آنچه در اين بخش مد نظر داريم نقدی است کلی بر دروس فارسی معارف مرحوم آقای حلبی.
اين دروس که همينک در شکل مکتوب در اختيار است، در اصل درس گفتارهايی بوده از مرحوم حلبی برای جمع محدودی از شاگردان که بعدا صورت مکتوب و مهذب آن منتشر شده است. از آنجا که مخاطبان اين دروس عمدتا نا آشنايان به علوم حوزوی و مباحث فلسفی و کلامی و اصولی بوده اند، طبعا در اين درسها بيش از آنکه صبغه علمی و استدلالی ملاحظه شود، عمدتا مباحث، چنانکه اقتضای شغلی گوينده آن هم بوده، در قالبی خطابی و تبليغی ارائه شده و اين خود مشکلاتی را در تبيين مبانی مکتب تفکيک فراهم کرده است. مهمترين چيزی که در اين دروس جلب نظر می کند و اين البته ويژگی کلی مخالفان فلسفه در چند قرن جديد بوده است؛ اين است که آنان شناخت درستی از تاريخ فلسفه و انتقال آن به عالم اسلام و مراحل اين انتقال و زمينه ها و علل آن نداشته و با بی اطلاعی تقريبا کامل نسبت به اين مبحث پيش داوری هايی را درباره علل نهضت ترجمه و از آن جمله اين نکته که سبب آن تلاش خلفای عباسی برای جانشين کردن معارف اهل بيت با معارف يونانی بوده ابراز می دارند. استنادات روايی و يا تاريخی آنان در اين مورد بسيار ضعيف و اصلا قابل اعتنا نيست. از ديگر سو در اين دروس آنچه بيش از هر چيز جلب توجه می کند آميختگی ميان مکاتب فلسفی و مکتب عرفانی ابن عربي است. شايد بتوان اين آميختگی را تا اندازه ای به دليل حضور مکتب ابن عربي در آثار فلسفی ملا صدرا و اتباع او دانست؛ با اين وصف واضح است که مبانی فلسفی مشايی و يا اشراقی ربطی به مکتب عرفانی ابن عربی و يا پاره ای از شارحان او ندارد.
انتقاداتی که بر فلسفه در دروس فارسی ديده می شود، عمدتاً متکی است بر طرح اين بحث که خداوند را بايد فاعل مختار خواند و نه علة العلل. اين بحث سابقه بسيار کهنه ای در دانش کلام و انتقادات متکلمان بر فلاسفه دارد. مکتب تفکيک چيزی اضافه بر آنچه پيشتر متکلمان در اين باره ابراز کرده اند ندارد و در بحث جبر و اختيار به تکرار همان حرفها پرداخته، و با طرح اين مسئله که ذات اختيار بسته به فعل و ترک فعل است همان مباحث متکلمان را مطرح کرده اند؛ غافل از اينکه فلاسفه مسلمان و متکلمان از دو مبنای متفاوت در اين زمينه تبعيت می کرده که اين اختلاف در ميان آنها طبيعی بوده است. تکرار همان ادعای متکلمان در برابر فلاسفه بدون توجه به هسته اصلی اشکال در بحث جبر و اختيار حل مسئله نيست و بل ناشی از نا آشنايی نسبت به مبانی است. ساده لوحی است که بحث پيچيده جبر و اختيار را صرفا با لفاظی های بی محتوا بتوان حل شده فرض کرد (برای بحثی دقيق در اين موضوع با رويکردی غير فلسفی، نک: بحث طلب و اراده در تفريرات اصولی مرحوم آية الله خويی از دانشمند محمد اسحاق فيّاض). وانگهی متکلمان با مبانی ويژه ای نسبت به مباحث عليت فلاسفه واکنش نشان داده اند. اين مبانی آيا مقبول مکتب تفکيک است؟ به نظر نمی رسد که آنان اطلاع روشنی از تاريخ مباحث کلامی معتزلی و اشعری و زمينه های بحث از فاعليت و انواع مؤثرات و ارتباط آن با مباحث جواهر و اعراض و کليت متافيزيک متکلمان داشته باشند. از ديگر سو، درست است که متکلمان با فلاسفه مسلمان اختلاف نظر داشته اند؛ اما روشن است که هر دو سو بر معتبر بودن "استدلال" و "نظر" اتفاق نظر داشته اند؛ با اين تفاوت که شيوه های استدلال در ميان متکلمان با فلاسفه متفاوت بوده و هر يک از سنتها و مبانی نظری متفاوتی آغاز می کرده اند. متکلمان و فلاسفه از دو سنت متمايز عقلی تبعيت می کرده و آموزشهای متفاوتی داشته اند؛ اما اين امر چه نسبتی دارد با دعوت به "لا فکری" و محکوم بودن شيوه های تفکر و استدلال "بشري" آن طور که اصحاب مکتب تفکيک مدعی آنند. از نقطه نظر تاريخنگاری انديشه، آنچه زمينه کلی بحث نگارنده در اين سطور است، مکتب تفکيک برخوردار از مبانی روشنی در منظومه فکری خود نيست.
اين فقر نظری البته ريشه در جای ديگری دارد. درست است که آنان "معارف" را صرفا متکی بر "تعليم" پيشوايان دينی می دانند؛ پيشوايانی که بشر را در طی طريق از "معرفت بسيط وجدانی" به "معرفت ترکيبی" ياری می رسانند و البته اين را منوط به دستيابی به حلقه وصل با امامان و دستيابی به "اسرار" معارف از اين طريق، چه در عصر حضور و چه در عصر غيبت می دانند، اما در عين حال معتقدند که برای دستيابی به اين منبع معرفت از طريق اطمينان آور، نياز است به رياضاتی شرعی که خود تسهيل کننده دستيابی به مقام "انخلاع" است که با آن "معرفت ترکيبی وجدانی" حاصل می گردد. در آن صورت آنچه از طريق "وسائط" در عصر غيبت امام ممکن است بر شماری که مشمول "لطف" قرار گرفته اند، از مجموعه"معارف الهيه" تبيين گردد، می تواند در مقام "شهود ترکيبی وجدانی" هم عينا منکشف شود و صدق گفتار آن "وسائط" معلوم گردد (و حتی صحت احاديث منقول در کتابها هم به تطبيق با آن "وجدانيات" وابسته است). از ديدگاه دروس فارسی معارف و معاريف مکتب تفکيک، "عقل" (و البته نه عقل مورد نظر فيلسوفان و متکلمان) "نور"ی است که ذاتاً و بالأصالة "حجت" است و کار انبياء تنها "اثاره دفائن عقول" است و راهبری انسان برای درک مدارج قدسی "معرفت" از طريق طي مراتب شهود فطری و وجدانی و هدايت به "نور عقل". از اينرو مکتب تفکيک نقش انبياء و امامان را در کسب معارف در اين می داند که آنان وصول به درک معارف را از طريق راهنمايی و هدايت و دستگيری( ونه لزوماً تعليم جزيی معارف) تسهيل می کنند و راه را برای معرفتی "ترکيبی" از طريق "وجدان به نور عقل" فراهم می نمايند. اين "لطف" البته ممکن است از طريق تعليم از طرق فوق بشری و با صرف "عنايت خاص" فراهم گردد. آنچه از احاديث درباره مسائل اعتقادی در کتابهای حديثی شيعی موجود است از نقطه نظر دروس فارسی معارف، تنها زمانی می تواند منبع صحيح معارف قرار گيرد که بتوان "مفهوم" آن نصوص را با "شهوديات بسيط وجدانی" و يا با "شهوديات ترکيبی وجداني" مطابق يافت و الا ممکن است در تفسير و فهم احاديث گرفتار مبانی نظری و فکری بشری شد؛ کما اينکه از ديدگاه آنان ملا صدرا و يا شيخ احمد أحسايي در مقام تفسير احاديث اهل بيت با اين مشکل مواجه بوده اند. روشن است که در اين تفسير، ادعای مکتب تفکيک اين است که احاديث امامان تنها به اين معنا "حجت" تلقی می شوند که معارفی را که اصالتا به "نور عقل" قابل شهود و دستيابی و وجدانند تبيين می کنند و از اينرو برای درک آن احاديث بايد "شهود وجدانی" را تجربه کرد و "تطابق" را دريافت. امامان بدين ترتيب وظيفه ای سنگين تر از تبيين مفهومی معارف در قالب احاديث دارند و آن "راهبری" ملکوتی برای طی طريق در مسير دريافت وجدانيات و هدايت گری به حجت ذاتی "نور عقل" است. از ديدگاه آنان، در مواردی اين راهبری از طرقی فوق بشری امکان پذير است و البته به "لطف" و "عنايت" وابسته است. آنچه مکتب تفکيک در اين زمينه ابراز کرده پيشينه ای در تفکر شيعی دارد. زمينه های اين نظريه که پاره ای از نصوص آن در کتاب بصائر الدرجات مطرح شده به وسيله برخی از نظريه پردازان مکاتب غير فقهی و غير کلامی شيعی مطرح شده است. در مقابل، فقيهان اصولی و متکلمان شيعه معتقد بوده اند که احاديث امامان منبع معارف دينی است و صرف کوشش برای درک و فهم "اصولی" و مطابق با موازين آن احاديث می تواند مؤمنان را به دريافت معارف دينی نائل کند. اين تلاش اصولی را فقيهان و متکلمان عملا در آثار فقهی، کلامی/ اعتقادی و تفسيری خود نشان داده اند و البته خود را هيچگاه بی نياز به مراجعه به مباحث اصولی، کلامی، تفسيری و فلسفی و تأثير و تأثرات نسبت به ديگر مکاتب فکری ندانسته اند.
اما واقعيت امر اين است که بر خلاف همه اين ادعاها، "مکتب معارف" تنها تلاشی است برای تفسير و بازسازی منظومه ای در اعتقاديات بر اساس احاديث موجود در کتابهای روايی شيعه و با هدف ارائه نظام اعتقادی "مکتب اهل بيت". تلاش معاريف مکتب معارف اين بوده است که با عدم تکيه بر کلام و فلسفه سعی کنند مکتب معارفی اهل بيت را از طريق احاديث تبيين کنند. بدين ترتيب عملا آنان در اثبات "وجدانی بودن" معارفی که ارائه می دهند توفيقی نداشته اند. پيش از آنان نيز برخی از محدثان و اعلام طريقه اصحاب حديث امامی همين رويکرد را در ارائه مکتب اعتقادی امامان داشته اند. رساله اعتقادات شيخ صدوق در همين چارچوب نگاشته شده و در کتاب التوحيد او هم عملا چنين رويکردی در تبويب احاديث ديده می شود. شيخ صدوق البته در کتاب التوحيد گاه به اصطلاحات متکلمان استناد کرده است. بعدها مرحوم علامه مجلسي هم همين رويکرد را داشت و در يکی دو قرن جديد فی المثل سيد عبد الله شبّر در کتاب مصابيح الأخبار خود می کوشد تبيينی از احاديث اعتقادی به دست دهد. شيخ احمد احسايي هم در آثارش مدعی چنين رويکردی است؛ اما او عملا تحت تأثير مطالب فلاسفه و ابن عربي قرار داشت و از اينرو مباحث اعتقادی او، به رغم ستيزه گريهايی که با فلاسفه دارد تفسيری است التقاطی از روايات بر اساس مباحث فلسفی و عرفانی. مرحوم حلبي در دروس فارسی انتقاد شديدی نسبت به ملا صدرا دارد که چرا بر خلاف ابن سينا تنها به فلسفه بسنده نکرده و سعی در آميختن عقايد دينی و فهم احاديث با مطالب فلسفی و مبانی محي الدين دارد. اين انتقاد ممکن است در جای خود محل تأمل قرار گيرد اما فراموش نبايد کرد که اين شيوه پيشينه ای بسيار کهنه تر دارد و در رويکردهای "تأويلی" مکاتب و مذاهب مختلف اسلامی سابقه دارد. خود مکتب معارف آن طور که از دروس فارسی آن به خوبی پيداست با وجود اين ادعا عملا در مسائل مختلف تحت تأثير افکار فلسفی و حتی مبانی نظری مکتب محي الدين قرار دارد (و نيز افکار رجبعلي تبريزي و قاضي سعيد قمي). علاوه بر اينکه در شماری از مباحث خود آنان آشکارا تحت تأثير افکار و آموزه های معين و شناخته شده يک و يا تنی چند از متکلمان قديم و يا آموزه های متکلمان معتزلی و اشعری دورانهای بعدی قرار دارند.کافی است مباحث طبيعيّات و "تمليک وجود" و يا بحث اسماء و صفات و علم باری تعالی را از ديدگاه معارفيان با کتاب مقالات الاسلاميين اشعري مقايسه کرد تا مشابهت در عقايد ديده شود. وانگهی مکتب معارف نه تنها تحت تأثير افکار کلامی و فلسفی و آرای مکتب ابن عربي بوده؛ بل به وضوح مشابهت پاره ای از افکار آنان با آرای مکتب شيخی قابل پی گيری است. رويکرد ضد تشبيهی آنان و مباينتی که ميان وجود باری با حقيقت ساير موجودات قائل هستند البته ريشه در آرای نو افلاطونی دارد که بيشترين بروز آن در مکتب ايرانی اسماعيليان قابل پی گيری است و از قضا در پاره ای از مباحث چنين به نظر می رسد که بی واسطه و يا با واسطه مکتب معارف تحت تأثير نوشته های اسماعيلی آن دوران و يا دوران گنوسيستی پيش از آن (قبل از دوران نو افلاطونی) و يا مکتب متأخرتر دوران "تعليم" قرار دارد. اسماعيليان به مجموعه ای از احاديث ضد تشبيهی مکتب اهل بيت دسترسی داشته و در عين حال آن را در بافت فلسفی نو افلاطوني خود تفسير و تعبير کرده اند. رويکرد ضد تشبيهی اهل بيت بر پايه کهنترين اسناد شيعی و زيدی سده های دوم و سوم کاملا تأييد شده است و البته جای هيچ گونه انکاری ندارد؛ به رغم آنکه متکلمان مکاتب مخالف و رقيب و به ويژه معتزليان و جهميان شايعاتی را درباره رويکرد تشبيهی شيعيان بيشتر بر اساس بد فهمی هايی که از مکتب کلامی هشام بن الحکم داشته اند منتشر می کرده اند؛ البته گروهی از شيعيان هم بوده اند که از نوعی انديشه تشبيهی دفاع می کرده اند که تفصيل آنرا در جای ديگری توضيح داده ام.
مکتب معارف در عين حال بيش از هر چيز متأثر از شيوه اخباری خود در تعامل با احاديث است. منظومه فکری آنان، اگر واقعا آن را بتوان منظومه ای فکری خواند، عمدتا متکی است بر گردآوری پاره ای از مباحث اعتقادی که عينا در احاديث کتابهای روايی متن مأثور آن مباحث ديده می شود. حال در اين ميان به ويژه اهتمام آنان در بهره گيری از احاديثی قابل ملاحظه است که عمدتا مورد توجه غلات شيعی بوده و بعدها همين دست احاديث مستند رهبران مکتب شيخی قرار گرفته بوده است. مکتب معارف به مدد شيوه اخباری خود احاديثی را در مباحث اعتقادی مورد استناد قرار می دهد و حتی بالاتر از آن پايه اصلی مهمترين مبانی اعتقادی خود معرفی می کند که استناد به آن احاديث از نقطه نظر مبانی اصولی و رجالی سخت مورد ترديد فقيهان و متکلمان شيعی قرار گرفته است؛ مانند تکيه بر احاديث کتابهای کم اعتبار و يا احاديثی که عمدتا راويان آن از شمار غلات شيعی قلمداد شده اند و رواياتی که اصالت آن از نقطه نظر علم رجال و حديث مورد ترديد قرار دارد و ترديدی در جعلی بودن آنها نيست؛ همانند استناد به احاديث عوالم ذر و اشباح و عوالم قبل از خلقت و عجائب آسمانها و زمين و عالم روح و برزخ و از اين دست. استناد به اين دست احاديث در جای جای دروس فارسی معارف ديده می شود.
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۲۲:۰۷