همینک حدود دو قرنی است که ما مسلمانان شاهد تلاش پی گير اسلام شناسان و خاورشناسان غربی هستیم در راستای انتشار انتقادی متون و منابع دانش و معرفت ايران و اسلام و در تحليل تاريخی متون و منابع فرهنگیمان و تاريخ نگاری انديشه فلسفی و سياسی و مذهبيمان. البته بر آگاهان پوشیده نیست که در بسیاری از این زمینه ها نه تنها تلاشهای خاورشناسان و دایره مطالعات آنان در زمینه های وابسته از دایره مطالعاتی ما اهالی اين فرهنگ بسيار فراتر رفته است، بلکه در انتقال اين شيوه ها و در میزان رشد آشنايی ما با فرهنگ و تمدن خودمان سهم مهمی داشته اند.
در چند دهه اخير به دليل رشد گرايشات ايدئولوژيک اسلام سیاسی در جهان عرب و ترويج انديشه های سلفی، مبانی رويکردی منفی نسبت به شرقشناسی نظريه پردازی شد و خيلی زود گسترش يافت. نقد اصحاب خاورشناسی و مکاتب مختلف شرقشناسی از شيوه های يکديگر و نقاديهای علمی درونی نيز گاهی مورد استفاده اين گرايش ايدئولوژيک قرار گرفته و می گيرد. اينجا قصد پرداختن به داستان اين نوع نگرش انتقادی نسبت به شرقشناسی که از سوی نمايندگان گرايشهای احياء گری اسلامی به ويژه در جهان عرب ارائه شده است را ندارم. شايد بهترين گزارش از اين موضوع را تاريخ نگار انديشه رضوان السيد، در فصلی از کتاب سياسيات الاسلام المعاصر (چاپ بيروت) ارائه داده است. از ديگر سو ادوارد سعيد، منتقد ادبی نامدار فلسطينی الاصل چنانکه معروف است، در کتاب خود درباره شرقشناسی به انتقاد از شيوه معرفتی شرقشناسی در مواجهه با شرق پرداخت و با بهره گيری از مقوله "دانش و قدرت" و با وام گرفتن از فيلسوف و مؤرخ فرانسوی ميشل فوکو، به نقد بزرگترين نمايندگان خاور شناسی پرداخت. البته نقد او بی پاسخ نماند و هم از سوی شرقشناسان و هم از سوی پاره ای از روشنفکران مسلمان انتقاداتی به الگوی نقد او و نتايج آن مطرح گرديد. گاهی نيز نقدهايی بر شرقشناسان به دليل بی توجهی به دستاوردهای علوم انسانی و اجتماعی وارد شده، آن طور که فی المثل در کتابها و مقالات محمد ارکون، روشنفکر اصلا الجزايریِ مقيم فرانسه ديده می شود.
امروزه نه خاورشناسی به آن معنايی که در سده نوزدهم وجود داشت، معنی دارد و نه شيوه فيلولوژی تاريخی تاب تحمل نقدهای جدی ای دارد که بر بنياد آن رفته است. شيوه های شرقشناسی تحولات تازه ای را در نيم قرن اخير تجربه کرده است و هم اکنون گرايش های مختلف و از آن میان حتی انواعی از گرایشات مطالعاتی آنتروپولوژيک جای شرقشناسی را گرفته است. شرقشناسی بر پايه تصوير/تصاويری از شرق/غرب و تاريخ نگاری انديشه، فرهنگ و تمدن استوار بود که متناسب با تحولات علمی و فلسفی و سياسی سده نوزدهم باليد و مبانی فلسفی ويژه خود را داشت. شرقشناسی و اسلام شناسی در پی تحول در تاريخ نگاری علمی آمدند و متأثر از پوزيتيويسم سده نوزدهم بودند. تحقيقات قرآن پژوهی و حديث پژوهی و تاريخ نگاری انديشه دينی در جهان اسلام نيز به تأسی از تحقيقات در زمينه تاريخ نگاری و نقد متن کتاب مقدس در غرب ايجاد شد. امروزه همه اين بنيادها در معرض نقد قرار گرفته اند و حتی از نقطه نطر تحقيقات تاريخی و اسناد و مدارک، بازبينی بسيار يافته اند.
با اين همه شرقشناسی و اسلام شناسی به فرهنگ ما خدمت بسيار کرده است. منظور من نوعی ارزشداوری نيست. مقصود تنها تأکيد بر اين نکته است که اگر امروز شاهد رشد تحقيقات تاريخی در ميان تحصيلکردگان بومی در جهان اسلام هستيم، اين به دليل وجود سنت قوی شرقشناسی است. گرچه منکر اين نيستم که ما نيز سنتی از نقد متن را در تداوم سنت محدثان در نقادی متون حديثی و نقد متن محور داشته ايم که البته ريشه در غنای فرهنگ مکتوب در تمدن اسلامی دارد که تنها يک نمونه آن سنت وراقان و کاتبان است که خود پديد آورنده دانشی بسيار مهم در حوزه نسخه شناسی و کتابداری بوده است. کرمر در کتاب احيای فرهنگی که در پی نشان دادن نمونه رنسانس فرهنگی در عصر آل بويه است، به وجود اين سنت نقد توجه نشان داده است. نگاهی به ادبيات محدثان و رجال شناسان و نيز سنت تدريس و تدرس در مدارس از يک سو و سنتهای اهالی فلسفه و منطق در عصر نهضت ترجمه و به کار گيری نسخه های صحيح و نقادی ترجمه ها و متنها که گزارش آنرا می توان در کتابهايی همانند همين کتاب کرمر و نيز کتاب تفکر يونانی، فرهنگ عربی ديميتری گوتاس ديد، مؤيد اين نظر است؛ اما البته سخن در اينجا فراتر از نقد به مفهوم سنتی آن است.
اگر در اين يادداشت، ضرورتی برای پاسداشت سنت شرقشناسی می بينم به دليل آن است که تأکيدی داشته باشم بر ويژگيها و اهميت تحليل تاريخی و نيز توجهی به نقد گفتمانهای معاصر که هريک مدعی خلوصند، خلوص در تمامی ابعاد معنايی آن. متأسفانه عمده روشنفکران جوامع مسلمان، که طبعا يکی از ابزار آنها برای نقد قدرت و جامعه و فرهنگ لابد می بايست، آشنايی با تاريخ و ارائه تحليلی تاريخی از فرهنگ و سياست تاريخی باشد، نه بهره مند از سنت نقد در جوامع اسلامی اند؛ به اين معنا که در بيشتر موارد به کلی بيگانه با سنت نقد سنتی اند که در مدارس دينی و علمی ما قرنهاست که تداوم دارد و نه اينکه از ديگر سو، با دستاوردهای تاريخی خاورشناسان و مؤرخان غربی آشنايی درستی دارند. بی تعارف، بيشتر آنها اطلاع درستی از تحقيقات تاريخی و نتايج آنها در حوزه فرهنگ و تمدن و دينيمان ندارند و حداکثر با چند کتابی و نه درجه يک از اين حوزه آشنايی دارند.
در سالهای اخير ترجمه کتابهای حوزه اسلام شناسی و ايرانشناسی در کشورمان و نيز در کشورهای عربی گسترش بی سابقه ای پيدا کرده است که بايد آنرا به فال نيک گرفت. نفس ترجمه اين کتابها و تحقيقات حوزه خاورشناسی، فقر فرهنگی بسياری از مدعيان دانش و روشنگری را آفتابی می کند و روشن می نمايد که تا چه اندازه نظريات و فلسفه سازی های اين طبقه از نوع کلی گويی های بی محتوا و غير علمی و دراز گويی های بی حاصل و برخاسته از کج فهمی نسبت به نوشتجات خاورشناسان بوده است. نيازی به نام بردن نيست و مقصود من هم در اين نوشتار نقادی از روش اين مدعيان نظريه پرداز نيست، اما احتمالا مخاطبان اين يادداشت، تنی چند از اصحاب ايرانی و عرب نظريه پردازی های روشنفکر مآبانه را می شناسند که نوشتجاتشان تنها برداشتی ناقص و يکجانبه از کتابهای دست چندم مستشرقان است و بدون آنکه تلاشی برای شناخت منابع و نقادی تاريخی متون و بررسی اسناد داشته باشند، تنها هنری که دارند اين است که کتابهايی با عناوين دهان پرکن اندر باب نقد عقل و اندیشه عربی و ايرانی و اسلامی می نويسند و جالب اينکه در سرتاسر کتابهايشان يک ارجاع درست به يک منبع درجه يک و يا ارجاع به اسناد و کتابهای اصلی و نقد تاريخی آنها ديده نمی شود و تنها هوس نظريه پردازی های بزرگ و ارائه منظومه های فکری، اما فقير از حيث اتکا بر مستندات تاريخی دارند.
براستی کدام يک از اين صاحبان انديشه های بزرگ و جهانی حوصله تحقيق به اندازه يک دهم آنچه مايکل کوک در کتاب خود درباره امر به معروف و نهی از منکر ارائه داده است را دارند؟ مايکل کوک قصد ارائه نظمی نوين در انديشه و تاريخ نگاری و تاريخ نگری ندارد، اما به درستی دريافته است که نظريه حاصل تحقيق و تجربه است و بايد از جزء شروع کرد و به کل رسيد. ارائه برداشت هایی کلی از تاريخ و فرهنگ يک قوم، تمدن و دين به منظور ساده سازی مسائل همواره اين خطر را دارد که شما امکان دخالت فهم و دریافت بخشی مهم از واقعيت های تاريخی را در تحليلتان خطاکارانه از ميان برده باشيد.
البته شايد بتوان به اين دسته آدمها حق داد؛ نشستن و صدها کتاب و هزاران برگ سند و مطلب را خواندن و ورق زدن برای نوشتن مقاله و يا کتابی محققانه کار ساده ای نيست.
در چند دهه اخير به دليل رشد گرايشات ايدئولوژيک اسلام سیاسی در جهان عرب و ترويج انديشه های سلفی، مبانی رويکردی منفی نسبت به شرقشناسی نظريه پردازی شد و خيلی زود گسترش يافت. نقد اصحاب خاورشناسی و مکاتب مختلف شرقشناسی از شيوه های يکديگر و نقاديهای علمی درونی نيز گاهی مورد استفاده اين گرايش ايدئولوژيک قرار گرفته و می گيرد. اينجا قصد پرداختن به داستان اين نوع نگرش انتقادی نسبت به شرقشناسی که از سوی نمايندگان گرايشهای احياء گری اسلامی به ويژه در جهان عرب ارائه شده است را ندارم. شايد بهترين گزارش از اين موضوع را تاريخ نگار انديشه رضوان السيد، در فصلی از کتاب سياسيات الاسلام المعاصر (چاپ بيروت) ارائه داده است. از ديگر سو ادوارد سعيد، منتقد ادبی نامدار فلسطينی الاصل چنانکه معروف است، در کتاب خود درباره شرقشناسی به انتقاد از شيوه معرفتی شرقشناسی در مواجهه با شرق پرداخت و با بهره گيری از مقوله "دانش و قدرت" و با وام گرفتن از فيلسوف و مؤرخ فرانسوی ميشل فوکو، به نقد بزرگترين نمايندگان خاور شناسی پرداخت. البته نقد او بی پاسخ نماند و هم از سوی شرقشناسان و هم از سوی پاره ای از روشنفکران مسلمان انتقاداتی به الگوی نقد او و نتايج آن مطرح گرديد. گاهی نيز نقدهايی بر شرقشناسان به دليل بی توجهی به دستاوردهای علوم انسانی و اجتماعی وارد شده، آن طور که فی المثل در کتابها و مقالات محمد ارکون، روشنفکر اصلا الجزايریِ مقيم فرانسه ديده می شود.
امروزه نه خاورشناسی به آن معنايی که در سده نوزدهم وجود داشت، معنی دارد و نه شيوه فيلولوژی تاريخی تاب تحمل نقدهای جدی ای دارد که بر بنياد آن رفته است. شيوه های شرقشناسی تحولات تازه ای را در نيم قرن اخير تجربه کرده است و هم اکنون گرايش های مختلف و از آن میان حتی انواعی از گرایشات مطالعاتی آنتروپولوژيک جای شرقشناسی را گرفته است. شرقشناسی بر پايه تصوير/تصاويری از شرق/غرب و تاريخ نگاری انديشه، فرهنگ و تمدن استوار بود که متناسب با تحولات علمی و فلسفی و سياسی سده نوزدهم باليد و مبانی فلسفی ويژه خود را داشت. شرقشناسی و اسلام شناسی در پی تحول در تاريخ نگاری علمی آمدند و متأثر از پوزيتيويسم سده نوزدهم بودند. تحقيقات قرآن پژوهی و حديث پژوهی و تاريخ نگاری انديشه دينی در جهان اسلام نيز به تأسی از تحقيقات در زمينه تاريخ نگاری و نقد متن کتاب مقدس در غرب ايجاد شد. امروزه همه اين بنيادها در معرض نقد قرار گرفته اند و حتی از نقطه نطر تحقيقات تاريخی و اسناد و مدارک، بازبينی بسيار يافته اند.
با اين همه شرقشناسی و اسلام شناسی به فرهنگ ما خدمت بسيار کرده است. منظور من نوعی ارزشداوری نيست. مقصود تنها تأکيد بر اين نکته است که اگر امروز شاهد رشد تحقيقات تاريخی در ميان تحصيلکردگان بومی در جهان اسلام هستيم، اين به دليل وجود سنت قوی شرقشناسی است. گرچه منکر اين نيستم که ما نيز سنتی از نقد متن را در تداوم سنت محدثان در نقادی متون حديثی و نقد متن محور داشته ايم که البته ريشه در غنای فرهنگ مکتوب در تمدن اسلامی دارد که تنها يک نمونه آن سنت وراقان و کاتبان است که خود پديد آورنده دانشی بسيار مهم در حوزه نسخه شناسی و کتابداری بوده است. کرمر در کتاب احيای فرهنگی که در پی نشان دادن نمونه رنسانس فرهنگی در عصر آل بويه است، به وجود اين سنت نقد توجه نشان داده است. نگاهی به ادبيات محدثان و رجال شناسان و نيز سنت تدريس و تدرس در مدارس از يک سو و سنتهای اهالی فلسفه و منطق در عصر نهضت ترجمه و به کار گيری نسخه های صحيح و نقادی ترجمه ها و متنها که گزارش آنرا می توان در کتابهايی همانند همين کتاب کرمر و نيز کتاب تفکر يونانی، فرهنگ عربی ديميتری گوتاس ديد، مؤيد اين نظر است؛ اما البته سخن در اينجا فراتر از نقد به مفهوم سنتی آن است.
اگر در اين يادداشت، ضرورتی برای پاسداشت سنت شرقشناسی می بينم به دليل آن است که تأکيدی داشته باشم بر ويژگيها و اهميت تحليل تاريخی و نيز توجهی به نقد گفتمانهای معاصر که هريک مدعی خلوصند، خلوص در تمامی ابعاد معنايی آن. متأسفانه عمده روشنفکران جوامع مسلمان، که طبعا يکی از ابزار آنها برای نقد قدرت و جامعه و فرهنگ لابد می بايست، آشنايی با تاريخ و ارائه تحليلی تاريخی از فرهنگ و سياست تاريخی باشد، نه بهره مند از سنت نقد در جوامع اسلامی اند؛ به اين معنا که در بيشتر موارد به کلی بيگانه با سنت نقد سنتی اند که در مدارس دينی و علمی ما قرنهاست که تداوم دارد و نه اينکه از ديگر سو، با دستاوردهای تاريخی خاورشناسان و مؤرخان غربی آشنايی درستی دارند. بی تعارف، بيشتر آنها اطلاع درستی از تحقيقات تاريخی و نتايج آنها در حوزه فرهنگ و تمدن و دينيمان ندارند و حداکثر با چند کتابی و نه درجه يک از اين حوزه آشنايی دارند.
در سالهای اخير ترجمه کتابهای حوزه اسلام شناسی و ايرانشناسی در کشورمان و نيز در کشورهای عربی گسترش بی سابقه ای پيدا کرده است که بايد آنرا به فال نيک گرفت. نفس ترجمه اين کتابها و تحقيقات حوزه خاورشناسی، فقر فرهنگی بسياری از مدعيان دانش و روشنگری را آفتابی می کند و روشن می نمايد که تا چه اندازه نظريات و فلسفه سازی های اين طبقه از نوع کلی گويی های بی محتوا و غير علمی و دراز گويی های بی حاصل و برخاسته از کج فهمی نسبت به نوشتجات خاورشناسان بوده است. نيازی به نام بردن نيست و مقصود من هم در اين نوشتار نقادی از روش اين مدعيان نظريه پرداز نيست، اما احتمالا مخاطبان اين يادداشت، تنی چند از اصحاب ايرانی و عرب نظريه پردازی های روشنفکر مآبانه را می شناسند که نوشتجاتشان تنها برداشتی ناقص و يکجانبه از کتابهای دست چندم مستشرقان است و بدون آنکه تلاشی برای شناخت منابع و نقادی تاريخی متون و بررسی اسناد داشته باشند، تنها هنری که دارند اين است که کتابهايی با عناوين دهان پرکن اندر باب نقد عقل و اندیشه عربی و ايرانی و اسلامی می نويسند و جالب اينکه در سرتاسر کتابهايشان يک ارجاع درست به يک منبع درجه يک و يا ارجاع به اسناد و کتابهای اصلی و نقد تاريخی آنها ديده نمی شود و تنها هوس نظريه پردازی های بزرگ و ارائه منظومه های فکری، اما فقير از حيث اتکا بر مستندات تاريخی دارند.
براستی کدام يک از اين صاحبان انديشه های بزرگ و جهانی حوصله تحقيق به اندازه يک دهم آنچه مايکل کوک در کتاب خود درباره امر به معروف و نهی از منکر ارائه داده است را دارند؟ مايکل کوک قصد ارائه نظمی نوين در انديشه و تاريخ نگاری و تاريخ نگری ندارد، اما به درستی دريافته است که نظريه حاصل تحقيق و تجربه است و بايد از جزء شروع کرد و به کل رسيد. ارائه برداشت هایی کلی از تاريخ و فرهنگ يک قوم، تمدن و دين به منظور ساده سازی مسائل همواره اين خطر را دارد که شما امکان دخالت فهم و دریافت بخشی مهم از واقعيت های تاريخی را در تحليلتان خطاکارانه از ميان برده باشيد.
البته شايد بتوان به اين دسته آدمها حق داد؛ نشستن و صدها کتاب و هزاران برگ سند و مطلب را خواندن و ورق زدن برای نوشتن مقاله و يا کتابی محققانه کار ساده ای نيست.
دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۴:۱۸