شايد اين عنوان برای مکتب تفکيک به نظر توهين آميز بيايد؛ اما واقعيت اين است که متوليان مکتب معارفی مشهد و شاگردان مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني با تأکيد و تفصيل بسيار همواره به درک دريافتهای وجدانی و تذکر به "وجدان" از طريق "لا فکري" و به دور ريختن تمامی مبانی و ساز و کارهای فکری، يعنی آنچه بشر را از طريق ابزار خرد ورزی از حيوانات متمايز می کند دعوت کرده اند. اينکه حقيقت "وجدان" چيست و مقصود از آن کدام است البته چندان در کلام اين بزرگواران روشن نيست اما به نظر می آيد که آنان دريافتی شهودی را طلب می کرده اند که در پی دستيابی به نوعی "لا فکري" که آن هم طبعا نبايد به سادگی دست دهد و می بايد به هر حال ساز وکاری داشته باشد، حاصل می شود. برخلاف آنچه عموما از سوی اين مکتب در رد شيوه های اهل عرفان ادعا می شود، آنان نوعی رياضت که منتهی به مقام "انخلاع" می شود را توصيه می کنند که آدمی را به مرتبه ای از "لا فکری" و درک محضر وجدانيات می رساند؛ و اين البته تنها با ساز و کارهای شهودی ممکن است چرا که در آن مقام هم توصيه شده و هم محصول آن چنان تصور می شود که هر گونه ساز و کار فکری و تصورات و تصديقات مبتنی بر اطوار مختلف وهم و خيال و باورهای ذهنی و عقلی به کار نمی آيد؛ سهل است مانعی خواهد بود برای دريافت وجدانيات و باعثی است برای اخراج آدمی از مقام شهود وجدانيات. اينکه اين طرز تفکرات سابقه روشنی در مکاتب و عرفانهای شرقی و غير اسلامی دارد محل سخن من در اينجا نيست. آشکار است که برخلاف ادعای معاريف "مکتب معارف" اين طرز فکر و انديشه بی سابقه در "تفکر بشري" نيست و بل بايد گفت که به هيچ روی اين انديشه در معارف دينی اسلامی توصيه نشده است. طبيعی است که بحث رجوع به "فطرت" امری جدا و مفهومی متفاوت دارد. آنان البته اين شيوه را شيوه متبع "مکتب انبياء" در برابر "مکتب بشر" قلمداد می کنند. اين شيوه دعوت به نوعی علم و معرفتی شهودی است که به روشنی آن را با مقام "انخلاع" از بدن و در پی رياضتهای شرعی پيوسته می دانند.
با وجود ادعای گوش دادن به ندای "وجدان"، آنچه مسلم است اين است که آشکارا در نوع تعاليم مکتب معارفی مشهد نوعی دعوت به طرز فکری رمزگونه و باطنی گرايی، تعاليمی که نه ناشی از مبانی استدلالی و فکری بل ناشی از نوعی "شهود" است ديده می شود؛ معرفتی برخاسته از وصل به منبع "معرفت" از طريق نوعی "شهود" که علمی و معرفتی قدسی را از طريق پيوستن به منبع ملکوتی معرفت فراهم می کند. در اين طرز نگاه گنوسيستی، معرفت ساخته بشر نيست، بل "معارف" گوهری فوق بشری دارند که تنها از طريق نوعی الهامات و يا دست کم پيوستن به حلقه ای که مسير دستيابی به فراورده های آن الهامات را آسان می کنند به دست می آيند. در اين طرز انديشه "معارف" مخلوق است و تنها خداست که معرفتی ضروری را می تواند در قلب ايجاد کند. راه رسيدن به آن معرفت قدسی نيز البته بی مساعدت راهبری "ملکوتی" فراهم نمی شود و اوست که "درجات" معرفت را با تنبه دائمی به "وجدانيات" و تسهيل دريافتهای شهودی از طريق توصيه به انجام اعمالی رياضت گرايانه فراهم می کند و در واقع "تعليم" می دهد و بنابراين هر گونه "نظر" در کسب "معارف" رد می شود. اگر چنين است، پس مهم نيست وصول به "معرفت قدسی" از چه طريقی حاصل شود؛ گاه از طريق خواب و گاه از طريق دسترسی به واسطه ای که به منبع معرفت دسترسی دارد و يا حتی از طرق ديگری که نوعی تماس و حلقه وصل را فراهم کند. نمايندگان اصلی مکتب معارف عموماً در نوشته های خود آموزه های خويش را درست به همين دليل جزء "اسرار" و برخاسته از "عنايات خاص" بديشان قلمداد می کنند (نمونه، در دروس فارسی معارف از مرحوم آقای حلبي؛ ريشه ها و مبانی اين تفکر را در مکاتب و فرقه های مختلف کلامی و مذهبی در دنباله اين سلسله مقالات مورد بررسی قرار خواهيم داد)؛ غلات شيعه در طول تاريخ البته در اين باره بسيار انديشيده اند و ما هم اکنون ميراثی از تفکر آنان را از طريق منابع فرقه شناسی، نوشته هايی از غلات نصيري مذهب و يا فرقه های مهدي گرايانه متمايل به علوم غريبه در اختيار داريم که البته در جای خود همگی ارزشی تاريخی دارند و بر خلاف ادعای صاحبان آن مطالب، بخشی از ميراث فکری "بشری" قلمداد می شوند. بدين معنا آنچه در مکتب معارفی مشهد در اين باره باز انديشی می شود البته ارزشمند است و قابل تأمل فلسفی و تاريخی و جامعه شناسانه.
واقعيت اين است که در طول تاريخ تشيع، برخلاف گروههای غلات شيعی و يا متمايلين به آنها، هيچگاه تعاليم مکتب اهل بيت به وسيله فقيهان، متکلمان و مفسران و اصوليان بزرگوار شيعه در چنين بافتی تفسير نشده است. درست است که در احاديثی در کتابهايی مانند بصائر الدرجات منسوب به محمد بن الحسن الصفّار برخی از مبانی فکری اين رويکرد ارائه شده (نک: کتاب پيشوای ملکوتی پروفسور محمد علی امير معزي که اصلا به زبان فرانسه است و به انگليسی هم ترجمه شده)، اما فقيهان و متکلمان عموماً احاديث اهل بيت را تفسير آنان از قرآن و حاصل ميراث علمی پيامبر می دانسته و البته همواره تأکيد داشته اند که اين قرائت تنها قرائت کاملا درست از معارف اسلامی است. فقيهان تلقی علوم از اهل بيت به وسيله شاگردان ايشان از ميان اصحاب امامين باقر و صادق و پس از ايشان را درست است که دستيابی به منبع مطمئن علوم و تفسير دينی می دانستند، اما شيوه تلقی اين علوم را متفاوت با طرق ديگران از ميان شاگردان فقيهان ديگر زمان امامان قلمداد نمی کرده اند؛ آنان را شاگردانی می دانستند که حتی بسياری از آنان با علوم و احاديث اهل سنت آشنايی داشته و در عين حال به محضر امامان می شتافته اند تا به شيوه شاگردان مدارس و قلم و دفتر به دست به ثبت احاديث و عقايد اهل بيت بپردازند. باری غلات شيعه در عصر حضور معمولا مدعی نوعی ارتباط خاص با امامان و تلقی علوم به شيوه ای اسرار آميز و غير معمول و فوق بشري بوده اند؛ ادعايی که فقيهان و محدثان و متکلمان آن را با استناد به روايات تاريخی و شيوه اهل بيت رد می کرده اند. وانگهی بسياری از متکلمان برجسته شيعه حتی وجود چنين منابع غير معمول را برای خود امامان نيز رد می کرده و علوم آنان را برخاسته از منبع وحی قرآنی و به تعليم گرفتن امامان از يکديگر، يکی پس از ديگری می دانسته و لذا فی المثل الهامات و يا طرق فوق بشري را برای منابع علوم اهل بيت که به طور نمونه در کتابی مانند بصائر الدرجات مطرح شده رد می کرده اند.
دعاوی غاليان شيعی کما اينکه طبيعت تفکر آنان است به فرقه گرايهای مذهبی از نوع باطنی می انجاميد؛ فرقه هايی که دعوی دستيابی به "معرفت خالص" از طريق کشف شهودی و معرفت باطنی داشته اند و البته تنها راه "نجات" را نيز در سر سپردگی به مراتب/ حدود "دعوت باطنی" خود قلمداد می کرده اند. يکی از مهمترين ويژگی های اين دسته از عقايد باطنی محور، فرقه باوری آخر الزمانی انديش و مهدی گرايانه بوده است؛ حال يا به عنوان ادعای مهدويت و يا ادعای نيابت/ بابيت خاص که دستيابی به "پيشوای ملکوتی" را تسهيل می کند.
فقيهان شيعی البته راهی ديگر رفتند. آنان به گواهی تاريخ تفکر فقهی و کلامی شيعی شيوه های معمول در مباحث استدلالی در فقه و کلام را پذيرفتند و دستمايه خود را در عصر غيبت امامان و بل در عصر حضور، تلاش برای درک عقلانی و عقلايی مأثورات امامان دانستند و بدين ترتيب دانشهای فقه و اصول و کلام و تفسير خود را فراهم کردند و در اين چارچوب از تأثير و تأثرات نسبت به ساير مکاتب فکری و از جمله اصول و کلام معتزليان و سنيان برکنار نماندند؛ و بل به روشنی می دانستند که فهم کلام قرآن و کلام پيامبر و امامان نيازمند درک زبان عربی و پايه ها و مبانی ادبی و قواعد آن در فکر و زبان و تحليل خرد باور کلام ايشان است و آن هم در چارچوب مباحث و درک و قرائت فکری بشری. در اين راستا مباحث کلام و اصول فقه آنان آميخته شد با مباحث زبانی و ادبی و منطقی و فلسفی و خود را نيازمند رويکردی بشري به متن مقدس يافتند. از آثار دوران ساز شيخ مفيد و شريف مرتضی گرفته تا کتابهای ارجمند شيخ انصاری و آخوند خراسانی همين رويکرد، مبنای غالب است. پرسش ما در برابر دعاوی مکتب تفکيک و دعوت آنان به لا فکری و دور ريختن مبانی فکری بشری و تمسک محض و البته به شيوه ايشان به مکتب انبياء اين است که فرض کنيم در کلاميات و عقايد پشت به فلسفه و علوم عقلی کرديم و ميراث گرانبهای فکری عالمان شيعی را بدين ترتيب در کل تاريخ تشيع کنار نهاديم و تنها گوش جان سپرديم به منظومه اعتقادی "صاحب علم جمعي"؛ با فقه و مبانی فقهی و اصولی فقيهان چه بايد کرد که سر تا پا ريشه در مبانی و پايه ها و بنيادهايی دارد که تکليف آنها در مباحث علم کلام و مباحث متکلمان روشن شده و پی ريخته شده است. "لا فکری" مورد ادعای آنان که کليد راهيابی به معارف حقه تلقی شده است، چه نسبتی با مباحث نظری "اهل نظر" از فقيهان و اصوليان و متکلمان و پشتوانه های نظری آنان در علوم بشري ادبی و بلاغی و نيز علوم منطقی و فلسفی دارد؟ آيا اين به معنای تهی کردن مکتب تشيع از محتوای تاريخی و ميراث گرانبهای فکری آن نيست؟
حال ببينيم که داعيان مکتب تفکيک در مقابل کنار نهادن علوم عقلی اسلامی چه چيزی را پيشنهاد می دهند و جايگزين آنان برای اين علوم چيست؟ حقيقت اين است که اندکی تأمل در دعاوی مکتب تفکيک به خوبی روشن می کند که آنان با وجود آنکه از راهی جديد در شناخت "مکتب انبياء" سخن می رانند و مسئله "شهود وجدانی" را طريقه وصول به "يقينيات" می دانند؛ اما در عمل طريقه آنان بازسازی مکتب اخباری گری در عرصه اعتقاديات است. آنان از لحاظ بحث منابع معرفت، از طريقه وجدانيات در درک حقائق معارف سخن به ميان می آورند، اما در مقام بحثهای خود در کنار ارائه انتقاداتی به مکاتب فلسفی که البته عمده آنها مطالبی است که پيشتر به وسيله متکلمان ابراز شده، يا شيوه ای التقاطی در مباحث اعتقادی برگرفته از مکاتب متکلمان آميخته با بعضا آنچه در مکاتب عرفانی ابراز شده اتخاذ می کنند و يا اينکه عملا تنها اعتمادشان به احاديث اعتقادی است که با شيوه ای اخباری و بدون در نظر گرفتن مبانی "اصولی" بدان ابراز پايبندی می کنند. شيوه آنان نه تنها از لحاظ نظری چنانکه گذشت، احيای دوباره مکاتب غلو شيعی است، بل در جزييات مباحث اعتقادی محصل کلام آنان استناد به احاديث اظله و اشباح و طينت و عوالم ذر و روايات مربوط به روح و نفس است که بسياری از آن احاديث، يا در مقام انتقادات رجالی نسبت به راويان آن و يا در مقام مدلولات و محتوا مورد انتقاد فقيهان و متکلمان شيعی در ادوار مختلف قرار گرفته است. بسياری از آنچه به عنوان "عقايد خالص" و در راستای "خلوص انديشی" از سوی مکتب معارف ابراز می شود، تفسيری است گزينشی از احاديث اعتقادی و با آميخته هايی از عقايدی که گروههای مختلف متکلمان شيعی و يا غير شيعی از آن عقايد حمايت می کرده اند. در حالی که منابع و زمينه های تاريخی شکل گيری اعتقادات و باورهای آن متکلمان کاملا قابل پی گيری است و حتی گاه احاديث در بستر همان عقايد متکلمانه به تدريج در منابع روايی شکل گرفته و پيشنهاد شده اند؛ اصحاب "مکتب معارف" از همان دست احاديث که بيشتر آنها در واقع بيشتر نماينده افکار مکاتب غاليانه شيعی بوده بهره گرفته، آنگاه آنچه را بر اساس همين دست احاديث آميخته با عقايد مکاتب مختلف فکری و مذهبی و کلامی به دست داده اند، تحت عنوان عقايد متکی بر وجدانيات و از آن خطيرتر متکی بر "تعليم" و "هدايت/ دلالت" وسائط منحصر در طريق "معارف يقينی" فرا می نمايند.
آنچه با کوشش متکلمان و فقيهان اصولی دوران آغازين غيبت کبری جانشين عقايد مکاتب مختلف غاليانه شيعی شده بود ديگر بار با شيوه اصحاب "مکتب معارف" و به مدد مشی اخباری آنان بدين ترتيب بازسازی شده است؛ راهی که مکتب شيخی نيز به شيوه ای ديگر همان را در زمانه ای متفاوت دنبال می کرده است.
يكشنبه ۲۵ دي ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۸