در نسخه های المباحثات ابن سينا مکتوبی ديده می شود که به غلط از سوی بسیاری به عنوان نوشته خود ابن سينا تلقی می شده است و در چاپ بيدارفر هم از متن کتاب المباحثات به عنوان بخشی از مباحثه چهارم و به عنوان گفتاری از ابن سينا، بدون تذکر لازم در رابطه با هويت واقعی آن منتشر شده است. شماری از محققان غربی به درستی تشخيص داده اند که اين مکتوب از خود ابن سينا نيست و بلکه از يکی از شاگردانش، محتملاً ابن زيله است که در سالهای ميان ۴۲۱ و ۴۲۸ ق نوشته شده است (نک: کتاب رايزمن درباره مباحثات ابن سينا، ص ۲۵۳). اين مکتوب در واقع با دو هدف نوشته شده است: يکی برای تشريح وضعيت نهایی مخالفتها و مشاجرات فلسفی ابن سينا با فيلسوفان مسيحی بغداد که می دانيم ابن سينا با آنان اختلاف نظری عمیق داشته و آنان را به هيچ می گرفته است (فی المثل، نک: المباحثات، ص ۳۷۲ و بعد از آن، ضمن مکتوب ابن سينا به کيا ابن المرزبان؛ نيز نک: ابن فندق، تتمة، ص ۴۳ تا ۴۴) و ديگری جهت توضيحاتی در حول و حوش گم شدن نسخه اصل کتاب الإنصاف ابن سينا که می دانیم موضوعاتش مرتبط با همين اختلاف نظرها بوده و در واقعه حمله سال ۴۲۱ ق مسعود غزنوي به اصفهان، اندکی بعد از تحرير مسوده کتاب (در اين مورد، نک: گوتاس، ابن سينا و سنت ارسطویی، چاپ دوم، ص ۱۴۷ تا ۱۵۰) واقع شد. مخاطب نامه همانطور که رايزمن در کتاب ارزشمندش درباره المباحثات گفته محتملاً شخصی است عراقی و طبعاً مقيم بغداد. درست نمی دانيم که مخاطب نامه کيست؟ اما احتمالاً مخاطب نامه خود از شاگردان فيلسوفان مسيحی بغداد بوده است و يا به هر حال از جمله کسانی بوده که با آنان ارتباط داشته و از پاره ای منازعات ابن سينا با فيلسوفان حلقه بغداد می توانسته آگاه باشد. عباراتی از نويسنده اين نامه نيازمند دقت نظر است به ويژه اينکه پروفسور گوتاس، دانشمند برجسته و ابن سينا شناس معروف معاصر نظری درباره آن دارد که من تصور می کنم نيازمند بررسی مجدد است (نک: ديميتری گوتاس، ابن سينا و سنت ارسطویی، چاپ دوم، ص ۶۲، حاشيه ش ۹). من نخست بخشی از عبارات نويسنده اين نامه را در اينجا نقل می کنم و آنگاه توضيحی درباره آن ارائه می دهم (نک: المباحثات، چاپ بيدارفر، ص ۸۰ به بعد):
"كتابي- أطال اللّه بقاء الشيخ- و قد عرف الحال بين جماعة منّا و بين فلان و علم ما خصّه اللّه به من الدرجة في العلوم كلّها و خصوصا الحقيقيّة منها؛ و قد كان اتّفق من الدواعي عام طروق ركاب السلطان الماضي هذه البلاد ما بعثه على الاشتغال بكتاب سمّاه كتاب «الإنصاف» المشتمل على شرح جميع كتب أرسطوطاليس... و قبل أن نقل ذلك إلى المبيضّة وقع عليه قطع في هزيمة المئات بأسبابه و كتبه كلّها على باب أصفهان ، فلما عاد إلى الري هزّ لمعاودة ذلك التصنيف فاستفزّ ، فإن معاودة المفروغ منه مستثقلة، فلم يزل يحرص و يبعث. و قيل: لعلّك إن استدعيت ما أحدثه المحدثون بمدينة السلام كانت الخواطر الحديدة تحرك منك نشاطا للحكم عليها بالتصويب أو التخطئة. و انبرى بعض أولاد الامراء من أهل الفضل قائلا أنه يستفتح من ماله إلى مدينة السلم لاستدعاء ما يوجد للشيخين بها، و كانا يعيشان- أطال اللّه عمر باقيهما ما يحتاج إليه. فامتعض من ذلك و كره أن يقف موقف البخلاء، و رسم لبعض أصدقائه [أن يبتاع ما تجدّد] من كتب الشيخين، فلم يظفر الا بكتب الشيخ الجليل الباقي منهما - متّع اللّه به- فعومل غير معاملة من ينصف في المساومة و اشتطّ عليه و لم يجد من ذلك الشيخ ارتياحا لاستدعاء مثله لكتبة؛ و كان أوعز إلى صاحبه أن لا تقبضه المغالاة عن الاستيام فحصل من كتبه عدة كتب، فلما تأمّلناها رأينا شيئا لا عهد لأهل‏ التحصيل بمثله- تشويشا و اختلاطا- فطال لسانه على محرّضيه و قال: ألم أقل لكم إن الطبقة هذه الطبقة؟! و التصرف هذا التصرّف؟! و إن أبا الخير بن الخمار و ابن السمح- على ضيق مجالهما- كان تعلقهما برواية بعض الكتب أحسن حالا من غيرهما، و الشأن في إعظام القوم للطينة و مغالاتهم في القيمة كأنهم يهدون ما لا عين رأت و لا اذن سمعت- ثم قال:- إن سبيل هذه الكتب أن ترد على بايعها و يترك عليه أثمانها- هذا. و قد بلغني أن الشيخ - يعنى أبا الفرج بن الطيب - قد خولط وقتا في عقله للأمراض التي لا تزال تصيب أهل الفكرة، فلعل هذا من تصنيفه ذلك الوقت، و لعل الأيّام تحرجه؛ و بقينا نحن نتعجّب ممن يقنع بهذا القدر النزر من عدد البحث، ثم بهذا النمط المختلّ من البيان.
... و المحصّل عندنا من هذه الكتب ممّا عمله في ايساغوجي، و قاطيغورياس، و باريرمينياس ، و سوفسطيقا، و في كتاب السماء و الحسّ و المحسوس و ما بعد الطبيعة؛ فمن عرض عليه من أهل العراق هذه الأحرف، و اشتبه عليه الحال في صدق جماعتنا فليعتن على أيّ موضع شاء من المعاني التي تشتمل عليه هذه الكتب لا سيما الطبيعيّة و الإلهيّة حتى نكتب بعضا (کذا: بعض) ما فيه من الفساد و الخروج عن النظام و الهذيان، بحيث لا يشتبه على أحد و لا يختلف في تصديقنا فيه اثنان..."

توضيحاتی که پروفسور گوتاس درباره اين مکتوب در کتاب ممتازش ارائه داده من را از تکرار توضيحات در اين باره بی نياز می کند. تنها دو نکته در گفتار گوتاس هست که بايد آن را مورد بررسی قرار داد: در اينکه يکی از دو تن "شيخ" در عبارت "يستفتح من ماله إلى مدينة السلم لاستدعاء ما يوجد للشيخين بها، و كانا يعيشان- أطال اللّه عمر باقيهما ما يحتاج إليه" ابو الفرج ابن الطيب، دانشمند و فيلسوف نامدار مسيحی بغداد (د. ۴۳۵ ق) است که بعداً نامش به صراحت می آيد ترديدی نيست. او در واقع همانی است که شاگرد ابن سينا از او با تعبير "همچنان در قيد حيات" ياد می کند. اما گوتاس دومين "شيخ" را ابو الخير ابن الخمّار، ديگر فيلسوف و طبيب نامدار مسيحی بغدادی الأصل می داند که اندکی بعد در همين مکتوب، نظری از ابن سينا درباره او و ابو علي ابن السمح، ديگر فيلسوف مسيحی همين مکتب در بغداد نقل می شود. می دانيم که اصولاً ابن سينا درباره هيچ کدام از فلاسفه اين حلقه بغدادی نظر مثبتی نداشته است (به طور مثال، نک: ابن فندق، تتمة صوان الحکمة، ص ۴۳ تا ۴۴). اين را هم توضيح دهم که برخلاف نسخه محل نقل ابن فندق در تتمة صوان الحکمة (ص ۲۷) که در آن نسخه، نام ابو نصر الفارابي در مکتوب ابن سينا به "الکيا الفاضل" ابن المرزبان (که البته ابن فندق از عنوان اين مکتوب ابن سينا يادی نمی کند) به ابو الخير ابن الخمّار تحريف شده بوده و بنابراين ابن فندق گمان برده ابن سينا در حقّ ابن الخمّار ستايشی مهم روا داشته است، ابن سينا در گفتارش نه او که در حقيقت همان فارابي را مدّ نظر داشته و ابداً چنان ستايشی را شايسته ابو الخير ابن الخمّار نمی دانسته است. آنچه ابن فندق به عنوان دليل وجود تحريف در نقل کاتبانی که نام ابو نصر فارابی را در برخی نسخه ها به جای نام ابو الخير قرار داده اند مطرح می کند در برابر آنچه ما از ابن سينا و مناسباتش با ابو الخير ابن الخمّار و نيز درباره تاريخ اين مکتوب که اصلاً متعلّق به يک سالی پيش ازمرگ ابن سينا و سالها بعد از مرگ ابن الخمّار است (در اين مورد، نک: گوتاس، ص ۵۴) می شناسيم مقاومت نتواند کرد؛ به ويژه اينکه در نسخه های اصيل همين نام فارابي است که ديده می شود و نه ابو الخير ابن الخمّار (نک: چاپ همين رساله به کيا ابو جعفر ابن المرزبان در المباحثات، ص ۳۷۵). ما از نظر ابن سينا درباره ابن الخمّار اطلاعی جز آنچه در اين مکتوب به نقل از ابن سينا شاگردش نقل کرده نداريم. گوتاس آنچه در عبارت منقول از ابن سينا در گفتار شاگردش در بالا نقل شد را طعنی در حق ابوالخير ابن خمّار و ابن السمح از سوی ابن سينا تلقی می کند و در عين حال معتقد است يکی از آن دو "شيخ" که ابن سينا و شاگردانش طالب آثار جديد آنان از بغداد بوده اند علاوه بر ابو الفرج ابن الطيب، ابو الخير ابن الخمّار بوده است. خود عبارت ابن سينا اگر در آن اندکی دقت شود معلوم می دارد که ابن سينا در مقام مقايسه ابو الفرج ابن الطيّب و آن ديگر "شيخ" (که گوتاس او را ابوالخیر ابن الخمّار می داند و البته خواهيم گفت که چنين نيست) با دو ديگر معلّم مکتب مسيحی ارسطويی بغداد، يعنی ابو الخير ابن الخمّار و ابو علي ابن السمح بوده و اين دو دانشمند را بر آن دو نفر (يعنی ابو الفرج و آن ديگر شيخ) ارجح می دانسته است؛ دست کم در روايت و آشنايی با برخی از متون فلسفی يونانيان. ابن سينا تأکيد می کند اين دو (يعنی ابن الخمّار و ابن السمح) با وجود تنگی مجال درک و دريافتشان (= علی ضيق مجالهما) اما دست کم از ابو الفرج ابن الطيب (و امثال او و از جمله طبعاً آن ديگر "شيخ" که چنانکه در متن منقول در بالا پيداست آثارش در بغداد ظاهراً به دليل مرگش پیدا نشد، اما از آغاز قصد بر آن بود که آثار او هم برای ابن سينا جهت نقد و بررسی تهيه و ابتیاع شود) در روايت و نقل کتابها بهتر بوده اند. گوتاس در مقام ترجمه عبارت ابن سينا (نک: کتاب او، ص ۶۳)، "علی ضيق مجالهما" را "به دليل ..." ترجمه کرده و نه "باوجود ..." و بنابراين برای عبارت "... و إن أبا الخير بن الخمار و ابن السمح- على ضيق مجالهما- كان تعلقهما برواية بعض الكتب أحسن حالا من غيرهما" ترجمه کاملاً متفاوت و مغاير با منظور ابن سينا ارائه داده است. به دليل همین ترجمه به نظر من غير دقيق بوده است که برای او اين پرسش پيش نيامده که اگر ابن سينا از ابن الخمار و ابن السمح در اينجا به دليل آنکه در روايت آثار فلسفی و البته با وجود محدوديت مجال درک و نظرشان دقيقتر بودند تحسين کرده و آن دو را از ديگر فيلسوفان مسيحی بغداد (در مکتب يحیی بن عدي) بهتر دانسته است ( و به طور مشخص ابو الفرج ابن الطيب) ديگر نمی توان مقصود از آن دو نفری که کتابهايشان را در بغداد طلب می کردند يکی از اين دو تن يعنی ابو الخير ابن خمّار (در کنار آثار ابو الفرج ابن الطيب) باشد. در واقع ابن سينا مراتب علمی ابن السمح و ابو الخير را برتر از امثال ابو الفرج ابن الطيب (و آن ديگر "شيخ" و حتی ديگران از آن مکتب) می دانسته است. عبارت ابن سينا را يک بار ديگر در اينجا کاملاً نقل می کنيم: " ألم أقل لكم إن الطبقة هذه الطبقة؟! و التصرف هذا التصرّف؟! و إن أبا الخير بن الخمار و ابن السمح- على ضيق مجالهما- كان تعلقهما برواية بعض الكتب أحسن حالا من غيرهما".
وانگهی در خود مکتوب چنين آمده است که شاگردان از ابن سينا (و ظاهراً در زمان اقامت کوتاه او در ری، پس از حمله غزنويان به اصفهان) خواسته بودند برای آنکه اشتياقی نو به تجديد تحرير کتاب گمشده الانصاف پيدا کند کسی را به بغداد روانه کند تا آثار جديد مشايخ بغداد را در آنجا تهيه کند (نک: دو تعبير "لعلّك إن استدعيت ما أحدثه المحدثون بمدينة السلام" و به ويژه عبارت "و رسم لبعض أصدقائه [أن يبتاع ما تجدّد] من كتب الشيخين")؛ و اين در حالی است که می دانيم ابن الخمّار سالهای سال بود که بغداد را به قصد ری و خراسان ترک کرده بود (نک: ابن فندق، تتمة، ص ۲۶) و قاعدتاً بايد آثار جديدش را در خوارزم و غزنه جستجو می کردند و نه در بغداد. ابن الخمّار خود گويا پيش از رفتن به سوی خوارزم کوتاه زمانی در ری بوده است. او در خوارزم دست کم بنابر روايت نويسنده چهار مقاله با ابن سينا مراودت داشته است (نک: ص ۱۱۸). حتی اگر امکان ملاقات آن دو را در دربار مأمونیان خوارزمشاهی قبول نکنيم که دليلی بر رد آن نداريم ابن سينا به خوبی می توانسته با آثار ابو الخير ابن الخمّار در ری (از طريق نوشته های شاگردانی از ابو الخير مانند ابو علي ابن مسکويه و حتی ابو الفرج ابن هندو و مانند آنان که آثارشان کم و بيش می توانسته در اختيار ابن سينا باشد؛ و حتی محتملاً از طريق آثار ابو القاسم کرماني که در آينده درباره او بيشتر خواهم نوشت) و حتی در همدان و اصفهان آشنايی يافته باشد (و همين هم شايد دليل ستايش نسبی او نسبت به او است، دست کم در روايت متون ترجمه شده که چنانکه می دانيم ابو الخير ابن الخمّار که خود استاد ابو الفرج ابن الطيب هم بود در آن دستی قوی داشت و البته چنانکه می دانيم از پروردگان مکتب فلسفی و حلقه نقّادی ادب فلسفی يونانی و سريانی يحيی بن عدي در بغداد بود؛ در اين مورد نک: کتاب احيای فرهنگی کرمر که فصلی را در اين موضوع بدو اختصاص داده است). برای کتابهای جديد ابو الخير ابن خمّار هم بی معنی بود که کس فرستند و آن آثار را در بغداد طلب کنند و نه در خوارزم و غزنه.
بنابراين در يک کلام چنانکه گفتيم ابن الخمّار در يکی دو دهه آخر عمر طولانی خود از بغداد که در آن باليده ، درس خوانده و سالها به عنوان شاگرد مهم يحيی بن عدي و مکتب او تدريس کرده و الهام بخش طبقه ای از شاگردان علوم فلسفی و طبّی بود به سوی خراسان کوچ کرد و در خوارزم به خدمت مأمونیان خوارزمشاهی درآمد. چنانکه می دانيم و گزارش هم شده و احتمال آن هم بسيار است ابن سينا با ابو الخير ابن الخمّار در خوارزم آنگاه که هر دو در خدمت مأمونیان خوارزمشاهی بودند ملاقات کرده بوده و با او نشست و برخاستی داشته است. از ديگر سو می دانيم که ابو الخير ابن خمّار با ابو سعد همداني وزير که ابن سينا بدو مکاتبه ها دارد و برايش رسالاتی را نگاشته نيز مرتبط بوده (در اين مورد نک: تحقيق مفصل و دراز دامن يحيی ميشو در خصوص مکتوب ابن سينا به اين وزير؛ به ويژه ص ۲۹ در خصوص وزارت او در ری) و می دانيم که برای او کتابی نوشته بوده است (نک: ابن فندق، تتمة، ص ۲۷ و ۴۸؛ شايد در ری آنگاه که وزير در اين شهر وزارت داشته و شايد هم بعدها و به دليل آشناییش با وزير به او تقدیم داشته است). وانگهی چنانکه گفتيم ابو علي مسکويه و ابن هندو، دو فيلسوف و اهل حکمت معاصر ابن سينا که او هر دوی آنها را می شناخته است خود از شاگردان ابن الخمّار بوده اند. بنابراين ابن سينا با آرای او بايد آشنا می بوده باشد؛ کما اينکه در اين مکتوب شاگردش به نقل از او نظرش را درباره ابن الخمّار و ابن السمح مطرح می کند. بنابراين با توجه به شهرت ابن الخمّار در خراسان بزرگ و ری، ابن سينا نيازمند آن نبوده است که برای نقد آثارش مالی را همراه کسی به بغداد فرستد و نسخه های کتابهای او (و ابو الفرج ابن الطيّب) را طلب کند. تازه چنانکه گفتیم بعد از آنکه آثار ابو الفرج ابن الطيب در اختيار ابن سينا قرار می گيرد او در مقام مقايسه ميان نمايندگان مختلف مکتب فلسفی مسيحی بغداد در می آيد و معلوم است که قصد دارد ميان ابو الفرج ابن الطيب و آن ديگر شيخ با طبقه ابو الخير و ابن السمح مقايسه کند.
آقای گوتاس آنجا که شاگرد ابن سينا از ابو الفرج ابن الطيب و کسی ديگر از شيوخ بغداد سخن می راند، چنانکه گفتيم آن ديگری را ابو الخير ابن الخمّار می داند. استدلال او به سال مرگ ابو علي ابن السمح است که در سال ۴۱۸ ق (در بغداد) بوده و بنابراين نمی تواند در حدود سال ۴۲۱ ق، يعنی سال حمله مسعود غزنوی به اصفهان و ناپديد شدن نسخه الانصاف و گفتگوی ابن سينا با حلقه شاگردانش در ری در رابطه با تحرير مجدد الانصاف همچنان فعّال بوده باشد و بنابراين به عقيده گوتاس نمی توان پذيرفت که نام ابن السمح را در کنار ابوالفرج ابن الطيّب آورده باشند. او می گويد پس بنابراين مقصود کسی نيست جز ابو الخير ابن الخمّار. اما چنانکه گفتيم ابو الخير آن زمان سالها بود عراق را به مقصد خراسان ترک کرده بود. ثانياً از آنچه از گزارشها بر می آيد (نک: ابن فندق، ص ۲۷)، او در زمان سلطنت محمود غزنوي در غزنه و در زمان اقامت سلطان در شهر درگذشته است؛ شايد حتی اندکی بعد از آنکه در ۴۰۸ ق از خوارزم به غزنه منتقل شد. اگر سال مرگ او را حتی سالها هم بعد از آن بدانيم بايد مرگش را پيش از آن هنگام بدانيم که محمود غزنوي به سال ۴۲۰ ق قصد ری و اصفهان کرد. ابو الخير ابن الخمّار بسيار بعيد است در فاصله کوتاهی که محمود غزنوی بعد از اين حمله به غزنه بازگشت (و تازه چنانکه می دانیم مستمراً هم در آن فاصله مقیم غزنه نبود) و بسيار زود هم درگذشت، در غزنه و در زمان حضور سلطان، چنانکه حکایت ابن فندق ناظر بدان است از دنيا رفته باشد. به هر حال ابو الخير ابن الخمّار در سال ۴۲۱ ق يعنی سال حمله مسعود غزنوي که در طی اقامت در اصفهان از مرگ پدر آگاه شد (نک: تاريخ بيهقي، چاپ علی اکبر فياض، ص ۱۲. تاريخ مرگ محمود اوائل همان سال و در تاریخ ۲۳ ربيع الآخر اتفاق افتاده است، نک: همو، ص ۱۳) به احتمال بسيار قوی ديگر در قيد حيات نبوده است. اين در حالی است که شاگرد ابن سينا در اين مکتوب می گويد بعد از گم شدن نسخه کتاب الانصاف در اثر همين حمله و آشوب و آن هنگام که شاگردان ابن سينا او را (در ری) به تهيه آثار بغداديان ترغيب می کردند، هر دو شيخ بغدادی و همچنان هر دو در قيد حيات بودند و تنها در پی مأموريت کسی از سوی ابن سينا برای خريد آثار آن دو بوده که يکی از اين دو شيخ بغدادی (که به نظر پروفسور گوتاس بايد ابو الخير ابن الخمّار باشد) در اين ميان از دنيا رفته است (ابو الفرج ابن الطيب، يکی از دو شيخ بغداد که البته همانی است که از او با عبارت " الشيخ الجليل الباقي منهما - متّع اللّه به-" در گفتار شاگرد ابن سينا ياد شده چنانکه پيشتر گفتيم تا سال ۴۳۵ ق همچنان در بغداد در قيد حيات بوده است). از ديگر سو، به وضوح از عبارت اين شاگرد هم معلوم است که اين شخص دوم در بغداد زندگی می کرده و درست در همين حدود زمانی درگذشته است. اين دو اشاره خود گواه آن است که مقصود او از شخص دوم ابو الخير ابن الخمّار نبوده است. ما اينک به درستی نمی دانيم مقصود از اين شخص دوم که به احتمال بسيار قوی از فيلسوفان مکتب مسيحی ارسطویی بغداد بوده و ابن سينا با او و آرايش مخالف بوده چه کسی بوده است؟ در آن دوران اگر ابن الخمّار و ابو علي ابن السمح ديگر در قيد حيات نبودند، پس به واقع مقصود از شخص دوم غير از ابو الفرج ابن الطيّب که بوده است؟ اين مسئله ای است که بايد درباره آن تأمل بيشتری کرد.

چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۳۶