ناقدان فلسفه در طول تاریخ اسلام کم نبوده اند. غزالی منتقد فلسفه ابن سینا بود. در میان معتزله، ابن الملاحمی ناقد فلسفه بود و کتاب تحفة المتكلمين او را خود من با همکاری آقای مادلونگ در ایران چاپ کردیم. فخر رازی هم منتقد فلسفه ابن سینا بود. ابو البرکات بغدادی و ابن رشد هم که خود اهل فلسفه ارسطویی بودند از منتقدان ابن سینا بودند. فرق آنان با مکتب تفکیک چیست؟ در نوشته های قبل نشان دادم که انتقاد تفکیکی ها نسبت به فلسفه اسلامی از لون بحث های نظری نیست. آنان اساساً با هرگونه نظر ورزی و مداخله فهم انسانی در مقولات الهیاتی مخالفند. بدین ترتیب آنان به نحوی دنباله روی اهالی مکتب تعلیم اند. اسماعیلی های نزاری و با تعالیم حسن صباح دیدگاهی را نمایندگی می کردند که طبق آن هرگونه استدلال نظری عقیم است و نهایتاً باید به قول معلم معصوم روی آورد. این دیدگاه را علمای شیعه امامیه قبول نداشته اند. در کتاب نقض عبد الجلیل رد این باور را می بینیم و همچنین در بسیاری کتاب های دیگر علمای مکتب امامیه. با این وصف اسماعیلی ها معتقد بودند چون معلم معصوم در میان است ضرری ندارد تا به فلسفه ورزی بپردازیم. یعنی اعتقادشان چنین بود که چون در نهایت معلم معصوم در دسترس است و می تواند داور نهایی قلمداد شود بنابراین نظر ورزی و تأملات فلسفی جائز است و شایسته. آنان البته همه انواع نظر ورزی های فلسفی و کلامی را از نوع تکافؤ ادله می یافتند اما با این وصف معتقد بودند وقتی معلم معصوم در میان است چه باک که در باب الهیات به استدلال ورزی های طرفینی تن دهیم. علت اینکه خواجه نصیر در قلاع اسماعیلی به نوشتن شرح اشارات پرداخت هم همین اقبال آنان بود به فلسفه. در سنت اسماعیلی قبل از آن هم یعنی قبل از آنکه نظریه تعلیم رسماً از سوی نزاریان مطرح شود می دانیم که اسماعیلیان خراسان و ری به فلسفه نوافلاطونی دلبسته بودند و عقاید خود را در چارچوب آن مکتب فلسفی بیان می کردند. آنان معتقد بودند که آن باورها و چارچوب های فلسفی بهترین امکان را برای بیان معارف اهل بیت و امامان به دست می دهد. توجیهی هم داشتند و آن اینکه منبع فلسفه و شریعت و در واقع منبع حکمت فلسفی و حکمت نبوی یکی است و فیلسوفان شاگردان انبیاء بوده اند؛ درست مانند تبریری که بعدها در میان حکمای شیعی دوره صفوی هم به آن استناد شد.

مخالفت اهل تفکیک با فلسفه نه نظریه اهل تعلیم را به شکل کاملی بازتاب می دهد (چرا که به تعطیلی کلی فلسفه حکم می کند) و نه مخالفت اهل کلام و دیگر ناقدان تاریخی فلاسفه را نمایندگی می کند. در نوشته های مکتب تفکیک رد فلسفه یعنی نشان دادن تعارض و تضاد سخنان ائمه طاهرین با سخنان اهل فلسفه. همین و بس. من در نوشته های آنان به نقد براهین فلسفی و نشان دادن اینکه فلان و یا بهمان برهان فلسفی نا تمام است و از نقطه نظر منطقی برهان تامی نیست تاکنون برنخورده ام. فخر رازی و بسیاری از اتباع او چنین ناقدانی نسبت به فلسفه بودند و همین هم موجب پویایی فلسفه ابن سینا در خراسان شد. در مباحث مشرقیه و شرح اشارات و دیگر آثارش، فخر رازی به تقریرات و برهان ها و لوازم و استلزامات فلسفی ابن سینا ایراد می گیرد. فی المثل درباره تفکیک وجود از ماهیت یا اشتراک معنوی وجود و یا بحث های مربوط به ذاتی و عرضی و یا در بحث وجود ذهنی و یا علم باری و یا بحث کلی طبیعی و غیره. این بحث ها نه از نقطه نظر مخالفت این باور یا آن باور با دیدگاه قرآن و حدیث بلکه از نقطه نظر تمام بودن و یا نبودن برهان های اقامه شده و همخوانی های منظومه ای ارائه می شد. به سبب همین هم بود که بعدها ملا صدرا حرف های فخر رازی را جدی می گیرد و به آنها در اسفار واکنش نشان می دهد. خواجه هم همین رویکرد را نسبت به فخر رازی در پیش می گیرد. فخر رازی خود متأثر از ابو البرکات بغدادی و شرف الدین مسعودی و غزالی بود و همچنین انتقادات فلسفی گونه اهل کلام را نسبت به فلسفه ابن سینا به خوبی می شناخت.

نمایندگان مکتب تفکیک با سنت نقد فلسفه و منطق بیگانه اند. ملا امین استرابادی که پیشوای اخباریان است خود آدمی حکمت خوانده و آشنا با مکتب فلسفی شیراز و حرف های حکما بود. او منطق را به درستی خوانده بود. انتقادات او نسبت به اهل فلسفه و کلام و منطق هم طبعاً از لونی متمایز با اهالی مکتب تفکیک بود. مکتب تفکیک اساساً به منطق ارسطویی باور ندارد و بالاتر از آن اصولاً معتقد است که فکر مانع و حجاب معرفت شهودی و وجدانی است. بنابراین معلوم است که نمی تواند با نقدهای فلسفی از لون آنچه در سنت پیشگفته ناقدان فلسفه دیده می شود نسبتی برقرار کند.
شنبه ۲۵ دي ۱۳۹۵ ساعت ۹:۱۲