آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۱٫۹۷۷٫۶۹۹ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۲۹۳ نفر
تعداد یادداشت ها : ۲٫۰۸۴
بازدید از این یادداشت : ۱٫۳۹۴

پر بازدیدترین یادداشت ها :

 

 اين مقاله در شماره اخير کتاب ماه دين منتشر شده است.

I

در سنوات اخير مطالعه انديشه کلامی معتزله ابعادی تازه به خود گرفته است، اين امر به دلايل مختلفی باز می گردد. در اينجا قصد بررسی اين موضوع را ندارم، اما تنها بايد در ميان اسباب و علل اين رويکرد در ميان اسلام شناسان غربی، به مسئله پيدا شدن شماری قابل توجه از متون معتزلی اشاره کنم که به کوشش تنی چند از محققان در کتابخانه های يمن و سن پطرزبورگ روسيه شناسايی شده است. متأسفانه در کشور ما ايران، که يکی از مهمترين مراکز توليد ادبيات و انديشه معتزلی در تاريخ انديشه کلامی اسلامی بوده است، کمتر نشانی از پی گيری اين موضوع ديده می شود. هم اينک می توان به جرأت گفت که در زبان فارسی کمتر نوشته ای محققانه در اين موضوع يافت می شود. تنها استثنا، مقالات دايرة المعارفهاست که البته بيشتر آنها، يا از نوشته های محققان غربی در اين زمينه اندک بهره ای ندارند و يا تنها متکی بر آنها هستند و حرف و تحقيق تازه ای عرضه نمی کنند. بی ترديد هم اينک نوشتن در اين موضوع بی توجه به نوشته های محققانی مانند ويلفرد مادلونگ، يوزف فان اس، دانيل ژيماره، ريچارد فرانک، زابينه اشميتکه و برخی ديگر امکان پذير نيست. نويسنده اين سطور که ساليانی است دل به تحقيق درباره معتزله سپرده است، هم اينک بيشتر اوقات خود را در اين باره سپری می کند. بيش از هر چيز شناخت منابع کهن معتزلی برای ورود به چنين حوزه ای ضروری است. به لطف الهی، در سفرهای تحقيقاتی خود به يمن و برخی از کشورهای اروپايی در گوشه و کنار کتابخانه ها، به شماری از کتابها و نسخه های خطی معتزله دسترسی پيدا کردم که برخی از آنها برای نخستين بار نشانی از آنها ديده می شد. البته بخشی از اين ميراث، متعلق به زيديان يمن است و توسط آنان که در مشرب کلامی، معتزلی بوده اند، به رشته تحرير درآمده و برخی ديگر دست کم توسط آنان برای آيندگان محفوظ مانده است. البته از دهه پنجاه ميلادی و با کشف شماری از مهمترين نسخه های خطی معتزله در يمن وسيله هيئتی از محققان بنام مصری و از جمله مرحوم فؤاد سيّد، يمن به عنوان مرکز اصلی نسخه های خطی معتزلی شناسايی شد، اما زان پس جز در سنوات اخير تلاشی جدی در راه کشف شمار ديگری از نسخه های خطی معتزلی يمن انجام نپذيرفت. در سالهای دهه های هفتاد به بعد شماری از محققان غربی به تصحيح و چاپ انتقادی تعدادی از کتابهای معتزلی دست يازيدند، که از همه مهتر بايد مادلونگ، فان اس و ژيماره را نام برد، اما هم اينک و از چند سال قبل مادلونگ و اشميتکه دو استاد برجسته اين دسته از مطالعات، کار تصحيح شمار ديگری از متون اعتزالی را شدت بخشيده اند. البته در يمن نيز محققان جوان زيدی دست به کار بزرگی زده اند و انتشار شماری از متون کلامی زيدی/معتزلی را وجهه همت خود قرار داده اند. در کنار اين کار، البته تحقيق درباره برخی از متون ناشناخته معتزله و بررسی هويت برخی از اين منابع مورد توجه بوده است؛ فی المثل دانيل ژيماره و ويلفرد مادلونگ هر يک با انتشار مقالاتی محققانه درباره برخی از اين متون، هويت اين نوع از منابع را روشنتر کرده اند، مانند کتابهای مسائل الامامة منسوب به ناشیء اکبر ( و در حقيقت از آنِ جعفر بن حرب) و نيز (تعليق) شرح اصول الخمسه مانکديم. کتابشناسيهای خوبی نيز در اين باره از سوی همين محققان و نيز زابينه اشميتکه و ديگران منتشر شده و يا در دست انتشار است. در سايت الکترونيکی نکته ها و يادداشتها ( در مجموعه حلقه کاتبان)، پيشتر در اين باره مطالبی از من منتشر شده که می تواند مورد مراجعه محققان قرار گيرد.

در سال ۲۰۰۶ به دليل اقامت دو هفته ای در کتابخانه واتيکان در شهر رم، توانستم با شماری از نسخه های خطی زيدی اين کتابخانه مهم که مجموعه ای بزرگ از نسخه های خطی يمنی را در بر دارد، از نزديک آشنا شوم. به اميد خداوند می کوشم در آينده بخشی از نسخه های اين کتابخانه را معرفی و درباره آن مطالبی عرضه کنم. در اينجا نمونه ای از متون مهم اين کتابخانه را معرفی کرده و تصحيحی از آن ارائه می نمايم. اين متن تاکنون منتشر نشده و مورد غفلت بيشتر محققان اين حوزه قرار گرفته بوده است. به بهانه اينکه اين متن کوچک نوشته متکلم برجسته معتزلی، قاضی عبدالجبار همدانی (د. ۴۱۵ق) است، مناسب ديدم نکته ای را مورد توجه قرار دهم که کمتر مورد بحث در کشور ما قرار گرفته است. متأسفانه با وجود اينکه سهم انديشه کلامی متکلمان در ساختار تمدن و فرهنگ اسلامی بسيار زياد بوده و آنرا تنها می توان با نقش فقيهان قابل مقايسه دانست، اما هر گاه که در ميان ما سخن از تفکر اسلامی و به ويژه تفکر خرد گراي اسلامی می شود، تنها به تفکر فيلسوفان اشاره می شود و اهتمام اصلی را متوجه آنان می کنيم. درست است که در اسلام شيعی تفکر فلسفی به ويژه پس از خواجه نصير الدين طوسی محوريت عمده ای پيدا کرد، ولی فراموش نکنيم که درست از همين دوره و در حقيقت پيشتر از آن از عصر فخر رازی، فلسفه و کلام نسبتی تنگاتنگ پيدا کردند و فلسفه بيش از پيش متأثر از کلام شد و به يک معنا، فلسفه از شکل بحت آن خارج شد و در بسياری از مسائل و در نوع تحرير مباحث تحت تأثير مباحث متکلمان قرار گرفت و در لباس کلام ظاهر شد. بنابراين کلام در فلسفه تأثير بزرگی نهاد و اين تأثير تنها منحصر به کلام شيعی نبود که خود ريشه در کلام معتزلی داشت، بلکه بيش از آن فلسفه متأثر از کلام اشعری گرديد که به ويژه پس از امام الحرمين جوينی صورت و بنياد نظری تری پيدا کرده بود و به هر حال خود تحت تأثير کلام معتزلی و کلام گروههای نزديک به معتزله مانند شماری از مرجئه و جهميه و نيز ضرار بن عمرو و ديگران بود. کلام فخر رازی و حتی غزالی، گرچه هر دو سنی اشعری بودند، تحت تأثير معتزله قرار داشت و چنانکه می دانيم، فخر رازی مستقيما تحت تأثير ابوالحسين بصری بود که از مهمترين متکلمان معتزلی است. بنابراين مهمترين ريشه تفکر نظری در ساختار اعتقادی اسلامی، مرتبط با حوزه دانش کلامی متکلمان و متفکران معتزلی و برخی ديگر از متکلمان مانند ضرار بن عمرو و هشام بن الحکم است. کلام در کنار فقه، دو بنياد اصلی انديشه اسلامی را تشکيل می دهند و در حوزه نظر اسلامی نبايد تفکر اسلام را تنها به فلسفه اسلامی و مکتب نظری فيلسوفان فروکاست. حال پرسش من اين است که ما تاکنون در مقايسه با ابن سينا، چقدر تلاش کرده ايم تا انديشه کلامی متکلم معاصر او يعنی قاضی عبدالجبار همدانی را که درست در همان حوزه جغرافيايی و سياسی که ابن سينا در آن و در حوزه فلسفه نظر ورزی می کرده است، بشناسيم. به جرأت می توانم بگويم، هيچ. در کتابهای تاريخ فلسفه و تفکر اسلامی که در ايران منتشر می شود گاه حتی نامی از اين متکلم برجسته ايرانی و دانشمندی که دهها کتاب بزرگ و مهم را به رشته تحرير درآورده است، ديده نمی شود و اگر هم از او سخنی می رود تنها به کلياتی بسنده می شود و جزييات انديشه او و اختلافات وی با ساير متکلمان معتزلی روشن نمی شود. در دو سه دهه اخير دست کم قريب شش هفت کتاب درباره او به زبانهای غربی منتشر شده و تحقيق درباره وی موضوع رساله های دکتری بوده است؛ از آن ميان تعدادی توسط انتشارات مهم بريل چاپ شده است. اين کتابها و دهها مقاله درباره قاضی عبدالجبار که به اين زبانها منتشر شده، حتی (جز با برخی استثناها) به فارسی نيز درنيامده است. عربها در اين موضوع از ما بسی جلوترند و تاکنون شمار قابل توجهی تکنگاشت درباره معتزله و شخص قاضی عبدالجبار به زبان عربی منتشر شده که نمی توان نمونه ای از آنها را در زبان فارسی معرفی کرد. بنابراين به نظر من می بايست در اين باره چاره ای انديشيد و هر کس گوشه ای از اين کار مهم را پی بگيرد. هنوز همه کتابهای قاضی عبدالجبار منتشر نشده و اينک بخشی ديگر از کتاب المغني قاضي عبدالجبار يافت شده که در دست انتشار است. برخی از منابع معتزلی را تنها بايد با تلاش بسيار شناسايی کرد؛ شماری از آنها در فهرستها به خوبی معرفی نشده اند و يا حتی مورد غفلت فهرستنگاران قرار گرفته اند. برخی از آنها حتی نامشان هم روشن نيست ويا اطلاعی از هويت مؤلفان آنها نداريم. در برخی مجموعه های خطی، نسخه های معتزلی در کنار کتابهای ديگری کتابت شده اند و از اينرو مورد غفلت قرار گرفته اند. مواردی هم هست، که روشن است عمدا مشخصات کتاب، از سوی مالک (به دلائل مذهبی و يا ترس از ديگران)، پاک شده و يا از دسترس طالبان کتاب دور نگه داشته شده است. داستان حمله سلطان "سنت مدار" محمود غزنوی به ری ( از مهمترين مراکز معتزله در عصر آل بويه و حتی پس از آن) و سوزاندن و نابود کردن کتابهای اهل اعتزال را که همگان شنيده ايم و خوانده ايم...



II



ما از مذاهب و طريقه های فقهی متکلمان معتزلی نخستين اطلاع زيادی نداريم، گرچه می دانيم که برخی از قدمای آنان دارای مذاهب فقهی خاصی بوده اند و در مباحث اصولی آراء متفاوتی با آراء اصوليان سنی از آنان روايت شده است. البته از سده چهارم، معتزليان به تدريج به مذاهب فقهی متداول، يعنی حنفی و يا گاهی شافعی گرايش پيدا کردند. اين امر را در بغداد و خراسان به درستی می توانيم گزارش کنيم. گرايش به مذهب حنفی و يا شافعی بستگی تامی با محيط پرورش آنان و تحصيلاتشان داشت. درباره مباحث اصولی ما هم اکنون شماری از کتابهای اصولی معتزلی و يا کتب اصولی زيديان معتزلی مشرب را در اختيار داريم که در آنها به تفصيل آراء اصولی متکلمان معتزلی و اختلافات آنان با اصوليان حنفی و شافعی گزارش شده است. در بغداد در سده های چهارم و پنجم قمری، معتزليان به مباحث و آموزشهای اصولی علاقمند بودند و در درسهای اصوليان حنفی شرکت می کردند و خود نيز درس اصول فقه داشتند و کتابهايی در اين زمينه تدوين می کردند. قاضي عبدالجبار در اين ميان توجه خاصی به دانش اصول فقه داشت و درسها و کتابهايی در اين زمينه ارائه کرد. اين گرايش به ويژه پيش از او با استاد متکلم نامدارش أبوعبدالله البصري ( درگذشته ۳۶۹ق) آغاز شد که آراء اصولی مهمی از او در منابع نقل شده است. کتابها و درسنوشتهای قاضی عبدالجبار در ميان معتزله و زيديه بعدی نفوذ زيادی داشت و مبنايی برای تدوين کتابهای بعدی قرار گرفت. در اين ميان بايد به کوششهای اصولی شاگردش أبو الحسين البصري ( درگذشته ۴۳۶ ق ) در اين زمينه اشاره کرد که کتاب المعتمد او که در ۲ جلد هم به چاپ رسيده، در ميان اصوليان ديگر تأثير قابل ملاحظه ای به همراه داشت، بطوری که فخر رازی در کتاب المحصول از آن بيشترين تأثير را برده است. شاگرد ديگر قاضي، يعنی امام زيدي مشهور أبو طالب الهاروني الناطق بالحق ( درگذشته۴۲۴ق) نيز با تدوين چندين کتاب اصولی راه را برای مطالعات اصولی زيديان ايران و يمن باز کرد که در مقاله ديگری به آن پرداخته ايم .

البته اطلاع ما از آراء فقهی و فتاوی معتزليانی مانند قاضی عبدالجبار و اختلافات آنان با فقهای سنی به اندازه اطلاع ما از مباحث اصولی ايشان نيست. طبعا در فروع فقهی که ميان فقهای هر يک از مذاهب اختلافات و ترجيحاتی (اختياراتی) وجود داشته است، آنان نيز هر يک آراء فقهی خاص خود را داشته اند. مسلما متکلمانی معتزلی که به تفسير قرآن نيز می پرداخته اند، در ذيل آيات فقهی مباحث مرتبط با آن دسته از آيات را نيز مطرح می کرده اند که به دليل در اختيار نبودن تفاسير بزرگ متکلمان معتزلی (جز پاره هايی از آنها در نقلهای متأخرتر) نمی توان روايت روشنی از فعاليتهای فقهی/ قرآنی آنان ارائه داد. از ديگر سو فی المثل در مورد قاضی عبدالجبار و برخی ديگر از متکلمان معتزلی می دانيم که آنان مقام قضاء نيز داشته اند و بنابراين در مباحث قضايی فتاوی ويژه ای نيز بی ترديد از آنان روايت می شده است. عبدالجبار به دليل اينکه مقام قاضي القضاتی داشته طبعا در مباحث قضايی و نوازل فقهی، از او آرايی ارائه می شده است. گرچه در مورد معتزله متأخرتر، آنان يا به مذهب حنفی و يا شافعی گرايش داشتند، اما به هر حال آراء اصولی و کلامی آنان در اتخاذ برخی آراء خاص فقهی و يا دست کم در نوع ارائه ادله و اساليب اجتهادی مؤثر بوده است که متأسفانه تاکنون در اين باره کاوشی جدی صورت نگرفته است. در اين ميان برخی از مباحث فقهی ارتباطی خاص با مباحث کلامی نيز داشت که طبعا رويکرد آنان را تحت تأثير قرار می داد. در اينجا می توان مسئله امر به معروف و نهی از منکر را مورد اشاره قرار داد که از سوی اسلام شناس نامدار آمريکايی آقای مايکل کوک در فصلی از کتابش در اين زمينه مورد مطالعه قرار گرفته است.

آنچه در اينجا مد نظر است، انتشار نمونه ای است از مباحث فقهی که به خامه قاضي عبدالجبار همداني است که در آن مسئله ای فقهی را مورد مناقشه و بحث قرار داده و آنرا تا اندازه ای با اسلوب متکلمانه ارائه داده است اين مسئله، موضوع غيبت است که از گناهان کبيره قلمداد می شود و در کتابهای فقهی احکام خاص خود را دارد. اين مسئله از سويی ديگر با موضوع امر به معروف و نهی از منکر نيز ارتباط دارد. می دانيم که معتزليان آراء بسيار سختی در رابطه با گناه کبيره و سهم عمل در تحقق ايمان (مسئله منزلة بين المنزلتين) داشته اند. از ديگر سو موضوع غيبت بعدی سياسی نيز به دليل ارتباط آن با موضوع امر به معروف و نهی از منکر داشته است، چرا که احيانا اجرای امر به معروف و معارضه سياسی با حاکم بر اساس عمل به اين اصل مستلزم افشاگری بر عليه حاکم نيز بوده است. بنابراين ما در اينجا با موضوعی دارای ابعاد مختلف فقهی، کلامی و سياسی روبرو هستيم، که می توانيم حساسيت آنرا از سوی قاضی عبدالجبار به عنوان يک مقام سياسی/دينی در حکومت آل بويه درک کنيم.

اين مسئله از سوی قاضی عبدالجبار در يک رساله کوتاه (با عنوان مسئله) مطرح شده که روشن است که از وی در اين رابطه پرسش شده و او در اين رساله کوتاه به اين موضوع پاسخ داده است. اين رساله در پايان نسخه ای کهن (کتابت شعبان سال ۷۴۵ ق) از (تعليق) شرح اصول الخمسه مانکديم در کتابخانه واتيکان (به شماره ۱۰۲۸) و با عنوان " مسئلة في الغيبة " ( برگ ۲۴۶ أ وب ) موجود است که کاتب کتاب مانکديم آنرا در پايان نسخه خود قرار داده است. اين نسخه در فهرست کتابخانه نيز ذکر شده و در مقدمه عبدالکريم عثمان بر شرح اصول الخمسه نيز از آن ياد شده است. اما وی گمان کرده که کتاب درباره غيبت امام زمان و رد بر آن است[۱]. از اين رساله نسخه ديگری نمی شناسيم وبه همين دليل تنها بر اساس همين نسخه، اين متن را در اينجا منتشر می کنيم[۲]:







[۲۴۶ أ]مسئلة في الغِيبة سئل[۳] عنها القاضي عبدالجبار بن أحمد رضي الله عنه.

إعلم أن الغِيبة أن يذکر الإنسان غيره بظهر الغيب بما يوحشه إذا سمعه صادقاً فيه ولم يکن ذلک الغير مستحقاً له. وإنما إشترطنا فيه أن يذکره بظهر الغيب لأن ما يقوله في حضوره[۴] لا يُعدّ غيبة. وکذلک ما لا يستوحش منه إذا سمعه أو يسرّ به لم يکن غيبة وکذلک الکذب يُعدّ بهتاناً ولا يکون غيبة. وکذلک إذا ذمّه بما يستحقه لم يکن غيبة. واعلم أنّ ما[۵] يذکر الانسان به غيره بظهر الغيب لا يخرج من وجوه ثلاثة: إما أن يذکره بما له مدخل في المدح أو[۶] بما له مدخل في الذم أو بما لا مدخل له لا في المدح ولا في الذم. ففي الأول لا يکون مغتاباً مثل أن يقول أنه فاضل أو شجاع أو حسن الوجه ونحو[۷] ذلک وکذلک إذا ذکره بما لا مدخل له لا في المدح ولا في الذم نحو أن يقول أنه تاجر أو سفّار إلی بلد کذا أو ما يجري مجراه. والذي يجوز أن يکون مغتاباً به فهو أن يذکره بما له مدخل في الذم وهذا علی ضربين: إما أن يذکره بما هو فيه من فعله أو يذکره بما ليس من فعله بل هوخلق الله. فإذا ذکره بما ليس من فعله وکان مخلوقا فيه، فإنه يکون غيبة بلا شبهة، إذا[۸] قصد به نقصه مثل أن يقول أنه طويل أو قصير أو أعمی علی وجه التنقيص. فأما إذا ذکر ذلک لا علی وجه النقص وقصد به التعريف والإخبار عمّا خصّه الله به من الامتحان لم يکن غيبة، نحو أن يقول: فلان في شدة عظيمة من الفقر أو من العماء علم من قصده ذلک. وأما إذا ذکره بما هو فعله فذلک الفعل علی ضربين: إما أن يکون مما يجوز له فعله بأن يکون مباحاً أو مندوباً أو واجباً فما هذا سبيله إذا ذکره متنقصاً به فإنه يکون غيبة، مثل أن يقول: أنه کثير الأکل أو کثير النوم أو کثير الحاجة إلی الخلوة وإذا لم يقصد التنقيص والذمّ لم يکن غيبة أيضاً لأنه يجوز أن يخبر عن قوة شهوته للطعام فلايکون مغتاباً. وإن کان ذلک مما لا يجوز له أن يفعله وهو محظور[۹] فهو علی ضربين: فإن کان مظهراً له مجاهراً به غيرَکاتم له فإنّ ذکره بذلک علی وجه الذم والإنکار جائز وليس بغيبة. ولا فرق بين من يقطع بکونه فسقاً وکبيراً[۱۰] وبين أن يجوّز ذلک فيه. وإن کان غير مجاهرٍ[۱۱] به فهو أيضا علی ضربين: فإن کان مما واحد[۱۲] من الناس بأن يأمنه علی[۱۳] ماله وأهله أو يُصلّی خلفه فإنّ إظهاره واجب لکيلا يغترّ به[۱۴] الغير ولا يکون غيبة، وعلی هذا الوجه يحمل قوله صلی الله عليه: "اذکروا الفاسق بما فيه کي يحذره الناس[۱۵]". وإن لم يکن من هذا الباب فإن إظهاره غير جائز والواجب کتمانه عليه بما أمکن وإنما يجب أن ينکر عليه وينصح ويوعظ إذا غلب علی الظن أنه ينفع مع الشرائط التي تذکر في إنکار المنکر ولا يشذّ عن هذه الجملة شیء مما يُعدّ في الغيبة وهذا کلّه إذا کان الإنسان عالماً بما يقوله. فأما إذا لم يکن عالما وأخبره غيره بذلک فإنّه يجب أن ينظر في حال من يخبر. فإن کان غير موثوق به ظاهر الفسق[۱۶] فإنه لايجوز أن يقبل قوله ويذکر[۱۷] ذلک الغير بما أخبر به کما قال الله تعالی: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[۱۸]". وإن[۱۹] کان المخبر ظاهر العدالة موثوق بدينه فأخبر عنه بما يوجب التبري منه وليس بظاهر منه وأنه يغلب علی الظن أنه صادق لکنّه لا يجوز أن يذمّ [۲۴۶ ب] ذلک الانسان ويلعن ويذکر بين الناس بما أخبره به بل الواجب أن يقول [له] علی سبيل النَّصيحة[۲۰] أنّ فلاناً ذکر کذا وکذا فإن کان صادقاً فاتّق الله ولاتعاود مثله، إذا حصل فيه شروط الأمر بالمعروف والنهي عن المنکر. وإنما قلنا ذلک لأن خبره لا يزيد علی علمه بذلک ولو علمه لکان لايجوز أن يظهره للناس بل الواجب النَّصيحة والوعظ،کذلک إذا غلب علی الظن بخبر هذا المخبر. والفرق بين الموضعين أنه إذا علمه يتبرأ منه قطعاً ولعنه وإن کان الواجب الکتمان وإذا غلب ظن بالخبر لم يتبرأ قطعاً ولم يلعن إلا أنه يخفّ حاله عنده في التعظيم ويجري مجری شاهدين شهدا علی أن الغير سرق فإن الإمام لايقيم عليه الحدّ جزاءً ونکالاً علی سبيل القطع لأنّه يجوّز کذبهما وإنما يقترب إلی إقامة الحدّ من الإستخفاف قدراً[۲۱] يسيراً لما غلب علی ظنّه أنّ الشاهدين صدقا وليس کذلک إذا علم لأنّ ذلک يجري مجری أن يعلم الإمام کونه صادقاً فيقرب[۲۲] إلی الحدّ من الإستخفاف قدراً عظيماً. تمّت المسئلة.

--------------------------------------------------------------------------------

[۱] نک: مقدمه عثمان بر شرح أصول الخمسة، ص ۲۳

[۲] در اينجا لازم می دانم از پروفسور مادلونگ به دليل اينکه اين تصحيح را زير نظر قرار داده و پيشنهادات سازنده ای ارائه دادند و نيز از پروفسور زابينه اشميتکه به دليل اينکه زمينه اين اقدام را فراهم کردند، کمال سپاسگذاری خود را ابراز نمايم.

[۳] سئل: سأل

[۴] حضوره: وجوبه

[۵] إنّ ما: إنما

[۶] أو: و

[۷] نحو: مکررا

[۸] إذا: فإذا

[۹]محظور : محصور

[۱۰] کبيراً : کثيراً

[۱۱] مجاهرٍ : مجاهراً

[۱۲] کذا في النسخة

[۱۳] علی : علا

[۱۴] يغتر به : يغمرنه

[۱۵] قارن: محمد بن اسماعيل الأمير، سبل السلام، القاهرة، ۱۳۷۹ ق، ۴ / ۱۸۸، الذي رواه بهذا اللفظ وروي في مصادر أخری بلفظ آخر

[۱۶] هناک کلمتين لاتقرأ

[۱۷] کلمة تبدو أنها تذکر

[۱۸] سورة حجرات , الآية ۶

[۱۹] وإن: فإن

[۲۰] النصيح: النصيحة

[۲۱] قدراً: لاتقرأ واضحة في الأصل

[۲۲] فيقرب: فتقرب
يكشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۸۶ ساعت ۱۵:۴۲
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت