چند سالی پيش محقق گرامی آقای محمد رضا انصاری قمي متن ارزشمندی را در مجموعه ميراث اسلامی ايران منتشر کرد؛ در ژانر ادبی اعتقادنامه های شيعی و آن هم بر اساس يک نسخه خطی در کتابخانه مجلس که نه نام رساله معلوم بود و نه نام مؤلف. آقای انصاری قمي بر اساس تعبيری از نويسنده اين رساله در مقدمه متن، نام آن را المعتمد من مذهب الشيعة الامامية گذاشت و آن را منتشر کرد. اين رساله اعتقادی که از نويسنده ای امامی مذهب است در بيست و يک فصل کوتاه نوشته شده و شايد هم بتوان از تعبير پايانی آن (نک: المعتمد من مذهب الشيعة الامامية، ص: ۳۴: " هذا آخر ما أردناه من الفصول و تفصيل الكلام..". ) چنين برداشت کرد که کتاب نامش در اصل الفصول في الاعتقاد و يا چيزی شبيه آن بوده است. به دليل نقص نسخه مجلس چندين فصل اين کتاب در چاپ آقای انصاری ناقص است. نويسنده اين سطور همان سالها مدتی بعد از نشر رساله، به نسخه کاملی از اين اثر دست يافت و آن را همان زمان تصحيح و آماده انتشار نمود. متأسفانه همينک متن اين تصحيح را در اختيار ندارم و بايد زمانی آن را چاپ کنم. اين روزها که متنهای اعتقادی سده های ششم و هفتم قمری را مورد مطالعه قرار می دهم مناسب ديدم چند نکته درباره ماهيت اين رساله اعتقادی در اينجا عرضه کنم. آقای محمد رضا انصاری قمي اين متن را به قرينه عبارتی در مقدمه متن با قيد احتياط به سديد الدين حمصي منسوب کرده و منتشر کرده اند. در سطور آينده خواهم گفت که چنين چيزی محتمل نيست و احتمال قوی تر آن است که آن را يکی از دانشمندان امامی نسل بعد از او نوشته باشد. اما همينجا بايد بگويم که اين متن اعتقادی بر اساس آنچه در متن ديده می شود رساله ای است متأثر از مکتب ابو الحسين بصري و محمود الملاحمي و بنابراين بی ترديد تحت تأثير آثار کلامی سديد الدين حمصي بوده است؛ گرچه تحليل محتوايی متن و بررسی مسئله انتساب آن به سديد الدين حمصي از نقطه نظر گرايشات کلامی نويسنده آن مورد توجه آقای انصاری قمي قرار نگرفته است. اينکه اين رساله تحت تأثير مکتب ابو الحسين بصري و محمود الملاحمي نوشته شده نه تنها از آنجا معلوم می شود که او در يکجا صريحاً در يک نظر اختلافی با بهشميان، نظر ابو الحسين بصري را نقل و همان را به عنوان عقيده در متن قرار می دهد؛ بلکه در چند مورد ديگر اختلافی برخلاف نظر بهشميان رأي مکتب ابو الحسين و محمود الملاحمي را به عنوان عقيده مطرح می کند؛ بنابراين اين رساله طبعاً متعلق به دوران پايان گرفتن گرايش مکتب بهشمي در ميان اماميه و آغاز توجه به مکتب ابو الحسين بصري، يعنی از حدود اواخر سده ششم قمری به بعد نوشته شده است. البته از ديگر سو، از مطاوی و ساختار رساله کاملاً معلوم است که اين رساله از دوران تأثير فخر رازي و خواجه طوسي بر دانش کلام و در واقع دوران کلام فلسفی نيست. پس کتاب احتمالاً در اوائل سده هفتم قمری نوشته شده است. قبل از بحث درباره اين موارد دو نکته را در رابطه با مسئله انتساب اين رساله روشن بايد کرد: نخست اينکه برخلاف نظر آقای انصاری قمي عبارت مقدمه رساله و يادکرد از شخصی به نام محمد بن عبد الله الأسدي در مقدمه قرينه مناسبی برای انتساب اثر به سديد الدين حمصي به دليل اطلاع از سفر و اقامت او در حلّه و نتايجی که متناسب با آن در ارتباط با انتساب رساله حاضر مطرح کرده اند نيست. توضيح اينکه نويسنده در مقدمه اشاره ای دارد که نشان می دهد او در ايام غربت از وطن و در سفر به شهری ديگر اين رساله را به خواهش کسی به نام محمد بن عبد الله الأسدي نوشته است که بنابرنظر آقای انصاری قمي اين مسئله اشاره دارد به سفر سديد الدين حمصي به حلّه و بنابراين قرينه ای است بر اينکه اين رساله را او در حله نگاشته است. عبارت مقدمه رساله از اين قرار است ( المعتمد من مذهب الشيعة الامامية، ص: ۱۶): " بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد للّه الذي عجزت العقول عن أن تدرك كنه معرفته، و عسرت الأوهام عن تقدير جلال عزّته، أظهر في البدائع الّتي أحدثها آثار صنعه و أعلام حكمته، فصار كلّما خلق حجّة له و دليلا على كمال قدرته، الأوّل الذي لم يكن له قبل فيكون شى‏ء قبله، و الآخر الذي ليس له بعد فيكون شى‏ء بعده، و صلّى اللّه على محمد عبده و رسوله، الّذي أرسله رحمة للعباد، و هاديا الى طريق الرّشاد، فأغنى الخلق عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغيوب بالبيان عمّا جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب، و آله المعصومين من الزّلل و الخطأ، أئمة الدّين و منار الهدى. و بعد، فانّ أحقّ ما تصرف إليه الهمم بالاهتمام هو التّوجه نحو أسرار علم الكلام، و قد استخرت اللّه تعالى و كتبت كتابا يشتمل على شريف المقاصد، و الورود لشرايع التأمّل الى خصائص من تميز الموارد، و التبحر في دفائن أسرار سيرها الاجتهاد و إن كانت جملة المعارف الإلهيّة تذعن بها آثار ملك ملك العباد، مع أنّ الذي بعث على سطر هذه الأوراق بالتخصيص امتثال رسم من أحبّ أجانبه، فيما عوّل عليه لشى‏ء مما وقعت الإشارة إليه، و هو الأخ في اللّه تعالى محمد بن عبد اللّه الأسدي ، المؤنس في (کذا: لي) بدر الغربة، المشكور في الصحبة، متوخيا فيما ألتمس المعتمد من مذهب الشّيعة الإمامية و حساب الجميع الى إله البريّة، و إلّا فأين المعترف بالعجز عن معرفة دقائق أحواله، و التّعرّض بخبر من حارت العقول في كشف غوامض جلاله، و من اللّه تعالى أسأل التوفيق في المقال و الفعال، و عليه أعتمد للعاجل و المآل، و هو حسبنا و نعم الوكيل". طبيعی است که اين مطلب دليلی نمی شود برای اينکه اين رساله را از سديد الدين حمصي بدانيم؛ به ويژه اينکه نثر رساله با نثر سديد الدين حمصي متفاوت است. وانگهی اگر اين رساله از حمصي است چرا هيچ جا اشاره ای به اثر اصليش در دانش کلام، التعليق العراقي نمی کند که می دانيم آن را در سفر به حله و اقامت نسبتاً کوتاه خود در آنجا نوشته است. از همه مهمتر اينکه در اين رساله در بحث از امامت، نويسنده به منابعی ارجاع می دهد که ابداً آن منابع مورد اعتنای وی در المنقذ من التقليد (التعليق العراقي) نبوده، مانند مناقب خطيب خوارزمي و يا مناقب ابن المغازلي و يا الجمع بين الصحاح السّتّه رزين عبدري. در مورد مناقب خوارزمي اصلاً بعيد است که سديد الدين حمصي اين اثر را که چند دهه پيشتر نوشته شده بوده می شناخته است. ذکر مناقب ابن المغازلي و الجمع بين الصحاح السّتّة رزين عبدري هر دو در اين رساله کوتاه اين احتمال را مطرح می کند که اين رساله از ابن البطريق الحلّي است که می دانيم اهل دانش کلام هم بوده و در آثار خود به طور وسيع از اين دو کتاب نقل می کند (نک: عمده ابن بطريق، ص ۲ تا ۳ و موارد بسيار ديگر؛ خصائص الوحي المبين، ص ۲۱ تا ۲۳؛ برای بحث از نقل ابن بطريق از ابن المغازلي، نيز نک: مقاله من و زابينه اشميتکه درباره عمده ابن البطريق که در عربيکا به تازگی منتشر شده). می دانيم که ابن البطريق سفری به حلب داشته و مدتی آنجا مقيم بوده است(و البته مدتی هم در بغداد بوده؛ نک: مقاله من درباره او در ترجمه عربی دائرة المعارف بزرگ اسلامی. همينجا اضافه کنم که او العمده و شايد خصائص را برای خليفه ناصر عباسي که می دانيم علائق شيعی داشته و احتمالاً در بغداد نگاشته بوده است؛ نک: العمدة، ص ۹: " و المواقف المقدسة الشريفة الطاهرة النبوية الزكية الإمامية الناصرة لدين الله عضدها الله تعالى بالنصر و البقاء و أمد بها بالرفعة و العلاء و ملكها نواصي الأعداء و رفع بها منار الأولياء من أهل هذا البيت الكريم الذي وقع النص عليه و توجه التخصيص بالوحي إليه..."؛ او در مقدمه العمدة به همين مناسبت ستايش زيادی هم از عباس بن عبدالمطلب و ابن عباس دارد؛ نيز نک: خصائص، ص ۱۸؛ آنگاه که از العمده خود نام می برد: "...وجعلته خدمة للمواقف المقدسة الشريفة الطاهرة النبوية الامامية، الناصرة لدين الله زاده الله شرفا وعلاءً". باز اشاره کنم که گويا او دو تحرير از العمدة داشته و آنچه همينک به عنوان العمدة چاپ شده در خطبه و مقدمه آن، دو تحرير ظاهراً به هم آميخته شده است. باز گفتنی است که مشی ابن البطريق مشی معتدلی در ارتباط با اهل سنت بوده و از ديگر سو نظم و ساختار آثارش بعداً مورد تبعيت ابن طاووس در تأليف کتابهايش قرار گرفته است؛ لازم به ذکر است که نويسنده رساله مورد گفتگو هم مشی معتدلی در ارتباط با اهل سنت دارد و فی المثل از احمد بن حنبل با تجليل ياد می کند؛ نک: ص ۳۰)؛ پس شايد ابن البطريق اين رساله را آنجا يعنی حلب نوشته بوده است و البته جالب اين است که نثر رساله ما بی شباهت به نثر ادبی مقدمه العمدة نيست (به ويژه اگر چنين فرض کنيم او که اصلاً حلي بوده در حلب محتملاً مدتی در منزل اين "محمد بن عبد الله الأسدي" بوده؛ شخصی که شايد او هم اصلاً از همان حلّه، شهر ابن البطريق بوده است [اينکه او را در حلب، اسدي بخوانند طبيعی تر است تا اينکه او را در حله؛ شهری که بني اسد در آن بسيار بوده اند، تنها با لقب اسدي بخوانند])؛ به ويژه اينکه می دانيم ابن البطريق در همان حلب رساله ای نوشته بوده در پاسخ پرسش اهالی آنجا با نام "کتاب نهج العلوم إلی نفي المعدوم المعروف بسؤال أهل حلب"؛ درباره نظريه شيئيت معدوم که در آن به موافقت با مکتب ابو الحسين و برخلاف بهشميان، نظريه شيئيت معدوم را رد کرده بوده است (او در اين رساله، نامه ادعايی منقول از حضرت حجت را خطاب به شيخ مفيد نقل کرده بوده که تنها همين تکه از اين اثر در منابع بعدی و از جمله لؤلؤة البحرين بحراني، ص ۱۱۳ نقل شده است؛ به احتمال زياد به اين دليل اين مطلب در آن کتاب آمده بوده که شيخ مفيد بر خلاف شريف مرتضی مخالف با نظريه بهشميان در رابطه با شيئيت معدوم بوده و اين از موارد مشهور اختلاف نظر ميان اين استاد و شاگرد بوده است. شيعيان اهل حلب که تحت تأثير تعاليم بهشميان و هوادار گرايشات کلامی شريف مرتضی و پيروان او در ميان دانشمندان پر طرفدار آن شهر مانند ابن زهره صاحب الغنية بوده اند؛ از ابن بطريق که به ظنّ متآخم به يقين پيروی مکتب ابوالحسين / ملاحمي بوده؛ چنانکه از عنوان رساله نهج العلوم هم بر می آيد خواسته بودند نظرش را درباره شيئيت معدوم بنويسد و او در آن رساله برای تأييد نظر خود ناچار از نقل آن نامه مورد ادعا شده است؛ برای تأييد نظر خود و ديگر وفاداران به مکتب شيخ مفيد). پس شايد نويسنده اين رساله خود ابن البطريق باشد؛ به ويژه اينکه گرايشاتی که در اين رساله آمده چنانکه گفتيم نشان از تعلق به مکتب ابوالحسين بصري دارد و ابن البطريق خود چنانکه می دانيم دانش کلام را در محضر سديد الدين حمصي آموخته بوده و طبعاً در اين زمينه از او تأثير پذيرفته بوده است. اما مشکل اينجاست که ابن بطريق هم که البته ناقل مناقب ابن المغازلي و کتاب رزين عبدري است در آثارش از خطيب خوارزمي ظاهراً جايی نقلی نداشته (البته تا آنجا که اطلاع از آثار چاپ شده او به ما اجازه می دهد؛ او شايد در المستدرك المختار في مناقب وصى المختار خويش از مناقب خوارزمي بهره گرفته است؛ اثری خطی که بايد منتظر انتشار آن بود). از ديگر سو، نويسنده رساله ما در همينجا آنگاه که بحث از احاديث درباره مهدويت می کند می نويسد که "يکی از فضلاء" اخبار مهدي را گردآورده است. شايد باز اين قرينه ای باشد برای رد انتساب اين رساله به ابن البطريق؛ چرا که می دانيم او خود کتابی به نام کشف المناقب درباره روايت مهدي داشته است و می توانسته اينجا به اين کتابش ارجاع دهد؛ کما اينکه در اين رساله ارجاعی هم به عمده نمی دهد و خواننده را به تفصيل مطالب و روايات مربوطه در آن کتاب تشويق نمی کند. آيا ممکن است به دليل اينکه او در اينجا به اثر يکی از فضلاء ارجاع می دهد، نويسنده متن را نه ابن البطريق و بل کسی از معاصرانش فرض کنيم که به اثر ابن البطريق در اينجا اشاره دارد؟ اما ظاهراً ابن البطريق کتابش درباره اخبار مهدي را که نامش کشف المخفي من مناقب المهدي بوده به نام خود منتشر نکرده بوده و آن را به سبکی که بعداً ابن طاووس هم داشته به نام نويسنده ای سنی مذهب قلم داده بوده است؛ پس شايد اينجا اين خود اوست که باز نمی خواهد نام واقعي نويسنده آن کتاب را عنوان کند و از خودش در حقيقت به عنوان يکی از فضلاء ياد می کند (درباره اين کتاب، نخستين بار نويسنده اين سطور به نقلهای گسترده از آن در نسخه خطی کتاب العقد الثمين منصور بالله عبد الله بن حمزة زيدي در مقاله ای در مجله علوم حديث اشاره کرد و پرداخت و مدتی بعد يکی از محققان گرانقدر در قم به چاپ و انتشار آن در مجله علوم الحديث سعی و اهتمام کرد؛ نک: مقاله زيديه و منابع مکتوب اماميه در مجله علوم حديث، شماره ۲۰). عبارات اين رساله در قسمت ياد شده اينجا می آورم (نک: المعتمد من مذهب الشيعة الامامية، ص ۳۱ تا ۳۴): " ...وأيضا: فممّا يذكر من طرقهم ما روي من طريق البخاري يرفعه الى عبد الملك ...و من ذلك ما روي من طريق مسلم يرفعه الى حصين، عن جابر بن سمرة ...و من ذلك ما رواه ابن المغازلي الفقيه الشافعي يرفع الحديث ... و أمّا ما روي في إمامتهم عليهم السلام من طريق المخالف على سبيل التفصيل، فقد روى أخطب خطباء خوارزم موفّق بن أحمد المكي، يرفع الحديث ...و من الكتاب يرفع الحديث الى سلمان المحمديّ ...قيل: و امّا الذي روي فيما يتعلق بالمهدي عليه السلام بالتخصيص من طريق الخصم فكثير. منه: ما روى في الجمع بين الصحاح السّتّة لرزين العبدريّ و هو آخر الباب من صحيح النسائي في باب (جامع ما جاء في العرب و العجم) يرفع الحديث الى مسعدة الباب، عن جعفر، عن أبيه... و من الكتاب من صحيح أبي داود و هو الكتاب السّنن، و من صحيح الترمذي عن أمّ سلمة قالت...و روي في عدة أحاديث من طريق العامّة أنّه من ولد الحسين عليه السلام. و الكتاب يحتوى على ما يزيد على مئة حديث يتعلق بالمهديّ عليه السلام. و قد صنّف أيضا بعض الأفاضل في أخبار المهديّ و ما يناسب ذلك كتابا مجلدا.").
احتمال ديگر اين است که اينجا نويسنده وقتی به "بعض الأفاضل" که در اخبار مهدي کتابی نوشته اشاره می کند مقصودش ابن البطريق است و بنابراين محتملاً نويسنده اين کتاب يکی از معاصران ابن البطريق و شايد يکی ديگر از شاگردان سديد الدين حمصي بوده است.
اما چند موردی که در متن چاپ شده رساله نشان می دهد نويسنده متعلق به مکتب ابو الحسين بصري و محمود الملاحمي بوده از اين قرار است:
۱- آنجا که از حدوث عالم و اثبات واجب سخن می راند، نويسنده رساله از شيوه مکتب ابو الحسين بصري بهره می گيرد (ص ۱۸): " أما بيان أنّ الأجسام محدثة فهو أنّا نقول: إنّها لو كانت أزليّة لكانت في الأزل أمّا أن تكون متحركة، أو ساكنه، أو كائنة و الأقسام بأسرها باطلة، فامتنع كون الأجسام أزليّة. أما الحصر فظاهر. و أما بيان استحالة كونها متحركة: فلأنّ حقيقة الحركة يقتضي المسبوقيّة، و الأزل عبارة عن نفي المسبوقية، و الجمع بينهما محال. و بمثل هذا يبطل كونها ساكنة في الأزل. و أمّا بيان استحالة كونها كائنة في الأزل: فلأنّ الكائن هو ما تقدّم على المتحرّك و الساكن بوقت واحد و ما كان سابقا للمحدث بوقت واحد كان محدثا، فثبت أنّ الأجسام محدثة. و أمّا بيان أنّ كلّ محدث ممكن: فلأنّ المعقولات ثلاثة: إمّا واجبة الوجود لذّواتها، أو ممكنة الوجود بالنسبة الى ماهيّاتها، أو ممتنعة الوجود لذّاتها. و إذا كان الأمر على هذه القضية فنقول: الحادث خارج عن قسمي الوجوب و الاستحالة، فيكون ممكنا".
۲- در بحث از صفت اراده، او مخالف نظر بهشميان و همگام با ابو الحسين بصري است که از او هم البته به صراحت در اينجا ياد می کند و از نظريه وجود "داعی" برای باری تعالی بحث می کند (نک: ص ۲۰): "الفصل السادس في أنّه تعالى مريد و كاره، و ماهيّة الإرادة. قال أبو الحسين البصرى: المعنيّ من كونه تعالى مريدا، هو أنّ له حاثّ و داع دعاه إليها. و معنى كونه تعالى كاره: هو أنّ له، أىّ أنّه دعاه الدّاعي على الحثّ عليها. و أمّا الدليل على أنّ هذا الصفة حاصلة له سبحانه: فهو أنّه لما ثبت كونه مؤثّرا في العالم مع جواز ألّا يؤثّر، فلا بدّ من أمر اقتضى ايجاد العالم، و هو المسمّى بالإرادة. و أمّا بيان كونه تعالى كارها: فلأنّه لمّا حكم صريح العقل بوجود مقبّحات عقليّة، و كان سبحانه في غاية درجات الكمال، فلا بدّ أن يكون كارها لها."
۳- در بحث از صفات سميع و بصير هم آن دو را مانند مکتب ابو الحسين به مسئله علم باری ارجاع می دهد (ص ۲۰): "الفصل الثامن في أنّه تعالى سميع بصير و معنى ذلك أنّه تعالى عالم بالمسموعات و المبصرات، و قد تقررّ أصل ذلك في كونه تعالى عالما".
شنبه ۲۸ دي ۱۳۹۲ ساعت ۶:۲۵