من از اينکه می بينم برخی محققين در زمينه تصوف خراسان با وجود مساهمت جدی شان در تأليف و انتشار دهها کتاب و مقاله در درک ماهيت اين مکتب توفيق نداشته اند حقيقتا تعجب می کنم. از يک سو ستايشگر تصوف خراسانی اند و از ديگر سو چپ و راست از سلطه تفکر اشعری و فقه و تفکر سنت باور بر تمدن اسلامی انتقاد می کنند. تصوف خراسان در دامن فقه شافعی و تفکر کلامی اهل سنت و اشعريان باليد. ريشه اين مکتب از جمله به جنيد بغدادی و سنتی که او به ميراث برد می رسد و بعدها هم در امثال سلمي و قشيري تداوم يافت. همه اين اشخاص نمايندگان سنت سنی و شافعي و اشعري خراسان هستند (نگاهی به کتاب سياق تاريخ نيشابور مؤيد اين نظر است). البته در این سنت و با مرده ریگ سنت بغدادی تصوف، حسین بن منصور حلاج و "تصوف" او هم به نحوی بازخوانی و در واقع بازسازی شد اما حلاج خراسانیان با حلاج واقعی چه نسبتی دارد البته جای سخن هاست. هرچه هست تصوف خراسان را نمی توان تصوف حلاجی دانست. نویسندگانی که مورد اشاره من در صدر این یادداشت هستند البته این مقدار با تصوف خراسانی آشنايند. مشکل آنان اين است که یک سر این تصوف را گنوسیسم ایرانی ماقبل اسلامی تصور می کنند و یک سر ديگر آن را تصوف عشقی احمد غزالی و عین القضات. شیخ اشراق را هم نماینده عقلانیت رمزی و تأويلی اشراق ایرانی و صوفیانه می پندارند. این چنین است که در درک بن مایه تصوف خراسانی عاجزند و عمق سنت شریعت و تفکر اشعری را در آن نمی بينند. غافل از اینکه تصوف خراسان نماینده اش از یک سو رساله قشيري است و از سوی دیگر احياء علوم الدين غزالی و هر دو را بدون سنت و تفکر سنی شافعی و اشعری نمی توان فهمید. حال بگذریم از اینکه حتی احمد غزالی و عین القضات را هم باید در همین سنت متحول تصوف خراسانی و اشعری دید و فهمید.
پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۴۳