يکی از نکات جالب کتاب اندرسباني توجه اين دانشمند معتزلی مشرب به شرح احوال صوفيه و بزرگان تصوف است ؛ به طوری که بخش قابل توجهی از کتاب او را دست کم آنچه در مجلد دوم ديده می شود، شرح حال صوفيه اختصاص داده است. اندرسباني در اين کتاب شرح حال فقيهان و محدثان و اديبان و صوفيان و به طور کلی شماری بزرگ از دانشمندان مسلمان را آورده است و کتاب او بيش از هر کتاب ديگری فی المثل به کتاب وفيات الأعيان ابن خلکان شباهت دارد. نکته مهم در ارتباط با اين کتاب اين است که او دانشمندی حنفی و معتزلی مشرب است و بنابراين کتاب او از محدود کتابهای نويسندگانی با عقيده معتزلی است که به مسائل تاريخی و طبقات رجال و علما توجه نشان داده است. ما از خود معتزليان متکلم کمتر نوشته ای در زمينه تراجم علما و يا نوشته ای تاريخی در دست داريم؛ اما به دليل اينکه شماری از حنفيان سده های چهارم به بعد و به ويژه در خراسان و ری و نيز تعدادی در بغداد از ميان معتزليان بودند؛ بنابراين از طريق اين گروه اخير يعنی از طريق حنفيان معتزلی مشرب می توان به کتابهايی دست يافت که به وسيله نويسندگانی معتزلی نوشته شده اما موضوع آن نه علم کلام بلکه تاريخ و طبقات و سير است. فقيهان حنفی معتزلی مشرب بنا بر سنت فقهی خود به احاديث و تاريخ و سير و سنت طبقات نويسی برای علما و فقيهان علاقمند بوده اند و از همين طريق می توان با نگرش جماعات معتزلی مشرب حنفی مذهب خراسان و ری و بغداد نسبت به تاريخ و فقه و سيره اطلاع حاصل کرد. البته آنچه در نوشته های اين دسته از فقيهان و عالمان حنفی معتزلی می توان ملاحظه کرد نوعی اعتزال سنی مشربانه است که با اعتزال متکلمان معتزلی تفاوتهای چشمگيری دارد. فی المثل کتابهای مناقب أبی حنيفه تأليف خطيب خوارزمي (أخطب خوارزم) و يا مناقب و مقتل او و نيز نوشته های فقهی مختار بن محمود الغزميني الزاهدي (د. ۶۵۸ ق) ويا عبدالرحيم بن عمر الترجماني و يا همين کتاب مورد گفتگوی اندرسباني نمونه هايی از رويکرد تاريخی و فقهی در ميان معتزليانی است که اعتزال را نه به معنای مکتب کلامی بلکه به عنوان "مذهب" پذيرفته بودند. البته اين نوع اعتزال مذهبی در خراسان و ماوراء النهر چندان ديری نپاييد و مذهب حنفی ماتريدی که "مذهب" ترکان شده بود، خيلی زود آخرين کانونها و مراکز مکتب اعتزال حنفی را نيز درنورديد و به آن پايان داد (در اين باره، به دنباله اين سلسله مقالات درباره اعتزال خوارزم بايد مراجعه کرد). کتاب اندرسباني همچون کتاب السفينة الجامعة حاکم جشمي آينه تفکر و طرز فکر حنفيان معتزلی و شيوه تفکر آنان درباره تاريخ "امت" و طبقات عالمان و صالحان آن است. در اين کتاب مرزبندی های تنگ متکلمانه معتزليان در رد بر همه گونه تفکری خلاف تفکر ايشان ديده نمی شود؛ بلکه ما با يک حنفی مذهبی روبرو هستيم که عمده آنچه را که نشانگر نمادهای تفکر "اهل سنت و جماعت" است پذيرفته اما با اين وصف خود را "معتزلی" می داند. اين آن چيزی است که من آن را "اعتزال سنی مشرب" می خوانم و تحول و تطورات تاريخی و انديشگی آن را در سلسله مقالاتی که زين پس منتشر می شود بررسيده ام. در چنين فضايی مکتب کلامی اعتزال که مکتبی مخصوص خواص و شايسته "مجالس" عالمان "اهل نظر" بود می توانست به مدد مذهب حنفی تبديل به "مذهب عامه" شود، اما به دلائل متعدد تاريخی و سياسی و مذهبی دست آخر اين پروژه به شکست انجاميد و عملاً حنفيان معتزلي مسلک صحنه را به رقيب که تازه به ميدان آمده بود يعنی مذهب کلامی ماتريدي که در قامت مذهب "اهل سنت و جماعت" رخ می نمود واگذار کرد. شايد عمده ترين اسباب آن، ناهمخوانی ريشه های اين نوع اعتزال هم با مذهب "سنت" از يک سو و هم با خود اعتزال به مثابه مذهبی کلامی بود؛ اين در حالی بود که همه تلاشها از سوی معتزليان صورت گرفته بود که با استقلال تدريجی علم اصول فقه از دانش کلام و تحرير معتزلی از آن مساهمت بنيادين در تدوين "مذهب" فقهی صورت گيرد. از ديگر سو چنانکه می دانيم حديث مورد اهتمام شماری از معتزليان قرار گرفت؛ از آن جمله قاضي عبد الجبّار و ابو سعد سمّان و اين خود پيوندهای معتزليان را با اهل سنت و محدثان و ادبيات حديثی آنان می توانست مستحکمتر کند (درباره ادبيات حديثی نزد معتزله؛ نک: مقالات من درباره امالي های قاضي عبد الجبّار و ابو سعد سمّان و نيز مجموعه احاديث زمخشري که در اين سايت منتشر شده و يا در مجله عربيکا؛ نيز نک: دنباله اين سلسله مقالات). بعداً با گسترش روی مذهب معتزلی در خراسان و ري در ميان حنفيان (و نه تنها در بغداد و در ميان حنفيان آنجا) و تصدی مقامات مذهبی و از آن جمله افتاء و قضاء که نمونه های آن را پس از اين خواهيم ديد و توليد ادبيات فقهي از سوی اين دست معتزليان و از جمله تأليف کتب فتاوي و ادبيات نوازل و واقعات زمينه برای پذيرفته شدن مکتب معتزله به مثابه مذهب کلامی حنفيان بيشتر هم شد؛ خاصّه در حلقه معتزليان خوارزم که زمخشري نماد آنها به شمار می آمد. او هم مفسر درجه يک قرآن بود که تفسيرش با نوعی انديشه تلفيقی تدوين شده بود و در آن صبغه ادبی تفسيرش تا اندازه زيادی اين تفسير را از الگويی کاملاً معتزلی خارج کرده بود و آن را می توانست مقبولتر سنيان کند؛ کما اينکه عملاً هم چنين شد و هم فقيه بود و تأليف فقهی داشت و هم اينکه به حديث اهتمام می ورزيد و روايت حديث را در اهتمام خود داشت. در همان دوران، ديگر معتزليان حلقه او و يا نزديک به او هم همين نوع فعاليتها را کم و بيش داشتند؛ از جمله تلاش برای تدوين تفسير قرآن و يا تأليف آثاری فقهی و اصولی (ما در مقالات متعددی که درباره اين مکتب تاکنون در اين سايت منتشر کرده ايم؛ مقالاتی درباره ابن العمراني و يا زين المشايخ البقالي و اشخاصی ديگر به اين نمونه ها پرداخته ايم؛ نيز نک: مقدمه من و زابينه اشميتکه بر چاپ نسخه برگردان التجريد ابن الملاحمي که در آن تلاش معتزليان اين دوره را برای تدوين آثار اصولی به بحث گذاشته ايم؛ نيز نک: مقاله تفصيلی ما درباره خطيب خوارزمي، که در آينده نزديک در اين سايت منتشر می شود). به هر حال چنانکه گفتيم به دلائل مختلف و از جمله بروز بحرانهای سياسی و اجتماعی در خراسان و ماوراء النهر و مهمتر از همه بروز و رشد مذهب کلامی رقيب يعنی مذهب کلامی ماتريدی که مشکلات معتزله را در دستيابی به هدفی مشابه نداشت، ماتريديان توانستند مذهب خود را به عنوان مذهبی کلامی در سنت اعتقادی پيشوای حنفيان قلمداد نمايند و بدين ترتيب رقيب قدر ميدان را بر معتزله در ميان حنفيان بست و موجبات نابودی آنان را نيز در کنار عوامل ديگر رقم زد.
اينجا برای ارائه تصويری که اندرسباني به طور نمونه از ابو منصور ماتريدي، پيشوای ماتريديان داشته مناسب است شرح حالی که از او در کتابش به دست می دهد را اينجا به نقل آوريم:
[۱۱۸ ب تا ۱۱۹ الف]: " محمد بن محمد بن محمود أبو منصور إمام الهدی الماتريدي وهي محلة بسمرقند، قيل: کان من أولاد أبي أيوب الأنصاري رضي الله عنه وکان أحد أجداده مع قتيبة حين فتح سمرقند وقسم عليهم بعض حوائط سمرقند (اضافه در حاشيه، صح) فورث أبو منصور من أبيه أربعين کرماً بسمرقند فباع منها ثمانية وعشرين وأنفق ثمنها في طلب العلم وباع الباقي بعد ذلک فلم يبق منها الا کرم. صنف التصانيف الکثيرة في الأصول والفروع، دخل علی الأمير الساماني يوماً فعرض عليه الطيب فامتنع فقال له الأمير: طيبوا فرسه فخرج أبو منصور ولم يرکبه حتی غسل وکان يلبس قباءً [و] مات مبطوناً. روي أنه مشی في ليلة واحدة سبعين مرة وفي کل ذلک يجدد الوضوء وکان يقول أخاف أن أموت وأنا محدث وکان من تلامذة أبي نصر العياضي فکان إذا رأی أبا منصور يتکلم في مسئلة يقول: وربک يخلق ما يشاء ويختار. توفي قبل أبي الحسن الکرخي رحمهما الله."
اين تصوير همدلانه نسبت به ابو منصور ماتريدي، پيشوای ماتريديان که خود طبعاً مخالف سر سخت معتزليان بوده در اشکال ديگر و در نمونه های ديگر از سوی معتزليان "سنت" گرای خوارزم و به طور کلی خراسان در اين دوره و از آن جمله عبد الرحيم بن عمر الترجماني و يا همچنين مختار بن محمود غزميني زاهدي که بعد از اين آثار او را مورد مطالعه قرار خواهيم داد و کسانی ديگر نسبت به فقيهان و عالمان حنفی، حتی آنهايی که آشکارا مخالف معتزليان بوده اند و در شمار فقيهان بخارا و سمرقند، عمدتاً متمايل به ابو منصور ماتريدي و مذهب او بودند ديده می شود.
سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۰:۲۸