسيار اندکی) کاملا هماهنگ است. از ديگر سو احتمال اينکه خوارزمی در اين کتاب تحت تأثير ابو زيد در اقسام العلوم بوده، کاملا پذيرفتنی است[6]. البته استاد مادلونگ اقسام العلوم ابوزيد بلخی را تنها واسطه ای ميان ابو تمام و کتاب مقالات ابوالقاسم بلخی می دانند که از ديدگاه ايشان منبع اصلی مطالب فرق شناسانه ابوتمام در بخشهايی از کتاب بوده است. در تحقيق باب الشيطان هم در پاورقی ها، تناسب و تشابه مطالب کتاب ابو تمام با مطالب منقول و يا متأثر از ابوالقاسم بلخي کاملا مورد توجه و استشهاد قرار گرفته است.
با اين وصف برخلاف دو مقاله پيشگفته آقای واکر، وی در مقدمه کتاب الشجرة، به دليل ذکر ابوالحسن الناشیء (زنده در حدود 365ق يا کمی پيشتر) در اين کتاب (ص 66)، اين احتمال تازه را مطرح کرده اند که احتمالا او و يا کسی مانند او که شيعی امامی و معتزلی بوده، واسطه نقل مطالب کتاب المقالات ابوالقاسم بلخي برای باب الشيطان ابو تمام بوده است. به نظر ما اين نظر کاملا بعيد است و نه با مطالب باب الشيطان و نه با شخصيت ناشیء و نه با سياق مطلب نقل شده از او در کتاب الشجرة سازگار است. با وجود اينکه ابوالحسن ناشی صغير، متکلم و اهل مباحث کلامی بوده و شيخ مفيد هم شاگرد او بوده است؛ اما گزارشی درباره اينکه وی کتابی در فرق داشته، ديده نمی شود. وانگهی وی امامی مذهب بوده، در حالی که پاره ای از مطالب کتاب الشجرة با اين مسئله سازگار نيست. به هر حال نقل ابو تمام از او در اين کتاب، از باب نقل قول از نويسنده ای معاصر است[7]. به دليل قرائن متعدد، به نظر ما کتاب الشجرة محصول سالهای پايانی زندگی ابوتمام است.
برای اظهار نظر درباره منبع ابوتمام و قضاوت درباره نظريه استاد مادلونگ، اول مناسب است که درباره متن بخش بدعت نگاری کتاب الشجرة، توضيحاتی را ارائه کنيم:
به نظر ما، جز بخش کمی از کتاب که معلوم است نوشته مستقيم ابو تمام است، مابقی برگرفته از منبعی يگانه است که وی شايد بدون تغيير در بسياری از موارد عينا متن آنرا نقل کرده است. اين مسئله در موارد متعددی ديده می شود؛ في المثل مواردی که از تشيع و فرق مختلف شيعی صحبت می کند، لحن کلام نويسنده لحن نويسنده ای شيعی نيست. مثلا تعبير او درباره هشام بن حکم و اعتقاد رافضی او (ص 59). نوع معرفی و ارائه مطالبی که وی درباره فرق مختلف می دهد اين اطمينان را ايجاد می کند که اين متن بر اساس يک منبع معتزلی و يا دست کم نزديک به معتزله نوشته شده است. بدين معنی که منبع او نويسنده ای سنی نبوده است. در حقيقت طرح مسائل کلامی به گونه ای است که به عقايد معتزلی نگاه مثبتی دارد و از معتقدان به تشبيه و جبر با منظری منفی بحث شده است؛ فی المثل نوع معرفی او نسبت به مذاهب اصحاب حديث (الحديثية) (نک: ص 35-36) و يا قرار دادن اشاعره در ميان گروههای مشبهه (ص 53-54) آشکارا نشان از همين منظر دارد. نويسنده (به نظر ما منبع ابوتمام) آن هنگام که درصدد بيان تقسيمات فرق فقهی است (ص 126-128)، از چهار گروه نام می برد و در کنار اصحاب حديث و اصحاب رأی و شيعيان که هر يک را دارای گرايشی در فقه می داند، از گرايشی چهارم حمايت می کند که اهل تقليد نيست و اهل اجتهاد در نظر و اختيار از ميان مذاهب و آنچه موافق عقل است، می باشد. نوع بيان اين منبع در اين قسمت مبين توجه به گرايشی عقلی و نظری غير مقيدانه به مذاهب مختلف فقهی و کلامی است که با وضعيت ابو زيد بلخی بيشتر سازگار است. درست در دنباله همين قسمت با عبارت: قال صاحب الکتاب، ابوتمام مطالب خود را آغاز می کند و روشن است که مطالب قبلی از او نبوده است (ص 128). نکته جالب اينکه منبع او از ابوحنيفه در مذاهب مرجئه نام می برد؛ با عنوان اصحاب الرأي (ص 84- 86). گزارش اين منبع از ابوحنيفه، تمايلی نسبت به وی را بازتاب می دهد. به طور کلی نوعی تمايز از سوی نويسنده ميان حنفيان و اتباع ابو حنيفه و ساير مذاهب فقهی ديده می شود که می توان از آن به منظر مثبت نسبت به حنفيان تعبير کرد. اين مسئله با نگرش ابوالقاسم بلخي و حتی با ابو زيد بلخي سازگار است و به طور کلی نشان دهنده تمايل منبع ابوتمام به فقه اجتهادي است و می دانيم که در خراسان و ماوراء النهر تمايل به فقه حنفی در اولويت بوده است.
اگر مواردی مانند ذکر ابوالحسن اشعری (د.324ق) و فرقه اشعريه به عنوان يک مذهب کلامی (ص 53-54) و يا ذکر حنابله را در ميان مذاهب حديثية (ص 38-39) در کنار مالکية و شافعية و داودية در نظر آوريم، در آن صورت می توان مطمئن بود که ابوتمام دست کم در اين موارد و چند مورد ديگر از منبع متأخرتری از دوره ابوزيد بلخی و ابوالقاسم بلخي بهره برده بوده است. بر شمردن حنابله به عنوان يک مذهب فقهی در کنار مالکيان و شافعيان و داوديه بی ترديد به دوره ای متعلق است که مذهب حنبلی به عنوان يک گرايش فقهی در کنار چند مذهب مهم ديگر سنی مطرح بوده، و اين آشکارا با دوره اوائل سده چهارم ناسازگار است. البته اين منبع در معرفی حنابله برخلاف مذاهب فقهی ديگر، به انظار فقهی آنان توجهی نمی کند و تنها بر اين نکته تأکيد می کند که آنان انواعی از قياس را قبول دارند و استحسان را رد می کنند. اين نشان از اين می دهد که احتمالا منبع اصلی از حنابله در ميان مذاهب فقهی نام نبرده بوده است. جالب اينکه در اين کتاب حنابله را حشويه می خواند (ص 38) که لقبی است که معتزليان دوره ابوالقاسم و ابو زيد، مانند ابو علي الجبايی (در کتاب المقالات اش) برای حنابله و اتباع احمد بن حنبل به کار می برده اند.
به طور کلی، اين کتاب به ويژه در مورد صفحات خراسان و ماوراء النهر و اصحاب فرق در اين نواحی حائز اطلاعات بسيار مهمی است که بعضا در هيچ کجای ديگر ديده نمی شود و همين امر ما را مطمئن می کند که منبع ابو تمام، خراسانی و متعلق به آن صفحات و صفحات ماوراء النهر بوده است.
با وجود شباهت پاره هايی از باب الشيطان با منقولات از ابوالقاسم البلخي و کتاب المقالات او و نيز کتابهايی که از وی متأثر بوده اند؛ اما با دقت در بخشهای خاصی از کتاب، به ويژه خارج از قسمت ذکر فرق معتزله به نظر می رسد که اين بخشها احتمالا بيشتر از منبع ديگری متأثر بوده اند. مقايسه ميان بخش فرق شيعی با آنچه که از مقالات ابوالقاسم البلخي در جلد بيستم المغني[8] (که مورد توجه آقای واکر قرار نگرفته است) يا آنچه که در کتاب الحور العين نقل شده، به خوبی مؤيد اين امر است. به همين دليل به نظر می رسد که برای منبع کتاب الشجرة بايد فرضيه دقيقتری را پيشنهاد کرد. ظاهرا استاد مادلونگ بيشتر بر کتاب اقسام العلوم ابو زيد بلخي به عنوان واسطه ابوالقاسم بلخی و ابو تمام و در عين حال منبع اصلی بخشهايی از کتاب الشجرة تأکيد دارند. البته ما از کتاب اقسام العلوم اطلاع زيادي نداريم و تنها از طريق پاره ای کتابها، از برخی ويژگيهای آن کتاب اطلاع می يابيم؛ اما مسلم است که ابو زيد و ابوالقاسم با يکديگر مناسبات و دوستی نزديکی داشته اند و استفاده ابوزيد از کتاب ابوالقاسم کاملا پذيرفتنی است. حتی می توان گفت که هر دو در ذکر فرق و ملل و نحل می توانسته اند از يک منبع مشترک بهره گرفته باشند. از ديگر سو، نسفی با ابوزيد بی ترديد آشنا بوده و درست در زمانی که نسفی در دربار سامانيان به فعاليت مشغول بوده، ابو زيد نيز حضور داشته است؛ گرچه ابوزيد با عقايد آنان به شدت مخالف بوده است. اما به هر حال بهره وری ابوتمام که با نسفی، شايد همان زمان ارتباط نزديک داشته، از کتابهای ابوالقاسم بلخی و ابوزيد بلخی کاملا منطقی به نظر می رسد. بنابراين نظريه استاد مادلونگ درباره ارتباط سه متن ابو زيد و ابوالقاسم و ابوتمام پذيرفتنی است؛ اما بايد ديد که اين بهره وری به چه صورت بوده است. همانطور که آقای واکر نشان می دهد، بی ترديد بهره وری ابوتمام از ابوالقاسم بلخي از طريق منبعی واسطه بوده، اما بايد ديد که تا چه اندازه اين منبع واسطه خود در کتاب ابوتمام سهم داشته است. به نظر می رسد که بايد سهم منبع واسطه را بسيار بيشتر از آن چيزی دانست که آقای واکر در تحقيقات خود در نظر گرفته است. بدين معنا که منبع واسطه اطلاعات خود را از چند منبع و از جمله ابوالقاسم بلخي (به ويژه در مورد بخش معتزله و البته پاره ای از بخشهای ديگر) حال به شکل مستقيم و يا غير مستقيم، اقتباس کرده بوده، اما آنها را در قالب و ساختاری قرار داده که امروز آنرا در کتاب الشجرة می بينيم. قالب و ساختار تنظيم فرق در کتاب الشجرة به احتمال بسيار قوی با کتاب مقالات ابوالقاسم بلخي متفاوت بوده است. من معتقدم که جز اندکی از کتاب الشجرة، قسمت اصلی کتاب او با همين نظم موجود و با عين عبارات از کتاب ديگری بهره گرفته شده بوده که يکی از منابع او کتاب المقالات ابوالقاسم بلخی، به شکل غير مستقيم بوده است. به احتمال بسيار قوی، اين منبع در کليت خود، جز در پاره ای قسمتها، دربردارنده بخش فرق کتاب اقسام العلوم ابوزيد بلخي بوده که خود به احتمال قوی از مقالات ابوالقاسم بلخي بهره مند بوده است. اين منبع که نام و مشخصات آنرا نمی دانيم، در عين حال در دسترس خوارزمي، نويسنده مفاتيح العلوم هم بوده است. البته ابو تمام ممکن است از آن کتاب بخشهايی را في المثل آنچه مربوط به اسماعيليه بوده (که نام آن در ليست مفاتيح هست ولی به دليل کاملا منطقی در ليست ابوتمام نيست)، حذف کرده باشد. احتمال اينکه خوارزمي از ابوتمام استفاده کرده باشد، بسيار ضعيف است و قابل طرح نيست.
ذکر اشعريان و حنابله در کتاب الشجرة و نيز کتاب مفاتيح العلوم به دليلی که پيشتر گفتم نمی تواند مستند به کتاب ابوزيد بلخي باشد؛ بنابراين بايد گفت هر دوی اين کتابها از منبعی ديگر به عنوان واسطه استفاده کرده بودند. ما از اينکه اين منبع واسطه که بوده هيچ اطلاعی نداريم و طريقی هم برای شناخت آن نداريم؛ اما به نظر می رسد که اين منبع واسطه اطلاعات خود را مستقيما نه بر اساس کتاب مقالات بلخي بلکه احتمالا بر اساس منبع ديگری که از بلخی نيز استفاده کرده بوده، اخذ کرده بوده است. بنابراين کتاب مقالات بلخي را نبايد منبع اصلی کتاب الشجرة به حساب آورد؛ بلکه بايد آنرا منبعی در ميان منابع آن کتابی دانست که منبع مستقيم ابوتمام از آن استفاده کرده بوده است. اين منبع واسطه که منبع مستقيم ابوتمام احتمالا مطالب آنرا کم و بيش عينا و تنها با اضافاتی نقل کرده بوده، می تواند ابوزيد بلخی باشد که هم می توانسته به کتاب المقالات بلخی دسترسی داشته باشد و هم پاره ای از مطالبی که نهايتا در الشجرة ديده می شود، با انديشه منتسب به او سازگار است. بدين ترتيب می توان گفت که کتاب ابوتمام در عمده بخشهای خود متکی است بر يک منبع واسطه که نامش را نمی دانيم و همان منبع خوارزمی در مفاتيح العلوم هم بوده و اين منبع واسطه خود متکی بوده بر منبعی اصلی که شايد کتاب اقسام العلوم ابو زيد بوده و ابوزيد نيز پاره ای از مطالب خود را در نهايت از ابوالقاسم بلخی اخذ کرده بوده است. در مورد اطلاعاتی که درباره فرقی مانند مبيضه و امثال آنان می دهد، به احتمال قوی آن اطلاعات و گزارشهای شخصی متعلق به ابوزيد بلخي بوده است.
ويژگی بارز طرح بدعت نگاری ابوتمام:
مؤلف طرح خود را در چارچوب بابی به عنوان باب الشيطان از کتاب الشجرة طراحی کرده که مقصود از شيطان، اشاره است به شياطين بالقوه که از ديدگاه مؤلف اسماعيلی همان قشريان و اصحاب ظاهرند که به باطن توجهی ندارند (ص 1- 9). طرح ابوتمام در اين کتاب طرحی است بر اساس انگاره های باطنی و اسماعيلی او و بنابراين سعی کرده است که موضوع فرق شناسی را در همين چارچوب تبيين و ارائه کند. در همين راستا در پايان کتاب، ضمن تأکيد بر اهميت تأويل و علم الباطن در تفسيری اسماعيلی و قرمطی از آن، اين مسئله را ابراز می دارد که متناسب با عالم خارج وترتيبات وجود ( به ترتيب معکوس اساس، ناطق، لوح و دست آخر قلم که هر سه مورد قبلی در آن به نحوی بروز دارند) به وسيله تأويل و علم الباطن می توان سه گرايش اهل ظاهر (که هفتاد دو فرقه را تشکيل می دهند) را در تفسير اهل باطن تأليف و به مقام وحدت رساند. در حقيقت تأويل عاملی است برای کشف حقايق تمامی اقوال و مذاهب و بدين وسيله به از ميان رفتن اختلافات می انجامد. اينجاست که عنصر تأويل مبين مذهب چهارمی می شود که با سه مذهب پيشگفته (که هر کدام شامل بيست و چهار فرقه هستند)، يعنی کسانی که طاعات را از ايمان نمی دانند و کسانی که می دانند و نيز کسانی که به امامت حضرت امير معتقدند (شيعيان)، تفاوت دارد و جامع آنهاست و از اختلافات و تناقضات رهايی می دهد و آن مذهب هفتاد و سوم است که همان فرقه ناجيه است که در حديث نبوی مورد اشاره قرار گرفته است (نک: ص 128-135 ؛ مقايسه کنيد با ص 8-9).
پاره ای از نکات مهم کتاب:
1- از نکات جالب اين کتاب اطلاعات مهمی است که درباره المبيّضه يا سفيد جامگان و هواداران مقنع می دهد که در جای خود با اطلاعات ساير منابع قابل مقايسه است و تاکنون در مطالعات درباره او به کار گرفته نشده است. اما مهمتر اينکه در پايان گزارش نسبتا مفصل خود درباره آنها می نويسد که من بسياری از آنها را ديده ام: ولقد رأيت منهم خلقا کثيرا وناظرتهم. وبعد درباره همين کسانی که از نزديک شاهد رفتار آنان بوده، توضيحات مهمی می دهد. اين گزارش همانند گزارش پاره ای ديگر از منابع که از تداوم حيات هواداران المقنع تا قرنهای بعدی اطلاع داده اند، اهميت ويژه دارد؛ منابعی مانند آداب الملوک ثعالبي. از آنچه درباره آنها می نويسد روشن می شود که گروهی بوده اند با عقايد و آداب و سلوک عاميانه و "فرقه محورانه" که در شکل يک سنت محلی و شايد در سطح خانوادگی در ماوراء النهر ادامه حيات می داده اند. از جمله می نويسد که آنان يعنی بازماندگان مبيضه، از مقنع شناختی ندارند و نمی دانند کيست و متعلق به چه دوره ای است؛ مگر عالمان و حذاق آنان. جالب اينکه می نويسد آنان در هر شهری رئيسی دارند، موسوم به فرمان سالار: وان لهم في کل بلد رئيساً من اهل الدين يسمونه فرمان سالار يجتمعون اليه خفيا ويؤامرونه سرّاً.
درباره عقيده مهدويت در ميان آنان گزارش جالبی می دهد که حائز پاره ای نکات جديد هم هست: ويقولون: إنّ المهدي الخارج في آخر الزمان هو المهدي بن فيروز بن عمران و انه من ولد فاطمة بنت أبي مسلم، وإنّ لهم (بايد درست آن "له" باشد) رسلا و سفراء يختلفون فيما بينهم يسمونهم فريشتگان (فرشته)، أي ملائکة ولايصبحون الا علی توعد بالحرکة من يومهم ولايمسون الا علی ترقب للخروج في غدهم وإنهم ينتحلون الرجعة. بنابراين در ميان آنان نوعی انتظارِ زيسته ظهور مهدي که وی را از فرزندان فاطمة دختر مورد ادعای ابو مسلم می دانسته اند، وجود داشته است و از ديگر سو فرستادگان و سفرايی داشته که آنان را فرشتگان می خوانده اند؛ البته اگر در عبارت "لهم" را "له" بخوانيم؛ درغير اين صورت به اين معنا خواهد بود که آنان ميان خودشان احتمالا در ميان شهرهای مختلفشان فرستادگانی را می فرستاده اند که آنان را فرشته می خوانده اند و شايد از موقعيت مذهبی ويژه ای برخوردار بوده اند. اين منبع استمرار عقايد اباحی و مخالف با فقه و شريعت را به بازماندگان مقنع منتسب می کند (نک: ص 76-79).
2- در مورد فرقه ای از ميان زيديه در ماوراء النهر سخن می گويد که جالب توجه است: فرقه خلفيه که فرقه ای محلی از زيديان ماوراء النهر بوده اند. عقايد آنان که عقايدی متفاوت با سنت زيديان کوفه و حجاز و يمن بوده، به تفصيل از سوی نويسنده کتاب تشريح شده و از آن پيداست که آنان به گرايش افراطی و باطنی شيعی تعلق خاطر داشته اند (نک: ص 95-97).
3- در بخش زيديه از فقه آنان هم اطلاعاتی می دهد و از کتاب المسترشد الناصر العلوي (کدام الناصر: ناصر اطروش يا احمد الناصر؟) نام می برد (ص 97-98).
4- از شمار فرق شيعی در ماوراء النهر يا به تعبير او بلاد الترک گروهی را نام می برد با عنوان اسحاقيه که امام آنان در همين منطقه زندگی می کرده است و به ترکی سخن می گفته و قرآن را هم به همين زبان تفسير می کند؛ آنان فرقه ای شيعی با عقايد مرتبط با کيسانيان و بدين ترتيب گروهی از شيعيان افراطی بوده اند. آنان معتقد بوده اند که مهدي از بلاد ترک ظهور خواهد کرد. نويسنده می نويسد که شماری از آنان را ديده بوده و عقايد آنان در عدل و توحيد شبيه معتزله بوده است (ص 99-100).
5- اشاره مؤلف به اينکه اکثر اماميه به تشبيه و جبر و بداء و اينکه علم خداوند محدَث است(ص 121)، اعتقاد دارند، حائز اهميت زيادی است.
6- اطلاعی هم که درباره احمديه، يعنی معتقدان به امامت احمد بن موسی شاه چراغ می دهد حائز اهميت است، چرا که می نويسد آنان امروزه جمعيت زيادی هستند (ص 125).
--------------------------------------------------------------------------------
[1] نک: ابو محمد يمني، عقائد الثلاث والسبعين فرقة، به کوشش محمد بن عبدالله زربان الغامدي، مدينة، مکتبة العلوم والحکم، 1414ق، 2/514، 665-662، 689، 720؛ در تحقيق اين کتاب از نسخه کهن مشهد (آستان قدس رضوی) که به غلط منسوب به غزالی معرفی شده استفاده نشده است. من عکسی از اين نسخه در اختيار دارم.
[2] از جمله در شهرستاني، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، مکتبة الانجلو المصرية، 2/168
[3] نک: ابوسليمان سجستاني، (منتخب) صوان الحکمة، به کوشش عبدالرحمان بدوي، تهران، 1974م، ص 340؛ نيز: ص 315 به بعد
[4] نک: ابوحيان توحيدي، الامتاع والمؤانسة، به کوشش احمد امين و احمد زين، بيروت، دار مکتبة الحياة، 1953م، 2/15-16
[5] برای ابو زيد، نک: مقاله من درباره متشابه القرآن طريثيثي که در همين سايت و در کتاب ماه دين منتشر شده است.
[6] نک: مقاله من درباره شخصيت ابوزيد بلخی که در دست انتشار است.
[7] برای ناشيء، نک: اميني، الغدير، 4/28- 33 که بيشتر منابع شرح احوال او را نام برده و ار آنها نقل کرده است.
[8] نک: قاضي عبدالجبار، المغني، جلد بيستم، بخش دوم، به کوشش عبدالحميد محمود و سليمان دنيا، مراجعه ابراهيم مدکور، زير نظر طه حسين، قاهره، الدار المصرية للتأليف والترجمة، ص 176- 185.
يكشنبه ۴ شهريور ۱۳۸۶ ساعت ۴:۱۴