شخصی به من ایمیل زده و از سخن من در نقد مکتب تفکیک انتقاد کرده است. خلاصه کلامش که البته به لطف به تفصیل هم نوشته و شایسته است آن را به صورت مقاله ای منتشر کند این است که شیعیان و دست کم اصحاب ائمه معتقد بوده اند که امامان مراجع مطلق شریعتند. بنابراین جایی برای تفسیرهای برخاسته از رأی و نظر نیست. آنان هر اختلاف نظری اگر داشتند در نهایت به گفته امام تن می داده اند و اختلافات را کنار می گذاشته اند.

من بدو نوشتم که پاسخ را در کانال تلگرام می نویسم و البته مختصر. تفصیلش وقت موسع می طلبد. اما پاسخ من: آنچه گفته اید تنها بخشی از واقعیت است. آنچه از منابع موجود بر می آید این است که شیعیان در دوران حضور امامان همه بر یک نهج و شیوه فکری در خصوص طبیعت مرجعیت علمی و فقهی و دینی امامان نبوده اند. وانگهی آنچه بیشتر بر آن اتفاق نظر وجود داشت آن بود که منبع شریعت و احکام فقهی باید قول امامان باشد و آنان با رویکرد اهل رأی و حتی با رویکرد اهل قیاسات فقهی (که معمولاً اصحاب حدیث سنی هم کم و بیش با آن موافق بودند) مخالف بودند و معتقد بودند که طبق تعالیم ائمه علیهم السلام به کارگیری رأی و قیاس در فقه و شریعت شایسته نیست. اما همین نوع نگاه را نسبت به بحث های نظری که اهل کلام مطرح می کردند نداشتند. البته آنچه متعلق به باورهای دینی بود را گروهی از آنان حتماً استثناء می کردند و به نظر و گفته امامان معتقد می شدند منتهی به شرط آنکه نظر امام برای آنان روشن شده باشد. یعنی در وقت اختلاف سراغ امام می رفتند. اما به هرحال اصلاً چنین نبود که وارد این بحث ها نشوند. دست کم متکلمان آنان و از جمله زراره و هشامین و خیلی دیگر بحث های خود در حوزه مباحث کلامی را داشتند و گاه برای داوری نزد امام می رفتنند و سخن امام را مرجع برتر می دانستند. منتهی اصل نظر ورزی را نادرست نمی دانستند. بسیاری مواقع پیش می آمد که اصلا سراغ امام هم نمی رفتند و نظر خود را دنبال می کردند. گاهی دیگران که با آنان اختلاف داشتند از امامان درباره عقاید هشامین فی المثل می پرسیدند و نه اینکه خود آنان جویای روشن شدن آن مطالب از امام باشند. تازه اگر هم از امامان جویا می شدند در نهایت در تفسیر قول امام باز با هم اختلاف پیدا می کردند. به همین دلیل هم هست که این همه با هم اختلاف فکری و کلامی داشته اند و منابع بعدی پر است از این نقل قول ها نسبت به اختلافات اصحاب امامان در مسائل مختلف کلامی و نظری. گویا عده ای از آنان تشویق ائمه نسبت به پرداختن به دانش کلام را بدین معنا می دانسته اند که در جزئیات بحث ها دیگر لازم نیست نظر امام پرسیده شود و اصل نظر ورزی جائز است. خود ائمه شیعه هم عملاً در بسیاری از این بحث ها دخالت مستقیم نمی کرده اند. فی المثل بحث های لطیف الکلام را که هشام بن الحکم و دیگران در آن بسیار اختلاف نظر داشته اند و مبنای اصلی بحث های فنی کلام و فلسفه بود اصحاب امامان بدون مراجعه به ائمه بحث می کرده اند. وانگهی از یاد نبریم که مراجعه به امامان همواره ساده نبود. فضل بن شاذان این همه کتاب در بحث های کلامی و فلسفی دارد اما می دانیم که او علی التحقیق از هیچ یک از امامان روایت مستقیم ندارد و نقلی هم از او در دست نیست که نشان دهد او در این بحث ها روایات قدیمتر از امامان را در این کتاب ها نقل می کرده است. این در مورد عصر حضور. اما بعد از عصر حضور روشن است که متکلمان شیعه بحث های نظری در کلام را جائز می دانسته اند.

نکته دیگری که باید عرض کنم این است که از برخی متکلمان عصر حضور و بعد از آن نقل شده که معرفت را ضروری می دانسته اند. ضروری دانستن معرفت در مقابل کسبی بودن آن به معنای نفی نظر ورزی نیست. این مطلب به اختلافی بر می گردد که متکلمان معتزلی داشته اند در خصوص اینکه آیا معرفت به ضرورت حاصل می شود (چه مستقیم و چه در پی اعمال نظر) و یا تنها از طریق کسب حاصل می شود. اگر از طریق ضرورت است آیا این ضروری بودن به معنایی است که با عقیده به طبع سازگار است و یا صنع مستقیم خداست. اینجا بود که بحث هایی در خصوص این مطلب بین اصحاب المعارف و دیگران درگرفت که تفصیلش در کتاب های کلامی هست و اینجا بحث از آن ضروری نیست. همین مقدار از پاسخ گمان می کنم اینجا کفایت کند.
شنبه ۲۵ دي ۱۳۹۵ ساعت ۹:۲۳