کتاب المجموع اللفيف که به نام القاضي امين الدولة محمد بن محمد بن هبة الله الحسيني الأفطسي (د. پس از ۵۱۵ ق) و به وسيله يحيی وهيب الجبوري و از سوی دار الغرب الاسلامي (۱۴۲۵/۲۰۰۵) به چاپ رسيده از نقطه نظر آشنايی بيشتر ما با وزير مغربي (د. ۴۱۸ ق)که از رجال شيعی مشهور اهل علم و ادب و سياست آخر سده چهارم و دو دهه آغازين سده پنجم بوده است، اهميت بسزایی دارد (نک: کتاب ارزشمند احسان عباس درباره وزير مغربي و نيز مقدمه عالمانه حمد الجاسر بر تصحيح ادب الخواصّ). محقق متن البته دريافت درستی از اهميت کتاب از اين نقطه نظر نداشته و اساساً در مقدمه اش بر کتاب، درک درستی از سهم يادداشتهای وزير مغربی موجود در مطاوی کتاب از خود نشان نمی دهد؛ سهل است دچار خطاهایی شده است (به طور خاص، نک: ص ۱۳). کتاب در واقع جنگی است از قاضي افطسي و نه تأليف او و تنها يادداشتهای اوست از چند کتاب که در دسترس او بوده است. بخش دوم کتاب که از صفحه ۳۸۷ آغاز می شود عمدتاً متکی است بر آثار جاحظ و يا اثری جوهر شناختی (کتاب في معرفة الجواهر) از يعقوب بن اسحاق کندي، فيلسوف معروف عرب (نک: ص ۵۲۴ به بعد) و البته بحث از آن داخل در موضوع يادداشت حاضر نيست. بخش اول کتاب برخلاف آنچه محقق کتاب تصور کرده عمدتاً چيزی نيست جز يادداشتهايی که افطسي بر اساس نوشته هايی به رقم و قلم وزير مغربي در اختيار داشته و گاه در حاشيه مطالب منقول از او چند سطری هم بسيار محدود اينجا و آنجا مطالبی را از خود اضافه کرده است. وزير مغربي که خود اهل ادب بوده نوشته های مختلفی در گردآوری اشعار و منثورات ادبی داشته و از جمله بر برخی از نسخه های کتابهايی مهم چنانکه می دانيم تعليقات و يا زياداتی گرانبها فراهم کرده بوده (مانند زيادات بر فهرست ابن نديم؛ برای آن، نک: مقاله من در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذيل مدخل ابن نديم؛ و نيز شروح بر سيره ابن هشام که اين يکی سالها پيش به وسيله سهيل زکّار به چاپ رسيد) که از آن ميان شماری منبع کتابهای بعدی بوده و يا حتی به چاپ هم رسيده است. متنی که در اختيار قاضي افطسي بوده "تعليقات" و يادداشتهايی از وزير مغربی است که محتملاً همه آنها را در دفتری جنگ مانند که يادداشتهای او از مطالعه آثار مختلف و يا "اختيارت" ادبی و "منتخباتِ" اخبار و حکايات تاريخی او را شکل می داده فراهم کرده بوده که خوشبختانه به دست قاضي افطسي رسيده و او آن را در اين "مجموع" منتقل کرده است. گو اينکه کتاب المجموع اللفيف به وضوح و از آغاز آن بدين نکته صراحتاً اشاره ای ندارد اما مطالعه بخش اول کتاب اين احتمال را به شدت تقويت می کند که عمده منقولات اين بخش بر اساس خط و يادداشتهای وزير مغربي منتقل شده است؛ و نه تنها موارد مکرری که قاضي افطسي در کتابش بدان اشاره کرده است (نک: ص ۲۷؛ نيز: ص ۳۴۱؛ نيز: ص ۲۳۱ که به ويژه در اينجا می نويسد: "ووجدت بخط الوزير أبي القاسم المغربي رحمه الله في الحاشية عند هذا البيت ..." که نشان می دهد از حاشيه نسخه ای به خط خود وزير مغربي نقل می کند؛ نکته مهم اين است که افطسي نمی گويد در حاشيه ای، بلکه از "في الحاشية" نقل می کند؛ يعنی حاشيه کتابی که منبع نقل او در تمام اين صفحات است؛ نيز نک: ص ۲۴۷ که می نويسد: "كذا استلوحت من خط الوزير أبي القاسم على هذه الرسالة، لأن المجلد كان حاف بالقطع عليه فلم يبق منه إلا التوهم" و البته نمونه های متعدد ديگر در متن بخش اول کتاب. برای تعبير "تعليق" برای اين يادداشتها، مثلاً نک: ص ۳۲۸) . اين منقولات نه تنها ابعاد تازه ای از شخصيت وزير مغربي و توانايی های علمی او در ادب و شعر و نثر و نقل اخبار و حکایات و نیز تفسير و نقل حديث (و مشايخ او در اين زمينه) و غيره را نشان می دهد بلکه از نقطه نظر آشنايی با گرايشات شيعی وی بی نهايت ارزشمند است.
از جمله دو فقره ذيل از نقطه نظر آشنايی با شخصيت وزير مغربي و همچنين آشنايی با برخی از عالمان شيعی آن دوران اهميت دارد:
۱- ص ۲۹۴ تا ۲۹۵:
"وجدت بخط أبي القاسم الحسين رضي الله عنه وكتبه لي (کذا) بخطّه، قال: وكتبه لي (کذا فی المتن: أبي) بخطه، قال: كنت آوي في منامي إلى مجلس والدي رضي الله عنه، فأنبهني ذات ليلة، ونحن بمصر سنة خمس وأربعين وثلاث مائة، فقال: اكتب رؤيا رأيتها في هذه الساعة. فكتبت: (رأيت في المنام كأنّني جالس إذ دخل بعض غلماني، فاستأذن لأبي الحسن سهل بن عبد السلام، وهذا رجل من وجوه متكلمي الشيعة، لم يشاهد قطّ مثله، وقد كنّا سمعنا خبره، ولم نشاهده، قال: فلما دخل سلّمت عليه، وتحفّيت به، ثم قلت له: ما الدليل على أنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، نصّ على رجل بعينه بالإمامة؟ فقال لي: إجماع الأمّة، فقلت: وعلى ما أجمعت الأمة، فقال: أجمعت الأمة لا خلاف بينها أنّ رسول الله صلى الله عليه وعلى آله، كان إذا عرض له أمران، يريد أن يوقع أحدهما بدلا من صاحبه، لم يوقع منهما إلا أحسنهما وأجملهما، وأوفاهما وأكملهما، فهذا اجماع كما تري، وعقد بخنصره واحدا، ثم قال: وأجمعت الأمة على أنّ ما أجمع على أحسنه أحسن مما اختلف في حسنه، وعقد اثنتين، ثم قال: واختلفت الأمة فقالت طائفة أنّ رسول الله صلى الله عليه وعلى آله نصّ على رجل، وأنّ النص حسن مفروض فعله، وأنّ الاهمال قبح لا يجوز منه كونه، وقالت طائفة أخرى: لم ينصص، ولو نصّ لكان النصّ حسنا جميلا، وأجمعت الطائفتان على حسن النص، واختلفت في قبح التّرك، وقد قدّمنا على أنّ ما أجمع على حسنه أحسن مما اختلف في حسنه، فواجب أن يكون فعله صلى الله عليه ما أجمع على حسنه، كما أجمعنا عليه. قال: فعجبت من هذا وكتبته بخطّي، ولم تمض إلا سواد تلك الليلة، حتى ورد إلينا أبو الحسن سهل بن عبد السلام رحمه الله في غدها، فاستأذن، كما رأى أبي رضي الله عنه في المنام، فدخل فجلس مجلسه الذي رآه فيه، فقصّ عليه المنام الذي رآه، فطفق يتعجّب من ذلك، واقشعرّ بدنه وقفّ شعره، وقال: هذا والله دليل لي لم يسبقني إليه أحد، أسمّيه دليل الإجماعات، وزاد فيه عند قوله: يريد أن يوقع أحدهما بدلا من صاحبه في وقت واحد، والذي يوقعه ضدّ للذي يدعه، فكأنّ هذا تمام الدليل."
در اين حکايت که وزير مغربي آن را از پدرش ابو الحسن مغربي که او نيز از دولتمردان نامدار دورانش بوده نقل کرده مطلبی به نقل از نيايش يعنی پدر پدرش نقل می شود که در آن اطلاع جالبی درباره بحث امامت مطرح می شود و به مناسبت هم از متکلمی شيعی در مصر ياد می شود به نام ابو الحسن سهل بن عبد السلام که او در اين نقل چنين وصف می شود: "وهذا رجل من وجوه متكلمي الشيعة لم يشاهد قطّ مثله". متأسفانه اطلاعی درباره اين شخصيت که در نيمه سده چهارم در مصر ظاهراً زندگی می کرده به دست نيامد.
۲- ص ۲۹۵ تا ۲۹۶:
"ونقلت أيضا من خطّه رحمّه الله: جرت بحضرتي في ميافارقين في شهر رمضان من سنة ست وأربعمائة بين أبي سعد النيسابوري المتكلم الوارد في صحبة الأستاذ الفاضل أبي الحسن علي بن أحمد بن أبي خالد، أدام الله تأييده، وبين شيخ يهودي من أهل صور، متكلم ورد منتجعاً اليهود بهذه البلدة، مناظرة في النسخ سمعا، فقال أبو سعد: هذا الذي تدّعي أنّ التوراة تدل عليه من تأييد الشريعة، أهو عام أم مستثنى منه من لا عقل له؟ ومن قد مات فسقط التكليف عنه؟ قال: بل مستثنى منه هذان الصنفان، قال أبو سعد: فما تنكر أن يكون إذا تطرق عليه الحوض، وهو عام في الظاهر أن يكون مستثنى منه بجنس آخر، وهو ورود شريعة أخرى تنسخه، فقال موسى اليهودي: الصنفان اللذان استثنى بهما دل العقل على الاستثناء بهما، وأعيى ما في الفطرة من معرفتهما عن أن يقيّدا بالاستثناء ظاهر في اللفظ. قال أبو سعد: وكذلك في الفطرة لا يجوز جمع الضدين، والجمع بين شريعة وشريعة أخرى، جمع بين ضدين، وهذا غير جائز في العقل، فكما كان في لفظ التأييد استثناء عقلي وإن لم تلفظ به، بالجنون والموت لدلالة العقل على سقوط التكليف عن صاحبها، فكذلك فيه استثناء عقلي بورود شريعة أخرى تنقضه لدلالة العقل على امتناع الجمع بين ضدين. فأفحم اليهودي على بهته، وعلم أنّا قد اطلعنا من سرائر التوراة على ما سنفرد به رسالة نستعين عليها بأهل الخبرة، ونضمنها بعض التعليقات المهمّة. هذا الكلام الأخير كلام الوزير رحمه الله."
متأسفانه دقيقاً نمی دانيم مقصود از "ابو سعد النيسابوري المتكلم" که به همراهی "الأستاذ الفاضل أبو الحسن علي بن أحمد بن أبي خالد" در ميافارقين وزير مغربی را ملاقات کرده و در حضور او در سال ۴۰۶ ق مناظره ای کلامی با يک دانشمند يهودی ظاهراً با نام موسی که متکلمی از اهالی صور بوده داشته است، کيست؟ هرچه هست اين گزارش از نقطه نظرات متعددی ارزشمند است و بايد مستقلاً وقتی بدان پرداخت. متکلم نيشابوری از فحوای مطالبش و نيز از شناخت پيش زمينه حکايت معلوم است که معتزلی و شايد از متکلمان شيعی با تمايلات معتزلی بوده است. بعيد نيست که آن متکلم يهودی هم از قرائيم يهودی شامات بوده است که به معتزله گرايش داشته اند.
نکته جالب در اين ميان مطلبی است که اينجا خود وزير مغربي در اين زمينه می گويد و از دانش وسيع خود نسبت به تورات سخن رانده و اينکه قصد تأليف جداگانه ای در اين زمينه دارد. می دانيم که در تفسيرش او به نقليات توراتی عنايت دارد. عبارت او در اينجا چنين است: "وعلم أنّا قد اطلعنا من سرائر التوراة على ما سنفرد به رسالة نستعين عليها بأهل الخبرة، ونضمنها بعض التعليقات المهمّة".

در ميان منقولات از وزير مغربي در اين کتاب مهمترين مطلب نقل رساله مفصلی است از "ابو الحسن علي بن الحسين الأمير ابن اخت العصفري" (از ص ۲۴۷ تا ۲۸۵) که در واقع سفرنامه او بوده است به حجّ. برخلاف نظر نادرست محقق کتاب (ص ۲۴۷، حاشيه ش ۲)، مراد از اين شخص پدر وزير مغربي (ابو الحسن علي بن الحسين، د. ۴۰۰ ق) نيست (محقق کتاب اصلاً متوجه نشده که اينجا ما با نقل رساله ای مستقل روبروييم). آنچه در متن رساله او آمده با احوالی که از زندگانی سياسی و فعاليتهای پدر وزير مغربی می شناسيم هماهنگ نيست. هويت اين شخص متأسفانه تاکنون بر من روشن نشده اما بی ترديد او يک شيعی تمام عيار است که در کار دبيری و مقامات بالای دستگاه ديوانی بوده است. خود او در ضمن حکايت رحله اش به حجّ به بخشی از فرازهای زندگيش و ارتباط با رجال مختلف سياسی و ادبی و علمی عصر اشاره می کند؛ کما اينکه به سفرهايش و احوالی که بر او در نقاط مختلف رفته است. سفرنامه او به حجّ علاوه بر اهدافی صرفاً ادبی که به مقتضای دانش ادبی نويسنده اش فراهم شده طبعاً شامل حکايت مسير و منازل مختلف سفر و ذکر شهرهايی است که در طیّ سفر ديده بوده است و از اين نقطه نظر به رسم دبيران آن زمان به کار دستگاه ديوانی و محاسبات هم می آمده است. اين متن از نمونه های نادر از نوع خود است که از اواخر سده چهارم قمری به دست ما رسيده و خود گويای بخشی از حيات فرهنگی و سياسی دولتمردان شيعی مذهب در اين دوران است؛ دورانی که همه جا در نقاط مختلف دنيای اسلام شاهد نوعی شکوفایی دولتهایی شيعی و يا نفوذ وسيع خاندانهای حکومتگر شيعی در بغداد و خراسان و ری و شامات و مصر هستيم. معلوم است که اين شخصيت آن اندازه با اهميت بوده که متن رحله او را وزير مغربی که تنها چند دهه ای از او کوچکتر بوده به دست خود کتابت کرده بوده است. متأسفانه همانطور که در متن کتاب قاضي افطسي می بينيم او به خوبی نتوانسته بوده يادداشت توضيحی وزير مغربي را در معرفی اين شخصيت ارزشمند شيعی مذهب بازخوانی کند اما از عبارت او پيداست که اين دانشمند و دولتمرد شيعی در زمان تحرير اين رساله "وزير فضلون بجنزه" (نک: ص ۲۴۷؛ همان کنجه/گنجه) بوده و در ديوان مقام بلندی در ميان دبيران داشته است به طوری که او را وزير معرفی می کند و نيز در عنوان نامش تعبير "امير" به کار رفته است. از خود متن رحله هم پيداست که او با منطقه آذربايجان مرتبط بوده است (نک: ص ۲۷۵، نیز به احتمال قوی قبل از سفر حج مدتی ساکن همدان بوده است، نک: ۲۶۰). او در يکجا اشاره می کند که در مکه که بوده در همين سفری که درباره آن اين رساله را پرداخته خطبه را به نام "الإمام الحاکم بأمر الله" خوانده اند (ص ۲۶۵) و اين نشان می دهد که او در حدود سال ۳۸۶ ق و يا اندکی بعد در ايام حجّ بوده است؛ سالی که حاکم فاطمي مسند خلافت فاطمی را يافت. متأسفانه هيچ اطلاعی درباره هويت "الأستاذ أبو الحسن علي بن أحمد بن أبي خالد" که نويسنده ما اين رساله را اصلاً در خطاب به او نوشته به دست نيامد؛ اما از مطاوی اين رساله معلوم است که نويسنده در تحرير اين رساله نوعی هدف شغلی در ارتباط با اين شخص را دنبال می کرده است. همچنين از متن همین رساله و نيز از حکايتی که وزير مغربی در جای ديگری از او آورده و در المجموع اللفيف به نقل از خط وزير مغربي محفوظ مانده (نک: ص ۲۹۶: "... في صحبة الأستاذ الفاضل أبي الحسن علي بن أحمد بن أبي خالد أدام الله تأييده..."؛ که پيشتر حکايتش گذشت) به روشنی پيداست که اين ابو الحسن علي بن احمد بن ابي خالد نيز خود از دولتمردان و دبيران برجسته دوران بوده است.
از عبارتی در آغاز رساله شايد بتوان استنباط کرد که نام رساله ايجاب الحجة و ايضاح المحجة است (نک: ص ۲۴۸). از همين مقدمه باز معلوم است که پدر نويسنده هم خود محتملاً اهل علم بوده است (ص ۲۴۹). از نکات مهم درباره او آن است که در اين رساله وی از ابو علي محمد بن الحسن (در متن ما: الحسين) الحاتمي(د. ۳۸۸ ق)، اديب معروف و نويسنده رساله حاتمية و آثار ادبی ديگر روايت دارد (ص ۲۷۳). او با عضد الدولة مرتبط بوده (ص ۲۷۷) اما گويا وقتی چند در سال ۳۷۱ ق در بغداد به دستور او به محبس افتاده بوده است (نک: ص ۲۵۲). او ظاهراً با صاحب بن عبّاد هم مرتبط بوده و از او رنجيده خاطر هم هست (نک: ص ۲۸۴)؛ با اينکه او را در مجموع ستايش می کند (نيز نک: ص ۲۸۱ تا ۲۸۲). در متن اين رساله چند نکته جالب، هم درباره او و هم درباره برخی از جوانب تاريخی شيعيان آن دوران به چشم می خورد که اينجا نقل می شود:
۱-ص ۲۵۱ تا ۲۵۲: زيارت بارگاه عبدالعظيم در ري
"فأقول: ما جرّبت ما جرّبت من بركات العترة الطاهرة من آل محمد عليه السلام وعليهم، الذين هم سرج الدين اللائحة، وطرق النجاة الواضحة، ومنار الحق، ومظان الوحي، والحجّة في الأرض، والشفعاء يوم العرض، كنت بالزي (کذا: الري) بعد مضي شاهنشاه، وأنا مترجّح تائه من أشغال لا آمن غوائلها، وأعمال لا أحمد عواقبها، وحجّ قد جدّ جدّه، ولا يؤذن لي فيه، فلجأت إلى المشهد، مشهد الشريف عبد العظيم رحمه الله، ظهيرة يوم الجمعة، وركعت ركعات، وتشفّعت بذلك الجدث المطهّر، وأكثرت التضرّع في سجودي، وعدت إلى داري لا أعقل ما أطأ وجوما وحيرة، وأعدت الاستئذان والناس لي غالب، وكلّ في الإلحاح عليّ عاتب، فوالذي شقّهنّ خمسا من واحدة، ما كان بأسرع وأوحى من أن أتاني الإذن مهنّئا، والمال معجّلا، والكتب مؤكّدة".
اين مطلب از اسناد جالب توجه در رابطه با زيارت بارگاه امامزاده واجب التعظيم حضرت عبد العظيم حسني است از نيمه سده چهارم. می دانيم که صاحب بن عبّاد هم رساله ای درباره او دارد که مکرر به چاپ رسيده است. اينجا باز از شاهنشاه عضد الدوله در ري ياد می کند.

۲- ص ۲۵۲: ارسال نامه شکوائيه ای به بارگاه حسينی در کربلاء
"وسأذكر في هذا الباب ما ليس منه بسبب: كنت في النصف من شعبان سنة إحدى وسبعين في الاعتقال العضدي الصعب بمدينة السلام، على أقوى درجات اليأس، وكانت طائفة من أصحابنا الشيعة تغشاني، وأنا باك لفوت الزيارة، لاه عمّا فجأني من البشارة، لا أطمع غير الذّماء، ولا أرجو سوى البقاء، فكلّ أشار بأن أصلي ركعتين وأقوم كأني سائر زائر، وأخطو خطوات، فاذا ردني الموكلون من الباب قلت: اللهم إنك ترى، وتكون القصة إلى الشهيد بكربلاء عليه السلام، مكتوبة تحمّلها من يزور عني، ففعلت ذلك، فوالله ما وصلت حتى أتاني البشير برفع القيد، فجذبني من كنت على حبل ذراعه من ولاة الأمر، إنهم أمروا بذلك فجأة من غير ذكر تقدّم، وبغتة من غير خلق تكلم."

۳- ص ۲۵۲ تا ۲۵۴: داستان مناظره ای درباره امامت در محضر ابو الفتح ابن العميد در ری
"وكنت دخلت الزيّ (کذا فی المتن. درست آن: الري. نک: حاشيه عجيب محقق متن را که "الزي" را به هيئت و منظر تفسير کرده) في آخر سنة خمس وستين، فاستقبلني بعض أشراف العلويين، فسألته عن أحمد بن محمد بن بندار، وكان لي دون أبي صديقا، فقال: وقيذ من ضربة أمير المؤمنين صلوات الله عليه، فما زادني في قوله على التعجب مرة والتكذيب أخرى، ودخلت يوم ذاك وقد قضى أبو العباس نحبه، وطالت علىّ الأيام، حتى أتيت الشريف أبا محمد بالدينور فأخبرته، وكان المرء لا يمين في القول، ولا يدين إلا بالحق، فقال: سهرنا ذات ليلة في مجلس الأستاذ ذي الكفايتين وأبو العباس حاضر، وجرت مسألة في الإمامة تنازعها الأقوام، وطال فيها الخصام، إلا أن أبا العباس دون الجماعة تقلد المناصبة وأعلن الخلاف، رافعا عقيرته بالتشغيب منهم، ومظهرا شكيمته في التعصّب عليهم، وتقوّض الليل وانفضت الجماعة، وقمنا معاشر آل أبي طالب، وكلّ منه مغتاظ، وعليه محنق، فجمعتنا الدار من غد للعادة، وقد حضر الطعام، وأحمد في جملة الأدباء منتظر، فعاد داعيه بهذه الرقعة، وعرضها عليّ، وأنا قرأتها بخطه الذي أعرفه إليّ، وهو اليوم محتفظ عند القوم بالدينور، وهذا ما أحضر الذكر منها: عدنا عن مجلس مولانا البارحة، وقد اشتدت شكيمتي على الجماعة الحاضرة من آل أبي طالب عليهم السلام، عند المسألة التي جرت في الإمامة، واضطجعت مهموما، فاذا أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه، قد هجم عليّ آخذا بعضادتي الباب، متقلدا سيفين؛ قضيبا وصمصامة، وصرخ بي متلظيا: يا أحمد، ما بالي وبالك، ما أردت من ولدي البارحة، فكأني كنت ألجأ إلى الأستاذ وأتعلق بثوبه، مستغيثا به أن امنعني، فكأنه نفضني نفضة وقال: ويحك، من يجير من علي بن أبي طالب، أمير المؤمنين عليه السلام، فعندها نفحني بقائم سيفه مغمودا، ما أدري أيهما كان، فانتبهت وقيذا والأثر في جنبي ظاهر، فليغثني بطيب، وما زال في انتكاسه حتى مضى."
داستان قابل توجهی است درباره شخصی به نام ابو العباس احمد بن محمد بن بندار که دور هم نيست از زيديان ري بوده است و چنانکه پیداست درباره امامت با سادات امامی مذهب ري مناظره کرده است.

۴- ص ۲۵۴ تا ۲۵۵: داستانی ديگر در رابطه با توسل به امام حسين (ع)
"و كان بماه الكوفة أخوان،؛ أحدهما عريف بالباب، والآخر على خزانة السروج يسمّى مسعرا، وضرب الدهر ضربة على عادته، وتقلّبت بنا الأحوال، وإني لسائر بمدينة السلام يوم الجمعة إلى المسجد الجامع ببراثا ، وإذا مسعر مكفوف أكمه يقوده قائده على لقم الطريق في زمن السؤال، ودلني عليه أحد من سايرني من غلماني، معجبا ومتوجّعا، فعجت عليه بما حضر من بر، واستوصفت دارنا فكان يغشاها، فيستعين باللهنة ، ويتبلغ بالكثبة ، ثم انقطع غير كثير، فاذا هو قد أتاني مصحّحا بعيني جؤذر ، ملتمسا كتابا إلى الديلم ، قلت خبّرني أولا عن نفسك؟ قال: سئمت العيش، وجلت كثيرا، فأشار عليّ من رحمني بقصد كربلاء، والتوسل بساكنيه عليهم السلام، فاعتكفت في قبّة المصرع ثلاثا، أصومها نهارا، وأقومها ليلا، وأجأر إلى مواليّ صلوات الله عليهم، وأتضرّع، فرأيت في الليلة الثالثة طيرا أبيض قد طلع من خوخة هناك وصفها لي، وقد رأيتها وأنا بين النائم واليقظان، فهبط عليّ ومسح بأحد جناحيه عيني، فانتبهت كما ترى. وليس هذا من الباب الذي قصدنا، وإياه أردنا، ولكنه يتعلق منه بسبب، والحديث ذو شجون."
دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۴:۰۴