نجاشی و شيخ طوسی در کتابهای رجالی خود، از وصيت مفضل نام برده اند و سندی هم که به آن می دهند، از طريق محمد بن سنان است. می دانيم هر دو شخص در سنتهای غاليانه شيعی سهم مهمی دارند. در رجال نجاشی از اين متن با عنوان وصية المفضل نام برده شده (ص ۴۱۶/۱۱۱۲)؛ اما در الفهرست شيخ طوسي، از آن با اين عنوان نام برده: المفضل بن عمر، له وصية يرويها (ص ۴۷۲/۷۵۸) و بعد سند خاصی به آن می دهد از طريق صفار قمي به محمد بن سنان. تعبير شيخ طوسی به گونه ای مبهم است؛ گويا مفضل تنها راوی وصيت است؛ گرچه اين استنباط با ظاهر عبارت نمی سازد. استاد دکتر مدرسی در کتاب محققانه اخيرشان که با عنوان ميراث مکتوب شيعه ترجمه شده، از اين متن نام برده اند و به درستی آنرا همان متن مشهوری می دانند که در پايان کتاب تحف العقول ابن شعبه ديده می شود و به فارسی هم ترجمه شده است. متن وصيت در حقيقت وصيتی است از مفضل به جامعه شيعه و همانطور که آقای دکتر مدرسی فرموده اند، بند پايانی آن در دفاع از مفضل در برابر منتقدان تنظيم شده است. ايشان معتقدند که اين متن از خود مفضل نيست (نک: ص ۳۹۷-۳۹۸ از ترجمه آقای رسول جعفريان). اما چند نکته را می توان در اينجا بر تحقيق استاد مدرسی افزود:
نخست اينکه اين متن از سوی نويسنده ای برای ما باقی مانده، که ما از او هيچ چيز نمی دانيم. ابن شعبه مؤلف ادعايی کتاب تحف العقول، به هيچ روی شناخته نيست و اصلا معلوم نيست متعلق به چه دوره ای بوده است. سالها قبل در تهران، من مقاله ای در مورد او تنظيم کردم که هم اکنون در اختيارم نيست. اما اينجا می کوشم نتايج آن تحقيق را در چند سطر بياورم: نام او در منابع متأخر يعنی از حدود دوره کفعمي و پس از آن در عصر صفوی به بعد با عنوان ابو محمد الحسن بن علي بن شعبه الحراني آمده است و عموما او را متعلق به نيمه سده چهارم می دانند. شيخ ابراهيم قطيفي، کتاب التمحيص را از همين شخص (با عنوان ابومحمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحراني) نام برده، که اين کتاب همانی است که منسوب به ابن همام اسکافي منتشر شده است. حر عاملي و علامه مجلسی هم از تحف العقول عن آل الرسول وی نام برده اند. البته حر عاملي از التمحيص هم در کنار تحف العقول نام برده، اما مجلسی کتاب التمحيص را به احتمال از ابن همام اسکافي می داند. مجلسی در بحار الأنوار، البته چنانکه خود می گويد به نسخه کهنی از کتاب تحف العقول دسترسی داشته و از آن به کتاب عتيق ياد می کند (۱/۲۹). اين مطالب بارها در منابع بعدی تکرار شده است. در مورد کتاب التمحيص که نسخه های آن همگی متأخر است و کمکی به شناخت مؤلف آن نمی کند، تنها می توان گفت که قطعا از ابن همام نيست؛ گرچه نام او در آغاز سند حديث آغازين کتاب آمده، اما به دليل اينکه اين کتاب (جز در حديث نخست)، به صورت احاديث مرسل است، نمی توان درباره آن داوری قطعی کرد، اما روشن است که اين نام در آغاز سند حديث آغازين نمی تواند دليلی برای اين باشد که کتاب از ابن همام است. حتی به نظر من نمی تواند دليل اين باشد که نويسنده کتاب شاگرد ابن همام است؛ مانند بسياری از متون مجهول الهويه حديثی ديگر، گاهی نويسنده های اين دسته متون که با قواعد حديثی آشنا نبوده اند، حديثی را از منبعی بر می گرفته اند و با کل سند آن نقل می کرده اند؛ غافل از اينکه سند حديث متعلق به راوی آن است و نمی توان آنرا بدين صورت نقل کرد. گاهی پاره ای از اين کتابها تنها گردآوری يک کاتب متأخر بوده است که احاديث و متون را از منابع مختلف جمع می کرده است و در نهايت دفتری بياض مانند فراهم می کرده است. در مورد کتاب التمحيص يک نکته ديگر هم بايد افزود و آن اينکه شيوه آن با شيوه محدثان کهن سازگار نيست، به خصوص محدث برجسته ای مانند ابن همام اسکافي (برای او نک: مقاله من در دائرة المعارف بزرگ اسلامي). در مقدمه هم نويسنده متن از خوانندگان خود می خواهد که در متن آنچه را نادرست و ناقص می بينند اصلاح و تکميل کنند، که اين اساسا با شيوه محدثان کهن ناسازگار است و به نوشته های متأخرين شباهت دارد (نک: التمحيص، ص ۲۹). البته متن التمحيص روشن است از مؤلفی است که کم و بيش اهل علم بوده و از آغاز آن پيداست که در جامعه خودش مطرح بوده است و از مقدمه پيداست که ظاهرا شخصا دچار مشکلات و بلايايی هم شده بوده و به هر حال به همين دليل کتاب التمحيص را در بلايای مؤمنين و ضرورت صبر بر بلايا نوشته است. اگر مستند منابع متأخر در انتساب اين کتاب به ابن شعبه قوی بوده، في المثل در نسخه ای مستند آن را ديده بوده اند، می توان آنرا به همين شخص منسوب داشت؛ اما به هر حال باز دليلی قطعی در اين مورد در اختيار ما نيست.
اما در مورد کتاب تحف العقول بايد گفت که: اساسا دانسته نيست که کتاب تحف العقول از ابن شعبه باشد؛ چرا که دليل متينی بر اين انتساب در کتابهای رجالی و حديثی وجود ندارد و در عين حال همانطور که گفتيم، هويت او هم ناشناخته است و معلوم نيست کيست و از چه دوره ای است. اين نکته هم که او را از سده چهارم دانسته اند، به دليل آن است که وی را مؤلف التمحيص فرض کرده اند و به دليل روايت از ابن همام در متن اخير، نتيجه گرفته شده که مؤلف تحف العقول از سده چهارم است. ارتباطی ميان دو کتاب التمحيص و تحف العقول هم وجود ندارد تا آن دو کتاب را از يک مؤلف فرض کنيم. به دليل ارسال در احاديث کتاب تحف العقول راهی برای شناسايی مشايخ مؤلف آن وجود ندارد و ما به درستی نمی دانيم که چرا اين کتاب به اين شخص نسبت داده شده است. به هر حال اگر تنها مبنای ما کتابها و نسخه های متأخر باشد، بايد گفت که ابن شعبه ای از حران وجود داشته که او را فقيه هم می خوانده اند و در پاره ای از منابع متأخر کتاب تحف العقول را به وی نسبت می داده اند و در برخی از منابع متأخر نيز، کتاب التمحيص را به شخصی با نامی مشابه مؤلف کتاب تحف العقول نسبت داده اند.
اما در عين حال کتاب تحف العقول مشتمل بر مقدمه ای است که از آن می توان استنباط کرد که نويسنده، اهل روايت از مشايخی در حديث بوده اما ترجيح داده است که اسانيد احاديث را حذف کند. وی عمدتا احاديثی را نقل می کند که در کتابهای ديگر حديثی هم ديده می شوند؛ اما در روايت پاره ای از آنها متفرد است و ما تنها در اين کتاب، آن احاديث را می بينيم. از جمله اين موارد، متن کامل منسوب به مفضل جعفي است. در مقدمه تحف العقول هم از قدمای شيعه به گونه ای تعبير می کند که نشان می دهد نبايد او خود از دوره ای مانند سده چهارم باشد (نک: ص ۲ -۳). نوع تعابير او در مورد کتابش، به روشنی گواه آن است که نويسنده کتاب شخصی است از سده های ششم به بعد و نه پيش از آن (نک: ص ۳). تعابير پايانی او در مقدمه هم که خطاب به شيعيان نوشته شده، نشان می دهد که نويسنده از موقعيتی دست کم در منطقه خود برخوردار بوده است (ص ۴-۵).
اگر نويسنده اين متن واقعا "ابن شعبه حراني" نامی باشد، در آن صورت می توان فرض کرد که به دليل عدم سابقه مهم تشيع در حرّان، نام او در منابع رجالی نيامده و تنها نسخه ای از کتابش به نويسندگان بعدی رسيده است. شايد او در همين شهر رياست شيعيان را برخوردار بوده است.
از شهر حران چند تن عالم نصيری مذهب می شناسيم که به آنان ابن شعبه حراني می گويند: از آن جمله حمزة بن شعبة الحرّاني که او را مؤلف حجة المعارف دانسته اند. نيز محمد بن شعبة الحرّاني مؤلف کتاب مهم الأصيفر (برای اين دو تن نک: المنصف بن عبدالجليل، الفرقة الهامشية في الاسلام، بيروت، ۲۰۰۵م، ص ۱۹۳-۱۹۶). تشيع نصيری در حرّان سابقه دار بوده است. نقل وصيت مفضل جعفي در کتاب تحف العقول، با توجه به احترامی که نصيريان برای او قائل هستند و به شدت مخالفان او را از ميان شيعيان "مقصره" رد می کنند، می تواند قرينه مهمی باشد، بر اينکه ابن شعبه حرّاني مؤلف تحف العقول هم از نصيريان است و يا دست کم با اين خاندان نصيری مرتبط بوده است. گرچه در کتاب تحف العقول مطلبی دال بر عقايد ويژه باطنی نصيريان وجود ندارد. اما در کتابی که تنها به ذکر احاديث حضرت رسول و يازده امام (به جز امام دوازدهم) می پردازد، شايد نصيری بودن مؤلف دليل خوبی باشد برای اينکه به يکباره در پايان کتاب متن وصيت مفضل را برای جامعه شيعه نقل کند. احتمالا نويسنده تحف العقول در ميان شيعيان نصيری حرّان از موقعيت مهمی برخوردار بوده و به همين دليل هم در مقدمه خطاب به آنان توصيه هايی را می کند. اما در صورت قبول فرضيه نصيری بودن او، بايد گفت که او متعلق به دوران نسبتا کهنتر تشيع نصيری است که در آن تحولات اعتقادی و خاصه رفتاری متأخرتر راه نيافته بوده است. نقل وصيت مفضل با محتوای ويژه ای که دارد مؤيد اين نظر است.
در مورد ذکر احاديث و توقيعات امام غائب، مؤلف ترجيح می دهد که آنها را نقل نکند (نک: ص ۴۸۹- ۴۹۰). وی در اين مورد، توضيحی می دهد که مهم است:
"تم ما انتهى إلينا من أخبار النبي والائمة الطاهرين عليهم السلام في المعاني التي ذكرناها والآثار التي اشترطناها . ولم نذكر شيئا من توقيعات صاحب زماننا والحجة في عصرنا على تواترها في الشيعة المستبصرين واستفاضتها فيهم ، لانه لم يصل إلينا ما اقتضاه كتابنا وضاهاه تأليفنا والاعتقاد فيه مثله فيمن سلف من آبائه الماضين الائمة الراشدين عليهم السلام أجمعين وأتبعت ذلك بما جانسه وشاكله لتزاد الفوائد وتتضاعف المواعظ والله ولي التوفيق وهو حسبنا ونعم الوكيل". نويسنده به دليلی که ذکر می کند، ترجيح می دهد چند مورد از مواعظ منسوب به انبياء و بعد وصيت مفضل را نقل کند و کتابش را پايان دهد. اين مسئله کاملا می تواند اهميت جايگاه مفضل را نزد مؤلف نشان دهد. تأملی در عبارت نقل شده درباره توقيعات امام غائب نشان می دهد که وی وجود اين توقيعات را که در جامعه شيعه متواتر است مورد تأييد قرار می دهد، اما تعبير او از شيعه به گونه خاصی است: "على تواترها في الشيعة المستبصرين واستفاضتها فيهم". تعبير "الشيعة المستبصرين" تعبير غريبی است و معمولا به کار نمی رود. به نظر می رسد که در اصل چنين بوده است: الشيعة المقصرين و بعد می گويد "واستفاضتها فيهم". احتمالا نويسنده می خواهد بگويد که توقيعات آن حضرت در ميان جامعه شيعه مقصره در حد تواتر و استفاضه روايت می شود. می دانيم که نصيريان و غلات، شيعيان امامی با گرايش غير غاليانه را "مقصرة" می خوانده اند. تعبير "فيهم" نيز از اين لحاظ مهم است.
در مورد وصيت منسوب به مفضل بايد گفت که پاره های اندکی از متن وصيت در متون کهن امامی آمده، مانند المحاسن برقی و الکافي کلينی که عمده آنها در متن موجود در تحف العقول ديده می شود (نک: المحاسن، ۱/ ۲۲۸ نيز در سرائر، ۳/۶۴۵ ؛ الکافي، ۱/۳۱ ، ۲/۳۴۴ ، ۲/۴۰۰، ۵/۷۲ ). يک نمونه از موارد کلينی را اينجا نقل می کنيم:
"الحسين بن محمد ، عن جعفر بن محمد ، عن القاسم بن الربيع ، وعدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمد بن خالد ، رفعه ، قال في وصية المفضل : سمعت أبا عبد الله ( عليه السلام ) يقول : لا يفترق رجلان على الهجران إلا استوجب أحدهما البراءة واللعنة وربما استحق ذلك كلاهما ، فقال له معتب : جعلني الله فداك هذا الظالم فما بال المظلوم ؟ قال : لانه لا يدعو أخاه إلى صلته ولا يتغامس له عن كلامه ، سمعت أبي يقول إذا تنازع اثنان فعاز أحدهما الآخر فليرجع المظلوم إلى صاحبه حتى يقول لصاحبه : أي أخي أنا الظالم ، حتى يقطع الهجران بينه وبين صاحبه ، فإن الله تبارك وتعالى حكم عدل يأخذ للمظلوم من الظالم" .
نکته مهم اين است که راوی اين متن در الکافي، جعفر بن محمد بن مالک الفزاري است از القاسم بن الربيع الصحاف که هر دو به علائق غاليانه شناخته می شوند و به ويژه شخص اخير از محمد بن سنان روايت می کند و در رواياتش مضامين غاليان را روايت می نمايد. بنابراين اين متن در سنت غلات روايت می شده است. احتمالا در نسخه هايی از اين متن، القاسم بن الربيع متن وصيت را از محمد بن سنان روايت می کرده که پيشتر نام او را در اسناد نجاشی و به ويژه شيخ طوسی ديديم. اين احتمال هم هست که تصور شده بوده که محمد بن سنان اين متن را نيز مانند ساير متون مفضل روايت می کرده است.
در اينکه متنی به عنوان وصيت مفضل برای شيعيان صادر شده باشد، با توجه به جايگاه او در ميان دست کم گرايشی از شيعيان کوفه بسيار محتمل است و در آن عباراتی وجود دارد که نشان از اصالت انتساب بخشی از آن به مفضل می دهد، اما روشن است که دست کم بخش اخير آن که در آن از مفضل در برابر مخالفان دفاع شده، الحاقی است و شايد اين بخش الحاقی از القاسم بن الربيع باشد. در اين متن همانند متن رساله ميّاح که پيشتر در اين سايت آنرا معرفی کرديم (و آن هم از القاسم بن الربيع روايت شده)، از ضرورت تعبد به شريعت سخن رفته و روشن می شود که هر دو متن متعلق به گرايشی از غلات است که به عمل به احکام شريعت پايبند بوده و اتهام بی مبالاتی نسبت به شريعت را از جامعه شيعه (و در حقيقت غاليان شيعی) رد می کرده اند. بنابراين احتمالا در تنظيم اين متن نيز القاسم بن الربيع دست داشته است. در متن وصيت به روشنی از شماری از شيعيان بر زبان امام صادق انتقاد شده است.

در اينجا متن وصيت مفضل را که در تحف العقول نقل شده می آوريم:
"وصية المفضل بن عمر لجماعة الشيعة:
أوصيكم بتقوى الله وحده لا شريك له وشهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله اتقوا الله وقولوا قولا معروفا وابتغوا رضوان الله واخشوا سخطه وحافظوا على سنة الله ولا تتعدوا حدود الله وراقبوا الله في جميع أموركم وارضوا بقضائه فيما لكم وعليكم ألا وعليكم بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ألا ومن أحسن إليكم فزيدوه إحسانا واعفوا عمن أساء إليكم وافعلوا بالناس ما تحبون أن يفعلوه بكم ألا وخالطوهم بأحسن ما تقدرون عليه وإنكم أحرى أن لا تجعلوا عليكم سبيلا عليكم بالفقه في دين الله والورع عن محارمه وحسن الصحابة لمن صحبكم برا كان أو فاجرا ألا وعليكم بالورع الشديد فإن ملاك الدين الورع صلوا الصلوات لمواقيتها وأدوا الفرائض على حدودها ألا ولا تقصروا فيما فرض الله عليكم وبما يرضى عنكم فإني سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول تفقهوا في دين الله ولا تكونوا أعرابا فإنه من لم يتفقه في دين الله لم ينظر الله إليه يوم القيامة وعليكم بالقصد في الغنى والفقر واستعينوا ببعض الدنيا على الآخرة فإني سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول استعينوا ببعض هذه على هذه ولا تكونوا كلا على الناس عليكم بالبر بجميع من خالطتموه وحسن الصنيع إليه ألا وإياكم والبغي فإن أبا عبد الله (عليه السلام) كان يقول إن أسرع الشر عقوبة البغي أدوا ما افترض الله عليكم من الصلاة والصوم وسائر فرائض الله وأدوا الزكاة المفروضة إلى أهلها فإن أبا عبد الله (عليه السلام) قال يا مفضل قل لأصحابك يضعون الزكاة في أهلها وإني ضامن لما ذهب لهم عليكم بولاية آل محمد (صلى الله عليه وآله) أصلحوا ذات بينكم ولا يغتب بعضكم بعضا تزاوروا وتحابوا وليحسن بعضكم إلى بعض وتلاقوا وتحدثوا ولا يبطنن بعضكم عن بعض وإياكم والتصارم وإياكم والهجران فإني سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول والله لا يفترق رجلان من شيعتنا على الهجران إلا برئت من أحدهما ولعنته وأكثر ما أفعل ذلك بكليهما فقال له معتب جعلت فداك هذا الظالم فما بال المظلوم قال لأنه لا يدعو أخاه إلى صلته سمعت أبي وهو يقول إذا تنازع اثنان من شيعتنا ففارق أحدهما الآخر فليرجع المظلوم إلى صاحبه حتى يقول له يا أخي أنا الظالم حتى ينقطع الهجران فيما بينهما إن الله تبارك وتعالى حكم عدل يأخذ للمظلوم من الظالم لا تحقروا ولا تجفوا فقراء شيعة آل محمد (عليه السلام) وألطفوهم وأعطوهم من الحق الذي جعله الله لهم في أموالكم وأحسنوا إليهم لا تأكلوا الناس بآل محمد فإني سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول افترق الناس فينا على ثلاث فرق فرقة أحبونا انتظار قائمنا ليصيبوا من دنيانا فقالوا وحفظوا كلامنا وقصروا عن فعلنا فسيحشرهم الله إلى النار وفرقة أحبونا وسمعوا كلامنا ولم يقصروا عن فعلنا ليستأكلوا الناس بنا فيملأ الله بطونهم نارا يسلط عليهم الجوع والعطش وفرقة أحبونا وحفظوا قولنا وأطاعوا أمرنا ولم يخالفوا فعلنا فأولئك منا ونحن منهم ولا تدعوا صلة آل محمد (عليهم السلام) من أموالكم من كان غنيا فبقدر غناه ومن كان فقيرا فبقدر فقره فمن أراد أن يقضي الله له أهم الحوائج إليه فليصل آل محمد وشيعتهم بأحوج ما يكون إليه من ماله لا تغضبوا من الحق إذا قيل لكم ولا تبغضوا أهل الحق إذا صدعوكم به فإن المؤمن لا يغضب من الحق إذا صدع به وقال أبو عبد الله (عليه السلام) مرة وأنا معه يا مفضل كم أصحابك فقلت قليل فلما انصرفت إلى الكوفة أقبلت على الشيعة فمزقوني كل ممزق يأكلون لحمي ويشتمون عرضي حتى إن بعضهم استقبلني فوثب في وجهي وبعضهم قعد لي في سكك الكوفة يريد ضربي ورموني بكل بهتان حتى بلغ ذلك أبا عبد الله (عليه السلام) فلما رجعت إليه في السنة الثانية كان أول ما استقبلني به بعد تسليمه علي أن قال يا مفضل ما هذا الذي بلغني أن هؤلاء يقولون لك وفيك قلت وما علي من قولهم قال أجل بل ذلك عليهم أيغضبون بؤسا لهم إنك قلت إن أصحابك قليل لا والله ما هم لنا شيعة ولو كانوا لنا شيعة ما غضبوا من قولك وما اشمأزوا منه لقد وصف الله شيعتنا بغير ما هم عليه وما شيعة جعفر إلا من كف لسانه وعمل لخالقه ورجا سيده وخاف الله حق خيفته ويحهم أفيهم من قد صار كالحنايا من كثرة الصلاة أو قد صار كالتائه من شدة الخوف أو كالضرير من الخشوع أو كالضني من الصيام أو كالأخرس من طول الصمت والسكوت أو هل فيهم من قد أدأب ليله من طول القيام وأدأب نهاره من الصيام أو منع نفسه لذات الدنيا ونعيمها خوفا من الله وشوقا إلينا أهل البيت أنى يكونون لنا شيعة وإنهم ليخاصمون عدونا فينا حتى يزيدوهم عداوة وإنهم ليهرون هرير الكلب ويطمعون طمع الغراب وأما إني لو لا أنني أتخوف عليهم أن أغريهم بك لأمرتك أن تدخل بيتك وتغلق بابك ثم لا تنظر إليهم ما بقيت ولكن إن جاءوك فاقبل منهم فإن الله قد جعلهم حجة على أنفسهم واحتج بهم على غيرهم لا تغرنكم الدنيا وما ترون فيها من نعيمها وزهرتها وبهجتها وملكها فإنها لا تصلح لكم فو الله ما صلحت لأهلها.
دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۳:۰۸