حدود دوازده سيزده سال پیش از طریق دو تن از دوستان به دو عکس از دو نسخه خطی یمنی کتابی با نام متشابه القرآن دست یافتم که گرچه یکی از آن دو تنها شامل جزء دوم کتاب بود , اما دیگری نسخه ای کامل ( جز در پاره ای سطور ) بود که به همین دلیل امکان تصحیح این کتاب را برای محققان فراهم می کرد . کتاب با وجود اهمیت موضوع و با وجود اینکه با مطالعه آن معتزلی بودن مولف بی تردید آشکار می شد، اما به دلیل آنکه هیچ گونه نشانی از مولف آن در منابع معتزلی و غیر معتزلی وجود نداشت و در خود کتاب و یا بر روی دو نسخه خطی آن هم اطلاع قابل توجهی درباره مولف وجود نداشت، از نوشتن درباره آن و یا اقدام برای تصحیح آن صرف نظر کردم . امید من این بود که شاید روزی اطلاع بیشتری درباره کتاب از لابلای نسخ خطی یمنی و یا معتزلی فراهم شود و یا اینکه با کشف نسخ خطی دیگری از این کتاب، بتوان شناخت بهتری درباره آن به دست آورد . در سفرهای تحقیقاتی خود به یمن از این کتاب و سایر نسخ خطی آن در کتابخانه ها و استادان و علمای یمنی سراغ گرفتم . اما آنان نیز با وجود اینکه این کتاب را به خوبی می شناختند از مولف آن اطلاعی نداشتند . روشن بود که گرچه یمن و اوساط زیدی یمن خاستگاه انتشار این کتاب بوده است، اما با این وصف آنان تنها به کتابت نسخه های کتاب و بعضا، چنانکه از برخي اجازات و آثار زيدي برمي آيد (حتی از اجازات و يا نقل قولهايی در کتابهايی از نيمه سده هفتم قمری؛ مانند مشيخه المهدي لدين الله أحمد بن الحسين، نقل شده در سيره او که هنوز چاپ نشده) ، به قرائت و تدریس آن بدون آنکه از مولف شناخت درستی داشته باشند، می پرداخته اند و در طول قرنها نسخه این کتاب را به همراه دهها کتاب معتزلی دیگر برای آیندگان با تلاش پیگیر و ستودنی خود حفظ کرده اند . در یکی دو سال گذشته در پاریس مطلع شدم که استاد مادلونگ نیز از یکی دو طریق به نسخه های خطی کتاب دسترسی پیدا کرده است . اما نکته جالب این بود که استاد ما علاوه بر این دو نسخه که هم اکنون از طریق فهرست نسخه های کتابخانه های خصوصی یمن استاد عبدالسلام عباس الوجیه شهرت بیشتری پیدا کرده اند، به دو نسخه دیگری از طریق کتابخانه های کشور عمان دسترسی یافته است . هم اکنون می دانم که استاد به همراه یکی از محققان عمانی در پی ارائه یک چاپ انتقادی از کتاب است و در گفتگو با استاد مادلونگ برایم روشن شد که استاد نیز تا کنون نتوانسته اند هویت دقیق مؤلف را شناسایی کنند .
[بعد التحرير: بعدها دانستم از اين کتاب دو نسخه ای هم در جامع کبير صنعاء موجود است. نيز نسخه ای ديگر و البته متأخر در دانشگاه ييل در آمريکا. از اين نسخه ها و نيز نسخه های عمان عکسهايی در اختيار دارم. نسخه ای هم به تازگی در آمبروزيانا پيدا کردم. درباره نسخه آمبروزيانا بايد اين توضيحات را اينجا خلاصه وار بيان کنم: نسخه ای است به شماره اچ ۱۹؛ نسخه ای بسيار کهنه از کتاب ولی ناقص الأول و البته آخرش کامل است. در عين حال متأسفانه برگ آخر نسخه نو نويس است و نمی توان تاريخ آنرا دقيقاً بيان کرد. نسخه زيدی و يمنی است و شايد و بل گويا قطعاً از همه نسخه های ديگر اين کتاب و حتی نسخه ۶۵۵ ق آن که در اين مقاله معرفی شده نيز کهنه تر است].
این یادداشت را به این دلیل ارائه می دهم تا نتایجی را که تا کنون در رابطه با هویت کتاب و مولف آن به دست آورده ام، با علاقمندان این رشته از مطالعات دینی در میان بگذارم .

معرفي نسخه ها

در یکی از دو نسخه خطی که نسخه ای کامل است و آغاز آن مشتمل بر فهرست ابواب و فصول کتاب هم هست، کتاب تنها در یک یادداشت که بر روی برگ نخست کتاب دیده می شود، کتابی در اصول دین و مسمی به رکن الدین خوانده شده است ( هذا الکتاب فی اصول الدین المسمی برکن الدین ) . اما این نسخه، نسخه ای کم و بیش متأخر است ( کتابت ظاهرا در سال ۱۱۰۴ قمری در صعده یمن ) و اشاره ای به نام مولف در این نسخه دیده نمی شود . همه جا نيز در آغاز برخی فصول، کتاب با عنوان کتاب رکن الدین خوانده شده است ؛ بطوری که این تصور را برای خواننده ایجاد می کند که تنها هویت شناخته شده از کتاب برای کاتب نسخه عنوان رکن الدین بوده است . عكس نسخه كامل كتاب در ۴۳۹ صفحه است . اما در نسخه دیگر کتاب که منحصرا شامل جزء دوم کتاب است و از فصل پنجم و از کلام در وعید آغاز می شود، به وضوح نام کتاب بر روی برگ نخست ، متشابه القرآن خوانده شده است . با توجه به قدمت این نسخه، که شامل مجموعه ای است دارای سه کتاب و این کتاب اولین کتاب آن مجموعه و تاریخ آخر صفر سال ۶۵۵ ق ، تاریخ کتابت آخرین کتاب این مجموعه است (کتابت منصور بن أسعد اليونسي الحرازي؛ برای او نک: سيره المهدي احمد بن الحسين که اين کاتب از علمای دوره او بوده و نيز کتابت نسخه ای از الحدائق الوردية به وسيله او موجود در کتابخانه وين)، می توان این نام را عنوان اصلي کتاب دانست؛ گرچه این احتمال هم هست که عنوان یاد شده تنها اشاره ای به موضوع کتاب باشد و نه عنوان واقعی کتاب که از سوی مولف به آن داده شده بوده است . اما نکته جالب درباره این نسخه این است که این نسخه به وضوح نام مؤلف را بیان می کند . در همان برگ آعازین و زیر نام کتاب، از مولف با عنوان کامل" الشیخ الامام الاجل رکن الدین ابوطاهر الطُرَیثیثی" نام می برد و تصریح می کند که کتاب املاء وی بوده است . بنابراين عنوان " كتاب ركن الدين " در نسخه كامل ، يعني كتابي تأليف ركن الدين و نه اينكه كتابي به نام ركن الدين . نسخه کهنتر نسخه ای خوش خط و واضح است و برای تصحیح جزء دوم بکار می آید . در اين نسخه ، علاوه بر نیمه دوم کتاب ما، نسخه های كهن تفسیر غریب القرآن ابن عُزیر سجستانی و الرسوخ فی علم الناسخ والمنسوخ عبدالقاهر بغدادی ( هر دو چاپ شده است ) هم موجود است .
معرفي كتاب و مؤلف

بهرحال کتاب ما کتابی است در موضوع آیات متشابه قرآن که از سوی یک نویسنده معتزلی نوشته شده و به احتمال بسیار قوی جزء کتابهایی بوده که از سوی زیدیان ایرانی یا یمنی از ایران و به احتمالي ضعيف عراق به یمن آورده شده بوده است .شاید این کتاب توسط زيد بن الحسن بن علي البيهقي که از علمای زیدی / معتزلی ایرانی بود که در سال ۵۴۱ به یمن آمد و با خود شماری کتاب معتزلی به یمن آورد، به یمن رسیده است . احتمال انتقال آن توسط قاضی جعفر ابن عبدالسلام و یا دیگر کسانی که از عوامل مهم انتقال میراث معتزله ایران و عراق به یمن بوده اند، نیز وجود دارد . این مسئله به زمان حیات مولف ما بستگی کاملی دارد . بهر حال با توجه به ایرانی بودن مولف ما این مسئله کاملا قابل دفاع است که ریشه این انتقال به ایران باز می گردد . مگر اينكه فرض كنيم نويسنده با وجود ايراني بودن ، در جاي ديگري في المثل در بغداد كتاب خود را نوشته باشد . متأسفانه از این مؤلف ایرانی در هیچ کجا نامی نیامده است . نكته مهم در كتاب طريثيثي موارد محدود نقل نظرات معتزليان متقدم برمؤلف است . متكلمان معتزلي و يا غير معتزلي كه مؤلف از آنان نامي برده متعلق به قرن چهارم اند . همين امر شناسايي هويت مؤلف را با مشكل روبرو كرده است . عدم اشاره به موارد تاريخي در كتاب مزيد بر علت شده است . بنابراين به نظر نمي رسد بتوان به سادگي هويت مولف را به دست آورد . برخلاف كتابهاي معتزلي ديگري كه در اختيار نويسندگان زيدي يمن بوده ، كتاب طريثيثي بسيار كمتر از ديگر كتابهاي معتزلي ، دست كم تا آن مقدار كه من بررسي كرده ام ، نشاني از خود بر جاي گذاشته است . علت اين امر احتمالا عدم موافقت زيديان با برخي از مضامين كتاب بوده است . البته با وجود اينكه مولف ما از عقايد اماميه انتقاد مي كند و به طور كلي انتقادات او از اماميه نشان از عدم دلبستگي به عقايد زيديه نيز دارد ، ولي وي اشاره اي به زيديه و عقايد آنان ندارد . اين امر با توجه به حضور زيديه معتزلي مشرب در خراسان در قرنهاي چهارم به بعد و آشنايي متقابل زيديه و معتزله اندكي غريب است .

مي دانيم كه ادبیات متشابه القرآن نویسی در میان نویسندگان مکاتب کلامی و فرق اسلامی بسیار گسترده است و نوشتن کتابهای تفسیری و یا کتابهایی در زمینه آیات متشابه قرآن از سوی معتزله و یا مکتبهای کلامی نزدیک به معتزله مانند امامیه و زیدیه امری معمول و شایع بوده است [۱] . در مورد تفاسیر بزرگ معتزلی تاکنون از سوی محققان مختلف تحقیقاتی عرضه شده است و هنوز هم جای کار بسیار دارد . امیدواریم با انتشار کتاب التهذیب حاکم جشمی راه برای تحقیقات بیشتر هموارتر شود . در میان امامیه، در کنار تفسیر التبیان شیخ طوسی و برخی منابع دیگر، کتاب سعدالسعود در نقل پاره ای از این تفاسیر و کتب متشابهات معتزلی، زمینه را برای آشنایی امامیه با محصولات ارزشمند معتزله در این باب فراهم کرد . معتزلیان ناچار بودند که در مورد آیاتی که از سوی مخالفانشان مورد استناد قرار می گرفت، با عنوان کردن آن دسته از آیات به عنوان آیات متشابه واکنش نشان دهند و تفاسیری متناسب با عقاید خود از آن آیات عرضه کنند . در این میان بحث در مورد آیات مورد تمسک در زمینه تشبیه و یا جبر در اولویت بحثها بود . در مورد آیات مورد تمسک جبریان , کتاب چاپ نشده الرد علی الجبریه القدریه قاضي ابو عمر خلال بصری معتزلی در قرن چهارم و معاصر ابن ندیم را می شناسیم که از نقطه نظر معتزلی به آنان پاسخ داده است و ابن طاووس از آن در سعد السعود استفاده کرده است [۲] . دو نسخه يمني این کتاب همينک در دسترس ما قرار دارد که عکس هر دو نسخه در اختيار نويسنده قرار دارد[۳] . اما معروفترین کتاب در زمینه آیات متشابه در میان معتزلیان، بي شك کتاب متشابه القرآن قاضی عبدالجبار است که به چاپ هم رسیده است. در میان امامیه متمایل به معتزله نیز کتاب حقائق التّأويل في متشابه التنزيل شریف رضی را می بایست نام برد که درست در همین موضوع است. کتاب ما نیز در شمار همین کتابهاست که البته بررسی ویژگیها و امتیازات آن نسبت به دیگر کتابهای نوشته شده در این زمینه نیازمند مطالعه ای گسترده تر است . اما همین مقدار باید گفت که این کتاب به دلیل موضوع بندی آن بر اساس موضوعات کلامی و نظم ویژه ای که بر آن حاکم است و همچنین به دلیل تفصیل در مباحث از نمونه های قابل توجه این نوع ادبی است . اين در حالي است كه كتاب قاضي عبدالجبار بر اساس نظم سور قرآن تنظیم شده است . مقایسه محتویات و مطالب آن با کتاب قاضی عبدالجبار، احتمالا این فایده را خواهد داشت که می توانیم بدین وسیله درباره زمان تدوین این کتاب و هویت مولف آن توفیق بیشتری به دست آوریم . این امر به این دلیل است که مولف هیچگاه در کتابش نامی از قاضی عبدالجبار به میان نیاورده است و همين امر اين پرسش را مطرح مي كند كه آيا او حقيقتا پس از قاضي عبدالجبار مي زيسته است ، يا اينكه احتمالا وي شايد معاصر و يا حتي متقدم بر وي بوده است . اگر عصر مولف را پس از قاضي عبدالجبار فرض كنيم ، عدم ذكر قاضي در اين كتاب بسيار سؤال انگيز خواهد بود . چرا كه سيطره علمي قاضي عبدالجبار بر معتزله پس از خود چندان بوده است كه بعيد است مولف ما كه از ديگر سو مي دانيم معتقد به اعتزال بوده است ، از وي نامي نياورد و از كتابش در زمينه متشابه القرآن بهره اي نبرد . اما بهرحال كتاب ما نسبت به كتاب قاضي عبدالجبار از امتيازاتي چند برخوردار است . مهمتر از همه بايد تفصيل اين كتاب و اشتمال بر بحثهايي كه در كتاب قاضي عبدالجبار ديده نمي شود ، را متذكر شد .

مؤلف كتاب خود را به ده فصل و هر فصل را در چندين باب تنظيم كرده است . تعداد ابواب بسته به اهميت فصول ، متفاوت است . در فصل اول از اصول تأويل درست و موضوع آيات متشابه به طور كلي سخن به ميان آورده است . فصل دوم درباره توحيد و موضوع آيات تشبيهي قرآن است . مولف به عقاید اشعریان و حنابله و حشویه در باب توحید اشاره می کند [۴] . از اواخر قرن چهارم تقریبا انتقاد از عقاید ابو الحسن اشعری با عنوان کردن اصطلاح اشاعره آغاز شد . البته در آغاز مخالفان بیشتر با عنوان ابن ابی بشر از ابوالحسن یاد می کردند ؛ کما اینکه در کتابهای معتزلیانی مانند قاضی عبدالجبار بیشتر این مسئله را می بینیم . مؤلف ما گاهي به عقيده ابوالحسن اشعري با همين نام اشعري پرداخته است [۵] ؛ فصل سوم درباره تعديل و تجوير است كه در آن در مورد آيات جبري قرآن سخن رانده است و مباحث عدل و ظلم و مشيت و هدايت و اضلال و استطاعت و موارد مشابه را مورد بحث قرار داده است ؛ فصل چهارم درباره منزله بين المنزلتين است . در اين فصل كه به مباحث اسماء و احكام پرداخته ، عقايد مرجئه و خوارج در باب فاسق را مورد انتقاد قرار داده است و از موضع معتزلي دفاع كرده است؛ فصل پنجم درباره وعيد است و همچنين بابي هم در آن درباره امربه معروف و نهي از منكر ؛ فصل ششم درباره امامت . در بحث امامت به نقد ديدگاههاي نص گرايانه اماميه و بكريه توجه داشته و عقيده اماميه را درباره عصمت امامان و يا استناد افضليت حضرت امير سلام الله عليه به قرآن را مورد مناقشه قرار مي دهد [۶] . البته وي قائل به افضليت ابوبكر بر اساس آيات قرآن هم نيست[۷] . ولي اعتقاد به چهار خليفه نخست دارد [۸] . از نكات جالب كتاب اين است كه گرچه مولف از هشام بن الحکم در کنار مقاتل بن سلیمان به عنوان یک مشبهی یاد می کند [۹] , ولی اعتقاد بیشتر شیعه را اعتقاد موحدین می داند و آنان را در حقیقت از تشبیه مبرا می داند [۱۰] . این امر طبعا به گرایش غالب شیعیان امامی از قرن چهارم به بعد مربوط می شود که گرایش تنزیهی در میان آنان گسترش پیدا کرد . از موردي روشن مي شود كه وي با كتابهاي اماميه آشنايي خوبي داشته است [۱۱] ؛ فصل هفتم درباره عصمت انبياء ؛ فصل هشتم درباره طعن هايي كه بر قرآن زده شده است و پاسخ به آنها ؛ فصل نهم درباره مباحث دقيق الكلام كه موضوعات متنوعي را در آن طرح كرده كه عمده آنها بر خلاف عنوان فصل به مباحث دقيق الكلام مرتبط نيست بلكه مباحثي مانند خلق قرآن و معراج و عذاب قبر و مسئله عروج مسيح و موارد بسيار متنوع و غير مرتبط با يكديگر را نيز شامل مي شود . جالب اينكه مؤلف مخالف معراج به معناي صعود پيامبر اكرم به آسمان است و آن را تنها در حد اسراء مي داند[۱۲] . صعود مسيح به آسمان را نيز رد مي كند و اشاره قرآن را به معني مرگ مسيح مي داند [۱۳] . عذاب قبر را هم به معناي عذاب روح تنها در قبر رد مي كند و آن را به شرط بازگشت روح به جسد و تحمل عذاب محتمل مي داند [۱۴] . بخش دقيق الكلام مجموعا ۲۳ باب است ؛ فصل دهم درباره اصول فقه و فتوا كه در اين بخش به برخي مباحث علم اصول فقه پرداخته است كه به دليل آنكه طبعا نقطه نظر معتزلي نسبتا كهني را مطرح مي كند ، حائز اهميت است . مؤلف در هر فصلی کما اینکه در آغاز فصل دوم هم متذکر شده الزامات اقوال مخالفین را مورد بررسی قرار داده است [۱۵] . مولف عمدتا در مباحث خود به شعر ، لغت و گاهي نقل حديث توجه دارد . وي در مقدمه مي نويسد كه اختلافات مذاهب به دليل اختلاف در تأويل است [۱۶] وبه همين دليل وي به نگارش اين كتاب اقدام كرده است تا در ابواب متعلق به كلام فنون مختلف آيات متشابه را مورد بررسي قرار دهد . وي مي نويسد كه تنها به ابواب كلامي بسنده مي كند و به اختلافات فقهي و آيات متشابه در اين باره نمي پردازد . همچنين مؤلف در مقدمه [۱۷] تصريح مي كند كه كتابي را پيش از خود نيافته است كه در اين موضوع كامل باشد ، بلكه هر يك از نويسندگان پيشين به موضوعي خاص توجه نشان داده است ، في المثل آنچه درباره جبر نوشته شده و يا آنچه درباره عصمت انبياء نوشته شده است . بدين ترتيب اگر او پس از قاضي عبدالجبار مي زيسته ، لابد از كتاب او اطلاعي نداشته است . اما خود اين نكته مي تواند اين فرض را تأييد كند كه احتمالا او نويسنده اي هم دوره قاضي و يا شايد اندكي متقدم بر وي بوده است و از محصول علمي او اطلاعي نداشته است. تنها مقايسه بسيار دقيق دو كتاب مي تواند ما را در اين امر ياري كند . از ديگر سو شاید منظور مؤلف ما از کتابی که در مورد تفسیر آیات متشابه در زمینه جبر نوشته شده کتاب پيشگفته ابو عمر خلال باشد .

در مورد زمان حيات مؤلف مي توان نكات ديگري را هم مطرح كرد . البته در اين مورد تنها بايد به پاره اي از حدسها و گمانه ورزي ها پناه برد . في المثل اينكه در این کتاب از کرامیه تا آنجا که من دیدم نامی نیامده است . این امر می تواند ریشه در قدرت کرامیان در خراسان و به ویژه در نیشابور در عصر غزنويان داشته باشد که شاید به همین دلیل نویسنده از ذکر صریح آنان اجتناب کرده و همواره با عناوینی مانند حشویه، عقاید تشبیهی را رد می کند و عقاید اصحاب حدیث مانند احمد بن حنبل و امثال او را به نقد می کشد . بهرحال در طریثیث از وجود کرامیان، در قرن پنجم قمری اطلاع داریم ؛ در اين ميان از یکی از شاگردان ابوبکر محمد بن الهیصم کرامی در سیاق فارسی ( منتخب صریفینی ) نام برده شده است [۱۸]. بهرحال بر اين اساس احتمال اینکه او نویسنده ای متعلق به دوره معاصر قاضی عبدالجبار یعنی اواخر قرن چهارم واوائل قرن پنجم یعنی معاصر غزنویان باشد دور نیست . نگاهي به هويت و تاريخچه ناحيه اي كه او به آنجا منسوب است ، مي تواند در شناخت شخصيت وي كمك كند .

طُريثيث / تُرشيز

طُریثیث یا تُرشیز که همین کاشمر کنونی استان خراسان است ، قصبه ولايت / كوره پشت / بشت / بُست در جنوب غربی نيشابور بوده كه گفته اند از آن رو به آن پشت مي گفته اند كه به مثابه پُشت / ظَهر نيشابور بوده است . این ناحیه در حقیقت در منطقه تاریخی قُهستان , در جنوب رشته کوه سرخ که آن را از ولایت نیشابور جدا می کرد , قرار داشت وگاهی جزء ولایت نیشابور شمرده می شد . در قرن چهارم , بست یکی از دوازده رستاق نیشابور قلمداد می شده است . ابن اثیر [۱۹] ناحیه تُرشیز را از" اعمال" بیهق خوانده است . ده کُندر هم که کندری ، وزیر حنفي معروف سلجوقي به آنجا منسوب است , از دهات همین ناحیه بوده است [۲۰] . ياقوت [۲۱] مي نويسد كه "طرثيث" نام ناحيه اي است در نيشابور ( طبعا به معناي وسيع آن ) كه قصبه آن طُرَيثيث نام داشته است . در منابع قديمي گفته شده است كه در زبان فارسي به اين ناحيه تُرشيز گفته مي شده است ، نامي كه بعدا به كلي جاي طرثيث / طُريثيث را گرفت و از اينرو علماي متأخر اين شهر را بعدها به جاي طُريثيثي ، تُرشيزي مي خواندند . تُرشيز فارسي از همين كلمه طرثيث آمده است كه ياقوت به آن اشاره دارد و گاه خود به صورت تُرشيش نيز خوانده مي شده است . طُريثيث در روزگار سمعاني و حتی تا زمان ياقوت در اختيار اسماعيليان قلاع بوده است [۲۲] . بنا به گزارش ياقوت اين ناحيه از حدود سال ۵۳۰ قمري در اختيار ملاحده اسماعيلي بوده است . پیش از این تاریخ یعنی در نیمه دوم قرن پنجم نیز این شهر محل اسماعیلیان بوده است و حتی بنابر گزارش حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده [۲۳] می دانیم که در ۴۸۳ ق حسین قاینی فرستاده حسن صباح , حاکم تُرشیز شد [۲۴] . ياقوت تصريح مي كند كه پيش از تاريخ مسلط شدن اسماعيليان بر اين منطقه , در این ناحیه شماری از علما برخاستند که طبعا منظور وی بیشتر عالمان حدیث است [۲۵] . از شماري از آنان در منابع رجالي و تاريخي نام برده شده است . فی المثل می دانیم که عالمی به نام ابوبکر عبدالله بن محمد بن طاهر الطُریثیثی و متوفای ۵۰۳ قمری از این منطقه برخاسته بوده که ابن طاووس از کتاب لطائف المعارف وی نقل می کند[۲۶] . از يك ابوطاهر طُريثيثي در قرن پنجم خبر داريم كه نامش ابراهيم بن الليث بن حسن الصوفي بوده و از محدث سني اخو تبوك ( درگذشته ۳۹۶ ق ) [۲۷]روايت مي كرده است . ابن عساكر در تاريخ دمشق [۲۸] از وي نام برده است . اين شخص البته شخص مورد نظر ما نيست . در مورد ابوطاهر طَرطوسی يا طَرسوسی ( به هر دو صورت آمده است ) مؤلف ابومسلم نامه و داراب نامه و آثار ديگر كه در قرن ششم زندگي مي كرده انسان کنجکاو می شود که آیا وی نیز به طرثيث / طرثوث (؟) منسوب بوده است . چرا كه اگر لقب او را در اصل طرسوسي و نه طرطوسي بگيريم ، با توجه به ايراني بودن داستانهاي او ، مي توان بيشتر او را به اين ناحيه و نه چنانكه گفته اند به نقاط غربي جهان اسلام منسوب كرد ، به اين صورت كه در لقب او طرثوث صورتي از طرثيث بوده وحرف ثاء نيز به صورت سين نوشته شده است . در حقيقت اين تغيير صورتي از فارسي كردن كلمه طرثيث بوده است. محتملا در اين صورت بايد لقب او را طُرسوسي يعني با ضَمه خواند و نه با فَتحه . در اين وضعيت شباهت کنیه ابوطاهر برای این نویسنده با نویسنده ما اتفاق جالبی خواهد بود . ابوطاهر طُرسوسی را با نام محمد بن حسن بن علی بن موسی خوانده اند [۲۹] . جالب اینکه نیای مولف لطائف المعارف نیز طاهر بود. با توجه به اينكه نويسنده ما هيچگاه به عقايد باطنيان و اسماعيليان اشاره اي ندارد ، و حتي در مواردي كه به طور كلاسيك نويسندگان غير اسماعيلي نام آنان را در كنار نام كساني مانند فلاسفه و يا ديگر بدعتگرايان مي گزارند [۳۰] ، از آنان نامي نمي برد ، شايد بتوان استنباط كرد كه وي كه بي ترديد تمايلي به اسماعيليان نداشته ، از آنان به اين دليل نامي نمي برد كه از ايشان به دليل سيطره شان بر ناحيه سكونت وي هراس داشته است و لذا ترجيح داده كه از آنان نامي نبرد . اين در حالي است كه مولف كتابش را درباره تأويل درست آيات متشابه نوشته كه طبعا اين مسئله با كليت عقايد اسماعيليان در رابطه با تأويل مرتبط است . جالب اينكه در فصل نخست, مولف در رابطه با اصول تأويل درست سخن گفته ، اما در اين مورد كه جاي مناسبي هم براي ذكر باطنيان بوده ، به آنان اشاره اي ندارد. نمي توان گفت كه شايد اين امر به اين دليل بوده كه او با اسماعيليان آشنا نبوده است . چرا كه اسماعيليان از ديرباز در خراسان مي زيسته اند . مگر اینکه فرض کنیم که او نویسنده ای متعلق به اوائل قرن پنجم بوده که در آن زمان اسماعیلیان هنوز در این شهر احتمالا فعالیتی نداشته اند . البته اين فرضها زماني منطقي خواهد بود كه او را مقيم همين منطقه هم بدانيم . اين در حالي است كه عموما چنان است كه اشخاص در منطقه اي جز ناحيه و شهر خود هستند كه در لقب به شهر خود منسوب مي شوند . در عين حال بايد توجه داشت كه شايد لقب طريثيثي از سوي ديگران بر او اطلاق مي شده و او در منطقه طُريثيث با اين عنوان عام كه شامل همشهريهاي خودش هم مي شده خوانده نمي شده است .

از ديگر سو شاید ابوالقاسم بُستی , شاگرد معتزلی و زیدی قاضی عبدالجبار هم از همین بُشت که بعضا بست نیز خوانده می شده , برخاسته بوده است و نه از بُست سیستان , در آن صورت می توان ریشه های اعتزال را در این ناحیه روشنتر دید . این احتمال پیشتر در مقاله ای که درباره بُستی در همین مجله نوشته بودم ، مورد توجه من قرار نگرفت . بهرحال با وجود نزدیکی این ناحیه به نیشابور و مناطق قریب به آن چون بیهق که معتزلیان در این مناطق سابقه حضور داشته اند , می توان محیط نشو و نمای نویسنده ما را معاینه بررسی کرد .

اعتزال خراسان

براي شناخت محيط علمي مؤلف بهتر است اندكي درباره معتزليان خراسان سخن گوييم . مي دانيم كه خراسان در قرون نخستين اسلامي يكي از مراكز فعاليت معتزليان بوده است . اين امر تا اندازه اي به دليل گسترش و نفوذ حنفي گري در اين خطه بود كه چنانكه مي دانيم تا پيش از گسترش ماتريدي گري در ميان حنفيان ، مكتب كلامي اعتزال در ميان آنان از نفوذ و توسعه قابل توجهي ، به ويژه در مناطق شرقي دار الاسلام و به طور خاص در خراسان و ري برخوردار بود . در بغداد نيز اعتزال در ميان حنفيان نفوذي قوي داشت و در اين مورد تا كنون تحقيقاتي صورت پذيرفته است . حضور ابوالقاسم بلخي ، متكلم دانشمند معتزلي در بلخ و محدوده خراسان بزرگ و فعال شدن مكتب معتزلي عسكر مكرم در خوزستان ايران و بعدها انتقال مكتب اعتزال بهشمي به منطقه ري و نواحي آن و فعال شدن زيديان اين مناطق در زمينه اعتزال و برآمدن دانشمندان طراز اول معتزله در شهرهايي از ايران ، بر اهميت مكتب اعتزالي خراسان افزود . در شهرهايي مانند نيشابور و نواحي اطراف آن در قرنهاي چهارم تا ششم قمري شماري از دانشمندان معتزلي را مي شناسيم . اطلاعات ما در اين مورد برخاسته از شماري از كتابهاي تاريخ محلي مانند كتاب سياق فارسي و كتابهاي طبقات معتزله و از همه مهمتر اطلاعاتي است كه از سوي حاكم جِشُمي كه خود معتزلي و خراساني بوده است در اختيار داريم . كتب عمومي طبقات و تواريخ رجال هم مانند الانساب سمعاني كه خود به خراسان بزرگ وابسته بوده است ، اطلاعاتي در اين باره در اختيار ما قرار مي دهند . در مورد خوارزم به طور روشنتري از تداوم مكتب اعتزالي تا سده هاي بعدي اطلاع داريم . اين به دليل حضور متكلمان بزرگي مانند ملاحمي صاحب كتاب المعتمد و شاگردان و مكتب كلامي او بوده است ؛ به طوري كه بر خلاف بسياري ديگر از نقاط ، اعتزال در خوارزم تا مدتهاي مديدي همچنان در ميان حنفيان اين منطقه حضور و بروز داشت . با اين وصف تاكنون تحقيق جامعي درباره معتزليان خراسان صورت نگرفته است . از جمله درباره گرايشهاي مختلف آنان از نقطه نظر تمايل به يكي از سه مكتب اعتزالي بصري ، بغدادي و يا تمايل به مكتب ابوالحسين بصري /ملاحمي . في المثل مي دانيم كه حاكم جِشُمي در قرن پنجم بر مذهب بهشمي بوده و تمايلي به مكتب ابوالحسين نداشته است . اما در مورد برخي شاگردان و يا معتزليان پس از او در خراسان البته وضع متفاوت بوده است . چرا كه به تدريج تمايل به مكتب ابوالحسين جاي مذهب بهشمي را در ميان معتزليان خراسان گرفت . در مورد زمخشري ( نسلي پس از حاكم جِشُمي )كما اينكه دو استاد معتزلي شناس آقاي مادلونگ و خانم اشميتكه تحقيق كرده اند ، در برخي مسائل كلامي تمايل به ابوالحسين ديده مي شود . حضور ابوالقاسم بلخي در منطقه خراسان بزرگ در تمايل به مكتب معتزليان بغدادي در ميان خراسانيان مؤثر بوده است . اين امر هنوز كاملا مورد مطالعه قرار نگرفته است ؛ اما مسلما دامنه اين تأثير به نقاط ديگر ايران هم مي رسيد . كما اينكه در مورد شهر ري مي دانيم كه نفوذ ابوالقاسم و دامنه بحثها و مناقشات او به آنجا هم رسيده بوده است . به نظر ما كتاب متشابه القرآن طُريثيثي نمونه اي از كتابهاي تدوين شده توسط معتزليان خراسان است كه مي تواند پرتوي روشن بر نوعي از اعتزال اين منطقه مهم بياندازد .

مكتب كلامي مؤلف

بررسي عقايد مؤلف و مقايسه آنها با انديشه هاي بغدادي و بصري حتما ما را در راهنمايي به منظومه فكري او و تفاوتها و مشابهت هاي افكارش با اين دو مكتب معتزلي و شايد مكتب ابوالحسين كمك خواهد كرد . اين كار پس از انتشار متن كتاب البته با سهولت بيشتري مي تواند دنبال شود . از مواردي مانند اينكه نويسنده ما از عقايد پيش ازسيطره ابوالحسين بصري حمايت مي كند ، روشن مي شود كه مولف به دوره ما قبل متعلق بوده است . نمونه روشن حمايت او از نظريه شيئيت معدوم است كه مي دانيم معتزليان هوادار ابوالحسين آن را رد مي كرده اند [۳۱] . از ديگر سو وي گاهي به ابوهاشم جبايي ، پيشواي بهشميه ارجاع مي دهد . در رد خود بر اماميه در موضوع حديث غدير به كتاب ابوهاشم در رد بر اماميه اشاره مي كند و به آن ارجاع مي دهد و از وي با تعبير "رحمه الله" ياد مي كند [۳۲] . يكجاي ديگر از ابوعلي جبايي و " جماعه من أهل النظر " ياد مي كند [۳۳] . از ديگر متكلماني كه همينجا نام برده يكي ابراهيم نظام و ديگري جعفر بن مبشر است [۳۴] . از جعفر بن حرب با عنوان شيخنا ياد مي كند [۳۵] . يكجا نيز در كنار ابوالهذيل و ابو علي جبايي ، از ابو محمد عبدالله بن العباس ( الرامهرمزي ) نام برده و از آنان به عنوان "مشايخنا" تعبير كرده است[۳۶] . اين الرامهرمزي شاگرد ابوعلي جبايي بوده است كه اخبار او در كتابهاي معتزله و ديگران آمده است . اصولا مولف ما عنوان اهل العدل[۳۷] را بيشتر از عنوان المعتزله [۳۸] مطرح مي كند . گاهي به كتب متكلمان به شكل كلي ارجاع مي دهد[۳۹] و گاهی نیز با عنوان کلی متکلمان عقیده ای را مورد دفاع قرار می دهد[۴۰] . برخي اوقات هم تعبیر" اصحابنا " را می آورد [۴۱] . ولی بهر حال او از برخی معتزله با عنوان کلی "مشایخنا" یاد می کند که اصطلاح معمول معتزله است [۴۲] . به طور کلی همه چيز در كتاب متشابه القرآن حكايت از اعتزال دارد ، ولي سؤال اينجاست كه كدام اعتزال . او آنگاه که از اعتقاد موحدین در برابر اهل تشبیه یاد می کند اکثر شیعه را در کنار مرجئه و خوارج در شمار موحدین می داند [۴۳].

دوره زماني متكلماني كه از آنان نام مي برد ، مي تواند نشانگر آن باشد كه وي احتمالا معاصر قاضي عبدالجبار و یا حتی اندکی متقدمتر بوده است . عقايدي نيز كه از سوي وي مطرح مي شود در موارد متعددي كه مورد مطالعه اينجانب قرار گرفت ، به هيچ روي تأثير مراحل متأخرتر را نشان نمي دهد . كلا كتاب به دليل اينكه وارد خيلي از جزئيات كلامي و دقيق نمي شود ، نمي تواند ما را در اين بررسي ياري بسيار كند . اما مورد ديگري كه مي توان آن را به طور جدي تري دنبال كرد ، اين احتمال است كه وي به مكتب متمايزي از معتزليان وابسته بوده باشد . در طرح مباحثي از كتاب وي تا اندازه قابل توجهي مستقل از جريان بهشمي و يا حتي بغدادي كه توسط ابوالقاسم بلخي در خراسان منتشر شده بود ، به نظر مي آيد . يك مورد در كتاب شايد بتواند كليد اين معما باشد :

ابوزيد بلخي و مؤلف ما

مؤلف ما در بحث كيميا و رد آن اشاره مي كند به مباحث فيلسوف و متكلم دانشمند معاصر ابوالقاسم بلخي ، يعني ابو زيد بلخي در كتاب تقاسيم العلوم / يا اقسام العلوم ( چنانكه در منابع ديگر چنين آمده است ) . عبارت وي در اين مورد چنين است : "... وفيما ذكره شيخنا ابوزيد البلخي في كتابه في تقاسيم العلوم غنيه و كفايه " [۴۴] . اين تعبير بسيار مهم و اساسي است . اولا از اين جهت كه يك معتزلي از ابوزيد احمد بن سهل بلخي ( ح ۲۳۵ – ۳۲۲ ق ) که شهرتی به اعتزال ندارد، به عنوان مرجع خود نام مي برد و ثانيا از آن مهمتر اينكه از وي با عنوان " شيخنا" ياد مي كند . درباره ابوزيد بلخي متأسفانه تحقيق مهمي صورت نگرفته و تقريبا تمامي آثار او با يكي دو استثنا از ميان رفته است . البته کتاب مصالح الابدان والانفس او وسیله فواد سزگین به صورت فاکسیمیله منتشر شده است [۴۵] . اما از آنچه كه ابن نديم در كتاب الفهرست نوشته و مطالب مهمي كه ياقوت حموي در كتاب معجم الادباء درباره او به نقل از منابع نزديك به بلخي آورده ، مي دانيم كه او دانشمندي جامع الاطراف با علايق فلسفي بوده كه حتي او را در شمار شاگردان يعقوب بن اسحاق كندي نيز خوانده اند . نيز مي دانيم كه ابوالحسن عامري ، فيلسوف نامدار شاگرد او بوده و حتي احتمال شاگردي محمد بن زكرياي رازي در خدمت او هم مورد اشاره قرار گرفته است . ابو زيد بلخي با ابوالقاسم بلخي ، متكلم معتزلي رفاقت و همكاري داشته و حتي هر دو با هم منطق خوانده بودند . ابوالقاسم از او ستايش مي كند و او را بر خلاف آنچه كه دشمنانش مي گفتند و وي را متهم به الحاد مي كردند ، موحد مي داند ، چيزي كه توسط ابن حجر عسقلاني یا منبع او تفسير به اعتزال شده است [۴۶] . شاگردي وي نزد كندي هم مسئله قرابت او را با معتزله تأييد مي كند ، چرا كه خود كندي با معتزليان نزديك بود . عناوين تأليفات او هم نشان از اهتمام ابو زيد به مسائل كلامي دارد [۴۷] . از ديگر سو گفته شده است كه وي در آغاز امامي بوده و در حدود سالهاي پيش ازآغاز غيبت صغرا در سفر به عراق ( بغداد ) در پي آن بوده كه امام را دريابد و بشناسد و در مذهب امامي تحقيق كند [۴۸] . اما گفته اند كه وي از مذهب امامي دست شسته بود . ابو حيان توحيدي[۴۹] نقل كرده كه او زيدي بوده است و برخي منابع بر تسنن او تأكيد دارند . با توجه به قرابت او با ابوالقاسم بلخي و قرابت ابوالقاسم با زيديه در شمال ايران ، احتمال زيدي بودن او دور نيست . بهرحال وي اگر هم زيدي بوده ، چنانكه گفته اند ، عقايدي معتدل نسبت به صحابه داشته است . اما نكته جالب ، توجه ابو زيد است به مسئله تأويل قرآن كه مي دانيم در اين زمينه كتاب مهمي داشته ( با نام كتاب البحث عن التأويلات ) كه آن را كبيرخوانده اند و گفته اند خشم اسماعيليان را از او ايجاد كرده بوده است [۵۰] . اين كتاب مورد ستايش بلند منابع بعدي قرار گرفته است [۵۱] . در منابع از تفسير وي نيز نام مي برند ، كه احتمالا غير از كتاب پيشگفته بوده است . از نقل ياقوت حموي ، چنين بر مي آيد كه مراد از كتاب نظم القرآن ابوزيد ، همين كتاب تفسير بوده و نه بحث درباره نظم قرآن به حسب اصطلاح معروف . البته چنانكه گفته اند ، ابوزيد در اين كتاب تنها به ذكر سرائر قرآن و معاني پاره اي از آيات توجه داشته و تفسير او تفسير تمامي قرآن نبوده است . اين كتاب سخت مورد ستايش منابع قرار گرفته است . بنابراين او در هر دو كتاب تأويلات و نظم القرآن به مباحث تفسيري و تأويلي پرداخته بوده است . تفسير نظم القرآن ابو زيد كتاب بزرگي بوده ، چرا كه در مورد آن گفته اند كه تفسير ابوالقاسم بلخي از آن بزرگتر بوده است . نفس اين مقايسه نشان مي دهد كه تفسير ابوزيد نيز تفسير بزرگي بوده است ، چرا كه در مورد كتاب ابوالقاسم بلخي مي دانيم كه تفسير واقعاً بزرگي بوده است [۵۲] .

من احتمال مي دهم كه سنتي از معتزليان خراسان دست كم به پاره اي از انديشه هاي ابوزيد تعلق خاطر داشته و آن را حفظ و تداوم بخشيدند . نويسنده ما هم احتمالا در همين شمار بوده است . این امر در میان معتزلیان نقاط دیگر دیده نمی شود . اگر اين فرض درست باشد ، بعيد نيست كه مؤلف ما در اين كتاب از كتب تفسيري و انديشه تأويلي ابوزيد بلخي كمك گرفته باشد ، انديشه اي كه معتقد بوده است در تأويل قرآن بايد از شيوه اي خاص تبعيت كرد و از درافتادن در تأويلهاي نادرست و از جمله تأويلهاي اسماعيليان اجتناب نمود . اين عقيده ابو زيد توسط منابع ياقوت حموي تأييد شده است . شاید بتوان پاره ای از مبانی فکری طُریثیثی را در همین تعلق خاطر و حتی تداوم سنت ابو زید بلخی تفسیر کرد . علاوه بر ارجاع مؤلف ما به كتاب ابوزيد در بحث كيميا و رد آن كه از منبع ديگري نيز عدم اعتقاد ابوزيد به آن و اينكه آن را محال مي دانسته است را مطلعیم [۵۳] ، موارد ديگري هم نزديكي مؤلف ما را به ابوزيد نشان مي دهد . از جمله اينكه وي اصلا انتقادي از زيديه نمي كند ؛ همچنين اين مورد كه درباره ابو زيد نيز گفته اند كه از تفضيل صحابه بر يكديگر امتناع مي كرده است [۵۴] ؛ عقيده اي كه زمينه آن را در ابوطاهر طُريثيثي نيز ، چنانكه قبلا گفتم مي بينيم . در همين شمار است اتفاق نظر هر دو تن در مورد ابطال احكام النجوم كه در رابطه با ابو زيد مورد اشاره ياقوت قرار گرفته است [۵۵] . ابوزيد كتابي هم در اين باره داشته است (كتاب ما يصح من أحكام النجوم ) . در مورد كتاب عصمه الانبياء ابو زيد ، من احتمال مي دهم كه اين كتاب منبع فصل بزرگ مؤلف ما درباره عصمت انبياء بوده است . به احتمال قوي ابوزيد در اين كتاب به آيات متشابه در مورد خطاهاي انبياء پرداخته بوده است . در اين صورت اشاره طُريثيثي در مقدمه كتاب به كتابي در اين زمينه كه پيش از او نوشته شده [۵۶] ، احتمالا اشاره اي است به كتاب ابوزيد بلخي . اين نکته را هم بگويم که طريثيثي يک جا در کتاب متشابه القرآن به تفسير خود بر قرآن که پيشتر آنرا نوشته بوده برای تفصيل مطلب ارجاع می دهد (نک: برگ ۱۳۴ الف در نسخه آمبروزيانا). پس او دست کم دو تأليف قرآنی داشته است.



نکته ای تکميلی:
استاد مادلونگ شخصا به نويسنده اين سطور متذکر شدند که با مقايسه کتاب با کتاب متشابه القرآن قاضی عبدالجبار قويا روشن می شود که مولف ما از اين کتاب بهره گرفته است. اگر اين سخن دقيق و درست باشد و نيز بر اساس آنچه در مقاله ما بيان شد، بايد در مقام خلاصه ای از مطالعات پيشگفته گفت کتاب متشابه القرآن نوشته ای از نويسنده ای معتزلی است که به احتمال قوی کتابش را در خراسان نوشته بوده و اندکی پس از قاضي عبدالجبار می زيسته است. اميدوارم بررسي بيشتر در مورد اين كتاب ارزشمند پس از انتشار كتاب توسط استاد مادلونگ تسهيل شود.


---------------------------------------------------------------------------

[۱] براي نمونه ها ، نك : فهرست ابن ندیم , ص ۳۹ و ۴۱ و ۵۸ و ۲۱۳ و ۲۱۹ ؛ نیز نک : صاحب بن عباد , رساله الهدایه , ص ۴۸

[۲] ص ۲۴۱ و موارد دیگر

[۳] نیز نک : کلبرگ , كتابخانه ابن طاووس ، شماره ۴۵۷ و ۴۹۹

[۴] ص ۱۷ از نسخه عكسي كامل كتاب . از اين پس تمامي ار جاعات به همين نسخه است كه عكسي از آن در مركز احياي ميراث اسلامي قم نيز موجود است.

[۵] ص ۲۷۸

[۶] ص ۲۶۲ به بعد ؛ رد افضليت حضرت امير در ص ۲۷۰

[۷] ص ۲۷۳

[۸] ص ۲۷۰

[۹] ص ۱۷

[۱۰] همانجا

[۱۱] ص ۲۷۳

[۱۲] ص ۴۱۴

[۱۳] ص ۴۱۷ – ۴۱۸

[۱۴] ص ۴۱۲

[۱۵] ص ۱۶

[۱۶] ص ۵

[۱۷] ص ۶

[۱۸]نک : ص ۱۶۲ , چاپ محمد احمد عبدالعزیز , بیروت , ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م

[۱۹]الکامل , ۱۰/ ۳۹۲

[۲۰] نك : معجم البلدان ياقوت ، ۱ / ۴۲۵

[۲۱] ۴ / ۳۳

[۲۲]نك : سمعاني ، الانساب ، ۴ / ۶۵ ؛ ياقوت ، ۴ / ۳۳

[۲۳] ص ۵۱۸ – ۵۱۹

[۲۴]درباره پُشت / بُشت ؛ نيز نك : استاد دكتر پورجوادي ، زندگي و آثار شيخ ابوالحسن بستي ، ص ۲۴ – ۳۱ ؛ نيز : مقاله بستي - ابوالحسن ، در دايره المعارف بزرگ اسلامي ، از استاد نجيب مايل هروي ، ۱۲/ ۱۲۲ ؛ کتاب بولت درباره نیشابور , ص ۱۴۱ ؛ نیز : مدخل تُرشیز در دانشنامه جهان اسلام , جلد ۷ ؛ درباره این ناحیه و ریشه تاریخی این نامها و احوال تاریخی و اهمیت این ناحیه در تاریخ , نيز نک : تعلیقات اسرار التوحید , ۲ / ۷۳۴- ۵ ؛ تاریخ نیشابور چاپ استاد دكترشفیعی کدکنی , ص ۲۸۶ – ۲۸۷

[۲۵]نک : یاقوت , ۴ / ۳۴

[۲۶] نک : فرج المهموم ابن طاووس , ص ۲۲ ؛ کلبرگ , ص ۳۷۴ – ۳۷۵

[۲۷] براي او نك : مقاله اخو تبوك در دايره المعارف بزرگ اسلامي

[۲۸] ۷/ ۹۷ – ۹۸

[۲۹] براي او نك : مقاله ابوطاهر طرسوسي در دايره المعارف بزرگ اسلامي كه اصلا به اين احتمال نپرداخته است ؛ نيز نك : مقدمه آقاي حسين اسماعيلي بر چاپ چهار جلدي اخير كتاب ابومسلم نامه

[۳۰] في المثل در ص ۴۰۳

[۳۱]نك : ص ۴۰۸

[۳۲] ص ۲۷۰

[۳۳] ص ۲۷۸

[۳۴] براي دو جبايي نيز نك : ص ۲۷۹ و ۳۴۵

[۳۵] ص ۱۰۲ – ۱۰۳

[۳۶] ص ۲۷۹

[۳۷] مانند ص ۱۵۵

[۳۸] مانند ص ۲۷۹

[۳۹] مانند ص ۱۵۰

[۴۰] مانند ص ۸۵

[۴۱] ص ۲۳۱

[۴۲] ص ۲۷۹

[۴۳] ص ۱۷

[۴۴] ص ۴۲۲

[۴۵] درباره او نک : مدخل ابوزید بلخی در دایره المعارف بزرگ اسلامی

[۴۶] نك : ابن حجر عسقلاني ، لسان الميزان ، ۱ / ۱۸۳ – ۱۸۴

[۴۷] مانند :كتاب أسماء الله وصفاته، كتاب عصمه الأنبياء، كتاب نظم القرآن، كتاب تفسير الفاتحه والحروف المقطعه في أوائل السور ؛ كمال الدين ؛ بيان وجوه الحكمه في الأوامر والنواهي الشرعيه يا با نام كتاب الإبانه عن علل الديانه

[۴۸] ياقوت ، معجم الادباء ، ۳ / ۷۳ – ۷۴

[۴۹] نك : الامتاع و الموانسه ، ۲/۱۵

[۵۰] نك : ابن نديم ، ص ۱۵۳

[۵۱] نك : ياقوت ، معجم الادباء، ۳/ ۸۰

[۵۲] در مورد تفسير ابو زيد ، نيز نك : ابن حجر عسقلاني ، لسان الميزان ، ۱ / ۱۸۳ – ۱۸۴

[۵۳] نك : ابوحيان توحيدي ، الامتاع و الموانسه ، ۲ / ۳۸ – ۳۹

[۵۴] نك : ياقوت ، معجم الادباء ، ۳ / ۷۷-۷۸

[۵۵] در مورد طُريثيثي ، نك : ص ۳۸۵ – ۳۹۰

[۵۶] ص ۶

يكشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۱:۰۲